کاریکاتورهایی که دستاویزی برای بهره برداری های سیاسی داخلی شده اند
«اسلام هراسی» در فرانسه و جدال چپ و راست
دیپلماسی ایرانی: قتل معلم تاریخ فرانسوی به انتقام کشیدن کاریکاتور پیامبر اسلام، دوباره پرده از شکاف های سیاسی و اجتماعی این کشور برداشت. امانوئل مکرون، رئیس جمهوری فرانسه، بی پروا از کاریکاتور موصوف دفاع و آزادی بیان را اصلی بنیادین و غیرقابل خدشه در جمهوری فرانسه نامید. ژان میشل بلانکه، وزیر آموزش و پرورش ضمن ابراز انزجار از "تروریسم اسلامی"، به سرزنش "چپگرایی اسلامی" و تبانی فکری چپ و اسلام گرایی در دانشگاه ها پرداخت.
چپگرایی اسلامی یا مارکسیسم اسلامی صیغه جدیدی نیست و احتمالا نخستین بار نیم قرن پیش توسط شاه سابق ایران برای بدنام کردن مخالفان سلطنت بکار رفت. آن زمان اپوزیسیون رژیم، اتهام شاه را دروغین خوانده و آن را بخشی از پروپاگاندای آن برای اعتبارزدایی از مخالفان قلمداد می کردند. گذشت زمان اما نشان داد برچسپ شاه که البته با مقاصد مشخص سیاسی و به هدف خوارداشت اپوزیسیون بکار می رفت، چندان هم بیراه نبود و می توان با نادیده گرفتن دلالت های ناسزاگونه آن، به واکاوی و تبارشناسی یک سنت فکری و سیاسی معین دست زد. غیر از ائتلاف تاکتیکی اپوزیسیون چپ و اسلام گرا در انقلاب 1357، بخش مهمی از جریان اسلامی مبارز، تحت تاثیر انگاره های چپ قرار گرفتند. شرق شناسی وارونه و مارکسیسم فرهنگی مکتب فرانکفورت بعنوان پلهای ارتباطی و میانجی های فکری، اسلام انقلابی و مارکسیسم انقلابی را در بزنگاه مهمی به هم رساندند. اندیشه هایی که در ایران دهه پنجاه صاحب اعتبار و منرلت بودند. عبور مارکسیسم فرهنگی از آموزه بنیادین مارکسیسم کلاسیک، یعنی نبرد طبقاتی میان پرولتاریا و بورژوازی و تحول آن به منازعه استثمارگر و استثمار شونده، قرینه های آشنایی در سنت اسلامی یافت و زمینه مفاهمه و ارتباط را فراهم کرد.
تبعات این داد و ستد معرفتی، دیرتر به اروپا رسید. پس از آنکه مارکسیسم ارتدوکس در ابتدای دهه هفتاد به تدریج آخرین سنگرهایش را در محافل آکادمیک و مجامع روشنفکری به سود نگره های پست مدرنیستی رها کرد، این امتزاج هم شتاب بیشتری به خود گرفت. نسبی گرایی پست مدرن در حکم کاتالیزوری بود که این هم پیوندی را سرعت می بخشید. علاوه بر این زمینه های فکری که به صورت خیلی خلاصه، مورد اشاره قرار گرفت، زمینه های عینی مهمی هم وجود داشت. زایش اندیشه های راست و محافظه کارانه در سپهر سیاست و اقتصاد که در تاچریسم و ریگانیسم، چارچوب های نهادی مستحکمی یافت، مجال جابه جایی در پایگاه اجتماعی احزاب چپ و راست و گذار از جبهه های بندی های سابق را مهیا کرد. در واقع برای نخستین بار در انتخابات ها جناح راست توانست به ذخیره استراتژیک چپ ها یعنی رای طبقه کارگر، ناخنک بزند.
ورود کشورهای توسعه یافته اروپایی به مرحله پساصنعتی به معنای ماشینی شدن بیش از پیش تولید و انتقال حلقه های اصلی آن به اقتصادهای نوظهور دارای نیروی کار ارزان در شرق آسیا و ... بود. کوچک شدن دولت، عبور از ایده دولت رفاه، خصوصی سازی فزاینده اقتصاد و به حاشیه رفتن کارگران یدی در کنار زلزله سیاسی و فکری سقوط شوروی، احزاب چپ اروپا را در تنگنای بی سابقه ای رها کرد. به این دشواره باید تفاسیر متفاوت از مساله مهاجرت را هم اضافه کرد. موج مهاجرت از کشورها و مناطق فقیر جهان به غرب ثروتمند و توسعه یافته همیشه وجود داشته، اما در پرتو تحولات اخیر مهاجران در کشورهای اروپایی، در نقش نیروی کار ارزان، سهم عمده ای در نارضایتی فزاینده طبقه کارگر جوامع مقصد را عهده دار شدند.
خلاصه این وضعیت را این گونه می توان بیان کرد: احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپایی، پرولتاریای مالوف را گم کردند و برای پیشبرد سیاست پارلمانتیستی خود به صرافت یافتن متحدان جدید افتادند. محذوفان اجتماعی، تراجنسیتی ها، دگرباشان جنسی، مهاجران، مسلمانان و اقلیت ها جای طبقه کارگر را گرفتند. در حالی که راست ها با مهاجرهراسی، اسلام هراسی و تاکید بر درونمایه های هویتی غربی و مسیحی، به دلربایی از ناراضیان پرداختند. احزاب نژادپرست و راست افراطی روی موج نارضایتی طبقات پایین جامعه سوار شده و در بسیاری از کشورها وارد قدرت شده و یا دستکم به اپوزیسیونی نیرومند تبدیل شدند. در واقع اکنون وجه ممیزه سیاست در جوامع غربی، رویارویی جهان گرایی چپ ها با هویت خواهی جناح راست است. این ممیزه البته به قدر کافی تمایزبخش نیست و لزوما با خط کشی های متعارف سیاسی همپوشانی ندارد.
برآمدن دولت های انتخابی ناسیونالیست توده گرا نظیر دونالد ترامپ در آمریکا، بوریس جانسون در بریتانیا، ویکتور اوربان در مجارستان و... بیانگر تحولات بنیادین در گرایش های سیاسی گروه های اجتماعی است. با هر نگاهی می توان این روند را قسمی زوال سیاسی دانست. زمانی که چپ ها از آرمان برابری و راست ها از آزادی دفاع می کردند، دست کم اغتشاش معنایی مفاهیم اصلی به اندازه امروز نبود. بازتوزیع اقتصادی و تعمیق دولت رفاه، پلاتفرم اصلی سوسیالیست ها و اوروکمونیست ها بود و در مقابل تضمین زیست دمکراتیک و حفاظت از آزادی های فردی و گروهی، دستور کار اصلی لیبرال ها به شمار می رفت.
با جابه جایی های صورت گرفته، اکنون چپها به مدافع آزادی، چند فرهنگ گرایی، حفاظت از محیط زیست و اقلیت ها تبدیل و راست ها هم در سنگر هویت خواهی به دفاع از طبقات پایین بومیانی می پردازند که مرعوب افزایش جمعیت مهاجران و تغییر دموگرافی و مختصات هویتی آشنای جوامع خود شده اند.
در آخرین انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، جنبش فرانسه نافرمان به عنوان ائتلافی از احزاب چپ، آشکارا در سوی مسلمانان این کشور ایستاد که با بیش از پنج میلیون نفر بزرگترین جمعیت مسلمان در اروپا را تشکیل می دهند. این وضعیت متناقض نما یادآور سخنان فوکویاماست که گفته بود، مسلمانان پرولتاریای نوین حزب کمونیست فرانسه هستند.
در مقابل ماکرون با متهم کردن سوسیالیست ها و کمونیستها به تبانی با مسلمانان، افزود که سوق یافتن آرای طبقات پایین و متوسط به سوی ائتلاف راستگرای جبهه آزادی با سویه های آشکار مهاجرستیزی و اسلام هراسی، نتیجه بوالهوسی و فرصت طلبی سیاستمداران چپگراست. به نظر می رسد ماکرون می کوشد با استفاده از ماجرای معلم مقتول، ضمن مرزبندی با نئوفاشیست های جبهه آزادی، چپ ها را منکوب و پایگاه اجتماعی راست ها را هم مصادره کند. این البته مبارزه ای آسان نیست، اصل چند فرهنگ گرایی و همزیستی فرهنگی و ایده بنیادین آزادی اکنون با چالشی دشوار روبه رو شده است. آرزوی طیف سیاسی میانه و نئولیبرال برای ادغام مسلمانان در فرهنگ و زیست فرانسوی بیش از هر زمانی دور از دسترس می نماید.
اردوکشی چپ های جهانگرا و مدافع آزادی و راست های محافظه کار ضد مهاجران، چالشی گذرا نیست، چه بسا آینده زیست دموکراتیک این کشور به آن بستگی دارد. فوکویاما برای رهایی از این چالش نفسگیر و تعالی دوباره امر سیاسی، خواهان بازگشت سیاست به دوگانه چپ و راست و اردوکشی بر اساس آرمان های برابری و آزادی است.
چه سیاست هویت نشان داده که خالی از ظرفیت های رهایبخش است، اما معلوم نیست ازدواج مصلحتی مارکسیسم و اسلام سیاسی هم بدیلی موفق برای خروج از این بن بست باشد.
نظر شما :