لزوم تعریف دوباره روابط واشنگتن با پایتخت های عربی
امریکا باید به جنگ های نیابتی پایان دهد
نویسنده: الکساندرا اشتارک (ALEXANDRA STARK)، پژوهشگر ارشد در اندیشکده آمریکای نوین
دیپلماسی ایرانی: همه دولت های دو دهه اخیر آمریکا، به رغم سیاست های متفاوت شان، تلاش کردند اهداف رو به گسترش امنیتی آمریکا در خاورمیانه را با منابع محدودی که در دسترس هست، توازن بخشند. اهداف این رویکرد حداکثری، نه تنها شامل پیشگیری از ریسک حمله تروریستی به خاک آمریکا بلکه از میان بردن القاعده و داعش، همچنین نه تنها پس زدنِ نفوذ ایران در نقاط راهبردی، بلکه وارد آوردن چنان فشاری بر این کشور بوده است که فروپاشد یا دست کم سیاست منطقه ای اش را دگرش دهد.
در عین حال، دولت های پیاپی آمریکا، می دانسته اند که از جنبه سیاسی (بویژه با پیامدهای جنگ عراق و هزینه ها، تلفات و باتلاقی که در پی آورد)، این امر متصور نیست که حداکثر منابع را برای پیگیری این اهداف به کار گیرند. صرفنظر از عناوین متفاوتی که به رویکرد هریک از دولت های آمریکا در این دو دهه داده شده، همه آنها کمابیش یکسان بوده اند: توانمندسازی بازیگران محلی – با حمایت نیروهای عملیات ویژه آمریکا، آموزش، انتقال جنگ افزار، همرسانی اطلاعاتی و مانند آن – برای جنگیدن در نبردهایی که آمریکایی ها، خود مایل به جنگیدن در آن نبوده اند.
اما این جنگ های نیابتی، نتوانسته اهداف راهبردی آمریکا را محقق کند – در مواردی هم نتیجه وارونه داده است. منتقدان سیاست آمریکا در خاورمیانه بزرگ، بر شعار "پایان دادن به جنگ های بی پایان" پافشاری دارند حال آنکه سیاست آمریکا باید از این جنگ ها، فراتر برود. رویکرد نیابتی به خاورمیانه شکست خورده است. اکنون زمان آن است که بر راهبرد تازه ای تمرکز کنیم که نقطه کانونی آن، سرمایه گذاری های عمده بر توسعه و دیپلماسی است. این رویکرد، کمک می کند تا اطمینان یابیم که جنگ ها دوباره به شکل تازه ای از سر گرفته نمی شوند و پای آمریکا دوباره به میان نخواهد آمد.
شرکای امنیتی آمریکا در منطقه، بویژه پادشاهی های خلیج فارس، کاستی های رویکرد خودشان در جنگ نیابتی را دریافته اند. در پی سرنگونی برخی دولت های منطقه در بهار عربی، قطر، امارات و عربستان سعودی، ناپایداری منطقه را فرصتی دیدند تا به نفوذ بیشتری دست یابند و رژیم های مخالف خود را با رژیم های دلخواه جایگزین کنند. اما آنچه (از رویکرد نیابتی این دولت ها) حاصل شد، نه یک پیروزی سریع در سوریه و لیبی بلکه گیر افتادن دولت های عربی خلیج فارس در باتلاق هایی پیچیده بود بی آنکه امیدی به پیروزی باشد. این بود که منازعات محلی را به جنگ های بی ثبات کننده منطقه ای تبدیل کردند که از مرزها فراتر رفت. به جابه جایی و آوارگی انبوه جمعیت ها انجامید و بر سیاست خانگیِ کشورهای مقصد پناهندگان، تاثیراتی چشمگیر داشت.
در لیبی و دیگر جاها، جنگ نیابتی، برای اهداف راهبردی آمریکا در محدود کردن نفوذ ایران و شکست گروه های تروریستی مخرب بوده و به جای آن اثرات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پیچیده ای برجای گذاشته که این کشمکش ها را طولانی تر خواهد کرد و شرکای امنیتی آمریکا را به منازعه هایی می کشاند که آنها را کمتر ایمن می کند. این رویکرد حتی نتوانست به دولت های پیاپی در آمریکا این امکان را بدهد که پایشان را از منطقه بیرون بکشند.
در یمن، حوثی ها از یک گروه شورشی که کمک هایی حداقلی از ایران می گرفتند به نیرویی تبدیل شدند که موشک های بالستیک را روانه ریاض می کنند. ائتلاف سعودی در یمن، توافق های پنهانی با القاعده کرده که در نتیجه آن جنگ افزارهای آمریکایی که به عربستان و امارات فروخته می شود، از دستان جنگجویان این گروه سر بر می آورد.
به همه اینها، تلفات و آسیب های انسانی این جنگ ها را هم باید افزود که پیامدهایی ماندگار و ناشناخته خواهد داشت. دولت آمریکا نمی تواند خود را از پیامدهای این اوضاع برکنار بداند: بی ثباتی، تروریسم و قطبی شدگی جوامع که ممکن است به نقطه غیرقابل بازگشت برسد بدون امیدواری به اینکه در همان مناطق محدود مانده و پیامدهایش به جاهای دیگر سرایت نکند.
با چنین میراثی از شکست و ناکامی است که آمریکا باید رویکردش را بطور کامل دگرش دهد و بر رهبری دیپلماتیک تمرکز کند. هرگاه در گذشته، ایالات متحده از اهرم های خود استفاده کرده، توانسته مداخلات کشورهای منطقه در جنگ های داخلی را متوقف کند و اولویت هایی را شکل دهد که به جنگ ها پایان بخشد. یک نمونه، دخالت مصر در یمن در دهه 1960 بود که جان اف. کندی و لیندون جانسون توانستند عربستان سعودی را با ترکیبی از تضمین های نظامی و تهدید به قطع کمک های آمریکا، از دخالت مستقیم تر بازدارند.
دولت آمریکا باید منابع در دسترس خود را برای فشار بر بازیگران محلی و طرف های سومِ مداخله گر، به کار گیرد تا با حسن نیت برای پایان جنگ های نیابتی گفت وگو کنند. در جنگ کنونی یمن، فشار آمریکا در لحظه هایی کلیدی موفق شده رفتار ائتلاف تحت رهبری سعودی را شکل دهد. بنا بر گزارش ها، دولت باراک اوباما، توانست امارات را از یک حمله زمینی برای تسخیر حدیده بازدارد و تماس های تلفنی جیمز ماتیس، وزیر دفاع وقت، با ریاض و ابوظبی به امضای توافقنامه استکهلم انجامید. با این حال، هیچ کدام از دولت های اوباما و ترامپ نتوانستند، فشار ادامه داری بر ائتلاف سعودی بگذارند که به یک راه حل از مسیر گفت وگو بیانجامد چرا که بیشتر نگران روابط دوجانبه با سعودی ها و اماراتی ها بودند.
همزمان، ایالات متحده باید این تصور را کنار گذارد که در جاهایی که اهرم چندانی در اختیار ندارد، قادر به دگرش اوضاع است. در سوریه، معلوم نیست که حفظ شمار کوچکی از نیروهای آمریکایی، کدام اهرم را برای واشنگتن فراهم کرده است. در جاهایی که آمریکا، اهرم نظامی چندانی در اختیار ندارد، می تواند ابزارهای اقتصادی را برای دستیابی به اهداف سیاسی محدودتر به کار گیرد. برای نمونه بر خلاف ادعای دولت ترامپ، در سوریه می توان کمک های بازسازی را به گونه ای هدایت کرد که به دست دولت بشار اسد نیفتد.
کمک های خارجی آمریکا هم عمدتا با گرایش به زمینه های نظامی و امنیتی (با سهم بیش از هشتاد درصدی) توزیع می شوند... به جای تمرکز بر اهداف راهبردی، کمک های اقتصادی به منطقه باید نیازهای فوری انسانی و طرح های توسعه اقتصادی بلندمدتی را هدف قرار دهد که فرصت هایی را فراهم می سازد و به افزایش رفاه مردم منطقه می انجامد.
یک سیاست خاورمیانه ای که حول محور رفاه انسانی و نه اهداف محدودنگرانه امنیتی سامان یابد، تضمینی است بر اینکه جنگ های نیابتی برای همیشه خاموش می شوند. پژوهش ها نشان می دهند که جنگ های داخلی بیشتر در مناطقی سر می گیرد که دچار فقر، دولت ناکارآمد، بی ثباتی سیاسی و ضعف های ساختاری هستند؛ فاکتورهایی که به نوبه خود، پیامد جنگند: یعنی جنگ، جنگ می آورد.
امریکا همچنین باید مناسباتش با شرکای امنیتی منطقه ای همچون عربستان سعودی را بازسنجی و از پایه دگرگون کند و حمایتش را به پایان دخالت های نیابتی، ورود به دیپلماسی سازنده منطقه ای و پرداختن به مسائل حقوق بشری در خانه، مشروط کند. هرچه هم که سرمایه گذاری در دیپلماسی و کمک اقتصادی زیاد باشد، باز هم از رویکرد کنونی آمریکا در خاورمیانه کم هزینه تر و موثرتر است.
منبع: فارن پالسی / تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :