راهبرد دوگانه واشینگتن در خلیج فارس
«دیپلماسی جبر» علیه ایران و «دیپلماسی جذب» در قبال عربستان
نویسنده: احمد رشیدی نژاد، پژوهشگر ژئوپلیتیک
دیپلماسی ایرانی: در عرصه روابط بینالملل، قدرت تنها در توان نظامی خلاصه نمیشود، بلکه در هنر به کارگیری ترکیبی از ابزارهای سخت و نرم برای پیشبرد اهداف استراتژیک نهفته است. در این باره، سخنان اخیر دونالد ترامپ در میزبانی محمد بنسلمان، در کاخ سفید را میتوان نمایشی تمامعیار از یک راهبرد دو وجهی دانست: «دیپلماسی جبر» علیه جمهوری اسلامی ایران و «دیپلماسی جذب» در قبال پادشاهی عربستان سعودی. این دو رویکرد به ظاهر متضاد، در واقع دو روی یک سکه برای تحکیم هژمونی آمریکا در خاورمیانه و مهار بلندپروازیهای منطقهای رقیب هستند.
دیپلماسی جبر؛ از تهدید به عمل علیه تهران
دیپلماسی جبر، به عنوان تلاشی غیرجنگی برای مجبور کردن یک بازیگر به تغییر رفتار از طریق تهدید یا اعمال مجازاتهای جدی، کاربرد گستردهای در تحلیل رویکردهای بینالمللی دارد. این مفهوم بهویژه در دهههای اخیر، با جایگزینی تهدید نظامی یا ابزار اقتصادی به جای جنگ مستقیم، اهمیت بیشتری یافته است. رویکرد ترامپ در قبال ایران، که از حیطه تهدید فراتر رفته و به مرحله عمل رسیده است، نمونهای کلاسیک از این استراتژی محسوب میشود.
این اقدام نمایانگر یک تغییر پارادایم اساسی از استراتژی پیشین آمریکا و متحدانش است که سالها بر «بازدارندگی» از طریق تحریمها و فشار دیپلماتیک برای غیرمنطقی کردن هزینه دستیابی ایران به بمب اتم متمرکز بود. در مقابل، ترامپ در دیدارش با بن سلمان در کاخ سفید، با ادعای حمله به تاسیسات هستهای و «نابودی تهدیدی که تنها یک ماه فاصله داشت»، عملاً الگوی «بازدارندگی از طریق انکار» را در پیش گرفت. در این مدل جدید، قدرت مداخلهگر نه با «تهدید به تلافی»، بلکه با «حذف فیزیکی» توانایی حریف برای دستیابی به هدفش، او را بازمیدارد. این پارادایم با اظهارات ترامپ خطاب به محمد بن سلمان مبنی بر این که «ما ابر سیاه هستهای را از کشور شما دور کردیم» و اشاره به این که «آن یک ابر وحشتناک بود که شما مجبور بودید ۲۲ سال با آن زندگی کنید»، به وضوح تبیین شد.
این رویکرد، یک ارتقای خطرناک در سطح درگیری است که پیام روشنی دارد: دستیابی ایران به توانایی هستهای، حتی در مرحله تحقیق و توسعه، دیگر قابل تحمل نیست و با پاسخ نظامی فوری روبهرو خواهد شد. هدف نهایی این دیپلماسی جبرانه، تغییر معادله هزینه – فایده برای حریف است. ترامپ با این حمله و اعلام عمبیان عمومی این سخنان، درصدد است تا محاسبات استراتژیک ایران را که همواره برنامه هستهای را یک ابزار امنیتی کلیدی و «اهرمی برای مذاکره» میدانست، به چالش بکشد. آمریکا نیز با نشان دادن این که این ابزار را نه تنها از طریق مذاکره، بلکه از طریق نابودی فیزیکی خنثی میکند، درصدد است تا ایران را در یک بنبست استراتژیک قرار دهد. به عبارتی، ترامپ با ایجاد یک معضل استراتژیک دوگانه در پی قرار دادن ایران در موضعی کاملاً تدافعی و منفعل است. از یک سو، این پیام را القا میکند که هرگونه تداوم برنامه هستهای – حتی با ماهیت غیرنظامی – با خطر حملات بیشتر و تضعیف فزاینده زیرساختهای حیاتی کشور همراه خواهد بود. از سوی دیگر، این تصور را ایجاد میکند که هرگونه عقبنشینی کامل از سوی ایران، میتواند در عرصه داخلی و منطقهای به عنوان نشانهای آشکار از ضعف تفسیر شود و جایگاه آن را تضعیف کند. اشاره خودآگاهانه ترامپ به اینکه ایران «احتمالاً دوست دارد با ما توافق کند»، مؤید این برداشت واشینگتن است که فشار حداکثری در حال اثرگذاری است و تهران را به سمت میز مذاکره تحت شرایطی که آمریکا تعیین میکند، سوق میدهد.
دیپلماسی جذب؛ شبکهسازی اقتصادی – امنیتی برای ریاض
در تقابلی جالب، رویکرد آمریکا نسبت به عربستان سعودی نمونهای بارز از «دیپلماسی جذب» است که در مقابل «دیپلماسی جبر» قرار میگیرد. این استراتژی مبتنی بر ایجاد شبکهای از منافع مشترک، وابستگی متقابل و جذابیتهای ملموس است تا یک بازیگر را به دایره نفوذ خود جلب و در آن نگه دارد. نمود عینی این استراتژی را میتوان در اعلامیههای اخیر دونالد ترامپ و محمد بن سلمان به وضوح مشاهده کرد. در بعد اقتصادی، سرمایهگذاری یک تریلیون دلاری عربستان که توسط بن سلمان اعلام شد: «قرار است ۶۰۰ میلیارد دلار سرمایهگذاریمان را به یک تریلیون دلار افزایش دهیم»، صرفاً یک انتقال سرمایه نیست، بلکه همانطور که ترامپ به درستی اشاره کرد، «به معنای امنیت ملی برای ما هم هست، زیرا فرصتهای شغلی به وجود میآورد». این سرمایهگذاری اقتصاد دو کشور را در پیشرفتهترین و استراتژیکترین بخشها به هم میبافد و وابستگی متقابل اقتصادی نوینی ایجاد میکند که به مراتب پیچیدهتر و ماندگارتر از وابستگی سنتی آمریکا به نفت خلیج فارس است.
از طرفی، این حجم از سرمایهگذاری، یک لابی قدرتمند داخلی در خود آمریکا خلق میکند؛ چرا که هنگامی که هزاران شغل آمریکایی در گرو سرمایههای سعودی باشد، هرگونه تغییر رادیکال در سیاست واشینگتن نسبت به ریاض با مانع بزرگتری روبهرو خواهد شد و عربستان را از یک متحد خارجی به یک ذینفع داخلی در اقتصاد آمریکا تبدیل میکند. در بعد امنیتی و نظامی نیز، اعطای عنوان «متحد اصلی غیرناتویی» از سوی ترامپ «اتفاقی بزرگ... که به ندرت رخ میدهد» و توافق بر سر فروش جنگندههای پیشرفته اف-۳۵ «مدلهایی که با نمونههای اسرائیلی تفاوتی ندارند»، عربستان را به طور بیسابقهای در معماری امنیتی تحت رهبری آمریکا ادغام میکند. ترامپ با رد صریح درخواست اسرائیل برای ارائه جنگندههایی با سطح پایینتر به عربستان، تأکید کرد: «هر دو کشور در سطحی هستند که باید بهترین نوع جنگندهها را در اختیار داشته باشند». این اقدام، ریاض را نه تنها به یک خریدار سلاح، بلکه به یک شریک استراتژیک در زنجیره تأمین، تحقیق و توسعه – همچون پروژه جنگنده نسل ششم اف-۴۷ که ترامپ به آن اشاره کرد – و عملیاتهای امنیتی مشترک تبدیل کرده است و با افزایش نجومی هزینه تغییر اتحاد برای عربستان، آن را به طور ساختاری به غرب گره میزند.
همچنین در بعد سیاسی و دیپلماتیک، این جذب استراتژیک حتی پروژه عادیسازی روابط با اسرائیل تحت «پیمان ابراهیم» را نیز دربرمیگیرد. در حالی که بن سلمان بر شرط خود برای «مسیری روشن بهسوی راهحل دوکشوری» تأکید کرد، ترامپ با ابراز خوشبینی گفت: «فکر میکنم حس بسیار خوبی نسبت به پیمان ابراهیم دارید». این گفتوگوها نشان میدهد که واشینگتن از تمامی اهرمهای اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک برای جذب و مهار ریاض در یک چارچوب استراتژیک بزرگتر استفاده میکند. در نتیجه، این مجموعه از توافقها – از سرمایهگذاری یک تریلیون دلاری و فروش جنگندههای پیشرفته گرفته تا اعطای جایگاه متحد اصلی غیرناتو و پیشبرد پیمان ابراهیم – همگی مؤید یک استراتژی یکپارچه «دیپلماسی جذب» هستند که هدف نهایی آن، ایجاد یک شبکه عمیق و چندلایه از وابستگیهای متقابل است تا عربستان سعودی را نه تنها به عنوان یک متحد، بلکه به عنوان یک شریک و ذینفع درون سیستم تحت رهبری آمریکا نگه دارد.
در نتیجهگیری نهایی میتوان گفت واشینگتن با به کارگیری همزمان دیپلماسی جبر علیه تهران و دیپلماسی جذب نسبت به ریاض، در حال اجرای راهبردی دوسویه برای تثبیت هژمونی خود در خاورمیانه است. این دو رویکرد مکمل، هدف مشترکی را دنبال میکنند: مهار توانایی ایران برای تبدیل شدن به یک رقیب استراتژیک، و همزمان، ادغام عمیق عربستان سعودی در شبکه وابستگیهای اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک تحت رهبری آمریکا. در یک سو، دیپلماسی جبر با افزایش حداکثری هزینهها و تهدید به نابودی فیزیکی داراییهای استراتژیک، ایران را در بنبست استراتژیک قرار میدهد و آن را به سمت انفعال و احتمالاً مذاکره تحت شرایط واشینگتن سوق میدهد. در سوی دیگر، دیپلماسی جذب با تبدیل عربستان به یک شریک و ذینفع درونی در اقتصاد و امنیت آمریکا، هزینه جدایی ریاض از این اتحاد را به حدی نجومی افزایش میدهد که تغییر مسیر را برای آن عملاً غیرممکن میسازد.


نظر شما :