جهان امروز را بهتر دریابیم
ایران و فرصتهای پیش رو
نویسنده: محمدرضا لشینی، کارشناس ارشد علومسیاسی دانشگاه تهران
دیپلماسی ایرانی: ابتدا به ساکن باید به این پرسش پاسخ بدهیم که ایران چیست؛ در واقع ایران شامل مجموعهای از ۵ بعد است، ایران شامل مردم، تاریخ و فرهنگشان، جغرافیا و منابع طبیعی، حکومت و در نهایت روابط بینالملل اش است. این تعریفی است پنج بعدی از مفهوم ایران در واقع وقتی ما میگوییم ملت ایران منظورمان این پنج بعد است.
شرایط جغرافیایی ایران بسیار متنوع است به طوری که در طول تاریخ ما یک سنگر طبیعی در مقابل دشمنان داشتهایم، فلات مثلثی شکل ایران که از سه رشته کوه تشکیل شده به طور طبیعی مرزهای ایران یا همان ایرانشهر ساسانی را مشخص کرده، لذا ایران همواره شامل این فلات و دشتهای اطرافش بوده است؛ البته این جغرافیا در داخل فلات متاسفانه خشکی بسیار دارد، در قسمتهای کوهستانی آب و هوایی به مراتب بهتر و در بخشهایی مثل شمال کشور ما شاهد بارشهای فراوان و آب و هوای مساعد برای کشاورزی هستیم.
ایران کشوری بسیار ثروتمند است که با وجود داشتن یک درصد جمعیت جهان ۹ درصد معادن دنیا را در خود جای داده است.
نقاط قوت ایران در آینده جهان میتوانند انرژی خورشیدی، داشتن ذخایر نفت، معدن، گاز و همچنین ژئوپولتیک خاص ایران باشند.
همچنین زبان و فرهنگ ایرانی که اکنون خارج از مرزهای ایران در محدوده ایران فرهنگی یا سرزمین نوروز هست میتواند بزرگترین نقطه قوت ما باشد. این مناطق که روزگاری جزوی از ایرانشهر بودهاند و به دلیل شکستهایی که در طول تاریخ معاصر ما از قدرتهای دیگر خوردهایم جدا شدهاند هنوز هم فرهنگ ایرانی و مردمان ایرانی تبار را در خود دارند و این مردم بیش از پیش به فرهنگ ایرانی احتیاج دارند برای اینکه بتوانند ادامه حیات فرهنگی سیاسی مستقل از بیگانگان داشته باشند.
اما نقاط ضعف ما چیستند؟ ما مشکل آب داریم، بحران آب در ایران از دیرباز بوده و ما در منطقه خشکی از جهان قرار گرفتهایم، همچنین گرمایش زمین که خودش یک مشکل جهانی است گریبان ما را نیز گرفته است. در اغلب مناطق ایران متاسفانه توانایی کشاورزی وجود ندارد، هم به دلیل خاک نامساعد و هم به دلیل عدم وجود آب کافی.
ما یک سری دشمنان ژئوپولیتیکی خاص خود را داریم که با ما مشکلات تاریخی فرهنگی سیاسی عدیده از دیرباز دارند، به عنوان مثال ما از جنوب جهان عرب را در همسایگی خودمان داریم که همواره به سرزمینها و ثروتهای ما طمع داشتهاند، همچنین ما سابقه جنگهای بسیاری را با این مردمان داریم که آخرین آنها جنگ ایران و عراق بود که اکثر کشورهای عربی پشت صدام بودند و از او در این جنگ بر علیه ایران حمایت کردند. میتوانیم ترکیه را هم مثال بزنیم که به دنبال احیای امپراتوری عثمانی یا پان تورانسم یا به عبارتی به دنبال قدرت سازی در این منطقه است. همچنین در منطقه ایران فرهنگی ما شاهد این هستیم که دشمنان ما روز به روز بر علیه فرهنگ ایرانی کار میکنند و نفوذ میکنند.
ایران متاسفانه اکنون در موضع ضعف به نسبت دشمنان ژئوپلیتیکش قرار دارد و یک سری ضعفها مثل نیروی هوایی در ایران عدیده هستند. همچنین تهدید نیروهای خارجی برای ایران امری بسیار جدی است. لذا ما باید نقاط ضعف خودمان را تا جایی که در توانمان هست برطرف بکنیم و به نقاط قوتمان بیفزاییم تا با خطرات پیش رویمان مقابله کنیم.
ما در آسیا واقع شدهایم و کشورهای منطقه ما و در دید کلان تر، کشورهای آسیایی را باید مورد توجه خودمان داشته باشیم. در منطقه باید تلاش بکنیم که رابطهای بر اساس منافع ملی با کشورهای همسایهمان داشته باشیم و تا حدی که میتوانیم بازدارندگی و توازن قوا را داشته باشیم. باید تا آنجایی که میتوانیم در منطقه خودمان یعنی آسیای غربی تا حدی که امکان دارد نفوذ اقتصادی، سیاسی، نظامی، تجاری، صنعتی و تکنولوژیکی داشته باشیم. در دید کلانتر ما باید به آسیا نگاه بکنیم و اینجا ما میتوانیم یک سری رفقای استراتژیک برای خودمان پیدا بکنیم به عنوان مثال ما میتوانیم با کشوری همچون کره جنوبی، کره شمالی، ژاپن، هندوستان و یا هر کشوری که با ما تضاد منافع اندک و منافع مشترک بیشتری دارد وارد پیمانهای استراتژیک، امنیتی و نظامی تجاری شویم. همچنین در مورد کشورهای فرامنطقهای ما میتوانیم در آمریکای لاتین در اروپا در آفریقا و قسمتهای مختلف جهان به دنبال کشورهایی بگردیم که میتوانیم با آنها منافع مشترک بسیاری داشته باشیم و با هم پیمانها و همکاری های تجاری، استراتژیک، نظامی و امنیتی داشته باشیم. ما باید بتوانیم کالاهایی را تولید بکنیم و این کالاها را به هم پیمانان خودمان بفروشیم و همچنین کشورهایی را بیابیم که بتوانند به ما انتقال فناوری دهند تا ما در جهت توسعه کشورمان پیشروتر گام برداریم.
همچنین ما در تعریف روابط بینالملل یک تعدادی ابر قدرت در جهان سیاست داریم همچون ۵ کشور عضو دائم شورای عالی امنیت سازمان ملل متحد. این پنج عضو دائم شورای عالی امنیت سازمان ملل متحد هم از نظر اقتصادی هم نظامی و هم از نظر تکنولوژی سعی داشتهاند که پیشرو باشند و یک نوع خودیاری را داشته باشند. این کشورها دارای تکنولوژی مولد هستند و همین باعث شده است که احتیاج آنها به کشورهای دیگر پایین باشد. به عنوان مثال درصد احتیاج آمریکا به واردات از کشورهای دیگر ۸ درصد است و تنها صرفه اقتصادی است که باعث میشود آمریکا بسیاری از مواد خام را وارد بکند و یا به دنبال تولید ارزان بسیاری از کالاها در کشورهایی همچون چین باشد. ما باید ببینیم در بین این ابرقدرتها با کدام یک از اینها میتوانیم رابطه بهتری داشته باشیم و یک چارچوب برای خودمان تعیین بکنیم که تا حد امکان به این کشورها امتیاز ندهیم و تا آنجایی که میتوانیم از این کشورها امتیاز به دست بیاوریم.
ایران ما به یک برنامه جامع توسعه صنعتی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و تکنولوژیکی نیاز دارد، که این برنامه جامع باید ابتدا در کوتاه مدت سپس میان مدت و در نهایت بلند مدت ریز به ریز برنامهها و جایگزینشان را داشته باشد. ما باید منابع و ثروت در اختیارمان را در جهتی به کار ببریم که تولید ثروت و عدالت و تکنولوژی انجام دهیم به طوری که در آینده بتوانیم تولیدات صنعتی داشته باشیم که جهان به آن نیازمند باشد. ما باید بتوانیم از ظرفیتهای کاوشهای فضایی و همچنین داشتن راه به آب های آزاد اوج استفاده را داشته باشیم، همچنین می توانیم از طریق آب های آزاد به قطب جنوب هم دست پیدا کنیم و در آنجا سرمایه گذاری کنیم. ما باید در رابطه با تنشهای ایجاد شده بین شرق و غرب به طور اخص در امروز چین و ایالات متحده آمریکا یک توازنی را ایجاد بکنیم و حداکثر استفاده را انجام دهیم که این همان موازنه منفی است. موازنه منفی همان است که ما تا جای امکان به کسی امتیاز ندهیم و بتوانیم حداکثر امتیاز ممکن را از ابر قدرتها بگیریم. این در واقع در جهت قدرت سازی برای کشور و در جهت منافع ملی ایران است تا ما نیز روزی بتوانیم یکی از ابرقدرتها باشیم.
ما باید بتوانیم ملت ایران را و هویت ملی ایرانی خودمان را ارتقا بدهیم. ما نیاز به یک نو زایش ایرانی داریم. ما نیازمند آن هستیم که در بخش آموزش کشور بسیار بسیار سرمایهگذاری ویژه داشته باشیم چرا که کشوری که میخواهد قدرت بسازد باید در بخش آموزش خود نهایت توانش را بگذارد. در واقع رقابت آینده ی کشورها در همین بخش آموزش خواهد بود.
تعامل صنعتی ایران با سایر کشورها باید به نحوی باشد که ما بتوانیم صنعت خودمان را پیشرفت دهیم و همچنین تکنولوژی لازم را از کشورهای مختلف به نحوی دریافت بکنیم به طوری که بتوانیم خودمان هم روزی کالاهای اساسی را تولید بکنیم که دیگران به آن نیاز داشته باشند.
ایران نوین باید یک ساختار اقتصادی درست و علمی را برای خود تعریف بکند که ترکیبی از بازار آزاد و دولت باشد، این مدل اقتصادی را مدل اقتصادی مختلط مینامند.
اما این مدلهای اقتصادی چگونه تعریف می شود؟
برای تعریف اقتصاد مختلط به زبان ساده ابتدا باید ببینیم هر کشوری به چه شکلی اقتصاد خودش را اداره میکند. همان طور که بارها شنیده و یا خواندهایم خیلی از افراد صاحب نظر در داخل کشور و یا روزنامه نگاران معتقدند که مشکل ما اقتصاد آزاد و بازار است اما آیا تا به حال تعریفی از این اقتصاد ارائه شده است؟ خیر در واقع نه تنها تعریفی ارائه نشده است بلکه فقط انتقاد کردهاند.
ابتدا با اقتصاد بازار شروع میکنیم، به دور از کلیشه های رایج می رویم به سراغ اقتصاد لیبرال. برای اینکه لیبرالیسم اقتصادی را بهتر بشناسیم باید به قرن هجدهم و نوزدهم در اروپا برویم، جایی که فئودالها در حال تضعیف شدن هستند و یک طبقه متوسط قدرتمند به نام بورژوازی در اغلب کشورهایی که در اروپا پیشرو هستند شکل گرفته است. همان طور که میدانید اشراف اروپایی معمولاً دارایی شان ماندگارتر بود و در واقع قوانین ارث و میراث در غرب بهتر رعایت میشدند. فئودالها اگر مورد غضب پادشاه قرار میگرفتند باز هم میراثشان به فرزند ارشدشان میرسید، چیزی که ما کمتر در تاریخ شرق دیده ایم. اما چطور این ساختار جامعه در اروپا موجب توسعه و تشکیل امپراتوریهای بزرگی شد؟ این به دلیل وجود تاجران و ملاکان بسیار بسیار قدرتمند در اروپا بود که البته ساختار جغرافیایی تاریخی اروپا هم این امکان را به این ملاکین و تاجران میداد، در این سیستم لیبرالی که در اقتصاد قرن نوزدهم اروپا رونق آن را شاهد بودیم دولت اساساً هیچ نقشی در قیمت گذاری کالاها نداشت. یک مثال عینی برای شما میزنم فرض کنید شما یک فرش فروش هستید، مشتری به مغازه شما می آید و قیمت یک قالی رو از شما میپرسد، شما یک نگاه به مشتری میاندازید و یک نگاه به قالی، و بعد به مشتری میگویید ۵۰۰ سکه، مشتری با شما شروع به چانه زنی میکند و میگوید من ۱۰۰ سکه بیشتر نمی پردازم، شما که یک تاجر هستید و به هر حال جنس خودتان را میخواهید بفروشید با او کنار می آیید و می گویید ۴۵۰ سکه، اما مشتری شما پیشنهاد ۱۵۰ سکه رو بابت قالی می دهد، بحث همین طور ادامه پیدا میکند تا اینکه مشتری به ۲۰۰ سکه میرسد و شما روی ۴۰۰ سکه پافشاری میکنید. مشتری راضی به قیمت نمیشود و تا دم در مغازه شما می رود، هنوز پایش را از مغازه شما بیرون نگذاشته که شما صدایش میکنید و میگویید ۳۵۰ سکه هم قبول است. اما مشتری پاسخ میدهد که من بیشتر از ۲۵۰ سکه ندارم که پرداخت بکنم. و بعد مغازه شما را ترک میکند. فردای آن روز شما با مشتریتان تماس می گیرید روی ۳۰۰ سکه به توافق می رسید. و بعد قالی شما با قیمت ۳۰۰ سکه به فروش میرسد. این یعنی که عرضه و تقاضا به طور مستقیم قیمت گذاری میکنند و شما سقف قیمتی برای قالی ندارید به عبارت دیگه اگر قالی شما تا هزار سکه هم مشتری داشته باشه شما میتونید بفروشید اما ممکن است که قالی شما مشتری ۵۰ سکه بیشتر نداشته باشد و شما مجبور شوید این قالی را با ۵۰ سکه بفروشید. این مثال که گفته می شود نخرید تا ارزان شود در واقع مربوط به همین مدل اقتصادی است، در این مدل دولت هیچگاه از شما نمیپرسد که شما چقدر این قالی رو قیمت گذاشتید، چرا که در تولید این قالی به شما کمک نکرده و اگر این قالی رو شما به جایی صادر بکنید پولی در جیب دولت نمی رود. در واقع زمانی کالای تولیدی شما با منافع دولت همپوشانی دارد که شما به عنوان یک تاجر دولت رو در دست بگیرید، همان اتفاقی که در ایالات متحده آمریکا افتاد.
حال می رویم به سراغ نقطه مقابل لیبرالیسم یعنی مارکسیسم، واضحترین مثالی که ما میتوانیم برای این مدل سیستم اقتصادی بزنیم اتحاد جماهیر شوروی است که در ابتدای قرن بیستم تشکیل شد. روسیه آن زمان بیش از آنکه یک طبقه تاجر بورژوازی قدرتمند داشته باشد، تشکیل شده از طبقه ی عظیمی از کشاورزان بود، در واقع جامعهای توسعه نیافته بود چرا که کارگران متخصص هم به نسبت اروپای غربی در روسیه بسیار کمتر بودند. حال به سراغ یک مثال عینی ساده دیگر میرویم فرض کنید شما یک کشاورز و دامدار هستید و ۱۰ تا گاو دارید همچنین یک زمین ۱۰ هزار متر مربعی دارید اما همسایه شما هیچ زمینی از خودش ندارد و هیچ دامی اعم از گاو و گوسفند و غیره را هم ندارد، پس روی زمینهای دیگران کار میکند، دولت کمونیستی در این مثال معتقد است که شما بیشتر از سه گاو نباید داشته باشید همچنین زمین شما بیشتر از ۵۰۰ متر مربع نباید باشد. پس اضافه اینها را از شما میگیرد و بین دیگران تقسیم میکند اما بر فرض اگر سه گاو شما بمیرند دولت کمونیستی موظف است که به شما سه گاو اهدا کند، یعنی شما از یک حدی داراییتان نباید کمتر بشود اما از یک حدی هم نباید بیشتر شود وگرنه دولت آن را به نفع بقیه مصادره میکند. در واقع دولت کمونیستی مجبور بود خودش یک طبقه کارگر متخصص را ایجاد بکند و خودش هم این طبقه را به قدرت برساند.
حال به زمان جنگ سرد می رویم، جایی که شوروی را در بلوک شرق داریم به عنوان یک سیستم اقتصادی کمونیستی که طبقه پرولتاریا (نیروی کارگر حرفه ای) جامعه را اداره میکند و در واقع به قدرت سیاسی رسیده اما در غرب ما ایالات متحده آمریکا را داریم که در اون طبقه بورژوازی و یا همان سرمایهداران بزرگ به قدرت سیاسی رسیدهاند. حال هر دوی این قدرتها برای خودشان یک منطقه نفوذ و یک بلوک سیاسی اقتصادی ساختهاند اغلب کشورهایی که در یکی از این دو بلوک هستند، جهان سومی هستند یعنی طبقه بورژوازی و حتی طبقه کارگر حرفهای در آنها شکل نگرفته است. اینکه چرا این کشورها عقب ماندهاند از حوصله بحث امروز ما خارج است اما ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی هر کدام برای هم پیمانان جهان سومی خودشان یک مدل اقتصادی نوشتهاند که نام کمونیسم و یا لیبرالیسم را به طور مستقیم نداشته باشد و انگ وابستگی سیاسی اقتصادی به یکی از این دو بلوک به دولتها نخورد تا توجیه ملی داشته باشند. سیستمی که ایالات متحده آمریکا برای متحدین بلوک غرب در واقع کشورهای جهان سوم متحد شده با بلوک غرب طراحی کرد سیستم نئولیبرالیسم اقتصادی بود، به طور بسیار بسیار خلاصه چون طبقه متوسط بورژوازی در این کشورها وجود نداشت دولت موظف بود که بورژوازی را بسازد. در واقع دولت کمک بکند که بخش خصوصی را در این کشورها با کمک غرب بسازند. اما شوروی سیستم اقتصادی سیاسی راه سوم و یا همان راه رشد غیر سرمایهداری را برای کشورهای بلوک شرق انتخاب کرد.
راه رشد غیر سرمایهداری در کشورهایی مثل عراق، مصر و سوریه که تحت امر جمال عبدالناصر صدام حسین و حسن البکر و سوریه تحت امر حافظ اسد بودند اجرا شد. در این کشورها دولت با اعمال سیاستهای رفاه و اما گرفتن آزادیهای سیاسی در تلاش بود تا توسعه را هرچه بیشتر به پیش ببرد. اما در بلوک غرب حمایت آمریکا بسیار از دولتهای نئولیبرال بالا بود و این کشورها با تجارت گسترده با آمریکا موفق شده بودند که گلیم خودشون را از آب بیرون بکشند و به حدی از رفاه برسند. اما برخی از کشورها در این زمان همچون کره جنوبی، ژاپن، آلمان، کشورهای اسکاندیناوی و هندوستان، هیچ یک از این دو سیستم را به کار نگرفتند و در واقع یک سیستم اقتصادی مختلط که در واقع ترکیبی از نکات مثبت هر دوی این مکاتب اقتصادی بود را انتخاب و اجرایی کردند. در واقع این کشورها چون معتقد بودند که باید صنعت ساخت به دنبال این رفتند که دولت و بازار آزاد را به عنوان دو بال اقتصادی کشور حفظ کند و هیچ یک را بر دیگری اولویت قرار ندهند هرجا که نیاز بود دولت و هرجا که نیاز بود و مصلحت بود بخش خصوصی و طبقه سرمایهدار زمام پروژههای توسعه رو در دست بگیرند. در این کشورها ما یک حزب سوسیال دموکرات و یک حزب لیبرال دموکرات یا محافظهکار داریم. این در واقع همان سیستمی است که ما در بریتانیا و فرانسه از دیرباز نیز شاهد بودهایم، همچنین دولت فرانکلین روزولت یک رشته تغییرات و اصلاحات اقتصادی سیاسی اجتماعی (New Deal) در کشورش انجام داد که شامل افزایش حمایت های اقتصادی, درمانی، بیمه بازنشستگی و..... بود و موجب شد که از نفوذ شوروی در غرب جلوگیری به عمل بیاید، اما شوروی هرگز راضی به اصلاح و تغییر در سیستم خودش نشد. اما چین به عنوان نماینده بلوک شرق سیاستهایی را در جهت رفتن به سمت بازار آزاد در پیش گرفت که ثمره آن را هم در چین امروز میتوانیم مشاهده بکنیم.
اگر بخواهم بحث را جمع بندی کنم، اغلب کشورها برای پیشرفت اقتصادی سیاسی و توسعه یک سری برنامه اقتصادی برای خودشان تعیین و تعبیه میکنند که در این برنامه نقش دولت و بازار آزاد مشخص است و در واقع تقسیم وظایف به عمل آمده است. فلذا میبینیم که هیچ یک از کشورهای صنعتی، پیشرفته و جهان اول دنیا سوسیالیست اقتصادی مطلق و یا لیبرالیست اقتصادی مطلق نیستند و هرگز به دست بازار آزاد و یا دولت به طور مطلق رها نشدهاند، بلکه در یک تعادل خردمندانه مدیریت میشوند یعنی امکان دارد سهم دولت در پروژههای اقتصادی افزایش پیدا بکند و یا حتی بالعکس در موقع نیاز کاهش پیدا بکند. در شرایط بحرانی دولت به کمک بازار آزاد خواهد آمد و در شرایط دیگری بازار آزاد موظف است به کمک دولت بیاید. بازار آزاد در این کشورها جهان وطنی پیشه نخواهد کرد و هرگز به سمت خیانت به کشور و ملت خود نمیرود. دولت حافظ سرمایه شهروندان خود است و تلاش میکند که ثروتمندان جامعه هر روز ثروتمندتر شوند طبقه متوسط پیشرفت روزافزون داشته باشد و بیشتر در سیاست نقش آفرینی بکند و طبقه فقیر هم از حداقل امکانات بهرهمند باشد و بتواند ثروت اندوزی بکند. اکنون کشور ایالات متحده آمریکا بریتانیا فرانسه کشورهای اسکاندیناوی همچون دانمارک سوئد نروژ و فنلاند همچنین کره جنوبی ژاپن، چین و هندوستان با درصدهای مختلف ترکیبی از سیستم سرمایهداری و دولتی هستند. در واقع این همان سیستم اقتصاد مختلط (Mixed economy) است. برنامه ی توسعه ی کشور ما نیز باید بر روی این سیستم اقتصادی استوار باشد.
نظر شما :