رجعت به دهه پنجاه و شصت
ترامپ بازیگری در نقش اسطوره های آمریکایی

نویسنده: سعید دانشمند، کارشناس ارشد علوم سیاسی
دیپلماسی ایرانی: انگلستان در نیمه دوم قرن نوزدهم، قدرت هژمون جهانی بود. همزمان با افول هژمونی انگلستان، این کشور تلاش خود را برای تسلط و مدیریت بر اقتصاد بینالملل تا وقوع جنگ جهانی اول (1914) ادامه داد. اما خسارات ناشی از جنگ جهانی اول و رکود بزرگ 30-1929 که اثرات آن تا جنگ جهانی دوم ادامه داشت، باعث شد تا هژمونی تازهنفس، این نقش را بازیگری کند. لذا پس از جنگ جهانی دوم، با شنیدن اقتصاد بینالملل و نظام «برتون وودز» اولین اسمی که به ذهن تبادر می کند هژمونی ایالات متحده آمریکاست که جایگزین هژمونی انگلستان شد، و تمام مناطق پولی غرب، خصوصاً حوزه حاکمیت سابق لیره استرلینگ در اقتصاد بینالملل تحت هژمونی آمریکا، و دلار مبنای پول جهانی قرار گرفت. تازه این آغاز ماجرا بود.
ایالات متحده، اروپای غربی و ژاپن که بعد از جنگ جهانی دوم به شدت تخریب شده بودند را با اعطای مجموعه گسترده امتیازات اقتصادی، تجاری و مالی احیا کرد. کلیدی ترین و مهمترین موضوع که نظام سرمایه داری نیاز داشت تا به فعالیت خود ادامه دهد مؤلفه امنیت بود. کشورهای اروپایی نگران امنیت خود نسبت به شوروی بودند و در آن مورد هم می بایست قدرت هژمون فکری اساسی می کرد و مهمترین تصمیم توسط ایالات متحده، تشکیل سازمان پیمان انتلاتیک شمالی«ناتو» بود که در سال 1949 به سرانجام رسید. و در ادامه می بایست هژمون دسترسی به نفت ارزان را هم تضمین می کرد که قدرت نظامی آمریکا در خاورمیانه اهمیت فراوانی داشت. علل افول هژمون استراتژی آمریکا در سه محور اقتصادی، نظامی – امنیتی و سیاسی – ایدئولوژیک اعمال می شد.
با هزینه های جنگ ویتنام، کمک های گسترده نظامی آمریکا به متحدانش و کاهش تسلط آمریکا بر نفت از عمده دلایل افول هژمونی آمریکا بودند.
گیلپین، کوهن، والرشتاین و کاکس که به ترتیب به جریان های نئورئالیسم، نهادگرایی نئولیبرال، سیستم جهانی و نئوگرامینیسم تعلق دارند، در افول هژمونی آمریکا در دهه هفتاد میلادی اتفاق نظردارند. با حمله نیروهای چندملیتی تحت رهبری آمریکا به منظور آزادسازی کویت، فاز جدیدی از اقتصادگرایی در اولویت دولت مردان آمریکا قرار گرفت. با آغاز به کار دولت کلینتون، این موضوع عملی تر و سلامت اقتصاد آمریکا پیش شرط اساسی برای سیاست خارجی تعیین شد. و اهمیت دوباره رهبری ایالات متحده در اقتصاد جهانی مورد تاکید قرار گرفت.
اما فاز نوین اقتصادگرایی آمریکا، با اهرم های نظامی و سیاسی – ایدئولوژیک آن متوازن نبود. توان تهاجمی و بازدارندگی این کشور از استحکام کافی برخوردار بود و در غیاب اتحاد جماهیر شوروی، قدرتی وجود نداشت که آمریکا را تهدید نظامی بکند.
با وجود برتری های نظامی سیاسی، خیزش قطب اقتصادی چین باعث شد که سلطه اقتصادی آمریکا راضی کننده نباشد. به همین دلیل هژمونی جویی اقتصادی، غالب ترین اولویت آمریکا به شمار می رفت.
ریاست جمهوری ترامپ و چالش های پیش رو آنچه دوران ترامپ را با دوران کلینتون متمایز کرده است، تهدیدهای اقتصادی و خیزش چین به عنوان قطب جدید اقتصادی جهان، به تنهایی نیست. بلکه تهدید های نظامی آمریکا توسط محور مقاومت که از حمله به عین الاسد آغاز شد و با حملات پی در پی یمنی ها به ناوهای آمریکایی ادامه پیدا کرد، تبدیل به یک سریال ادامه دار آتش بازی در یک سال گذشته شده بود. به گونه ای که سیاست های دولت ترامپ چاره ای جز نزدیک شدن به روسیه و قربانی کردن اوکراین و نادیده گرفتن کشورهای اروپایی نیست، تا بتواند مانعی برای اقتصاد چین و قدرت نظامی ایران ایجاد کند.
اقدامات ترامپ و پیروزی مجدد ترامپ در انتخابات، بازتاب تفکرات استثناگرایی آمریکایی ها بود که بازگشت به دوران هژمونی را در ذهن خود تداعی می کنند. ترامپ به دنبال بازگرداندن آمریکا به دهه های 50 و 60 میلادی بعد از جنگ جهانی دوم است. او با استراتژی جدید، به دنبال الحاق سرزمین کشورها به خاک آمریکا، حفظ و توسعه قدرت نظامی و بازگشت به قدرت اقتصادی است تا بتواند نظم موجود جهانی را تغییر دهد.
دلیل وابستگی آمریکا به چین، به خاطر وجود بیش از ده درصد از منابع طبیعی کمیاب جهان در چین است. این مهم باعث شده است که ایالات متحده به دنبال خاتمه جنگ اوکراین و روسیه باشد تا از تصرف بیشتر سرزمین های غنی از منابع کمیاب اوکراین، توسط روسیه جلوگیری کند. مواد کمیاب بنیادی، آمریکا را درگیر رقابتی سخت با چین بر سر منابعی همچون لیتیوم، کبالت و گرافیت کرده است که در فناوری های پیشرفته به خصوص در صنایع دفاعی و الکترونیکی، خودروهای الکتریکی، موشکها، تانکها، ماهوارهها، کشتیهای جنگی و جتهای کاربرد دارند. به همین خاطر آمریکا برای اینکه بتواند جایگاه خود را در رقابت های جهانی حفظ کند نیاز اساسی به این منابع کمیاب برای مقابله با چین را دارد. ترامپ به دنبال این مهم خواهد بود تا وابستگی خود به چین را کاهش دهد.
توجه ترامپ علاوه بر اوکراین به خاطر داشتن منابع معدنی به سمت گرینلند نیز کشیده شده است. و همچنین نفوذ چین در پاناما باعث شده که ترامپ نگاهی استرتژیک به این کشور داشته باشد.
چالش دومی که آمریکا را هدف قرار داده حملات پی در پی یمنی ها (به عنوان نیروی نیابتی ایران) در دریای سرخ به قدرت نظامی آمریکا بوده است. این مهم باعث شد که ترامپ واکنش شدیدی نسبت به قدرت نظامی ایران داشته باشد و این ادعا را بیان کند که صادرات نفت، صدها میلیون دلار پول یه سیستم نظامی ایران تزریق میکند، لذا باید تحریم ها علیه ایران گستردهتر شوند تا با تضعیف نقش ایران در منطقه، امتیازگیری در قدرت نظامی و هستهای ایران را دنبال کند.
حاصل آن که ترامپ برای مقابله با سه کشور روسیه، چین و ایران، به دنبال بهرهبرداری از شکاف های موجود بین این سه کشور است. واکنش ایالات متحده به چنین تحولاتی در دوره رئیس جمهوریهای دیگر ایالات متحده، بیروح بوده است. و آنچه به ذهن ها تبادر می کند این مهم است که اگر سیاست دولت ترامپ در دور دوم ریاست جمهوری وی همانند دوره اول او باشد، بدون شک قدرت نظامی ایران، و قدرت اقتصادی چین خیلی گستردهتر خواهند شد.
اگرچه این سبک از تاکتیکهای دولت ترامپ در کوتاه مدت ممکن است نتایج مطلوبی برای آمریکا داشته باشد اما در بلندمدت، ایالات متحده و ترامپ به عنوان یک راهبرد اساسی نمی توانند بر آنها تکیه کنند. همان طور که سیاست آمریکا در راهاندازی جنگ علیه روسیه در اوکراین باعث شد در بلند مدت وسعت جغرافیایی روسیه گستردهتر شود.
نظر شما :