آمریکا برای مهار چین باید از سد ایران عبور کند
استراتژی بایدن برای خاورمیانه، تقویت «جبهه موافقت» در برابر «محور مقاومت»
دیپلماسی ایرانی – قرار است تا ساعاتی دیگر جو بایدن مراسم تحلیف و سوگند را به جای آورد تا به عنوان چهل و ششمین رئیس جمهور این کشور رسماً کار خود را در کاخ سفید آغاز کند. در این بین یکی از مهمترین مسائلی که در خصوص دولت جو بایدن مطرح میشود و تا کنون هم گمانه زنی های زیادی را هم از سیاسیون، رسانه ها، کارشناسان و تحلیلگران بین المللی به دنبال داشته است ناظر به نگاه دولت وی در خصوص خاورمیانه باز می گردد. آیا حضور افرادی چون آنتونی بلینکن به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا، جیک سالیوان در جایگاه مشاور امنیت ملی رئیسجمهور و اخیرا انتخاب خانم شرمن (هدایتکننده مذاکرات برجام) در مقام معاون وزیر امور خارجه ایالات متحده و ویکتوریا نولاند به عنوان معاون وزیر امور خارجه در امور سیاسی از سوی بایدن میتواند به معنای تغییر در نگاه دولت جدید ایالات متحده آمریکا در خصوص منطقه خاورمیانه باشد و یا اینکه کماکان تیم سیاست خارجی و امنیتی بایدن مشابه اقدامات و تصمیمات دولت ترامپ را در غرب آسیا پیش خواهد گرفت؟ پاسخ به این سوال، محور گفتوگوی دیپلماسی ایرانی با مهدی مطهرنیا، استاد دانشگاه، آینده پژوه و کارشناس مسائل بین الملل است که در ادامه می خوانید:
شما جزو آن دسته از کارشناسانی هستید که همواره بر استراتژی ایالات متحده آمریکا مبنی بر نگاه به شرق با محوریت مهار چین اشاره داشته اید. در این راستا «هارتلند نو»، «نوهارتلند» و «هارتلند علیا» کلید واژه هایی بودند که شما برای این تبیین راهبرد مذکور آمریکا از آنها به کررات یاد کرده اید؛ در همین رابطه بعد از رونمایی باراک اوباما از اولین سند راهبرد امنیت ملی دولتش در سال ۲۰۱۰ و معرفی چین به عنوان تهدید شماره یک آمریکا، ساختار سیاسی این کشور استراژی «گذار به شرق» را برای مهار این قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی و امنیتی طی ده سال گذشته در دستور کار قرار داده است. کما این خود اوباما هم بعد سال ۲۰۱۰ بیشتر توان سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی آمریکا را صرف مهار چین کرد. البته در همان زمان سیاست چرخش به آسیا (Pivot to Asia)در مقاله هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا در نشریه فارن پالسی طرح شد. پیرو این نکات بسیاری معتقدند که بر خلاف دولت جرج بوش، خاورمیانه برای دولت او (اوباما) از آن اهمیت کلان استراتژیک برخوردار نبود. اما در دوران دونالد ترامپ ضمن تاختن پررنگ تر بر چین و روسیه، دوباره خاورمیانه به نقطه کانونی نگاه ایالات متحده بازگشت. حال سوال اینجاست که آیا جو بایدنی که معاون اول اوباما بوده است در تبیین تحلیل شما دوباره به سمت راهبرد گذار به شرق و مهار چین و روسیه را در پیش خواهد گرفت و ذیل این نگاه، خاورمیانه برای دولت او چندان اهمیتی مانند چین و روسیه نخواهد داشت یا بالعکس، غرب آسیا به دلیل اقتضائات ژئوپلیتیک، ژئواسترتژیک و ژئوانرژیک همچنان برای ایالات متحده «هارتلند» محسوب می شود؟
چنانی که اشاره کردید من همواره بر این نکته تاکید داشته ام که ایالات متحده آمریکا از آغاز دهه سوم قرن بیست و یکم به دنبال بازتعریف شرکای استراتژیک و راهبردی خود در تمام مناطق جهان به خصوص در منطقه غرب آسیاست تا بتواند یک باز نمایی و احیای جدی در قدرت ایالات متحده آمریکا و هژمونی این کشور برای آینده صورت گیرد. اکنون بشر در آستانه ورود به انقلاب صنعتی پنجم و هوش مصنوعی است که در آن ایالات متحده پیشتاز است. لذا آمریکا سعی دارد مدیریت جدی بر جهان چند قطبی داشته باشد. یعنی اگر چه اکنون قدرت های نوظهور در حوزه سیاسی، اقتصادی و تجاری شکل گرفته است، اما واشنگتن سعی دارد به عنوان یک ابرقدرت، مدیریت خود را در این فضای چند قطبی داشته باشد. با این وصف ایالات متحده آمریکا به دنبال تعریف یک نظام جدید بین الملل در روابط امروز کشورهاست. در این میان بر اساس تئوری «هارتلند - ریملند بزرگ»، شرکای استراتژیک ایالات متحده آمریکا عبارتند از کانادا، ژاپن، ایران، کره جنوبی و استرالیا است که یقینا نقش ایران در این تئوری یک نقش بسیار مهم و حیاتی برای ایالات متحده آمریکاست. چرا که ایران رابط و وصل کنند هارتلند بزرگ از شمال آفریقا و فلات تبت تا ریملند بزرگ یعنی کشورهای دارای ساحل چون ژاپن، کره و استرالیا است. به عبارت دیگر هلال این هارتلند و ریملند بزرگ از تنگه باب المندب، تنگه عدن و خلیج فارس می گذرد. بر این اساس مرکز ثقل و نقطه کانونی ارتباط بین هارتلند و ریملند، ایران خواهد بود. البته نکته مهمی که در این میان نباید فراموش کرد این است که من این تحولات را فقط مختص به دوره دونالد ترامپ نمیدانم، بلکه این مسائل فراتر از نگاه بایدن از حزب دموکرات و یا ترامپ از حزب جمهوریخواه است. یعنی ایالات متحده آمریکا در دهه سوم قرن ۲۱ به سمتی پیش میرود که مهمترین بازیگران منتقد خود در سطح مناسبات جهانی، به خصوص جمهوری اسلامی ایران و کره شمالی را به سمتی بکشاند که یا در نهایت به سمت جنگ بزرگ و یا به سمت یک صلح بزرگ پیش روند. بنابراین با توجه به اهمیتی که هارتلندنو و نوهارتلند برای گذار ایالات متحده آمریکا به هارتلندعلیا به منظور مهار چین دارد، یقیناً جو بایدن هم در سند راهبرد امنیت ملی دولت خود هر دو مسئله مدیریت تحولات و افزایش نفوذ واشنگتن را، هم در منطقه خاورمیانه و هم آسیای جنوب شرقی به طور همزمان در دستور کار قرار خواهد داد. چون هر دو مسئله بیشک مکمل یکدیگر هستند.
اما در پاسخ مشخص تر به نظر شما برای دولت جو بایدن مسئله خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با ایران در اولویت قرار خواهد گرفت یا مهار چین و روسیه؟
به نظر من این مسئله را باید از بُعد دیگری بررسی کرد. آنچه باید به آن توجه شود این است که از نظر ادبیات سیاسی، باید بین دو مفهوم «اولیت» و «اولویت» تمایز قائل شد. پیرو این نکته یقیناً مسئله مدیریت تحولات خاورمیانه با محوریت حفظ امنیت اسرائیل و تقابل با جمهوری اسلامی ایران به عنوان مرکز نوهارتلند در اولویت سیاست خارجی دولت جو بایدن و ساختار سیاسی ایالات متحده قرار خواهد گرفت، اما در نگاه کلان تر قطعاً نگاه به شرق و گذار به هارتلندعلیا برای مهار چین، اولویت راهبرد امنیتی آمریکاست. البته در این میان لازم به ذکر است که خاورمیانه عربی را باید هارتلندنو و فلات ایران با مرکزیت تهران را نوهارتلند بدانیم.
با این تفکیک شما میان هارتلندنو و نوهارتلند، جو بایدن چه نگاهی به تقابل با ایران به عنوان نقطه مرکزی نوهارتلند و امنیت اسرائیل در هارتلندنو خواهد داشت؟ آیا این دو مسئله از هم تفکیک پذیر هستند؟
نکته اساسی همین سوال راهبردی شما است. من بر این باورم که دیگر اسرائیل برای ایالات متحده آمریکا دیگر شکل حیاتی ندارد. به این معنا که از سال ۲۰۰۳ به بعد در ادبیات امنیتی ایالات متحده آمریکا این مسئله کلید خورده است. البته نه به این معنا که دیگر اسرائیل برای واشنگتن اهمیت راهبردی نداشته باشد. بلکه تاکید من این است که آمریکایی ها به تقلیل نقش تل آویو روی آورده اند. ببینید واشنگتن شرکای خود را در سه سطح تعریف می کند، سطح «حیاتی»، «کلیدی» و «مهم». پس با این دید کاخ سفید در قرن بیستم تل آویو را شریک حیاتی خود می دانست، ولی در آستانه قرن 21 و سال های بعد از آن با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که ناشی از حضور مستقیم خود واشنگتن بود، اسرائیل به جایگاه شریک کلیدی تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند، به صورت یک پروسه فرسایشی تبدیل می شود که تنها اتلاف وقت، انرژی و سرمایه آمریکا در روابط بین الملل را در پی دارد و این برای واشنگتن قابل قبول و قابل توجیه نیست. پس بهترین فرصت برای واشنگتن به منظور رهایی از این اتلاف سرمایه سیاسی و دیپلماتیک در این مقوله تغییر نگاه آمریکا به امنیت اسرائیل است تا چاره ای برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در طول مدت زمان کوتاهی اندیشیده شود که اتفاقا اقدامات دولت ترامپ در چهار سال گذشته این پروسه را کلید زده است. در این صورت با مدیریت امنیت اسرائیل توسط بازیگران منطقه، سکون انرژی آمریکا در خاورمیانه به شتاب دهنده انتقال قدرت ایالات متحده از هارتلندنو یعنی خاورمیانه به هارتلندعلیا یعنی آسیای جنوب شرقی بدل می شود.
اتفاقا پیرو همین نکته مهم شما برخی از کارشناسان معتقدند که تلاشهای دولت ترامپ به خصوص در چند ماه گذشته برای عادی سازی مناسبات دیپلماتیک برخی کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس مانند امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل، پیگیری و تحقق پروژه واگذاری امنیت اسرائیل به خود تلآویو و کشورهای عربی این منطقه، ذیل پررنگ کردن و دامن زدن به مسئله ایرانهراسی است. شما تا چه اندازه این مسئله را قبول دارید؟ آیا به واقع ایالات متحده آمریکا با عادی سازی مناسبات کشورهای خاورمیانه با اسرائیل به دنبال کاهش اصطکاک سیاسی، دیپلماتیک، نظامی و امنیتی خود در غرب آسیا به منظور تمرکز بیشتر برای مهار چین است؟
قطعا چنین است. البته لازم به ذکر است چون تنش تهران - واشنگتن به سطح ایدئولوژیک و تقریبا غیرقابل بازگشت رسیده است. در این راستا جمهوری اسلامی ایران بزرگ ترین مانع گذار ایالات متحده آمریکا از منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی یعنی هارتلندنو و نوهارتلند به سمت هارتلندعلیا و کشور چین است؛ کشوری که اکنون بزرگترین تهدید نظامی، اقتصادی و امنیتی ایالات متحده حتی در دوره جو بایدن به شمار می رود. اینجاست که مسئله اولیت و اولویت که قبلاً به آن اشاره کردم دوباره پررنگ تر می شود. به این معنا که آمریکا در دوره بایدن بایدن در اولیت استراتژیک خود مهاری بر ایران به عنوان نقطه ثقل نوهارتلند داشته باشد تا از طریق آن بتواند گذار به هارتلند علیا و مهار چین را محقق کند. بنابراین آمریکا در دوره بایدن ناچار است برای پرداختن به بزرگترین رقیب خود باید از سد ایران عبور کند. اما به موازات آن دغدغه حفظ امنیت اسرائیل برای واشنگتن یک اصل است. لذا همان گونه که در پاسخ به سوال قبلی اشاره داشتم اگر چه در سال های ابتدایی قرن و هزاره حاضر با تغییر و تحولات شدید منطقه خاورمیانه که از حضور مستقیم خود واشنگتن ناشی بود، اسرائیل از جایگاه شریک حیاتی به جایگاه شریک کلیدی آمریکا تنزل یافت؛ شریک کلیدی که اگر مسئله خود را با اعراب حل نکند، به صورت یک پروسه فرسایشی تبدیل می شود که تنها اتلاف وقت، انرژی و سرمایه آمریکا در روابط بین الملل را در پی دارد و این برای واشنگتن قابل قبول نیست، اما کماکان حفظ امنیت اسرائیل برای ایالات متحده یک اصل است. پس بهترین فرصت برای واشنگتن، هم به منظور رهایی از این اتلاف سرمایه سیاسی و دیپلماتیک برای حمایت از امنیت اسرائیل و هم عبور از سد ایران و گذار به هارتلندعلیا و چین، تلاش ترامب برای عادی سازی روابط برخی کشورهای عربی با اسرائیل طی چند ماه اخیر بود تا چاره ای برای حل مناقشه دیرینه اعراب و اسرائیل در طول مدت زمامداری خود بیابد. در این بین عادی سازی روابط دیپلماتیک دو کشور امارات متحده عربی و بحرین با اسرائیل و تلاش برای عادی سازی روابط دیگر کشورها مانند عمان، عربستان سعودی، کویت و حتی قطر طی چند ماهه اخیر با دامن زدن به مسئله ایران هراسی و ساختن دشمن مشترک از جمهوری اسلامی برای اعراب و اسرائیل نشان می دهد که مسئله حل اختلافات اعراب و اسرائیل و اتحاد آنها در برابر جمهوری اسلامی ایران به شکل جدی از دوره دونالد ترامپ کلید خورده است و قطعاً به دوره جو بایدن نیز کشیده خواهد شد. به این معنا که دولت جدید ایالات متحده آمریکا نیز همین پروسه را در قبال خاورمیانه پی خواهد گرفت. لذا باید شاهد این مسئله باشیم که جو بایدن هم به دنبال تقویت «جریان یا جبهه موافقت» در برابر «محور مقاومت» باشد. در این صورت با گره خوردن امنیت کشورهای عربی به خصوص کشورهای حاشیه خلیج فارس با اسرائیل، هم ایران با ائتلاف امنیتی منطقهای ضد خود مواجه خواهد شد و هم اسرائیل میتواند امنیت خود را در چارچوب امنیت کشورهای عربی و با کسب حمایت سیاسی، دیپلماتیک، نظامی و امنیتی این کشورها تبیین کند.
پیرو این نکته اسرائیل عملاً به نوعی خودکفایی و عدم نیاز به حمایت آمریکا برای تقابل با ایران خواهد رسید. در این صورت عامل سکون انرژی آمریکا در خاورمیانه یعنی اسرائیل به شتاب دهنده سرعت انتقال قدرت ایالات متحده از هارتلندنو یعنی خاورمیانه به هارتلندعلیا یعنی آسیای جنوب شرقی بدل می شود. برای تحقق این منظور آمریکایی ها چنان که من بارها در مصاحبه با دیپلماسی ایرانی بر این نکته تاکید داشته ام نگاه غایی کاخ سفید، نه تغییر رفتار در ایران که فروپاشی درونی است. البته این را هم می توان گفت که آمریکا تغییر نظام و تغییر رفتار ایران را به طور همزمان دنبال می کند. به بیان دیگر آن چه امروز ایران را تهدید می کند فروپاشی از درون به موازات فشار از بیرون است. پس اگر تهران به سمت تغییر رفتار پیش رود گام نهایی در تنش ایران و آمریکا نیست، بلکه گام آغازین این کشور در مسیر مد نظر کاخ سفید به سمت فروپاشی و بعد از آن تغییر نظام در ایران خواهد بود. به بیان دقیق تر کاخ سفید حتی در دوره بایدن نیز هرگز به تغییر رفتار جمهوری اسلامی بسنده نمی کند، بلکه ایالات متحده به دنبال تعییر ماهیت و کانسپت جمهوری اسلامی ایران است. پس این که بایدن و برخی مقامات کابینه سیاسی، دیپلماتیک و امنیتی او هر از گاهی دم از مذاکره با تهران می زنند، نه در کلان نگاه و راهبرد ایالات متحده برای ایران که در تاکتیک های مقطعی قابل تحلیل است تا ابتدا تهران به سمت تغییر رفتار و کاهش تنش آفرینی و مانع تراشی در مسیر آمریکا در خاورمیانه پیش رود و بعد زمینه و بستر برای فروپاشی و تغییر نظام پیش رود. من چندین ماه پیش از این هم در مصاحبه با شما عنوان کردم که آن چه در باب خاورمیانه، ذیل تنش ایران و آمریکا قرار می گیرد، ناظر بر این واقعیت است که به طور پررنگ تری تهران سیبل حملات و برنامه های کاخ سفید خواهد بود. به بیان دیگر تلاش های ایالات متحده در زیرمایه و خمیرمایه تحولات، تحرکات، تصمیمات و اقدامات چند ماه پایانی حکومت ترامپ علیه ایران به این سمت خواهد رفت که پروژه فروپاشی دورنی ایران را که حد فاصل میان تغییر رفتار و تغییر رژیم در ایران است را بیشتر پیگیری خواهد کرد. مشابه همین عملکرد با شدت و دقت بیشتر از سوی بایدن نیز در دستور کار خواهد بود. در این راستا تلاش آمریکا بر آن است که وحدت نظر و رویه ای میان اپوزیسیون داخلی و خارجی ایران شکل دهد. مضافا تئوری جنگ نامتعادل، یعنی بزرگ نمایی تهدید تهران از ابعاد گوناگون برای جامعه جهانی و آسیب پذیری غرب و خاورمیانه در برابر این تهدیدات در دستور کار خواهد بود تا واشنگتن بتواند اجماع بین المللی مد نظر خود را علیه تهران به منظور محاصره سیاسی و دیپلماتیک در منطقه سامان دهد که با توافق امارات و بحرین با اسرائیل، همین هم شد. لذا من معتقدم که جمهوری اسلامی ایران در کنار خرده گفتمان هایی مانند تقویت محور مقاومت، استکبار ستیزی و حمایت از مستضعفین جهان باید به سمت تقویت هرچه بیشتر گفتمان سلام و صلح بیندیشد که من آن را حدود ۱۰ سال پیش مطرح کردم. به این معنا که گفتمان مقاومت و استکبارستیزی و حمایت از مستضعفین جهان تنها بخشی از گفتمان سیاسی و دیپلماتیک انقلابی جمهوری اسلامی ایران به شمار می رود، نه همه آن.
حال که امروز چهارشنبه دونالد ترامپ کاخ سفید را ترک می کند شما تا چه اندازه تلاش چهار ساله دولت وی را در قبال ایران قرین موفقیت می دانید؟ آیا اکنون که دیگر ترامپ به پایان راه رسیده به پیروزی مد نظرش در سایه پیگیری سیاست فشار حداکثری علیه تهران رسید؟
بگذارید این نکته را روشن کنم که در علم دیپلماسی چیزی به نام شکست و پیروزی مطلق وجود ندارد، بلکه در هر پروسه دیپلماتیک شکست و پیروزی یک امر نسبی است. امروز نمیتوان در فضای روابط بین الملل منافع خود را بدون در نظر داشتن اهداف و امنیت دیگر کشورها در نظر داشت و مناسبات امروز در تعامل با همه کشورها پیش می رود. لذا چیزی به نام شکست یا پیروزی دونالد ترامپ و آمریکا در پرونده ایران و یا حتی دیگر مقوله های سیاست خارجی مانند کره شمالی، سوریه و حتی ونزوئلا وجود ندارد. دونالد ترامپ در طی چهار سال گذشته با ایجاد برخی ساختارهای جدید در کره شمالی و نابودی بخشی از صنایع هسته ای نظامی توانست به بخشی از اهداف خود در پرونده پیونگیانگ دست پیدا کند، همان گونه که امروز چالش های ریز و درشتی که کاخ سفید برای کاراکاس به ویژه در حوزه اقتصادی و معیشتی ایجاد کرده، خود نشانه ای از دستیابی به سطحی از اهداف مدنظر واشنگتن است. لذا اگر چه این پرونده ها به نتیجه مدنظر ترامپ نرسید، اما نمی توان از آن به عنوان نام شکست مطلق دیپلماتیک دولت او یاد کرد. پیرو همین نکته است که یقینا همین نتایج نسبی عملکرد دولت ترامپ در این پروندهها نیز چراغ راهی برای چگونگی رفتار و اقدامات آتی کاخ سفید در دوره بایدن در قبال تهران، کاراکاس، دمشق، پیونگ یانگ، پکن و مسکو و ... خواهد بود. اما مشخصا درباره ایران باید گفت که در یکی دو سال اخیر به ویژه امسال شاهد سایه سنگین دیپلماسی بر مناسبات داخلی از معیشت و اقتصاد تا سیاست داخلی هستیم. ضمن این که افتراق سیاسی به دلیل تاثیرات همین فشارهای ترامپ در کمتر از سه ماه به پایان سال جاری و ورود به سال۱۴۰۰ که سال انتخابات است، به اوج خود رسیده است. عبور از روحانی و تنش مجلس یازدهم با دستگاه سیاست خارجی که دیروز سه شنبه گوشه ای از آن را به نظاره نشستیم یادآور سه واقعه مهم است؛ اول قطع رابطه ملت – دولت، دوم قطع ارتباط دولت – حاکمیت و نهایتا قطع مناسبات ملت - حاکمیت. شاید در این سال ها قطع مناسبات دولت – ملت به واسطه رفتار برخی از دستگاه ها فرادولتی که برای عملکرد خود پاسخگو نیستند و همه مشکلات را بر دوش دولت انداخته اند، سبب قطع مناسبات و ارتبلاط دولت و ملت به دلیل نارضایتی ها و مقصر جلوه نشان دادن دولت شده باشد، اما از آن سو این رفتارها قطع روابطه دولت – حاکمیت را در پی داشته است. پس یقینا با این نگاه در سال آتی قطع جدی تر مناسبات حاکمیت – ملت نیز بیش از پیش رخ نشان می دهد. اگر چه اکنون این قطع مناسبات هم ظهوری جدی در بدنه ملت داشته است. اگر شرایط همین گونه پیش رود شکاف جدی در ساختار و بافتار قدرت سیاسی ایران با قطع این سه سرپل شکل خواهد گرفت و نتیجه مستقیم و فوری آن تاثیر بیشتر فشارهای امریکا است، آن هم در آستانه ورود به سالی که سال انتخابات نیز به شمار می رود. پس نمی توان گفت که عملکرد ترامپ در قبال ایران و پیگیری سیاست فشار حداکثری او در سه سال گذشته به شکست کامل رسیده است. چون بخشی عمده مشکلات کنونی کشور به دلیل همین عملکرد ترامپ بوده است که اتفاقا میراث خوبی برای بایدن به منظور امتیاز گیری از ایران خواهد بود.
نظر شما :