پاندمی کرونا و مجادلات نخبگانی داخلی: غرب گرایی و شرق گرایی
در این برهه پرآشوب ما ایرانیان کجا ایستاده ایم؟
نوشته: بهاءالدین بازرگانی گیلانی مترجم و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: یک روحانی و استاد تاریخ دانشگاه، اخیرا داوری های دیگرگونهای در باب علم مدرن و فرادستی دنیای غرب داشته و به نگاههای سنتی در مخالفت با علم جدید که اخیرا در کشور رواج پیدا کرده، انتقادات صریحی وارد کرده و آن را وهن دنیای اسلام دانسته اند. ایشان در موضعگیری عتاب آلوده و البته در فاصلهگیری از شیادطبیبان، خرافهپراکنان، دانشستیزان و کتابسوزان در اینجا و آنجای مملکت، کشورمان را از جنبه علمی دویست سال عقب از دنیای مدرن و در قرن هیجدهم ارزیابی کرده اند! ایشان همچنین دادوهوارهای فراوان در مورد انحطاط غرب را هوچیگری و فاقد اصالت دانسته و رخدادهای چند دهه اخیر و بروز انواع بحرانها و اخیرا بحران کرونا را امری طبیعی و گذرا دانسته و دنیای غرب را کماکان توانا در مهار آنها و حرکت در ریل و مدار ترقی و فرادستی دانستهاند. شاید به حق، آن هم در مواجهه با امواج بلند جنجال و هیاهوی غربستیزان وطنی و غیر وطنی که زوال دنیای غرب را گویا محتوم و عنقریب می پندارند. کیفیت قضاوت این استاد محترم به نظرم اما در مقاطعی با واقعیات امروز دنیا همخوانی چندانی ندارد. آنجا که در ادامه می گویند: "اُسوالد اشپنگلر، فیلسوف آلمانی هم در یکصد و اندی سال پیش، زوال دنیای غرب را مطرح کرده بود، ولی غرب به رغم این گفته و علی رغم دو جنگ جهانی به روند پیشرفت و غلبه ادامه داد". بسیاری از روشنبینان، نخبگان و اندیشمندان مملکت ما نیز امروزه دنیای غرب را علی رغم بحرانها، همچنان پیشرو و خاستگاه علم مدرن، دموکراسی و آزادیخواهی میشناسند و مخالفت و انکار این دنیای باز و پرجذبه را اصلا برنمی تابند.
اینگونه داوریهای نخبگانی در کشورمان، تا حد زیادی متاثر از جریانهای مهاجم سنتی و ضد غربی است که به دلایل تاریخی در ایران و در منطقه در حال تقویت و فراگیری است. اما به نظرم این داوریها، در جای خود از پارادایم کلاسیک پیروی می کند، خود ذاتا سنتگراست، مدرن، گلوبالی و آوانگارد نیست، میل به خودکامگی و انکار "غیرخودی" دارد و شاید نتواند پاسخگوی سوالات و پدیدارهای جدید باشد و ای بسا با این جزمیت، آب به آسیای رقیب نوخاسته و مدعی خود هم بریزد. جریان روشنفکری، فکری، دینی و اجتماعی ایران که با پویایی فکری و اجتماعی، انقلاب مشروطیت را حتی قبل از انقلاب اکتبر روسیه به ثمر نشاند، ولو سترون و ناکام، با آنهمه تلاطمات فکری و سیاسیِ منتهی به انقلاب اسلامی، اینک میتواند خود "انترناسیونال" کنشگری کند و مدعی و نقاد در عرصه جهانی ظاهر شود. نواندیشی دینی و ملی ایرانی با آن عقبه مهیج تاریخی باید خود را تا حدودی از کشمکشهای تحمیلی داخلی جدا کند، پرونشالیسم را ترک بگوید و با اعتماد به نفس و آوانگارد به نقد سیاست مهاجم و اقتصاد معیوب مستقر جهانی نیز بپردازد و با این نوسازی فکری، پاسخگو و راهنمای جوانان بیزار از سیاست در ایران و منطقه شود. امروز بسیاری از مصلحین، صلحطلبان و زیستگرایان غربی و اروپایی، جوامع غربی را از اینهمه زوال و بحرانآفرینیهای "سیاست مستقر" نهیب و انذار می دهند. اروپا که خود را همیشه "ناف تمدن جهانی" می پندارد، اینک در قبال بحرانهای ساختاری و سیستماتیک، حقیقتا احساس ضعف و تنهایی می کند. پیشگویی اشپنگلر در صد سال پیش، به کنار، اما وقتی امروزه متفکران جهانی برجسته ای نظیر چامسکی، فرگوسن، استیگلیتز، هابرماس و ... فریادشان از اینهمه خبط سیاست، اقتصاد، مالیه و کلا قهقرای جوامع غربی بلند است، آن وقت نواندیشان ما عینا بگویند انحطاطی در کار نیست؟ وقتی بسیاری از مصلحین غربی، امروزه، "وال استریت" این نماد بدنهاد سرمایه داری غرب را "کازینوکاپیتالیسم" لقب می دهند، از مکانیسم تخریب و از تعادل انداختن مالیه بین المللی شاکی هستند و حتی به دنبال ایجاد حرکت "همبستگی جهانی" در رویارویی با این روند مخرب هستند، جایگاه نواندیش ایرانی در این عرصه کجا قرار دارد؟ وقتی که مصلحین غربی، خود به دنبال نجات لیبرالیسم تاریخی و ناب هستند و از سرمایه داری غیرلیبرال نوع آمریکایی با عنوان "فاشیسم مدرن" یاد می کنند، آن وقت نخبگان ایرانی بگویند، اینها همه هیاهو است؟ استاد ایرانی تاریخ، برای دادن خاطرجمعی، می گوید که کرونا به هرحال پاندمی گذرا و قابل مهاری است و این حد از فرونشانی بحران، در حالی است که حتی سیاستمدار محافظه کاری نظیر کیسینجر هم میگوید که انقباض ناشی از ویروس کرونا بر خلاف تمام تواریخ شناخته شده، در سرعت و مقیاس جهانی است و بسیاری از نهادهای کشورها را به ناکامی خواهد کشاند. جفری ساکس، استاد برجسته جهانی در اقتصاد توسعه می گوید: چندجانبه گرایی، جز با یکجانبهگرایی و قانونشکنی آمریکا که از سال 1992 آغاز شده و با ترامپ به فاجعه نزدیک شده است، مواجه نیست. وی می گوید: "دوست ندارم بگویم، اما آمریکا یک قدرت امپریالیستی در حال افول است". و وقتی که چامسکی اندیشمند چپگرای آمریکایی، نه کرونا که دو عامل تهدید کننده امروز، یکی: جنگ هسته ای و دیگری: تخریب محیط زیست توسط انحصارات حریص جهانی را چالش بزرگ سیاره زمین می داند، این نشانه زوال نیست؟ ریچارد هاس رئیس شورای روابط خارجی آمریکا بر یافته "تلخی" انگشت گذاشته و می گوید: "... بالاخره حتی بهترین نظامات جهانی نیز قهرا به انتهای خود می رسند. این ناشی از قابلیت های دائما در حال دگرگونی است که برخی ممالک اعتلا پیدا می کنند و برخی ها به زوال می افتند. اما اگر با افول و زوال، به نحو بدی مقابله شود، ای بسا نتیجه بسیار فاجعه آمیز باشد." این "رویارویی بد" مورد اشاره آقای هاس، مدت هاست که در رفتارهای بیقرار ایالات متحده به وضوح به چشم می خورد، آنجا که جنگ تجاری به راه می اندازد چون نمی خواهد توسعه چین و دیگران را ببیند و وزارت خزانه داری آمریکا گویی کاری جز تحریم و تهدید سیاسی دیگر کشورها ندارد.
اما این طرف در اروپا، هابرماس، فیلسوف بزرگ و زنده آلمانی وقتی می گوید اگر امانوئل ماکرون، رئیس جمهوری فرانسه، "ناسیونالیسم" پنهان خانم آنگلا مرکل را نبیند، دچار خطای بزرگ تمام دوران زمامداری اش شده و وقتی اروپا در بحران کرونا آن همه ناتوان می ماند، واقعا دیگر آیا از "اتحادیه اروپایی" جز پوست و استخوانی مانده است؟ پس از بحران بزرگ مالی بین المللی 2008 که خود نوعا دستپخت وال استریت بود، وقتی که نهایتا یونان، این ماترک غرب باستانی، کاملا ورشکسته شد، آنگاه بود که مردم مستاصل یونان، ذیل دیکتههای ریاضت مالی آلمان ها، "نازیسم مالی" آلمان را با گوشت و پوست خود احساس کردند، سپس برکزیت پیش آمد با تمام عوارضاش و دیروز ایتالیایی کرونا زده، در بالکن سرد و تنهای خود، پرچم آبی اتحادیه اروپایی را به آتش می کشد. معنای این همه چیست؟ حالا اروپایی ها هاج و واج مانده اند که دامن چین را بگیرند، یا همچنان به آن سوی آتلانتیک چشم بدوزند، آن هم به ترامپ! سیاستمداران سنتی اروپایی و آلمانی در قبال سرعت پیشروی راست های افراطی و اتحادیه ستیز اروپایی به خود دلداری می دهند و می گویند بگذار شاید ترامپ بیفتد و مرکل این تتمه کلاسیک هایی همچون بلر و برلسکونی و سارکوزی هم تمام شود، بلکه بتوانیم آب رفته را به جوی برگردانیم.
اِلیت ایرانی و منطقه ای چون گویا سنتا گرفتار حکمرانیهای بد است، باید تا همیشه تاریخ چشم خود را بر این فرآیند قهقرایی جهانی ببندد و غرب را حلال مشکلات و فعال مایشا بپندارد؟ همچنان به این امید و اتکا باشد که غرب شاید به یمن تکنولوژی بالنده و پیشرفته و دانشگاه های تراز اولش، همینطور توان "نهادسازی" و "ائتلاف سازی" بیش از دیگر رقیبان، همچنان دست نخورده و فرادست و لاجرم "امپریالیسم"باقی بماند؟
امروزه نزاع میان طرفداران چین و آمریکا در میان نخبگان داخلی داغِ داغ است! درست، چین دارد امپریالیست می شود و امپریالیسم زرد ای بسا بیرحم تر و حریص تر از همه دیگران باشد. اما اینان دارند پیش می روند. "مریتوکراسی" نوظهور چینی و شرقی دارد در دل دموکراسی های غربی نیز تردید ایجاد می کند. چینی ها دارند کار می کنند، کار طاقت فرسا! چین دارد به جای تمام دنیا تولید می کند. آمریکایی بهره مند از آنهمه جنگ های اروپایی، حالا تنبل و پرمدعا به ضرب وال استریت و پشتیبانی 800 پایگاه نظامی دنیایی اش، به جای تمام دنیا مصرف می کند و اضافه وزن بالا می آورد. حالا هم که راه نجات را در انتخاب "ترامپ" دیده است: جانشین نخبگانی چون واشینگتن و جفرسون و لینکلن! ترامپ و سفیدهای اوانجلیست افراطی اطراف او، مولود ساختاری معیوب هستند که در چنبره الیگارشی سلاح و سرمایه، امکان هرگونه اصلاح و نوسازی از آنها سلب شده و لاجرم به چین و ماچین و حتی به اروپای متحدش نیز چنگ و دندان می اندازند. این عین انحطاط نیست؟ برخی فعالان سیاسی دغدغه مند ایرانی از استیلای چین و روسیه بر کیان کشور نگرانی نشان می دهند. بجا و درست. اما آمریکای ترامپ در مقابل چشمان بهت زده دنیا، وجیهترین سند بین المللی، "برجام"را پاره کرد و در سودای "آمریکا، نخست و آمریکای دوباره بزرگ" به امثال نتانیاهو و بن سلمان و... روی نهاد. فرضا اینجا هم دوباره تهران مقصر. پس از جنگ تحمیلی، جامعه ایرانی، قریب دو دهه یکی از هیجانیترین و پرامیدترین فرازهای دموکراسی خواهی، مدنیت، توسعه سیاسی، بازسازی اقتصادی، فرهنگی و علمی خود را داشت تجربه می کرد که رشک منطقه ای را برانگیخته بود. با حکومت شرارت از او استقبال نکردند؟ با تهدیدات مکرر و هراس آور جنگ، کشور را به زعم خود در نوبت بعدی تهاجم پس از افغانستان و عراق قرار ندادند؟ دکتر محمد مصدق ادعای جهانشمولی اسلامی نداشت، هیچ، که حتی اسرائیل را "دفکتو" به رسمیت شناخته بود و از دولت ترومن تقاضای 25 میلیون دلار وام هم کرده بود، او را با کودتا و سپس با حاکمیت استبداد و ارتجاع بدرقه نکردند؟ می گویند ویتنام با آنهمه جنگ و مبارزه عاقبت در ریل توسعه اقتصادی با دشمن دیرینه دست به همکاری زد. بجا و درست. سوال اما این است: واقعا در دوران جنگ های بی پایان دهه پنجاه و شصت در شرق دور و در هندوچین که همه جا صحنه جنگ و کشمکش و رویارویی میان بلوک های متخاصم بود، به جز ژاپن تسلیم شده، کدام کشور به فکر توسعه و اقتصاد بود و اصلا میتوانست باشد؟ وقتی که منطقه ما قریب شش دهه پس از جنگ دوم، گرفتار این همه جنگ و دعوا و مرافعه است آیا واقعا توسعه پایدار مجال بروز پیدا می کند؟ ایران در کنار افغانستان و عراق و یمن؛ مصر در جوار اسرائیل و ناکجاآباد لیبی؛ سوریه در جوار ترکیه و اسرائیل، پاکستان با مسئله کشمیر و هند و دیگران و دیگران. امارات و قطر با آنهمه شکنندگی های نفوسی و تنگناهای زیستمحیطی و آبی و میزبانیهای مخاطرهآمیز نظامی و تسلیحاتی بیگانه، واقعا از مولفههای واقعی توسعه برخوردارند؟ حالا که دوباره دارند طالبان را می آورند و شاید دوباره القاعده و داعش را هم. واقعا باید پرسید که آینده به کدامین سو جریان دارد؟ ما در کجای تاریخ قرارگرفته ایم؟ راه کدام است و تکلیف چیست؟
نظر شما :