تنش ایران و آمریکا با روی کار آمدن بایدن یا ترامپ قابل حل نیست
تداوم فضای بحران به عدم پاسخگویی مسئولین در برابر مردم کمک می کند
دیپلماسی ایرانی - همزمان با تشدید رقابت های انتخاباتی در ایالات متحده آمریکا و قطب بندی های سیاسی ترامپ و بایدن به نمایندگی از دو حزب جمهوری خواه و دموکرات شاهد یک قطب بندی سیاسی، اجتماعی و رسانه ای در داخل کشور هستیم. در این راستا برخی از جریان های سیاسی عمدتا حامی دولت نگاه جدی به پیروزی جو بایدن دارند که در وعده های انتخاباتی خود از بازگشت به برجام، لغو بخشی از تحریم ها و تلاش برای کاهش تنش با ایران سخن گفته است. این در حالی است که در آن سو طیفی دیگر از جریان سیاسی کشور که بیشتر از منتقدین دولت محسوب می شوند از پیروزی بایدن با این شعارهای انتخاباتی به شدت نگرانند. لذا رسانه های همسو به مزارت نردسک تر شدن به سوم نوامبر (روز انتخابات) مرتب بر طبل هجمه و تخریب منتظران وطنی پیروزی بایدن می کوبد. همین دوقطبی رسانه ای و سیاسی در داخل کشور، فضای اجتماعی را هم به سمت دوگانگی کشانده است. اما دلیل شکل گیری این فضای دوقطبی سیاسی، رسانهای و اجتماعی در کشور متاثر از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا چیست؟ بررسی این موضوع، محور گفتوگوی دیپلماسی ایرانی با امیر محبیان، تحلیلگر مسائل سیاسی است که در ادامه از نظر می گذرانید:
همزمان با سنگین تر و جدی تر شدن رقابت های انتخاباتی ریاست جمهوری در ایالات متحده آمریکا و نزدیک شدن به سوم نوامبر (روز رای گیری) شاهد جریان سازی های مخرب سیاسی و رسانهای در داخل کشور علیه پیروزی احتمالی جو بایدن هستیم؛ جریان سازی هایی که دست های پشت پرده آن نیم نگاهی به پیروزی مجدد دونالد ترامپ دارند. اگر چه همواره این ادعا را مطرح می کنند که پیروزی بایدن یا ترامپ تفاوتی در شرایط کشور ایجاد نمی کند. در این راستا به نظر میرسد که دولت و جریان سیاسی حامی آن تمایل جدی به پیروزی جو بایدن دارند که شعار بازگشت به برجام، لغو بخشی از تحریم های آمریکا و تعدیل در تنش با جمهوری اسلامی ایران را مطرح کرده است. این در حالی است که جریان های سیاسی و رسانه ای منتقد دولت به شدت نگران از پیروزی جو بایدن هستند. از نگاه شما این فضای دوقطبی در کشور متاثر از انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده ناشی از چیست؟ آیا صرفا تاثیر گذاری نتایج انتخابات آمریکا بر شرایط کشور موجب شکل گیری این دو گانگی شده است و یا دلایل دیگری را برای این مهم می توان برشمرد؟
اگر گمان بر این باشد که در ایالات متحده فرد حکومت نمیکند؛ بلکه این سیستم است که راهبردها را بر پایهٔ منافع ساماندهی میکند و روسای جمهور رویکردها را در چارچوب راهبردها با منطبق بر خصلتهای شخصیتی خویش اعمال میکنند؛ در این صورت پندار اینکه آمدن و رفتن افراد در ایالات متحده تاثیر راهبردی بر روابط ایران و آمریکا بگذارد؛ چندان قابل اعتناء نخواهد بود. البته اگر از راهبرد بگذریم و تنها رویکرد و رفتار هم برایمان ارزش داشته باشد، بله در آن صورت تغییر روسای جمهور با ارزش خواهد بود. به هر حال منطق اصلاح طلبان در خوشبینی به عملکرد روسای جمهور دموکرات در ایالات متحده آمریکا است که آنان را غیر جنگ طلب میدانند و منطق اصولگرایان در مخالفت با روسای جمهور دموکرات در این کشور است که آنان میتوانند همرأیی گستردهتری منجمله با اروپا در برابر ایران داشته باشند. منطق هر دو هم از دیدگاهی درست است؛ ولی هر دو باید در نظر بگیرند که از ریشه روسای جمهور آمریکا، جمهوریخواه یا دموکرات بر یک نکته هم اندیشهاند و آن اینکه جمهوری اسلامی خطری برای نظم بینالملل بوده و اختلافشان تنها در روش برخورد با ایران است. در این صورت روشن است که دیپلماسی ما جدا از آنکه باید ناظر بر رفتار رقیب بینالمللی طراحی شود، ولی از پایه باید بر حسب تواناییهای درونی طراحی شود. در باب نیات دو جریان از این دو گانگی بر سر آمریکا بر این گمانم که اصولگرایان مایلند وجهه انقلابی و مرد جنگ بودن خود را به رخ بکشند و اصلاح طلبان مایلند صلح طلب بودن خود و جنگ طلب بودن رقیب را به مردم نشان دهند.
اگر از نگاه شما اساسا تفاوتی در روی کار آمدن بایدن یا ترامپ برای تغییر در وضعیت کشور وجود ندارد، اما در مقابل این نگاه شما هستند کسانی که معتقدند قطعا نتیجه انتخابات آمریکا و پیروی ترامپ یا بایدن می تواند بر وضعیت ایران تاثیر حداکثری و صد البته مستقیمی داشته باشد. خصوصا با توجه به رشد افسار گسیخته قیمت کالاها و اجناس و همچنین با در نظر گرفتن سیر صعودی نرخ ارز تا ۳۲ هزار تومان در کنار آن سکه ۱۶ میلیون تومانی، سقوط بیش از ۸۰۰ هزار واحد بورس، آن هم در بازه زمانی کمتر از دو ماه و همچنین تبعات بهداشتی، سلامت و معیشتی ناشی از تشدید شیوع ویروس کرونا در کنار احتمال سنگین تر شدن سایه سیاست فشار حداکثری ایالات متحده آمریکا بر اقتصاد نیمه ورشکسته کشور بسیاری را به این باور رسانده است که به جبر شرایط داخلی در جمهوری اسلامی ایران، هیچ چارهای جز مذاکره مجدد با آمریکا حتی در صورت پیروزی دونالد ترامپ ندارد. به ویچه آن که احتمال دارد در صورت پیروزی مجدد ترامپ شرایط و فشار بر ایران بیشتر شود، لذا ضرورت مذاکره حتی در دوره ترامپ به مراتب جدی تر از بایدن است. ارزیابی شما در این خصوص چیست؟
وضعیت اقتصادی در کشور بر حسب نوعی از اجماع در میان نخبگان کشور بیش از آن که منحصر در فشارها و تحریم های آمریکا باشد، به ضعف و بعضا فساد مدیریتی باز می گردد. البته طبعا فشارهای آمریکا تاثیر کمی ندارد، ولی هنر مدیریت اتفاقا به بروز شرایط بحرانی برمی گردد، و الا در شرایط فراوانی و راحتی که همه مدیرند! اعتقاد من این است که تقلیل رابطه ایران و آمریکا به وضع اقتصادی نادیده انگاشتن واقعیت های بسیاری است و کمکی به حل معضل نخواهد کرد. بخشی از مسئله ایدئولوژیکی است و انقلاب اسلامی به هر دلیلی مسیری را رفته است که درون یک فضای دوقطبی حق و باطل انگاری فضای بین الملل قرار گرفته است؛ در این حالت جمهوری اسلامی حق و آمریکا و هوادارانش که معمولا اکثر کشورهای جهان می شوند، باطل است؛ جبهه باطلی که در راس آن شیطان بزرگ قرار دارد. وقتی که هویت خودی و دشمن این گونه تعریف شود (فارغ از صحت یا عدم صحت تمثیل)، امکان مذاکره و توافق فی حد ذاته منتفی است؛ در این حالت ما در یک جنگ دائمی قرار داریم که تنها بعضی اقدامات و عقب نشینی های موقت، نه برای صلح، بلکه برای فریب رقیب یا کاستن از فشار بر خود صورت می گیرد. این منطق نهایی برخورد است که نظام در چارچوب آن تاکنون عمل کرده است. در این حالت هر مذاکره ای فقط یک سناریو درون نمایش جنگ است. به نظر می رسد اصلاح طلبان در برابر این منطق هویتی دو گروهند؛ گروهی فکر می کنند فشار بیرونی منجر به تغییر این منطق خواهد شد و تصور می کنند اکنون فشارهای ترامپ مقدمه چنین چرخش و واقع بینی اجباری و تحت فشار برای بقاء نام خواهد شد. گروهی دیگر فکر می کنند که این منطق دو قطبی حق و باطلی تنها منطق حاکمیت کنونی است و با چرخش حاکمیت برای مذاکره، منطق بقای این بخش حاکمیت از میان رفته و با مذاکره آنها هم مجبورند کنار روند و جا برای این بخش از اصلاح طلبان حکومتی باز می شود. اما واقعیت آن است که منطق حق و باطل در سیاست بین الملل توسط امام خمینی(ره) تئوریزه شده و اتفاقا اصلاح طلبان کنونی و چپ های قدیمی در زمان حاکمیت خود ازمدافعان اصلی آن بوده اند. بنابراین این تئوری به بخشی کلیدی از هویت انقلاب اسلامی تبدیل شده است و شاخه ای از پیکره "فلسفه انتظار" شیعی شمرده می شود. از این رو چرخش در این مورد فقط چرخشی ظاهری و مقطعی نخواهد بود و بدون نظریه پردازی توجیه گر، شدنی نیست و تاکنون نظریه جدیدی در این مورد ندیده ام. نظریه ای که طبعا باید ریشه در فقه شیعی داشته باشد و موضوع فراتر از سطح جناح های سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب است.
به نقش فساد داخلی و ناکارآمدی مسئولین به عنوان پارامتر اصلی در تشدید معضلات کشور اشاره داشتید. فارغ از اینکه کدام نهاد، فرد و یا قوه در وجود آمدن شرایط کنونی مقصر است و بدون در نظر داشتن تبعات مخرب اختلافات سیاسی داخلی بر حوزه دیپلماسی، به هر حال اکنون جامعه ماه هاست که با بحران سلامت، پیش از آن بحران معیشت و بحران در حوزه سیاست خارجی و سیاست داخلی مواجه است و سینرژی این بحران ها نیز عملا آستانه تحمل مردم به یک نقطه بسیار شکننده رسانده است. لذا کشور مستعد هر گونه واکنشی نسبت به این بحران های متعدد و متنوع است. با توجه به این واقعیت اساساً شما وقوع گزاره ای به نام «شورش نان» و شکل گیری اعتراضات گسترده را در داخل تا چه اندازه جدی می دانید، خصوصا که بسیاری از تحلیلگران معتقدند اگر چه با عبور از تابستان وقوع سناریوی «تابستان داغ» منتفی شد، اما هنوز زمان و بستر برای وقوع سناریوی «پاییز داغ» و حتی «زمستان داغ» در کشور از جانب ایالات متحده آمریکا در زمینه به آشوب کشاندن ایران وجود دارد، از این روست که کاخ سفید با تشدید تحریم ها به دنبال افزایش فشار بر جامع به منظور ایجاد شورش در داخل کشور است؟ سوال مهم تر اینجاست که آیا بحران سلامت، بحران معیشت و بحران سیاست خارجی و داخلی میتواند به بحران امنیت ختم شود؟
در این که فشارهای واردشده، بهویژه فشارهای اقتصادی در ایران بسیار سنگین است، تردیدی نیست. ولی هیچکس میزان کشسانی و تابآوری مردم ایران را ارزیابی نکرده است و اساساً کار سادهای هم نیست؛ تاریخ به ما نشان میدهد که تابآوری مردم ایران در برابر فشارها بالاست، ولی بیشتر زمانی تاب و تحمل خود را از دست میدهند که کسی انتظار آن را ندارد. تجربه نشان داده که اتفاقاً دگرگونیهای بنیادی بیشتر زمانی رخ میدهد که از اوج شدت فشار گذشته و طلیعه روشن اقتصادی نمودار میشود. در این حالت فشارهای پیشین بهصورت انفجاری به شکل انتظارات فزاینده خود را نشان میدهد. اما دربارهٔ بحران امنیت بر این باورم که ما هیچ زمانی پس از انقلاب بیرون از فضای بحران یا خطرات امنیتی نبودهایم و مدیریت کشور بیشتر درون همین فضای بحران یا بحران نمایی زیست کردهاند. بنابراین بحران را بعضاً نه خطر که فرصت میبینند، زیرا در فضای بحران امکان عدم پاسخ گویی بیشتر فراهم است. به همین دلیل باور دارم در ایران، فضای عدم بحران، مدیریت کنونی را دچار بحران پاسخ گویی خواهد کرد و بحران بیشتر پوششی برای عدم شایستگیها خواهد بود.
ذیل این نگاه شما به بجنبه دیگری از بحران امنیت در قالب کاهش مشارکت در انتخابات بپردازیم. ذیل نگرانی ها در خصوص آینده اقتصادی و معیشتی کشور و همچنین با توجه به شکل گیری حجم بالایی از انتقادات جدی به عدم مدیریت مسئولین، به خصوص در حوزه معیشتی و اقتصادی، شرایط را برای ایجاد یک جنبش اجتماعی در سایه این مشکلات، در قالب تشدید کاهش سیستماتیک مشارکت در انتخابات تا چه اندازه نزدیک به واقعیت می دانید. خصوصا اینکه کشور در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ قرار دارد؟ اتفاقاً با توجه به آمارها و ارقام مربوط به میزان مشارکت ۴۲.۵۷ درصدی مردم در انتخابات دوم اسفند سال گذشته (انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی) و همچنین انتخابات دور دوم یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی که با مشارکت ۱۹ درصدی در ده حوزه انتخابی برگزار شد، نشان از این دارد که یک گسل بسیار جدی بین جامعه و ساختار سیاسی به وجود آمده است که میتواند به شکل بسیار پررنگ تری در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ خودنمایی کند. پس آیا امکان دارد که بحران امنیت، نه در سایه شکل گیری اعتراضات مردمی، بلکه در قالب کاهش مشارکت خود را نشان دهد؟
در اتخاذ رویکردهای انتخاباتی در کشور سه عامل هرکدام زمانی بهگونهای مورد نظر بوده است. مشروعیت - مشارکت و کارآمدی. فرض مهم تاکنون این بوده است که مشارکت بیشتر مشروعیت افزا ست. ازاینروی رهبران کشور بر مشارکت پافشاری میکردند و رهبری نیز همیشه تاکنون آن را اصل با ارزش انتخابات میدانسته و میدانند. ولی از دوم خرداد تفکری به این برآیند رسید که مشارکت میتواند مشروعیت زدا باشد، زیرا دوم خرداد را برخلاف رهبری حماسه نمیدانستند. اینان به این نتیجه رسیدند که مشارکت هنگامی خوب است که بازده دلخواه را به دست آورد؛ از آن زمان جریان اصولگرا تشکلهای جدیدی را شاهد بود؛ برای نمونه گروهی تازه برآمده بر این باور بود که اصولگرایان سنتی توان هدایت مشارکت بهسوی خودیها را ندارند. از اینرو توان مالی و سیاسی به سراغ گروهی رفت که مدعی بودند با نقد اصولگرایان سنتی و شعارهای جدید میتوانند مشارکت خودیها را افزون کنند. نتیجه دولت دکتر احمدی نژاد شد؛ پیروز شدند، ولی خوشنود نشدند و احساس کردند در جلب رای کامیاب شدند، ولی در تشخیص درست نیروی خودی مهارشده اشتباه کردند؛ باروی کار آمدن دولت روحانی و بروز ضعفهای مدیریتی گمان بر آن شد که ما دو گروه مدیر درون نیروهای خودی داریم؛ گروهی توانمند به جلب رای مانند احمدی نژاد، ولی غیرقابلمهار و گروهی دیگر بدون رای ولی تحت کنترل. به گفتهای فرض بر این است که رای بالا خودسری میآورد. از نظر این گروه فرضی؛ پس مدیران خودی بدون رای، ولی در قدرت گزینه مطلوبی تصورمی شود. اما چالشی وجود دارد به نام اهمیت مشارکت. این گروه فرضی برای نفی ارزش مشارکت بر اهمیت ضلع سوم پافشاری میکند؛ یعنی کارآمدی! به عبارتی کارآمدی رضایت آفرین، مشروعیت ساز میشود و جای مشارکت را میگیرد. در این صورت دلواپسی مشارکت بالا دیگر برای اینان مطرح نیست. اگرچه این مفروضات میتواند ذهنی باشد و لزوماً ناظر به گروه و دستهای نیست.
در سایه دیالکتیک شرایط سیاسی انتخاباتی ریاست جمهوری ۱۴۰۰ در ایران و سوم نوامبر در ایالات متحده آمریکا و تاثیر این دو انتخابات بر افزایش و یا کاهش تنش های دو طرف، قطعا حضور و تلاش مجلس یازدهم برای ریل گذاری در انتخابات ۱۴۰۰ به منظور روی کار آمدن یک گزینه اصولگرا و نظامی می تواند تعیین کننده باشد؛ خصوصا با تکاپوهای نمایندگان برای تصویب طرح اصلاح قانون انتخابات. با این اوصاف و در صورت روی کار آمدن دولتی رادیکال، آن هم از جنس نظامی در انتخابات سال آینده دیگر به نظر نمی رسد که تهران تمایلی برای مذاکره با واشنگتن حتی با دولت جو بایدن داشته باشد، چه رسد به دولت دونالد ترامپ که شاید برای بار دوم روی کار بیاید. چون در این صورت دولت رادیکال ترامپیستی در آمریکا که دور آخر حیات سیاسی خود را می گذارند دیگر مانند دور اول دست به عصا حرکت نمی کند و در آن سو یک دولت رادیکال اصولگرا در ایران نیز شاید شرایط را به سمت جنگ پیش ببرد. با توجه به تحلیل شما در خصوص تعیین کنندگی شرایط سیاسی داخلی ایران، این پارامتر تا چه اندازه می تواند باعث به تعویق افتادن مذاکره ایران و ایالات متحده آمریکا شود؟
به نظر میرسد روش کار در هر مذاکرهای آن است که با دست نیرومند دست دهند، نه با دست لرزان که امضایش استواری چندانی ندارد. اگر این فرض پذیرفته باشد، برخی به این گمان میافتند که شاید مذاکره به دست قویترین دولت آماده نبرد با سختترین شعارها، شبهه سازش از سر ضعف را نداشته باشد. آن طرف هم کسانی شاید گمان دارند که توافق در بهترین حالت با یک دولت اصلاح طلب سرنوشتی بهتر از برجام در داخل نخواهد داشت. شاید بتوان تصور کرد که ترامپ چنین امیدی دارد؛ توافق با طرفی که قادر باشد تعهدات نظامی و سیاسی را یک جا ارائه کند. این تصورات که شاید توهمات پوچی بیش نباشد، بعید نیست که خاستگاه تحلیلها و تصمیماتی برای کسانی باشد. در این حالت ممکن است تصور شود که ترامپ ساده، خودشیفته، بدون پشتیبانی اروپاییها و مایل به نمایش شاید امتیازات بیشتری دهد تا یک دموکرات نیرنگ باز که قادر به تجمیع اروپاییها در برابر ایران است!
نظر شما :