وزارت خزانه داری آمریکا و آینده ایران
۱۰ پرسش اساسی درباره نقش آفرینی خارجی ها در سیاست خارجی ما
دیپلماسی ایرانی: هم اکنون به جایی رسیده ایم که فروش نفت، هر نوع سرمایه گذاری خارجی، عملیات بانکی خارجی، عمده تجارت خارجی و واردات مواد غذایی و دارو تابع اخذ مجوز از وزارت خزانهداری آمریکا است. چرا طی دو قرن اخیر، انگلستان، روسیه، آمریکا و اکنون چین د رحد قابل توجهی در تعیین جهتگیری و سرنوشت اقتصادی - سیاسی کشور، نقش کلیدی ایفا کرده اند و می کنند؟ پهلوی اول به مدت بیست سال به توسعه عمرانی پرداخت و دولت مرکزی و ارتش ساخت اما در عرض چهار ساعت، روس و انگلیس از شمال و جنوب، کشور را تسخیر کرده و شاه را راهی آفریقای جنوبی کردند. بین سال های ۱۳۳۲-۱۳۳۰، یک قطره از نفت ایران به واسطه دستور انگلیس و آمریکا، خریداری نشد و قحطی و سقوط اقتصادی در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد منجر شد. بعد در اجلاس قدرتهای غربی در گوادولوپ در سال ۱۳۵۷، تصمیم بر آن شد که پهلوی دوم باید ایران را ترک کند.
چند سئوال اساسی را می توان مطرح کرد:
۱-چرا خارجی ها در این حد می توانند سرنوشت اقتصادی کشور را تعیین کنند؟
۲-سیستم سیاسی قبل و بعد از انقلاب، تفاوت های بنیادی با هم دارند. اما چرا در هر دو دوره، خارجی ها در اقتصاد، ایفای نقش جدی می کنند؟
۳-آیا ممکن است در سیستم های تصمیم گیری و تصمیم سازی داخلی نسبت به قدرت های بزرگ، اشتباهاتی صورت گرفته باشد؟
۴-آیا ممکن است سیستم های سیاسی مختلف، میان اهداف و مقدورات، توازن برقرار نمی کنند و در نتیجه با قدرت های بزرگ درگیر می شوند؟
۵-آیا درکِ سطح قدرت و توانایی کشور و سطح قدرت و توانایی روسیه، آمریکا، انگلستان و چین در برنامه ریزی ها و عملکرد سیاست خارجی اهمیت دارد؟
۶-چرا ما همیشه حتی در سیستم های مختلف، خود را یک قدرت جهانی می دانیم؟ روانشناسی این تلقی غیرواقعی از خود چیست؟
۷-آیا اینکه شهروندان، تفاهم اندکی با هم دارند و از آن طرف، کشور هم با کشورهای خارجی کمتر به تفاهم می رسد، ارتباطی وجود دارد؟
۸-آیا ممکن است حداقل به لحاظ تئوریک، نوعی خودبزرگ بینی و حسِ حق به جانب بودن، ریشه این رفتار در داخل و خارج باشد؟
۹- آیا ممکن است ما در سنجشِ میزانِ توانایی فردی و کشوری دقیق نیستیم و با کوچکترین موفقیت مانند افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۵۱، فکر می کنیم قدرت پنجم صنعتی جهان هستیم؟ آیا سیستم های سنجش ما ایراد دارند؟
۱۰- چرا از داده ها، نتیجه گیری های نادرست می کنیم؟ و چرا در ناخودآگاه خود، به بزرگ جلوه دادن خود و کشور نوعی نیاز روانی داریم؟
این سئوالات به معنای صحه گذاشتن بر عملکرد قدرتهای بزرگ نیست. هدف از این سئوالات، خود انتقادی است چون درگیری و تقابل ما با قدرت های بزرگ مستقل از نظام های سیاسی همچنان ادامه دارد. بررسی جامع تر این موضوع را در مطالعات خود برای کتاب بعدی تحت عنوان روانشناسی اقتدارگرایی در دست دارم اما اینجا فقط به یک مفهوم برای پاسخگویی اولیه به سئوالات فوق اکتفا میکنم.
بنا به اجماع روانشناسان، ریشه نزدیک به ۹۰ درصد آنچه انسانها انجام میدهند و افکاری که حمل میکنند در ناخودآگاه آنهاست که از کودکی در پروسه های خانوادگی، اجتماعی و سیاسی شکل میگیرند. به عنوان یک دیدگاه، به نطر میرسد آنچه نه تنها در قرن گذشته باعث درگیری کشور با قدرتهای بزرگ شده و هم اکنون نیز طرح همه جانبه تحریمِ وزارت خزانهداری آمریکا در ادامه آن است، مفهوم خود درست پنداری (Self-Righteousness) است.
اگر پهلوی اول فقط با دکتر فروغی پیرامون آینده آلمان در اروپا و سیاستِ جهانی مشورت کرده بود، شاید به گونه ای دیگر در سیاست خارجی تصمیم میگرفت. خاطراتِ علینقی عالیخانی و عبدالمجید مجیدی حاکی از این است که بعد از ۱۳۴۸، کل برنامه ریزی کشور فقط در ذهنِ پهلوی دوم انجام میگرفت. در فهم پدیده ها، مشورت کردن، دیدگاه های مختلف را شنیدن، برای نظرات دیگران احترام قائل شدن، سنجیدن احتمالات، حتی المقدور نیات طرف مقابل را فهمیدن و از همه مهم تر، داده های صحیح داشتن در فهم و ادراک پدیده، تعیین کننده هستند. در ناخودآگاه بسیاری این فکر وجود دارد: که اگر مشورت کنم کوچک میشوم و ابهت سابق را نخواهم داشت. اگر این ناخودآگاه وجود داشته باشد این معنا را دارد که نوعی برتری طلبی و خود بزرگ پنداری بر خود درستپنداری مستولی است. به قدری فرد، عظمتِ فرد، ابهتِ فرد و قضاوتِ فرد، بزرگ است دیگر جمع جایگاه و اهمیتی ندارد. خاطرم هست مدیری که مثلاَ جنبه علمی هم داشت، یکی از افتخاراتِ خودش را این میدانست که هیچوقت به پای شخصی بلند نشده است. این درجه از غرور و خودخواهی و خودبزرگ بینی در کشوری که غولهای بزرگ ادبی، اخلاقی، دینی و فلسفی در آن جمع شده اند مایه تعجب فراوان است.
این تفّرد (فردمحوری) اجازه نمیدهد گفت و گو و تفاهم وجود داشته باشد و اصولاً کار جمعی، تصمیم سازی جمعی صورت پذیرد. وقتی جمع ملاک باشد، تعداد اشتباهات کم میشود. وقتی تفّرد حاکم شد، بقیه خود را با شرایط انطباق میدهند و عملاً تصحیح روش و فکر و طرح نوآوری ها تعطیل میشود. تفّرد همینطور باعث میشود اشتباه ادامه یابد چون قبول اشتباه، ابهت فرد را تقلیل میدهد و عظمت فرد مخدوش میشود. بنابراین، یک فکر و روش اشتباه سالها و سالها ادامه پیدا میکند زیرا تغییر آن جنبه حیثیتی پیدا میکند. در حالی که تصمیم سازی جمعی اگر اشتباه بود، راحت تر تغییر مییابد. اکنون وزارت دفاع آمریکا به خاطر تجربیاتِ منفی افعانستان و عراق، پروژه تغییر حکومت (Regime Change) را کنار گذاشته است و به واسطه نظر و مشورت و مطالعه صدها نفر، روش های دیگری را برای پیشبرد اهداف خود به کار میگیرد.
وزارت خزانه داری آمریکا، طیف وسیعی از تحریم ها را نسبت به کشور اعمال میکند. درگیری کلان پیرامون سیاست خارجی دو کشور است. البته می شود منافع کشورهای دیگر را تضیعف و تهدید کرد ولی باید در انتظار واکنش آنها هم بود. متأسفانه در روابط بین الملل، برخلاف حقوق بین الملل، حق بودن و درست و غلط بودن مطرح نیست بلکه سطح توانایی و قدرت مطرح است. در مذاکرات تجاری میان آمریکا و چین، چینی ها دست بالا را دارند چون توانایی مالی، تولیدی و فنآوری قابل توجهی به عنوان اهرم جمع کرده اند هر چند شکایات آمریکا از استفاده وسیع چینیها از فرصتهایِ اقتصاد آمریکا درست باشد. خانم مرکل معتقد است باید ۵G را از چینیها گرفت هر چند بخشهای امنیتی آلمان مخالف هستند ولی صدراعظم بحث میکند که اگر ۵G را از چینیها نگیریم، آنها در دسترسی آلمان به بازار چین و بهره برداری از پروژه های مشترک صنعتی آلمان- چین، اختلال ایجاد میکنند. بنابراین، موضوع اهرم و توانایی و سطح قدرت است.
در سطحِ اجتماعی هم همینطور است. اگر روزنامه ای هر آنچه را که میخواهد به شهروندان نسبت دهد، آنها با اقسام روش ها مقابله خواهند کرد. این مقابله ممکن است با طیفی از واکنش هایِ پیچیده و ناملموس برخوردار باشد. موضوع این نیست که سیاست خارجی یک کشور درست است یا غلط، حق است یا باطل. همین که منافع مخاطبی را تهدید کند، واکنش ها شروع خواهند شد. برخورد حتی با سوپر محله هم مجانی نیست. آمریکا رهیافت نرم را پیش گرفته است: همانند ۱۳۳۰، از کشور نفت نخرند؛ منابع مالی بهشدت کاهش پیدا کند؛ سرمایه گذاری عمرانی تعطیل شود؛ بانک ها و شرکت های خارجی از همکاری عذرخواهی کنند و فقر تسّری پیدا کند. اگر فقط به یک داده توجه میشد، هیچ انتظاری از اتحادیه اروپا در برجام شکل نمیگرفت: آمریکا و اتحادیه اروپا حدود یک تریلیون و ۴۰۰ میلیارد دلار تجارت دارند. اگر این رقم در سیاست گذاریها نقشی داشت، شاید گونه ای دیگر برای میزان تفاهم/ تقابل با محیط بین المللی، طراحی میشد. قدیم شخصی حرف دیگری را توجه نمیکرد، کتک میخورد. اگر کشوری با دیگری تقابل پیدا می کرد، تانک ها سرازیر می شدند. اکنون برای تقابل، صدها بلکه هزاران روش نرم، ناملموس، غیرمستقیم و با ادبیات حقوقی و ظاهراً منطقی به کار گرفته می شود.
دعوا کردن ضرورتاً بد نیست. اما دعوا بر سر چه مسئله ای؟ با چه هدفی؟ برای چه بازه زمانی؟ دستاوردها کدامند؟ چه پیآمدیی دارد؟ آیا ضرر با منفعت توازن دارد؟Endgame چیست؟ نگاهِ دراز مدت به زندگی و حکمرانی، فضیلتی غیرقابل جایگزین است.
نظر شما :