چرا از ایالات متحده هیچ نمی دانیم؟
انتخابات آمریکا و بیم و امید ما ایرانیان
دیپلماسی ایرانی: یکی از تاریخی ترین و هیجانی ترین انتخابات در تاریخ آمریکا و شاید در دموکراسی های غربی چند روز پیش در ایالات متحده رقم خورد و توجه افکار جهانی را به این نمایش بزرگ جلب کرد. ایرانیان به دلیل چالش های چهار دهه ای با این قدرت بزرگ جهانی و این اواخر به دلیل اینکه حتی زندگانی روزمره آنان هم با ینگه دنیا پیوند خورده است، بیش از همه دیگر دنیاها درگیر آن شدند و هر یکی با وسواس و هیجان، تفسیرگر آن، برای دیگری شد.
به دلیل بتونیزه شده مناسبات ویژۀ کشورمان با ایالات متحده، در آینده ما نیازمند تحلیل و تفحص نزدیک و روزآمدتر از تحولات و پوست اندازی در عرصه سیاست و اجتماع سیستم آمریکایی هستیم. سیستمی که چه بخواهیم و نخواهیم و خوب یا بد، توانسته است افکار عمومی را متوجه خود کند و بر عرصه های گوناگون شئون جهانی عینا اثر بگذارد. تا دهه ها چنین خواهد بود و علیرغم شکست ترامپ در این انتخابات، لیکن ترامپیسم که جوامع آمریکایی را به دو قطب متمایز تجزیه کرده است، در انتخابات بعدی با تجدید سازمان و با قدرت بیشتر دوباره در عرصه ظاهر خواهد شد و ای بسا دنیا را با مخاطرات بزرگ و غیرقابل پیش بینی مواجه کند (فرآیند مشابهی نیز در خاستگاه دنیاهای غربی یعنی در اروپا، پیش رو خواهد بود و سیستم های سیاسی کلاسیک و مستقر را در این عوالِم به چالش خواهد کشید).
واقعیت این است که آگاهی های ایرانیان از آمریکا، عموما بسیار ناچیز و در خیلی موارد منحرف و گمراه کننده است. الآن دیگر ما نیاز به یک کارگاه بزرگ و اختصاصی آمریکا شناسی داریم تا پس از چهار دهه خلاء و ابهام، مواد اطلاعاتی را به طور شفاف، علمی و بیطرفانه در اختیار جامعه، بویژه اقشار رهبرانی و نخبگانی قرار دهد و از دامنۀ تجاهل، امتناع و انحراف از عینیات مناسبات جهانی بکاهد.
در تواریخ متاخر، ینگه دنیا برای ما آمیزه ای از اوهام و واقعیت، خواب و بیداری و فانتزی و حقیقت بود. از "حاجی واشنگتن"ِ معروف بگیر بیا تا این آخرین مراحل مناسبات رسمی و تا تسخیر سفارت در تهران. واقعا ما از تاریخ و فرهنگ و اخلاق و روحیات و سیاست و اقتصاد و صنعت این پیکره وسیع و غریب چه می دانیم که این همه از ظن خود، دوست و دشمن اش می شویم؟ آن پیش از انقلاب که شاه، یکه و تنها، رابطه با آمریکای قدرقدرت و قوی شوکت را فرماندهی می کرد و بقیه دستگاه، چشم و گوش بسته، مرزهای آگاهی نسبت به آمریکا را با احتیاط و هراس، همچون درخت ممنوعه، مراعات می کرد. و آن هم بیرون از این حلقه، که نحلۀ فکری مسلط، همان نخبگان چپگرای مقدس، مسحور کتاب های سفید ضدامپریالیستی! فقط انحصارات آمریکایی غارتگر برانداز و مبارزات حماسی ویت کنگ ها را تدریس و تزریق می کرد، و آن دیگری، ملیّون مغرور و یکدنده و کم اطلاع از دگرگونی های شتابان گلوبالی ما، که همچنان در ماتم کودتای مرداد، تندیس قائد را تقدیس و تذهیب می کرد. در این چندگانه های متضاد، فکر و حس ما از آمریکا شکل گرفت، تا به دیروز و امروز، که حاکمیت مستقر، راضی و آسوده، بیش از چهل سال، تمامی دریچه های ارتباط با این دنیای عجیب و غریب را مسدود کرد و از آمریکا فقط چهره ی پلید دشمن و اهریمن نمایان ساخت. اتفاقا در همین چهل ساله، خصوصا بعد از پایان جنگ سرد بود که ایالات متحده قطعی ترین ادوار سیاسی و اقتصادی و تمدنی خود را از سر گذراند و گویا داشت پایان تاریخ را هم می نوشت!
اینک در بیرون حاکمیت نیز، طبقه جدید نخبگانی ما بوده و هستند که در هپروت و نوستالژی دوران شاهی – آمریکایی سیر می کنند و هی نسخه بازگشت و تسلیم تجویز می کنند. این همه در حالی بود و هست که بسیاری از ممالک دور و نزدیک از این رهگذر، مناسبات هوشمندانه و منفعت جویانه ای را با آمریکا تنظیم کردند و زیر چتر امنیتی و اقتصادی این ابرقدرت تا توانستند پروار شدند و رشد و توسعه پیدا کردند. همان فرآیندی که در دنیاهای توسعه یافته از آن به عنوان "گاو شیرده آمریکایی" یاد می کنند.
واقعا ما از آمریکا چه می دانیم؟ همین اواخر کتاب "برج فرازان" نوشته باربارا تاکمن پیرامون تواریخ نسبتا متاخر آمریکا را می خواندم و به قضاوت های این روزها در کشورمان درباره انتخابات با آه و حسرت فکر می کردم. به اداره کوچک و مهجور "آمریکا" در وزارت امور خارجه کشورمان می اندیشیدم که تا چند دهه و تا همین اواخر، پیش از برجام، تمام دار و ندار سیاست رسمی ما را در قبال آمریکا انعکاس می داد. اخبارهای مغشوش و کنسرو شدۀ "سیمای ما" را این روزها از انتخابات آمریکا را ببینید. واقعا آدم از این همه انقطاع، خودزنی و انگشت نمایی شگفت زده می شود. به چه گناهی باید از هر طرف چنین تحریم شویم؟ معلوم است که جوان دلمرده و مستاصل ما باید تا نیمه های شب، نومیدانه، آرای حوزه جغرافیایی ایالات متحده از ویسکانسین و آریزونا و نوادا تا به پنسیلوانیا و کارولینا... را تعقیب کند! به زندگی روزمره و به کار و کسب او پیوند خورده است. او را ملامت و شماتت نکنیم که از تشخیص جغرافیای وطن، میان بجنورد و بروجرد و بیرجند وامانده است که این، چه دردی را از او دوا می کند؟ این روزها نه فقط عرب و ایرانی و افغانی و کوبایی و ونزوئلایی و ..، که آلمانی و چینی و برزیلی و هندی و ... نیز به این نمایش سیاسی بزرگ و کم سابقه، در آن سوی دنیا خیره شده اند. و ما در طراحی تداوم این منازعۀ بی انتها، تازگی به دنبال و به امید جنگ داخلی در آمریکا هستیم و برای فروپاشی این ابرقدرت غدار گاه شماری می کنیم. بی ثمر! به فکر خودمان باشیم، میوه ممنوعۀ آگاهی را همچون پدرجدمان بخوریم و از پیرامون مستقیم و سرنوشت ساز خود، با تمام وجدان و ضمائر، آگاه شویم. با تهور توام با عقلانیت به آب بزنیم و در راه منافع ملی با دوست و دشمن تعامل و تعاطی دیگرگونه ای را آغاز کنیم که زمان زیادی در پیش روی ما باقی نمانده است.
نظر شما :