شورای عالی امنیت ملی نقطه ثقل، همگرایی و حمایتی دو محور تعاملگرا و ایستادگی
خوانش اشتباه، وقت ایران را به جای آسیای میانه و قفقاز در اروپا و امریکا گرفت
گفت و گو از عبدالرحمن فتح الهی، عضو تحریریه دیپلماسی ایرانی
دیپلماسی ایرانی – در شرایطی که تحریمهای ایالات متحده آمریکا علیه ایران به بیشترین حد خود رسیده و به تبع آن مشکلات اقتصادی و معیشتی بسیاری در داخل کشور شکل گرفته است، بیش از پیش لزوم تعامل با کشورهای پیرامونی در حوزه اقتصادی و تجاری برای تقابل با فشارهای آمریکا احساس میشود. اما به واسطه برخی نگاه ها در طول 4 دهه دیپلماسی به نظر می رسد که ایران در عملیاتی کردن سیاست خارجی فراگیر غافل بوده است، به واقع دلایل عدم اجرایی شدن این مسئله چیست؟! دیپلماسی ایرانی برای بررسی این خلاء، گفت وگویی را با رحمن قهرمانپور، کارشناس و پژوهشگر مسائل بین الملل صورت داده است که در ادامه از نظر می گذرانید:
شما در مصاحبه های پیشین با دیپلماسی ایرانی همواره بر این نکته تأکید داشتید که دیپلماسی محمد جواد ظریف، چه در دولت یازدهم و چه در دولت دوازدهم با این نقد همراه است که بیشتر انرژی خود را صرف توافق هستهای کرد و به موازاتش تمام تخممرغهای سیاست خارجی را در سبد برجام و تعامل با اروپا و آمریکا گذاشت، از این رو پرداخت به مناسبات پیرامونی ایران به حاشیه رفت. اما در یک سطح کلانتر این نقد فقط به سیاست خارجی ظریف باز می گردد یا این خلاء نگاه فراگیر و جامع دیپلماتیک برآیند ۴۰ سال دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران است؟
در طول ۴۰ سالی که از دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران می گذرد دیدگاه های مختلفی در خصوص جهت گیری های سیاست خارجی تهران مطرح شده است. اما به مرور زمان این جهت گیری ها به صورت منظم تر خود را نشان دادند و در نهایت حول دو محور کلان خلاصه شدند که هر کدام از آنها اقتضائات و ملزومات خاص خود را می طلبند؛ یکی دیدگاه مبتنی بر تعامل با کشورهای جهان و دیدگاه دیگر مبتنی بر ایستادگی و مقاومت. اگر چه در سند چشم انداز تلاش شد که این دو رویکرد تا حد امکان به هم نزدیک شود. یعنی بحث تعامل سازنده میان این دو نگاه کلان در سیاست خارجی شکل گیرد، اما واقعیت امر این است که تا به امروز این دو نگاه کلان هیچ گاه به صورت جدی تعامل، تبادل و گفت و گویی با هم نداشتند و اساساً در طول ۴۰ سال دیالکتیکی میان این دو نگاه کلان شکل نگرفت و تا به امروز هم چنان این دو دیدگاه به صورت جداگانه مسیر خود را پیموده اند. چون از یک سو تعامل گرایان در ساحت انتولوژیک (معرفت شناسی) به دنبال ایجاد برقراری مناسباتی مبتنی بر احترام متقابل و کاهش تنش با بازیگران منطقه ای و فرا منطقه ای هستند. لذا اهمیت چندان زیادی به مسئله مقاومت و ایستادگی در برابر سیاستهای برخی از کشورها را ندارد. البته نه این که آن را نفی کنند ولی آن را اصل و مبنای سیاست خارجی قرار نمیدهند.
در مقابل آن جریان حامی مقاومت و ایستادگی در سیاست خارجی معتقد است این دست تعامل، به خصوص تعامل با غرب با تمرکز بر اروپا و آمریکا در نهایت به تغییر تدریجی هویتی جمهوری اسلامی ایران خواهد انجامید. پس باید به ازای آن نفوذ هویتی و ماهیت انقلابی خود را برای جلوگیری از این مسئله به دیگر کشورها صادر کنیم. بعد از سال های جنگ این دو تفکر در دوره هایی با شدت و ضعف پی گرفته شدند. اما در دوران آقای سید محمد خاتمی که با اشغال عراق توسط آمریکا همزمان شد تقابل این دو دیدگاه به یک نقطه عطف رسید. از یک سو جریان تعامل گرا اعتقاد داشت چون منطقه خاورمیانه به آشوب جدی نظامی و جنگ کشیده شده نباید تهران حساسیتهایی را برای خود در سایه حضور در این تنش ها ایجاد کند و در مقابل آن جریان ایستادگی معتقد بود که اتفاقاً تنش نظامی شکل گرفته فرصت بسیار مناسبی برای کشور است.
پیرو این نکته جریان مقاومت برای تعیین حوزه نفوذ ایران به شکل جدی تری در این تنش های نظامی و جنگهای منطقهای ورود پیدا کردند. در همان دوران اصلاحات دولت سعی کرد به سمت مناسبات تعامل گرایانه خود برای مدیریت وضعیت پیش رود، اما در دوران احمدی نژاد شرایط رنگ و بوی دیگری پیدا کرد و جریان حامی ایستادگی در دیپلماسی رنگ و بوی غالب را پیدا کرد. اما با حضور حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور دولت های یازدهم و دوازدهم دوباره مسئله تعامل و مذاکره با جهان به صدر وظایف سیاست خارجی بازگشت و حتی نسبت به دوران آقای خاتمی با شدت بیشتری پی گرفته شد. یعنی این بار تعامل گرایان شدیدتر از دوران اصلاحات معتقد به گفت و گو و مذاکره با جهان بودند.
اکنون هم با شدت یافتن تنش تهران - واشنگتن به نظر میرسد که سطح تقابل این دو دیدگاه کلان در سیاست خارجی ما روز به روز در حال افزایش است و به نظر نمی رسد در کوتاه مدت و میان مدت تعامل خاصی میان این دو جریان در داخل کشور شکل بگیرد. البته هیچ تلاشی هم برای نزدیکی این دو دیدگاه وجود ندارد تا بتوان از دل آن یک دیدگاه واحد را برای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و استراتژی امنیتی و سیاسی خود بیرون کشید.
بگذارید به نگاه آسیب شناسانه شما رجوع کنیم. چون به نظر می رسد که جریان تعامل گرا هم آن گونه که باید نگاه جامع و مانعی به تعامل با همه بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای نداشتند و تنها به یک جریان خاص با محوریت اروپا و آمریکا گرایش پیدا کرده اند. همین نگاه در اولویت بندی هم سبب شد تا این نگاه کارایی چندانی نداشته باشد؛ ارزیابی شما در این خصوص چیست؟
بله این نکته شما تا اندازه بسیار زیادی قابل قبول است. ببینید در زمانی که آقای حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور دولت یازدهم شرایط کشور را در دست گرفت ما به واسطه عملکرد دولت احمدینژاد در این شرایط بسیار مناسبی قرار نداشتیم. لذا دولت با این رویکرد اساس کار خود را شکل داد که باید برای حل مشکلات با بزرگ ترین و جدی ترین مانع خود یعنی ایالات متحده آمریکا مذاکره کند. از این رو سعی کرد در یک پروسه فشرده و جدی دیپلماتیک حساسترین پرونده سیاست خارجی خود یعنی پرونده هستهای را به سرانجام برساند تا از این طریق دیگر مسائل و چالشهای خود با نظام بین الملل را حل کند. بنابراین این جریان (تعامل گرا) در دولت روحانی معتقد بود که برجام می تواند نقطه شروع خوبی برای بازخوانی جدید سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران باشد. به بیان دیگر توافق هسته ای میتواند یک حرکت استراتژیک باشد. چون این جریان فکر میکرد به واسطه پرونده هستهای، ایران ذیل فصل ۷ منشور سازمان ملل قرار گرفته و کشور ابعاد امنیتی پیدا کرده است. لذا باید از این حالت و وضعیت فوقالعاده امنیتی خارج شد تا بستر را برای تعامل با جهان شکل دهد.
اما در این رویکرد چند نکته نادیده گرفته شد که نهایتا نتوانست به موفقیت جریان تعامل گرا بیانجامد؛ اولین مسئله ناظر بر این واقعیت است که جریان تعامل گرا برای حصول برجام نتوانست اجماع مد نظر خود با منتقدینش، به خصوص از جریان ایستادگی را شکل دهد. همین عدم اجماع لازم برای حمایت از برجام هم سبب شد که در طول دو سه سال گذشته شرایط برای ناکارآمدی توافق هسته ای شکل گیرد. یعنی همان گونه که در داخل ساختار سیاسی ایالات متحده آمریکا نیز جریان هایی موافق برجام و مذاکره با ایران بودند و برخی هم به شدت منتقد توافق هسته ای و هرگونه گفت وگو با تهران بودند در ایران هم جریان هایی به شدت منتقد مذاکره با آمریکا و شکلگیری برجام بودند و همین جریان هم باعث شد که برجام از مسیر اصلی خود خارج شود. این نکته ای بود که جریان تعامل گرا به آن کم توجهی کرد. چون فکر نمی کرد که همین عدم اجماع برای حمایت از برجام سبب شود که نتیجه تلاش ها به بن بست برسد. یعنی اساساً انتظار نداشت که مخالفتهای داخلی تا به این اندازه موثر واقع شود.
نکته دوم به این واقعیت باز میگردد که جریان تعامل گرا فکر می کرد با حصول برجام میتواند مسئله تقابل استراتژیک ایران و آمریکا را به سرانجام برساند. در صورتی که واقعیت این است تا زمانی که ایران در تقابل با برنامههای آمریکا قرار دارد، شرایط تنش تهران – واشنگتن با حصول برجام یا برجام ها تغییر پیدا نمی کند. کاخ سفید با درک این واقعیت به سمت یک برنامه ریزی دقیق برای سازماندهی یک ساختمان تحریمی گام برداشته است که از سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ میلادی و در دوران بوش پسر آجرهای ابتدایی آن گذاشته شد و در دوران باراک اوباما این ساختمان نهایتاً شکل گرفت. به بیان دیگر اکنون آمریکا از دل این ساختمان تحریمی به دنبال آن است که هرگاه تهران در تقابل با سیاست هایش قرار گرفت از آن به عنوان اهرم فشار استفاده کند و مسئله برجام تنها یک پروسه تاکتیکی برای عبور از یک پرونده حساسی به نام فعالیت های هسته ای ایران بود. در صورتی که مسئله اصلی میان تهران و واشنگتن پرونده هستهای نبود، بلکه زیرساختهای تحریمی بود که آمریکا آن را درست کرده است و در مواقع مورد نظر خود آن را علیه ایران به کار می برد. یعنی این ساختمان تحریم هیچ گاه از طرف کاخ سفید جمع نشد. اما تهران با شکل گیری توافق هسته ای خیال می کرد که سازمان تحریمی واشنگتن برچیده شده است. در حال حاضر هم مصداق بارز آن رفتارهای ترامپ است. ما در دوران دونالد ترامپ به شکل پررنگتری شاهد به کارگیری همان سازمان تحریمی هستیم. یعنی هیچ گاه این سازمان جمع نشده بود و کماکان این شمشیر داموکلس تحریم بر سر ایران قرار دارد. این نکته دومی بود که جریان تعامل گرای دولت حسن روحانی از آن غافل بود. اتفاقاً به همین واسطه بود که رئیسجمهور بعد از برجام عنوان داشت که ساختمان تحریمی جهان علیه ایران ترک خورده است، در صورتی که چنین نبود. یعنی آمریکاییها هیچگاه نگفتند که تحریمها علیه ایران اساساً ناکارآمد شده است و تنها آنها را به حالت تعلیق در آورده بودند.
پس با این خوانش اشتباه عملا شش سال از دیپلماسی دولت یازدهم و دوازدهم با رویکرد تعامل گرا صرف مناسبات با اروپا و آمریکا شد و به همان میزان ظرفیتهای منطقهای ما از آسیای میانه تا قفقاز و دیگر مناطق نادیده گرفته شد. اکنون اتفاقاً با بازگشت تحریم ها میزان خسارت های این نگاه بر دیپلماسی و اقتصاد کشور بیشتر مشهود است. چون اگر ما تعاملات نسبی خود را با این مناطق شکل می دادیم آمریکا توان سیاسی و اقتصادی خود را برای تحریم های ایران روی چند کشور خاص متمرکز نمی کرد. به عبارت دیگر اگر ایران تعامل گسترده با اکثر کشورها داشت برگ های برنده ما در تقابل با تحریم ها بیشتر می بود.
در کنار این نکات شما مسئله مهم دیگر نقطه اشتراک محور تعامل گرا و محور مقاومت در سیاست خارجی است و آن هم خلاء نگاه جامع و فراگیر دو محور باز می گردد. همان گونه که اشاره شد محور تعامل گرا به سمت اروپا آمریکا و برجام پیش رفت و محور ایستادگی و مقاومت هم کانون تلاش های خود را به سمت خاورمیانه عربی با تمرکز بر لبنان، فلسطین، سوریه، یمن و غیره قرار داد و عملاً نکته شما در خصوص ایجاد دیپلماسی جامع و فراگیر به حاشیه رفت. این آسیب شناسی تا چه اندازه از نگاه شما به واقعیت نزدیک است؟
به نظر من این آسیبشناسی می توانست با یک هماهنگی ساده دستگاه های مرتبط به سادگی رفع شود. یعنی حضور منطقه ای ایران در آسیای میانه، قفقاز، آفریقا و دیگر مناطق می توانست با تعامل ایران به یکی از وزنه های مهم سیاسی و اقتصادی در این مناطق بدل شود. حداقل در طول این سالها طرفداران این دو جریان و محور می توانستند در یک تضارب آراء به یک سیاست واحد برسند. اما متأسفانه این اتفاق روی نداد. چون تفاهم میان این دو محور تا کنون شکل نگرفته است.
به عبارت دیگر در طول این سالها دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران تهدید گریز بوده و از هرگونه حضور در تنش دوری کرده است، در صورتی که دیگر نهادها به سمت این تهدیدات تنش ها و حساسیت ها رفته اند و در آنجا حضور پیدا کرده اند و تاثیراتی، گاه مثبت و منفی را برای کشور در پی داشته اند. متاسفانه در سایه همین عدم تفاهم فرصت های مبادلات سیاسی، اقتصادی و تجاری ما با بسیاری از همسایگان به حاشیه رفت. در حالی که هرکدام از این همسایگان میتوانند یک برگ برنده برای ایران تلقی شوند، این همان نکته و آسیبی است که آقای ملائک (سفیر ایران در چین) و آقای موسوی خلخالی به آن اشاره کرده اند. چون در طول این سالها قدرت نظامی و حوزه نفوذ امنیتی ما بلافاصله به قدرت دیپلماتیک و سیاسی بدل شد، در صورتی که اگر وضعیت ما با ترکیه قیاس شود شاهد هستیم که در دوران آقای اردوغان با پیگیری یک سیاست پراگماتیک شاهد انعطاف بسیار زیادی در حوزه دیپلماسی آنکارا هستیم. مثلا در یک دورانی ترکیه به صورت جدی و مستقیم در سوریه حضور پیدا کرد. اما زمانی که این تهدید به زور به تبعات منفی کشیده شد سریعاً ترکیه حضور نظامی خود را به حضور سیاسی و دیپلماتیک تغییر داد و به موازاتش شاهد تعامل ترکیه با محور آستانه و ایران و روسیه شد و حتی تا مرز دیدار و مذاکره با دولت بشار اسد پیش رفت. اما متاسفانه این قدرت انعطاف در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران وجود ندارد. ما در مراحلی و در مناطقی با حضور مستقیم و نظامی خود هزینه های جانی و مالی بسیاری خرج کردیم، اما نتوانستیم از دل آن یک حضور دیپلماتیک و سیاسی و به تبع آن حضور تجاری و اقتصادی موفق را شکل دهیم و یا برعکس، قدرت سیاسی و دیپلماتیک ما از قدرت نظامی و امنیتی ایران حمایت جدی نداشته است. همین مسئله باعث آسیبهای جدی به کشور شده است.
در طول این چهار دهه آزمون و خطای دیپلماسی و سیاست خارجی جمهوری اسلامی، ایران باید در چه نقطه ای دست به بازخوانی دیپلماسی خود و جلوگیری از اشتباهاتش بزند؟
به سوال بسیار مهمی اشاره کرد. اتفاقا من معتقدم همین اقدام 18 اردیبهشت ماه شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران در خصوص کاهش تعهدات هستهای و تعیین ضرب الاجل دو ماه به اروپایی ها می تواند نقطه شروع خوبی برای بازخوانی و توقف اشتباهات ما در طول این ۴۰ سال باشد. چراکه اکنون مرجع واحدی برای سیاست خارجی و دیپلماسی ایران شکل گرفته و آن هم شورای عالی امنیت ملی است. یعنی مکانی که وزارت امور خارجه و نگاه تعامل گرا و محافظهکارانه اش میتواند با نهادهای فرادولتی که نگاهی مقاومتی دارند در شورای عالی امنیت ملی گرد هم آیند و نظر واحدی را مطرح کنند. پس شورای عالی امنیت ملی می تواند یک نقطه ثقل، همگرایی و حمایتی دو محور از همدیگر باشد. خوب ما در دوران آقای محمود احمدینژاد شاهد بودیم که شورای عالی امنیت ملی محور و کانون سیاست خارجی و دیپلماسی بود. در دوره آقای روحانی پرونده هستهای به وزارت امور خارجه ارجاع داده شد. اینکه دوباره شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران مرجع تصمیمات شده است شاید ناشی از این تدبیر عقلانی باشد که بعد از ۴۰ سال آزمون و خطا باید این دو محور کلان در یک نهاد مانند شورای عالی امنیت ملی به یک تعامل برسند و خروجی واحدی داشته باشند.
اما در دل نگاه تعامل گرا نیز یک واقعیت بسیار مهم مستتر است و آن ناظر بر این است که اگر ما چالش ها و تنش های خود را با ایالات متحده آمریکا حل نکنیم حتی در صورت عملیاتی شدن دیپلماسی جامع و فراگیر با همه بازیگران منطقه ای نمی توان از دل آن به مناسبات جدی تجاری با این بازیگران اندیشید، چرا که یقینا این کشورها ذیل هیمنه سیاسی و اقتصادی ایالات متحده آمریکا از توان استقلال چندان بالایی برخوردار نیستند. ارزیابی شما در این خصوص چیست؟
برداشت من از ماجرا این است که ما نباید تمام مناسبات خود را با همسایگان و بازیگران منطقه ای و فرامنطقه ای به روابط و تنش ایران و ایالات متحده آمریکا گره بزنیم و در سایه یک نگاه ایدئولوژیک این گونه قرارداد قلمداد کنیم که کشورهایی که با اسرائیل، عربستان و یا آمریکا ارتباط دارند نباید با ما ارتباط داشته باشند. البته در چند سال اخیر نگاهی عقلانی در سیاست خارجی شکل گرفته و ما به این باور رسیده ایم که میتوانیم با کشورهایی که با اسرائیل و یا آمریکا ارتباط دارند هم مناسبات خود را حفظ کنیم که نمونه بارز آن ترکیه است. دلیل نمیشود که مناسبات خود را منوط به قطع روابط این کشورها با تل آویو و واشنگتن کنیم. به عبارت دیگر ما باید یک برنامهریزی دقیق، جامع، منسجم و راهبردی برای تعیین سطح مناسبات خود و میزان اثرگذاری تنش آمریکا، عربستان و اسرائیل با این کشورها داشته باشیم. مثلا تعیین کنیم که ۲۰ درصد از مناسبات ایران و پاکستان تحتالشعاع روابط اسلامآباد و ریاض باشد و ۸۰ درصد باقیمانده را فدای تعاملات پاکستان و عربستان نکنیم. یا رابطه ما با آذربایجان تا ۳۰ درصد قربانی روابط گرم این کشور با اسرائیل و آمریکا باشد، اما ۷۰ درصد باقیمانده نباید در سایه نگاه ایدئولوژیک به هم بخورد. یعنی ما متاسفانه هنوز به فرمول دقیق دیپلماتیک نرسیده ایم که سیاست همسایگی و مناسبات خود با کشورهای منطقه و فرامنطقه ای را بر طبق آن برنامه ریزی کنیم و ببینیم که شرایط دیپلماتیک بین کشورها تا چه اندازه متاثر و تحتالشعاع روابط و تنش ما با عربستان، اسرائیل و یا ایالات متحده آمریکاست. ما باید به فرمول دقیقی در این رابطه دست پیدا کنیم. آن زمان دیپلماسی ما از حالت ایدئولوژیک، صفر و یکی و سیاه و سفیدی مطلق خارج می شود.
در شرایط کنونی تحریمی ما به حداقلهای روابط تجاری با هر کشوری نیاز داریم. چون همین حداقلها میتواند کمک های بی شماری به ایران در تقابل با تحریمها و فشارهای آمریکا داشته باشد. به هر حال طبیعی است که هر کشوری در تعامل با دیگر کشورها به دنبال منافع خود است. ما هم نباید انتظار داشته باشیم ترکیه، عراق، آذربایجان، ارمنستان، افغانستان، چین، روسیه و دیگر کشورها در تعامل با ایران، آمریکا را فراموش کنند. این کار نشدنی است. ما باید با واقعیات سیاست خارجی را تعریف کنیم و انتظار هم نداشته باشیم که همراهی این کشورها با تهران در تقابل با تحریمها صددرصدی باشد. لذا ما باید یک سبد را برای دیپلماسی ایران تعریف کنیم که ذیل آن نسبت هایی به فرض 20 درصد افغانستان، ۱۰ درصد از پاکستان، ۱۵ درصد از چین، ۱۸ درصد از هندوستان، ۳۰ درصد از عراق، ۲۰ درصد از ترکیه و نظایر آن جمع شود. همین درصدها اگر جمع شود کمک بسیار خوبی است. نگاه صفر و صدی، نگاه واقع بینانه ای نیست. چون یقینا نمیتوان با تعامل کامل با یک کشور شرایط را برای مقابله با آمریکا شکل داد.
نظر شما :