تک‌صدایی در واشینگتن:

چگونه رقابت با چین، سیاست آمریکا در قبال ایران را بازتعریف کرد

۱۹ آذر ۱۴۰۴ | ۱۶:۰۰ کد : ۲۰۳۶۶۴۳ اخبار اصلی آمریکا
سید رضا تقوی‌نژاد در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می‌نویسد: واقعیت این است که ظهور یک اجماع فراحزبی نوین علیه چین، ایران را از یک «تهدید اصلی» و یک محور راهبردی مستقل، به یک «مسئله منطقه‌ای ثانویه» تبدیل کرده است.
چگونه رقابت با چین، سیاست آمریکا در قبال ایران را بازتعریف کرد

نویسنده: سید رضا تقوی نژاد، دکتری روابط بین‌الملل؛ کارشناس سیاست خارجی آمریکا

دیپلماسی ایرانی: در نگاه اول، سیاست آمریکا در قبال ایران آشفته و عمیقاً دوقطبی به نظر می‌رسد. دونالد ترامپ از برجام خارج شد و کارزار «فشار حداکثری» را به راه انداخت؛ جو بایدن در مقابل، تلاش کرد تا توافق را احیا کند و تنش را کاهش دهد. اما این هرج و مرج ظاهری، یک منطق پنهان و یک «تک‌صدایی» راهبردی عمیق‌تر در واشینگتن را پنهان می‌کند. واقعیت این است که ظهور یک اجماع فراحزبی نوین علیه چین، ایران را از یک «تهدید اصلی» و یک محور راهبردی مستقل، به یک «مسئله منطقه‌ای ثانویه» تبدیل کرده است.

این انسجام جدید بر محور چین، جایگاه ایران را نیز در دکترین سیاست خارجی آمریکا به شکلی بنیادین بازتعریف کرده است. پیش از سال ۲۰۱۶، در دوران «جنگ علیه تروریسم»، ایران (به‌عنوان یک «دولت یاغی» یا بخشی از «محور شرارت») خود یک «تهدید اصلی» و یک محور راهبردی مستقل بود. بخش بزرگی از منازعات گفتمانی واشینگتن حول این محور می‌چرخید که چگونه باید با این تهدید «وجودی» مقابله کرد. اما در چارچوب رقابتی جدید، ایران از «تهدید اصلی» به یک «مسئله منطقه‌ای ثانویه» تبدیل شده است؛ بازیگری که اهمیت آن اکنون عمدتاً از طریق ارتباطش با چالش بزرگتر، یعنی چین، سنجیده می‌شود. تهدید ایران دیگر برنامه هسته‌ای آن به‌تنهایی نیست، بلکه توانایی آن در برهم زدن ثبات انرژی در خلیج فارس و مهم‌تر از آن، مشارکت راهبردی رو به رشد آن با پکن است.

این تغییر وضعیت، به شکلی متناقض، در سیاست‌های ظاهراً متضاد ترامپ و بایدن قابل ردیابی است. خروج ترامپ از برجام و کارزار «فشار حداکثری» او، دیگر تلاشی برای «بازسازی خاورمیانه» (مانند مأموریت رهایی‌بخش بوش) نبود؛ بلکه تلاشی کوتاه‌مدت و اقدامی برای فلج کردن یک بازیگر دردسرساز بود تا منابع آمریکا را درگیر نکند. از سوی دیگر، تمایل شدید بایدن برای «احیای» برجام و کاهش تنش با ایران، نه از سر نرمش، بلکه ناشی از یک ضرورت راهبردی است: بایدن برای تمرکز کامل منابع نظامی و دیپلماتیک آمریکا بر حوزه ایندو-پاسیفیک، نیاز به «آرامش» و «مدیریت بحران» در خاورمیانه دارد. یک جنگ جدید در خلیج فارس، بزرگترین هدیه استراتژیک به پکن خواهد بود. در نتیجه، چه از طریق «فشار حداکثری» ترامپ و چه از طریق «مهار دیپلماتیک» بایدن، هدف نهایی این اجماع نوین، «مدیریت» مسئله ایران به کم‌هزینه‌ترین شکل ممکن است تا این بحران، مانع از اجرای راهبرد اصلی (رقابت با چین) نشود.

این بازتعریف بنیادین سیاست ایران، ریشه در خود ایران ندارد، بلکه نتیجه مستقیم شکل‌گیری «اجماع هژمونیک نوین» در واشینگتن است. تا پیش از سال ۲۰۱۶، در جهان تک‌قطبی پس از جنگ سرد، رهبری آمریکا «امری طبیعی» و «بدیهی» تلقی می‌شد. اختلافات در واشینگتن عمیق نبود؛ دعوا بر سر «تاکتیک» بود، نه «راهبرد». منازعه اصلی این بود که چگونه این هژمونی تثبیت‌شده را مدیریت کنیم: آیا باید مانند جورج دبلیو بوش، یکجانبه و با «مأموریت رهایی‌بخش» عمل کرد، یا مانند باراک اوباما، چندجانبه و با تکیه بر «قدرت الگو بودن»؟ این یک مناظره‌ی مقطعی بود که تنها زمانی ممکن بود که هیچ رقیب هم‌ترازی در افق دیده نمی‌شد.

دو شوک همزمان، این دوران مقطعی را به پایان رساند. شوک اول، بحران مشروعیت داخلی بود. واقعیت‌های اقتصادی ناشی از جهانی‌سازی، طبقه متوسط آمریکا را فرسوده بود و «قرارداد اجتماعی» نئولیبرال را، که هر دو حزب آن را ترویج می‌کردند، در هم شکست. پیروزی ترامپ در ۲۰۱۶، نه علت، بلکه معلول این بحران مشروعیت داخلی بود. شوک دوم، بحران مشروعیت خارجی بود: قدرت اقتصادی، نظامی و فناورانه چین آنقدر بزرگ شد که دیگر نمی‌شد آن را یک «شریک» یا «رقیب» عادی دانست. چین به یک «رقیب سیستمی» تبدیل شد که آشکارا نظم تحت رهبری آمریکا را به چالش می‌کشید و الگوی حکمرانی خود را ترویج می‌کرد.

در پاسخ به این بحران دوگانه، «اجماع هژمونیک نوین» آمریکا شکل گرفت. این انسجام، در هر سه ستون اصلی ابعاد ایدئولوژیک-گفتمانی سیاست خارجی ایالات متحده قابل مشاهده است.

مهم‌ترین انسجام، در تعریف «دشمن» است. برای اولین بار پس از فروپاشی شوروی، واشینگتن بر سر دشمن اصلی خود توافق دارد. ترامپ، دعوا را از «تروریسم» (که محل اختلاف تاکتیکی بود) به «رقابت اقتصادی» با چین تغییر داد. او جنگ تعرفه‌ها را آغاز کرد و چین را به‌عنوان یک بازیگر «ناجوانمرد» معرفی کرد که نظم لیبرال را برای منافع خود دستکاری می‌کند. بایدن، نه‌تنها این تعریف را پذیرفت، بلکه آن را به یک «نبرد جهانی میان دموکراسی و اقتدارگرایی» ارتقا داد. او تعرفه‌های ترامپ را حفظ کرد و سپس با ایجاد ائتلاف‌های جدید مانند آکوس، انرژی بخشیدن و راه‌اندازی مجدد کواد و اعمال تحریم‌های فناورانه بی‌سابقه (به‌ویژه در حوزه نیمه‌هادی‌ها)، رقابت را بسیار جدی‌تر کرد. زبان آن‌ها متفاوت است، اما هدف آن‌ها یکسان است: مهار پکن.

در نتیجه این انسجام بر سر دشمن، قواعد اقتصادی نیز بازنویسی شد. «اجماع نئولیبرال» (باور به بازار آزاد مطلق) که دهه‌ها بر واشینگتن حاکم بود، مرده است. ترامپ با تعرفه‌هایش این اجماع را شکست. اما بایدن، برخلاف انتظار، به آن بازنگشت. او با اجرای سیاست‌های صنعتی گسترده (مانند قانون تراشه‌ها و قانون کاهش تورم)، بزرگترین دخالت دولتی در اقتصاد را در تاریخ معاصر آمریکا رقم زد. این یک چرخش تاریخی است. هر دو حزب اکنون «لیبرالیسم رقابتی و دولتی» را پذیرفته‌اند که در آن، بازار آزاد دیگر یک هدف مقدس و «جهان‌شمول» نیست، بلکه ابزاری در خدمت «رقابت» هژمونیک با چین است. هدف، دیگر «رفاه جهانی» نیست، بلکه «امنیت ملی اقتصادی» است.

در نهایت، «استثناگرایی» آمریکایی نیز از حالت منفعل به فعال تغییر کرده است. گفتمان «قدرت الگو»ی اوباما، که مبتنی بر نفوذ نرم بود، از هر دو حزب رخت بربسته است. چه «ملی‌گرایی» تهاجمی ترامپ (بازگرداندن عظمت آمریکا) و چه «مأموریت» ایدئولوژیک بایدن (رهبری جهان آزاد)، هر دو بازگشتی به یک سیاست خارجی فعال و مأموریت‌محور هستند. زبان بایدن در مورد «نبرد دموکراسی و اقتدارگرایی» نسخه‌ای پیچیده‌تر و ائتلافی‌تر از همان «مأموریت رهایی‌بخش» جورج دبلیو بوش است. آمریکا دیگر منتظر نمی‌ماند تا جهان از او الگو بگیرد؛ آمریکا می‌خواهد جهان را در برابر رقیب جدیدش شکل دهد.

فراتر از ایران، این انسجام پنهان، پیامدهای عمیقی برای جهان دارد. مهم‌ترین پیام برای متحدان آمریکا (در اروپا و آسیا) این است که فشار برای انتخاب یک سمت، دائمی خواهد بود. دیگر نمی‌توان به امید روی کار آمدن یک دموکرات، از فشار آمریکا علیه چین «نفس راحت» کشید. چه ترامپ در کاخ سفید باشد و چه بایدن، فشار برای همسویی علیه پکن، واقعیت جدید و پایدار سیاست خارجی آمریکاست. اروپا دیگر نمی‌تواند بی‌طرفی استراتژیک خود را در حوزه اقتصاد با چین حفظ کند و همزمان از چتر امنیتی آمریکا بهره‌مند شود.

این هژمونی منسجم‌تر، لزوماً قوی‌تر نیست، بلکه «شکننده‌تر» است. هژمونی لیبرال قدیم، «نرم» بود زیرا خود را «خنثی» و «بدیهی» جلوه می‌داد و وعده «رفاه همگانی» (یک بازی برد-برد) را می‌داد. اما این هژمونی رقابتی جدید، «سخت» است. این نظم، آشکارا ملی‌گرایانه و تهاجمی است و دیگر وعده رفاه نمی‌دهد، بلکه تقاضای «امنیت» و «جانبداری» در یک بازی حاص جمع صفر را دارد. کسب رضایت جهانی برای یک «نظم» بسیار آسان‌تر از کسب رضایت برای یک «مبارزه» است. توهم آشفتگی در واشینگتن، تنها یک عزم راهبردی واحد و شکننده را پنهان می‌کند. 

کلید واژه ها: سید رضا تقوی نژاد امریکا ایالات متحده امریکا چین چین و امریکا ایران و چین و امریکا ایران و چین ایران و امریکا اعمال فشار حداکثری علیه ایران دونالد ترامپ ایران بایدن ترامپ سیاست خارجی


نظر شما :