آسیب شناسی نگاه جمهوری اسلامی در قبال طالبان
افغانستان برای ایران یک دستاورد استراتژیک نیست
دیپلماسی ایرانی – ۹ روز از فرار اشرف غنی، رئیس جمهور سابق افغانستان، سقوط کابل و تصرف پایتخت این کشور توسط طالبان می گذرد. در این مدت تحولات سریع، سیال و در عین حال متنوعی را نظاره گر بودیم که گویا نمی توان به این روزدی ها پایانی بر آن متصور بود. با این حال مهمترین نکته ای که ذهن و فکر، به ویژه افکار عمومی داخل ایران را درگیر می کند به حمایت های جمهوری اسلامی ایران از طالبان طی سال های اخیر باز میگردد که موافقانی داشته، اما در عین حال حساسیت و مخالفت طیف گستردهای از جامعه سیاسی و رسانهای کشور را هم برانگیخته است. به دنبال این موافقت ها و مخالفت ها شاهد نوعی دوپارگی پیرامون حمایت یا عدم حمایت از طالبان در داخل کشور بوده و کماکان هستیم. اما به واقع حمایت جمهوری اسلامی ایران بر اساس چه مبنا و اصول سیاسی و دیپلماتیک و با چه خوانشی از حفظ منافع ملی قابل توجیه و قابل دفاع است؟ آیا اساسا حمایت ایران از طالبان نتیجه تغییر راهبردی در نگاه تهران به تحولات افغانستان است یا شرایط تحمیلی سبب این تغییر اجباری شده است؟ تبعات و آثار این حمایت برای کشور چه خواهد بود؟ دیپلماسی ایرانی به منظور بررسی بیشتر و آسیب شناسی هر چه دقیق تر نگاه جمهوری اسلامی ایران در قبال تحولات افغانستان با محوریت طالبان، گفت وگویی را با محسن روحی صفت، رایزن سابق اقتصادی ایران در مالزی، سرپرست سابق سرکنسول گری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف، پیشاور، قندهار، رئیس سابق ستاد افغانستان و کارشناس مسائل شبه قاره و جنوب شرق آسیا ترتیب داده است که در ادامه میخوانید:
اگرچه نمی توان طالبان را به عنوان یک واقعیت انکار ناپذیر در صحنه تحولات سیاسی و میدانی افغانستان نادیده گرفت، کما این که در این ۲۰ سال علیرغم تمامی تلاش های صورت گرفته ذیل حضور آمریکا و ناتو، طالبان در این کشور حذف نشد، اما از منظر آسیب شناسانه به نگاه جمهوری اسلامی در قبال تحولات افغانستان با محوریت طالبان، ایران چه خوانشی از گروه پیدا کرده است؟ آیا تهران با نگاه به طالبان در چارچوب یکی از بازیگران غیر قابل حذف در افغانستان به سمت برقراری دیالوگ سیاسی، دیپلماتیک و امنیتی با آن پیش رفت و یا اینکه از اساس پارادایم فکری جمهوری اسلامی ایران در قبال طالبان دچار رفرم شد و به تبع آن تهران در مسیر اصالت بخشیدن به طالبان گام نهاد؟
من معتقدم که جمهوری اسلامی ایران طی سال های اخیر در چارچوب بخش اول سوال شما به سمت برقراری مناسبات با طالبان پیش رفت. به هر حال چنانی که اشاره کردید طالبان از زمان شکل گیری تا به اکنون در صحنه تحولات سیاسی و میدانی افغانستان با شدت و ضعف نقش آفرین بوده تا جایی که در دو مرحله هم قدرت را در افغانستان به دست گرفته است. بنابراین نمی توان طالبان را به عنوان یک واقعیت جاری در افغانستان نادیده گرفت. از این منظر است که جمهوری اسلامی ایران هم سعی کرد مناسباتی را با طالبان برقرار کند. اما به موازات نکته فوق باید چند مسئله مهم را هم در نظر گرفت. نخست آنکه اساساً مسائل مربوط به افغانستان در حیطه داخلی این کشور است، لذا نه جمهوری اسلامی ایران و نه هیچ کشور دیگری حق و اجازه دخالت در تحولات افغانستان را ندارد. ما نمی توانیم برای مردم این کشور تعیین تکلیف کنیم. این مهم مربوط به جریان های سیاسی افغانستان، احزاب، شخصیتها و مهمتر از همه مردم، جامعه و ملت افغانستان است که در خصوص نوع حکومت و ساختار سیاسی خود تصمیم گیری کنند. از این رو ما نمیتوانیم عنوان کنیم که آیا گروهی مانند طالبان می تواند حاکمیت افغانستان را در دست بگیرد یا خیر؟ اما نکته مهمتر آن است که در عین حال جمهوری اسلامی ایران به عنوان یکی از مهمترین همسایگان افغانستان و همچنین به دلیل شناختی که در سایه ارتباطات تمدنی، فرهنگی، دینی که با این کشور داریم، نمیتوانیم در خصوص آینده افغنستان بی تفاوت باشیم، خصوصا که آینده این کشور تاثیر مستقیم، جدی و فوری روی آینده سیاسی، دیپلماتیک و حتی امنیتی ایران خواهد داشت. لذا باید با جدیت هر چه تمام تر تلاش های سیاسی خود را برای برقرار صلح، ثبات و امنیت در همسایه شرقی خود داشته باشیم. به هر حال این یک واقعیت انکار ناپذیر است که به هر میزان در یک کشور ناامنی تشدید پیدا کند سرریز آن به همسایگان نیز سرایت پیدا می کند. بنابراین جمهوری اسلامی ایران که اساس سیاست خارجی خود را بر افزایش امنیت در منطقه و به خصوص همسایگانش قرار داده است باید در این زمینه گام جدی بر دارد. پس برقرار رابطه با طالبان طی این سال ها از این منظر باید بررسی شود.
با این حال به نظر می رسد سیاست خارجی ایران در قبال طالبان به خصوص بعد از افشاگری دریادار شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی در خصوص برقراری روابط تهران با طالبان دچار نوعی دگردیسی راهبردی شده است که می تواند تبعات جدی برای ایران در آینده داشته باشد. از این منظر نمی توان نقدی به نگاه ایران در قبال تحولات افغانستان با محوریت طالبان داشت؟
ببینید اساس و مبنا باید ایجاد نگاه متوازن جمهوری اسلامی ایران در قبال همه گروه ها، جریان ها و بازیگران داخلی حاضر در تحولات سیاسی و میدانی افغانستان باشد. لذا به نظر من تهران دچار یک تغییر و رفرم بنیادی در قبال طالبان نشد، بلکه سعی کرد به جای نادیده گرفتن و انکار طالبان افغانستان، این گروه را هم در کنار دیگر بازیگران داخلی افغانستان به رسمیت بشناسد تا یک نگاه متوازن شکل بگیرد. در سایه این نگاه متوازن قطعاً جمهوری اسلامی ایران سعی کرده و خواهد کرد محور تلاش سیاسی و دیپلماتیک خود را روی تشکیل حکومت فراگیر ملی با حضور همه اقوام و گروه های سیاسی در افغانستان متمرکز کند. ضمن اینکه در سایه نکته شما روابط جمهوری اسلامی ایران با طالبان بعد از افشاگری آقای شمخانی رسانه ای شد و گرنه از سال ها پیش تهران برای پیگیری همان نگاه متوازن تلاش کرده است که روابطی را با طالبان برقرار کند. به هر حال طالبان نیز مانند جمعیت اسلامی افغانستان، حزب اسلامی، دیگر احزاب، گروه ها، دولت و مردم در این کشور دارای یک وزنه تاثیر گذار است. به دلیل همین وزنه تاثیرگذاری ایران باید با نگاه متوازن به سمت برقراری روابط با طالبان پیش می رفت. در کنار آن باید این نکته مهم را هم در نظر گرفت که بخشی از بدنه طالبان از همان جریان های جهادی سابق در این کشور تشکیل شده است، پس روابط جمهوری اسلامی ایران با طالبان به چند سال اخیر باز نمی گردد. چون تهران با جهادی های سابق که اکنون در طالبان حضور دارند روابط دیرینه ای داشته است. مجموعه این نکات و نکاتی که در پاسخ به سوال قبلی شما به آن اشاره شد نشان می دهد که جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه به سمت اصالت دادن به طالبان پیش نرفته است.
با توجه به نکات مذکور سوالی که در ذهن شکل می گیرد این است که چرا با وجود درک ضرورت این نگاه متوازن جمهوری اسلامی ایران در گروه ها و جریان های افغانستانی و رسانه ای شدن روابط تهران با طالبان شاهد یک سکوت و نگاه دوگانه در کشور بودیم؟ چرا نظام و در راس آن رهبر مانند سوریه، عراق، فلسطین، لبنان، یمن و ... موضع گیری قاطعی در خصوص تحولات افغانستان و به خصوص طالبان ندارد؟ چرا دولت، نهادهایی مانند سپاه، ارتش، صدا و سیما و ... هنوز تکلیف خود را با طالبان نمی دانند که آیا حمایت صریح و قاطعی از آن داشته باشند و یا نگاه سابق در خصوص این گروه را پیش ببرند؟
به دلیل آنکه افغانستان، افغانستان است. به دلیل آنکه افغانستان در خاورمیانه قرار ندارد. لذا افغانستان شبیه عراق، سوریه، یمن، لبنان، فلسطین و ... نیست. افغانستان در طول تاریخ باتلاق قدرت های بزرگ جهان از بریتانیای کبیر تا شوروی و امروز آمریکاست. پس از آن طرف طالبان را هم، نه میتوان در چارچوب داعش، جبهه النصره، اسرائیل و ... بررسی کرد و یا در طرف مقابل طالبان را در جرگه انصارالله یمن، حماس، جنبش جهاد اسلامی، حزب الله، حشدالشعبی و نظایر آن گذاشت. طالبان طالبان است و شبیه هیچ گروهی نیست. به هر حال طالبان و در صحنه کلان تر افغانستان دارای پیچیدگی های خاص خود است و از اساس ضد بیگانه است.
اما علی رغم نکات یاد شده آیا این مسائل توجیهی برای وجود این دوپارگی در جامعه سیاسی و رسانهای کشور در قبال برقراری یا عدم برقراری روابط با طالبان خواهد بود؛ سایه سنگین این دو پارگی در ایران پیرامون طالبان به جایی رسیده است که در جامعه اهل سنت هم دچار یک تشتت هستیم، از یک طرف فردی چون مولوی عبدالحمید، امام جمعه زاهدان به عنوان نماینده بخشی از جامعه اهل سنت ایران در شرق کشور حمایت خود را از طالبان اعلام می کند، اما در مقابل جمعیت دعوت و اصلاح به عنوان یکی از مهمترین احزاب و تشکل های اهل سنت در ایران ذیل بیانیه رسمی اخیر خود نگاه ضد طالبانی دارد. اساسا این دوپارگی و سکوت جمهوری اسلامی ایران در قبال طالبان تا کی می تواند ادامه پیدا کند؟
من توجه شما را به این نکته ارجاع میدهم که شاید از اساس این دوپارگی و سکوت در قبال برقراری یا بر عدم برقراری، حمایت و یا عدم حمایت از طالبان با یک برنامه ریزی و سیاستی از پیش طراحی شده از سوی جمهوری اسلامی ایران باشد که طی این سال ها و به خصوص روزهای اخیر در دستور کار قرار گرفته شده باشد. من دوباره بر ضرورت برقراری، ایجاد و پیگیری یک نگاه متوازن از جانب ایران در قبال همه گروهها و جریانهای حاضر در صحنه تحولات سیاسی، دیپلماتیک و میدانی افغانستان تاکید می کنم. البته نکات یاد شده من تاییدی بر حمایت همه جانبه ایران از طالبان نیست. در کنار آن ما باید از تجربه ها و دهههای گذشته دیگر کشورها در افغانستان استفاده کنیم. با توجه به آنکه شوروی و ایالات متحده آمریکا در تقابل با طالبان شکست خورده اند، پس چرا جمهوری اسلامی ایران باید این راه و تجربه طی شده را دوباره تکرار کند؟! حتی روسیه هم بعد از شکست شوروی اکنون با یک تغییر نگاه در قبال طالبان به دنبال آن است که مناسبات حسنه ای را با این گروه برقرار کند، کما اینکه بعد از سقوط دولت غنی و تصرف کابل توسط طالبان شاهد مناسبات دیپلماتیک مسکو با این گروه هستیم. این نشان میدهد که کرملین هم با درس گرفتن از تجربیات دوره شوروی و به کارگیری دیپلماسی هوشمند مبتنی بر خرد سیاسی سعی می کند در سایه برقراری مناسبات با طالبان منافع خود را در افغانستان تامین کند، پس چرا نباید جمهوری اسلامی ایران هم این مسیر را در دستور کار خود قرار دهد؟
در سایه آنچه که مطرح کردید آیا در کل حمایت جمهوری اسلامی ایران از طالبان را، آن هم در شرایط فعلی افغانستان «اخلاقی» میدانید، چون به نظر می رسد که تهران در سایه شعار اخلاق گرایی که جزء لاینفک پارادایم سیاست خارجی انقلاب بوده، همواره حمایت از مستضعفان و مظلومان جهان را در دستور کار دیپلماسی و اقدامات میدانی خارجی خود قرار داده است، کما اینکه اصل ۱۱، ۱۵۲ و ۱۵۴ قانون اساسی جمهوری اسلامی هم بر آن تاکید دارد؟
اینجا مسئله اخلاق گرایی یا بی اخلاقی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نیست، بلکه درک ضرورت پیگیری یک سیاست خارجی متوازن در قبال همه گروه ها و جریان های حال حاضر در تحولات سیاسی و میدانی افغانستان است که یکی از مهمترین بی شک طالبان است. ضمن اینکه قطعاً مذاکره و دیپلماسی با همه طرف های افغانی من جمله طالبان ساده ترین و در عین حال کم هزینه ترین راه برای تحقق منافع جمهوری اسلامی ایران است. لذا اگر چه ما قیم ملت افغانستان نیستیم، اما باید یک واقعیت را در قبال تحولات این کشور مد نظر قرار دهیم و آن هم تلاش برای برقراری روابط متوازن با همه اقوام، گروه ها و جریان های داخلی در افغانستان است که یک مسیر ساده تر، کم هزینه تر و در عین حال پر سودتر برای جمهوری اسلامی ایران زقم می زند.
اگر جمهوری اسلامی ایران قیم ملت افغانستان نیست و باید تهران به سمت برقراری روابط متوازن با همه اقوام، گروه ها و جریان های داخلی در افغانستان نیل کند چرا شاهد نگاه ضد جهادی جمهوری اسلامی در قبال جریان مرحوم احمد شاه مسعود در دره پنجشیر با محوریت کنونی فرزندش احمد مسعود هستیم. کما اینکه نگاه متشتت ایران پیرامون این جریان مسبوق به سابقه است. در ابتدا تهران مخالف مبارزات احمدشاهمسعود بود، بعد در یک عقب گرد فاحش، ضمن اعلام حمایت تام و تمام از او به عنوان شیر دره پنجشیر و بعد از ترورش از او در مقام شهید در جمهوری اسلامی یاد شد، حتی شاهد همکاری و حمایت سردار سلیمانی از این جریان و خود مرحوم احمد شاه مسعود بوده ایم. اما اکنون با چرخش تهران به سمت طالبان به موازات اوج گیری تلاش های جریان جهادی با محوریت احمد مسعود، جمهوری اسلامی ایران حمله، توهین، تخریت، هتاکی، فحاشی و حتی تهدید را علیه فرزند احمد شاه مسعود را به صرف درخواست کمک از اروپا و امریکا در دستور کار قرار می دهد که آن هم به دلیل عدم همراهی جمهوری اسلامی با احمد مسعود بوده است. پیرو این نکات شما که ارتباط نزدیکی با احمد شاه مسعود داشتید و شناخت خوبی از آن مرحوم دارید چه ارزیابی در قبال این میزان از تشتت و تضاد رای جمهوری اسلامی در قبال جریان جهادی احمد شاه مسعود و فرزندش دارید؟
من منکر برخی جریان های داخلی در حمله، توهین، هتاکی به احمد مسعود به دلیل تقابلش با طالبان نیستم، اما قطعاً این جریان هتاک داخلی شناختی از تحولات ۴۰ ساله روابط ایران و افغانستان به خصوص نگاه جمهوری اسلامی در رابطه با مرحوم احمد شاه مسعود ندارد. یعنی برخیها بدون آگاهی دست به اقدامات نسنجیده می زنند که به پای کل ایران نوشته می شود. این در حالی است که به واقع نباید مواضع جریان هتاک را به پای کل جمهوری اسلامی ایران نوشت. مرحوم احمد شاه مسعود از همان ابتدا تا زمان مرگشان مورد حمایت تام و تمام سیاسی و دیپلماتیک جمهوری اسلامی ایران بوده است و در این زمینه کمک هایی نیز به وی شده بود؛ کمک هایی که طی این سال ها حتی بعد از ترورشان ادامه داشته است. من با آگاهی عنوان می کنم در همین شرایطی که کل افغانستان و به خصوص کابل به دست طالبان افتاده است برخی از مسئولین نظام جمهوری اسلامی ایران با آقای احمد مسعود ارتباط داشته و دارند. از این رو توهین هایی که نسبت به مرحوم احمد شاه مسعود و فرزند وی طی این روزها روا داشته شده، در یک سو، هم نشان از جهل این جریان به تحولات افغانستان و مناسبات ایران با احمد مسعود دارد و هم در عین حال این توهین ها به هر دلیلی غیرقابل قبول، غیرقابل توجیه، غیر قابل دفاع و شرم آور است. مرحوم احمد شاه مسعود همیشه مورد تایید همه مقامات ایرانی، چه در گذشته و چه در حال بوده و همواره مورد عنایت و تفقد تهران قرار داشته است. همانگونه که به درستی اشاره کردید من رابطه نزدیکی با احمد شاه مسعود داشتم. هر زمان که به ایران سفر می کرد من با ایشان همراه بودم. لذا با شناخت کامل می گویم که آن مرحوم دغدغه ای جز اعتلای زبان و فرهنگ فارسی و دانش در افغانستان نداشت. ایشان در هر سفری که به ایران داشتند سری هم به شهر کتاب می زدند. این نشان می دهد که مرحوم احمد شاه مسعود تا چه اندازه به فرهنگ و دانش توجه داشت و نباید همه شخصیت احمد شاه مسعود را در حوزه نظامی و امنیتی. البته نکته مهمی که باید به آن اشاره کنم این است که آقای احمد مسعود، فرزند آن مرحوم در حال حاضر به دنبال جنگ نظامی تمام عیار با طالبان نیست. آقای احمد مسعود در گفت وگو با رسانه ها به صراحت عنوان کرده است که تمایلی به جنگ نظامی با طالبان ندارد، بلکه خواهان آن است که صلح و ثبات در افغانستان از طریق یک راه حل سیاسی و با گفتوگو و مذاکره به نتیجه برسد.
یعنی شما منکر پیوستن فوج فوج مردم غیرنظامی و حتی بخشی از نظامیان افغان به جریان جهادی پنجشیر، حمله به بغلان و سیطره بر سه منطقه پل حصار، ده صلاح و اندراب در این ولایت توسط جریان احمد مسعود می شوید؛ اتفاقاتی که طی همین نُه روزی که از سقوط کابل به دست طالبان گذشته است به وقوع پیوست. ضمن اینکه ذیل اخبار واصله تلاش و گفت وگوی سیاسی برای تسلیم پنجشیر ظاهرا بینتیجه بوده و بنا به گزارشها طالبان به نیروهایش دستور داده است این ولایت را به زور تصرف کنند؟
سوالتان دو بخش داشت. در خصوص نکات بخش اول که شما با آن اشاره کردید، من منکر تحولات میدانی مذکور در پرسش نیستم. اما این تحولات به معنای اعلان جنگ احمد مسعود به طالبان نیست، بلکه بدان معناست که این جریان به دنبال یک راه حل سیاسی و در عین حال عادلانه برای آینده سیاسی و ساختار حکومتی در افغانستان است که در آن یک حکومت فراگیر ملی با حضور همه اقوام و مذاهب شکل بگیرد. لذا روانه شدن مردم به دره پنجشیر و همچنین تلاش برای سیطره بر برخی مناطق صرفاً برای افزایش وزن و توان چانه زنی سیاسی در برابر طالبان است تا جهادی ها به اصطلاح دستشان پر باشد. این به معنای اعلان جنگ نیست. چون احمد مسعود به هیچ وجه تمایلی ندارد که افغانستان دچار جنگ داخلی شود. به واقع احمد مسعود سعی می کند با این تحرکات و اقدامات نشان دهد که جریان جهادی دره پنجشیر با عِده و عُده قابل توجه، نه به دنبال جنگ که به دنبال حضور در یک حکومت فراگیر ملی است. با نکاتی که اشاره شد در خصوص احتمال شکست مذاکرات بین طالبان و جریان احمد مسعود هم باید گفت که تلاش طرفین صرفا باید معطوف به مذاکره و گفت و گو باشد، چون شکست جریان گفت وگوها و به بن بست رسیدن راه حل سیاسی یعنی آغاز جنگ داخلی در افغانستان. بنابراین باید از هر طریق ممکن که شده گفت وگوها بین احمد مسعود و طالبان ادامه پیدا کند تا طرفین دست به اسلحه نبرند و گرنه این جرقه کوچک می تواند آتش جنگ داخلی در افغانستان شعله ور کند و کل این کشور به سرانجام سوریه و یمن دچار شود.
پیرو خروج نیروهای نظامی ایالات متحده آمریکا از خاک افغانستان سوالی که ذهن را درگیر می کند این است که چرا کاخ سفید این اقدام را عملیاتی کرد. چون به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک خاص افغانستان در آسیای میانه و همسایگی و مرز مشترک با چین و به خصوص جمهوری اسلامی ایران، این کشور از یک جایگاه ژئواستراتژیک کم نظیر و حتی بی نظیری برای واشنگتن در تقابل با پکن و تهران و حتی مسکو برخوردار بود. پس چرا ایالات متحده نهایتا حاضر به ترک این کشور شد. آیا صرفا ذیل گفته شما به دلیل آنکه افغانستان در طول تاریخ باتلاق ابرقدرتهایی چون بریتانیا، شوروی و آمریکای فعلی بوده است، کاخ سفید دستور خروج نیروهای نظامیش را از این کشور صادر کرد؟
خیر به نظر من این اقدام حکایت از تغییر رویکرد آمریکا دارد. یعنی سیاست گذشته ایالات متحده در قبال افغانستان دچار یک رفرم شده است. به هر حال پس از حضور دو دهه نیروهای نظامی در تقابل با القاعده و طالبان که طولانی ترین جنگ ایالات متحده آمریکا را در تاریخ این کشور رقم زده است و هزینه های مالی، تسلیحاتی و انسانی زیادی را هم بر دوش کاخ سفید گذاشته است، نشان داد که آمریکا باید به سمت یک تغییر رویکرد در قبال افغانستان میل کند. لذا کاخ سفید دیگر نیازی به حضور نظامی تمام قد در خاک افغانستان ندارد، بلکه سعی می کند این حضور به صورت حضور نیابتی و در قالب امنیتی پی گرفته شود. یعنی ایالات متحده از این به بعد در تلاش است تا سیاستها و راهبردهای خود در خصوص افغانستان را از راه دور اعمال کند.
ولی آمریکایی که اکنون حاضر به خروج نظامی از خاک افغانستان شده است و به دلیل این خروج، عملاً امتیاز استفاده از موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک این کشور ذیل مرز مشترک با چین و جمهوری اسلامی ایران و نیز قرابت جغرافیایی با روسیه را از دست داده است، چرا حاضر به ترک عراق و سوریه نیست تا همان سیاست کنترل از ره دور را در این دو کشور پیاده کند. آیا عدم خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و سوریه به دلیل حفظ امنیت اسرائیل اولی تر است؟ آیا اولویت تقابل آمریکا با روسیه، چین و جمهوری اسلامی ایران که رقبای راهبردی ایالات متحده هستند از امنیت اسرائیل کمتر است که بایدن حاضر به ترک افغانستان شده، اما بنایی برای خروج از عراق و سوریه ندارد؟
به نظر من سرنوشت خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان در خاورمیانه هم با شدت و ضعف در حال تکرار است. چون تقریباً آمریکا به این آسودگی خیال رسیده است که امنیت رژیم صهیونیستی در غرب آسیا تضمین و تامین شده است. ضمن اینکه تامین امنیت این رژیم تنها بر عهده ایالات متحده آمریکا نیست، بلکه کشورهای اروپایی و حتی روسیه و چین هم خود را متعهد به حفظ امنیت رژیم صهیونیستی میدانند و در این مسیر سازمان ملل و به خصوص شورای امنیت هم بازیگران مهمی هستند. لذا چون آمریکا به این تضمین رسیده است به تناوب خروج نیروهای نظامیش از خاورمیانه را در دستور کار قرار میدهد، کما اینکه طی این سال ها خروج تدریجی نیروهای نظامی آمریکا از عراق و سوریه عملیاتی شد و اخیراً هم انتقال نیروهای نظامی آمریکا از خاک قطر به اردن را شاهد بودیم. مضافا خاورمیانه دیگر آن اهمیت سابق را برای آمریکا از نظر تامین انرژی ندارد. تکنولوژی های جدید سبب شده که در حال حاضر آمریکا، نه تنها نیاز نفتی و انرژی خود را تامین کند، که به یکی از قطب های مهم تولید نفت خام در جهان بدل شده است. از این رو حتی خاورمیانه می تواند یک رقیب جدی برای اقتصاد انرژی ایالات متحده باشد. پس بی شک امنیت رژیم صهیونیستی اولی تر از تقابل چین و روسیه نیست. چون اکنون نه خاورمیانه، بلکه این آسیای جنوب شرقی است که به کانون تهدیدات و نگرانی های راهبردی آمریکا بدل شده است.
با این تفاسیر چرا بایدن زمین افغانستان را برای رقبای خود به خصوص چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران خالی کرد؟
خروج نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان به معنای خالی کردن زمین بازی برای حضور چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران نیست. مطمئن باشید که ایالات متحده اجازه نمیدهد افغانستان به زمین بازی چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران بدل شود. چون پیرو نکته قبلی خودم باز هم تاکید می کنم ایالات متحده آمریکا سعی دارد با تغییر رویکرد در قبال افغانستان، نگاهش را از حالت نظامی به حالت نیابتی، امنیتی و کنترل از راه دور سوق دهد. از این منظر من احتمال می دهم که آمریکا با تداوم و تشدید شرایط جنگ داخلی و هرج و مرج در افغانستان سعی می کند حکومتی قوی و فراگیر در این کشور شکل نگیرد تا از یک طرف توسعه اقتصادی با همسایگانی چون ایران و چین محقق نشود و هم بدین وسیله دامنه و اصطلاحا سرریز ناامنی های افغانستان به مرزهای چین، جمهوری اسلامی ایران و حتی روسیه کشیده شود. اینجاست که تغییر نگاه آمریکا در قبال افغانستان از حالت نظامی به حالت نیابتی، امنیتی و کنترل از راه دور معنای روشن تری پیدا می کند.
آیا علی رغم ادعای طالبان مبنی بر برقراری روابط متوازن دیپلماتیک با همه کشورهای جهان، تهران، پکن و مسکو با اشراف احتمالی برای مسئله سعی دارند طالبان را با یک نگاه بلوک شرق و غربی از برقراری روابط با اروپا و آمریکا دور کنند و به سمت روابطی یک سویه بکشانند. ضمن اینکه طالبان هم از اساس نگاه خوبی به ایالات متحده آمریکا در سایه ۲۰ سال جنگ با نیروهای نظامی این کشور را ندارد و از آن طرف اروپاییها هم به دلیل نگاه های طالبان در خصوص حقوق زنان، رسانه ها، حکومت دموکراتیک و نظایر آن فعلا رسمیت دیپلماتیکی برای حکومت طالبان قائل نیستند. آیا با توجه به این نکات احتمال افتادن طالبان در دامان بلوک شرق پررنگ تر نیست؟
اگر چه طی این روزها فعلاً چین، روسیه و جمهوری اسلامی ایران در کنار پاکستان روابطی را با طالبان داشته و دارند، اما این بدان معنا نیست که اروپایی ها و آمریکا هم این فرصت را به تهران، پکن، مسکو و اسلامآباد خواهند داد. کما این که در همین روزها انگلستان هم از احتمال برقراری روابط با طالبان خبر داده است و در کنار آن اتحادیه اروپا هم اعلام داشته که به دنبال برقراری روابط با طالبان است. ضمن این که خود طالبان هم تقریباً به این آگاهی رسیده است که باید یک نگاه متوازن دیپلماتیک را با همه کشورهای جهان برقرار کند. به هر حال افرادی که در شورای رهبری طالبان قرار دارند سال های متمادی در زندان گوانتانامو به سر برده اند و در آنجا با فرهنگ آمریکا آشنایی لازم را پیدا کرده اند. یعنی همین افراد فقط برنامه های تلویزیون آمریکا را در زندان مشاهده کرده باشند به اندازه کافی به آگاهی رسیده اند. لذا باید این افراد را متفاوت از بدنه نظامی و امنیتی طالبان دانست که اکثریت آنها از روستاها و مناطق دور افتاده افغانستان وارد این گروه شده اند. موید این نکته سفرهای هیئت طالبان در قطر به دیگر کشورهای جهان است که با هدف برقراری روابط طالبان با این کشورها صورت گرفت. ضمن اینکه افغانستان یک ره آورد سیاسی، آوردگاه دیپلماتیک، برگ برنده و امتیاز ژئوپلتیک و ژئواسترتژیک برای جمهوری اسلامی ایران، چین و روسیه نیست، بلکه یک صحنه بازی است که باید در آن نهایت دقت و هوشمندی لازم شکل بگیرد تا این فرصت تبدیل به تهدیدی علیه منافع و امنیت این کشورها بدل نشود. چون طالبان به همان اندازه که مشتاق است مناسبات خود را با کشورهایی چون روسیه، چین و جمهوری اسلامی ایران تقویت کند از پتانسیل بالقوه ای برای تقابل با این کشورها به دلیل برخی مسائل ایدئولوژیک برخوردار است که میتواند مورد سوء استفاده اروپا و آمریکا قرار گیرد. پس باید با دقت و هوشمندی سعی کنیم این فرصت تبدیل به تهدید نشود. حال اگر جمهوری اسلامی ایران، چین و روسیه فکر میکنند که افغانستان در دوره طالبان به یک دارایی استراتژیک برای آنها بدل میشود یک اشتباه راهبردی است. ما باید سعی کنیم افغانستان به زمینی برای ضربه زدن به ما تبدیل نشود..
نظر شما :