بازتعریف اوراسیا از مثلث برمودا
قره باغ اردوغان
نویسنده: مُحمّد مَهدی بَندَرچی، کارشناس ارشد مطالعات اوراسیا
دیپلماسی ایرانی: پیچیدگی نبرد 2020 قره باغ هفته ها پیش از شروع هویدا شد. ترکیب راهبردی قفقاز با چنین نبردی تغییر کرد. با این تفاوت که این ترتیب امنیتی جدید به قفقاز منحصر نخواهد ماند. آسیای مرکزی نخستین جایی است که هدف تغییرات جدید واقع خواهد شد. این تغییر تا افغانستان هم کشیده خواهد شد. در ابعاد بزرگتر مفهوم اوراسیا از ترکیه عبور خواهد کرد و به آنکارا مرکزیت منطقه ای خواهد بخشید. امتداد این تغییرات به بالکان کشیده می شود و خاورمیانه با ترکیه رفتار دیگری خواهد داشت. اسرائیل و نیروهای آمریکایی نیز ترکیه را طور دیگری خواهند دید. این برنامه ای است که اردوغان با تشدید نبرد قفقاز به هدف بازتعریف نقش منطقه ای ترکیه تدوین کرده است. اگر ترکیه موفق شود بدون شک این محصولات را برداشت خواهد کرد. سؤال این است که فلسفه نظامی ترکیه برای کسب چنین جایگاهی چیست؟
شهید سپهبد سلیمانی می گوید: «هیچ انسانی بدون حرکت نیست و منشأ آن حرکت، تعلّقات انسان است. تعلق انسان، انسان را وادار به حرکت می کند. هرچه این تعلق متعالی تر باشد این حرکت و این بی قراری به سمت آن بیشتر می شود». اصولاً منشأ تمام رفتارهای نظامی اشتیاق به تحقق یک تحول مفهومی است. عماد مغنیه هم در یکی از سخنرانی های خود عنصر روحی را اصل محوری در تربیت نیروهای جهادی معرفی می کند. بجاست اگر بپرسیم تحولات خونباری که از سوریه و عراق تا لیبی امتداد یافته اند و حتی ترکیه را تا مرز درگیری با یونان پیش برده اند و امروز در قره باغ تولید انفجار می کنند، از تعلق خاطر ترکیه به چه امری منشأ می گیرند؟ آیا چنان که می گویند خشونت گرایی های ترکیه برای سرپوش گذاشتن بر عملکرد اقتصادی اخوانی های اردوغانی است؟ آیا اسلام گرایی ترکی به دنبال تحقق رؤیای امپراطوری عثمانی است؟ آیا اجرای احکام اسلام و سد شدن مقابل اسرائیل اصل اساسی چنین خشونت هایی است؟؟؟؟ قطعاً هیچ یک از این موارد نیست. حداکثر ممکن است این امور ابزار باشند ولی این ها هدف نیستند. ترکیه در پی تحقق دو باز تعریف راهبردی است. اول جابه جایی نقش خود از یک عایق استراتژیک به یک قطب امنیت منطقه ای و دیگری امتداد بخشیدن به اوراسیا با پررنگ کردن مرزهای سه مجموعه امنیت منطقه ای است که ترکیه را در خود محاط کرده اند.
ابتدا مفهوم "مجموعه های امنیتی منطقه ای" را بازمرور می کنیم. این شناخت مفهومی، چارچوبی برای تحلیل و مقایسه امنیت منطقه ای در مناطق مختلف است. مجموعه های امنیتی منطقه ای (RSCs) گروهی از واحدهای سیاسی هستند که اولویت دغدغه های امنیت ملی آنها آنچنان به هم نزدیک است که نمی توانند از هم جدا و مستقل باشند. در خلق خوشه های منطقه پایه، مفهوم وابستگی متقابل امنیتی یک عامل محوری است. سوریه بدون ایران نمی تواند امنیت خود را حفظ کند و باقی بماند. ایران در این فرآیند منافع خویش را برای تقابل با اسرائیل و نایبان نظامی کشورهای عربی مد نظر دارد و حفظ کیان تشیع و برقراری سازمان رزم حزب الله جز با دفاع از امنیت سوریه امکان پذیر نیست. ورود روسیه به این ترتیبات، ساختار مجموعه امنیتی شامات را تغییر می دهد. حال این وضعیت در قفقاز بین ترکیه و آذربایجان برقرار شده است.
نیروهای سراج در لیبی نیز وابستگی متقابل به ترکیه دارند و ترکیه برای حفظ سازمان رزم نیروهای سلفی و اخوانی به حضور فرامرزی در چنین موقعیت هایی نیاز مبرم دارد. زیربنای مفهوم مجموعه های امنیتی منطقه ای، تأکید بر لزوم تأمین امنیت جهانی با یک نگاه منطقه ای است. با این دیدگاه، روابط بین دولت ها و نیز بازیگران و کنشگران دیگر، الگوهای منظم و خوشه بندی شده جغرافیایی را به نمایش می گذارند. اکنون نحوه تعاملات ایران با حزب الله یا ارتباطات ترکیه با جنگجویان سلفی و نحوه عملیات در قفقاز دارای الگوهای خاص خود شده اند. مجموعه های امنیتی منطقه ای بر اساس همین الگوهای متفاوت و پایدار از تعاملات امنیتی میان کنشگران تعریف می شوند.
در میان اعضای یک RSC سطح تعامل بالاست در حالی که بین اعضای دو مجموعه متفاوت سطح تعامل پایین است. مجموعه های امنیتی منطقه ای دارای همسایگان کنشگری هستند که با مرزهای طبیعی مثل دریا و صحرا و کوهستان از هم جدا می شوند. نکته مهم در بحث حاضر آنکه بین مجموعه های منطقه ای، کشورهایی می توانند نقش عایق یا همان مرز را ایفا کنند. از آنجا که با نگاه سیستمی به مفهوم امنیت می توان RSCها را یک خرده سیستم عنوان کرد، پویایی های این مجموعه ها به طور وسیعی مستقل از سیستم امنیت جهانی هستند. به همین دلیل می توانند حاوی مفاهیم مختلفی از روابط بین الملل مثل توازن قوا، قطب بندی و وابستگی متقابل باشند. این مفاهیم البته در مقیاس منطقه ای مطرح اند. بایدتوجه داشت که مفاهیم تعریف شده بر اساس فرهنگ مثل اروپا یا خاورمیانه ضرورتاً نمی توانند به عنوان مجموعه های امنیتی منطقه ای تعریف شوند زیرا RSC یک مفهوم تعریف شده تئوریک است. هرچند همپوشانی بین این دو تعریف نیز می تواند رخ دهد. با یک نگاه سازه انگارانه می شود گفت که اموری از قبیل فرهنگ و تاریخ می توانند تأثیر مهمی بر دریافت کنشگران داشته باشند. اصل و اساس این مجموعه ها البته مبتنی بر همان الگوهای مجزای تعامل است. بنا به اندیشه بوزان مفهوم RSC به طور آشکاری متمرکز بر یک قدرت بزرگ است. البته مفهوم مجاورت می تواند نقش مهمی در وابستگی متقابل امنیتی ایفا کند که اساس الگوهای ارتباطی است. ترکیه با توجه به اصل مجاورت از طرفی به دنبال تأثیر بر امنیت ارمنستان است و از طرف دیگر با توجه به برساخته های فرهنگی و تاریخی می کوشد به خوشه سازی امنیتی با آذربایجان پرداخته و خاصیت قطب امنیتی را در یک مجموعه بدست آورد. آیا این تمام ماجراست و به یک اتحاد فرهنگی و تاریخی محدود می ماند؟
نگاه تاریخی می تواند به تکمیل این تصویر از ترکیه کمک کند. در تاریخ اروپا برای پانصد سال عنصر عثمانی نقش برتر را داشت و به طور مرتب اروپا را تحت فشار نظامی قرار می داد. در دویست سال اخیر ترکیه به دنباله روی از مدرن سازی اروپایی پرداخت. از 1923 که تولد دوباره ای با عنوان جمهوری مدرن ترکیه رخ داد، خرده سیستم امنیتی بالکان هم پایه گذاری شد که عمدتاً از مناطق سابق امپراطوری عثمانی تشکیل می شد و خاورمیانه هم از دیگر متصرفات آن شکل گرفت. مفهومی که اروپائیان به عنوان ترکیه ساختند، میان مجموعه های امنیتی منطقه ای مختلفی واقع شد و به عنوان یک عایق اهمیت یافت. عایق، یک دولت یا ریز مجموعه (mini complex) است که میان مجموعه های امنیتی منطقه ای قرار می گیرد و جایگاهی را تعریف می کند که پویایی های امنیت منطقه ای بزرگتر در آنجا پشت به پشت هم ایستاده اند. از یک عایق مثل ترکیه ای که اروپایی ها ساختند، به طور سنتی انتظار می رود تا منفعل یا غیرفعال باشد. به طور غیرمستقیم این مسأله در دکترین کلیدی سیاست خارجی کمالیسم هم آمده است: صلح در خانه، صلح در خارج و اینکه ترکیه یک اینچ از مناطق خارجی را نمی خواهد اما یک اینچ از آنچه را که دارد هم از دست نخواهد داد. در ترکیه مدرن دنباله روی از غرب اهمیت داشت. در طول جنگ سرد سودای غربی شدن در سر ترکیه بود. این امر به صورت عضویت در NATO و OECD و شورای اروپا و خیز برای عضویت در اتحادیه اروپا خودنمایی کرد.
درگیری ترکیه و یونان که پس از جنگ دوم جهانی شدیدتر شد نیز از همان ابتدا وجود داشت و ریشه آن نیز مسأله اقلیت ها بود. در حالی که رابطه ترکیه با سایر مناطق منفعل تر بود. در نسبت با روسها یک پایگاه ناتو بود. جمهوری های ترک زبان آسیای مرکزی در سیاست ترکیه جایی نداشتند. در خاورمیانه هم تقریباً منفعل بود. ترکیه نمی خواست بخشی از جبهه عمومی اسلام مقابل اسرائیل باشد. در ارتباط با همسایگان هم عمدتاً متأثر از تهدید کردها به عنوان مهمترین معضل امنیت داخلی ترکیه بود. عدم درگیری ترکیه در خاورمیانه بیشتر به امید اتصال به اروپا بود فلذا نمی خواست خاورمیانه ای باشد. اسلام گرایان اعتراض می کردند که ترکیه بخشی از جهان اسلام است اما سلطه خط غربی سازی کمالیسم باعث دور ماندن ترکیه از خاورمیانه می شد. این آرزوی اروپایی شدن و مدرنیسم غربی باعث شد که موقعیت عایق بودن ترکیه آن را بیشتر به اجتناب از تمامی درگیری ها در همه طرف ها مجبور کند و این اجتناب باعث شد تا قطعیت خواسته غربی شدن ترکیه افزون تر شود.
نقطه عطف سیاسی در حیات ترکیه را باید پایان جنگ سرد دانست. اینجا بود که نگرانی ترک ها در خصوص از دست رفتن بالقوه اهمیت آنها شدت گرفت. ترکیه اهمیت خود را به عنوان خط مقدم مقابل شوروی از دست داده بود. رتبه اروپایی شدن آن هم تنزل کرده بود چون اروپائیان برادران و خواهران دورافتاده خود را در شرق اروپای مرکزی پیدا کرده بودند و احتمالاً خود روسیه را هم به دست آورده بودند. اتمام جنگ سرد برای ترکیه یک بحران هویت عام پدید آورد و ترک ها را به دنبال بازگرایش و باز تعریف موقعیت خود فرستاد. هرچند جنگ خلیج فارس تأکید مجددی بر اهمیت ترکیه بود اما نگرانی در خصوص مسأله جایگاه جدید همچنان پابرجا بود. تغییر مثبتی هم برای ترکیه رخ داد وآن بازگشایی فضای آسیای مرکزی بود. استقلال این جمهوری های ترکی از سویی هم دردسرساز بود چون در ترکیه به عنوان راست گرایی و ناسیونالیسم پان ترکی شناخته می شد و در کنار اسلام گرایی یک چالشگر رادیکال برای جریان کمالیسم بود و هم از سویی طاقت فرسا بود چون در منطقه بسیار خطرناکی قرار داشت و نیز به عنوان بازگشت به خانواده گم شده بسیار الهام بخش بود. آسیای مرکزی پدرخواندگی ترکیه را پس زد و امیدها را کاهش داد هرچند خود را در یک خودیابی ترکی عضو ملتی بزرگتر متشکل از بسیاری کشورها می دانست. زمانی که قفقاز شروع به رشد کرد نقش ترکیه به خاطر خطوط لوله آینده به عنوان یک بازیگرمهم اهمیت یافت. در بالکان هم ترکیه به ایفای نقش در جنگ های دهه نود پرداخت. از آنجا که خود را دارای پیوندهای تاریخی دربالکان می دانست نمی توانست بی تفاوت بماند اما در عمل از تشدید درگیری ها اجتناب کرد. از منظر هویتی هم ترکیه کوشید تا تصویر خود را ولو هرچند اندک هم که شده به عنوان قدرتی با منافع فراتر از مرزهای خود تقویت کند. در خاورمیانه نیز ترکیه فعال تر شد و هم به سمت اتحاد با اسرائیل و هم تقابل با سوریه حرکت کرد. ترکیه ای که از 1959 پیگیر تقاضای عضویت در EU بود در 1997 تعارف توهین آمیز اروپاییان در مسأله عضویت را مغرورانه رد کرد. به موازات اتمام دهه 1990 ترکیه هم دیگر نمی خواست یک عایق باقی بماند.
برنامه های ترکیه و اهداف امنیتی آن در این نقطه تعریف می شوند. وقتی ترکیه نمی خواهد عایق باشد در مطلوب ترین شکل می خواهد که منطقه ترکیه را رسماً به عنوان اوراسیا تعریف کند. در یک اوراسیای وسیع تر مطلوب، ترکیه به نحو والایی مرکزیت خواهد یافت و ابداً یک عایق نخواهد بود ولی به دلیل طبیعت عایق بودن ترکیه، خودش قادر به شکل دهی این بازنظم (reordering) نیست. اینجاست که نقش سلفی های ضد سوری و دولت آذربایجان یا دولت سراج در لیبی اهمیت می یابد. ایشیل قازان، نویسنده سیاست امنیتی ترکی پس از جنگ سرد معتقد بود ترکیه در سال های حول 2000 علاقه رو به تزایدی نسبت به منطقه و منطقه گرایی پیدا کرده و درگیری خود در مناطق مختلف را بالا برده است. قازان می گوید آنچه ترکیه را به سمت تعریف خود به عنوان یک قدرت منطقه ای سوق داده دقیقا وقوع در همین تقاطع مناطق است که با استعاره وقوع ترکیه در یک «مثلث برمودا» میان بالکان و قفقاز و خاورمیانه بیان می شود.
ترکیه بر این اساس معتقد است که به طور طبیعی باید نقش مهمتری در تمام مناطق بازی کند و بنابراین جایگاه والاتری در صحنه عام بین المللی مطالبه نماید نه آن که در یک سطح حداقلی به عنوان سخنگوی 250 میلیون ترک زبان بماند. مسأله ای که لازم است به آن دقت کنیم به چالش کشیدن مفهوم دولت عایق توسط ترکیه است. گفتیم که عایق ها نسبتاً منفعلند و بنابر همین، انرژی ها را از مجموعه های مجزا جذب می کنند. ترکیه این مفهوم را به چالش کشیده فلذا نقش فعال تری از جایگاه عایقی خویش بازی می کند. ممکن است بگوییم دیگر ترکیه یک عایق نیست. نه اینطور نیست. ترکیه عایق است به این دلیل که قادر نیست مجموعه های متفاوت را جملگی به یک عرصه استراتژیک منسجم واحد بکشاند. نبردهای سوریه و لیبی نشان داد که این امر در توان ترکیه نیست. نبرد قره باغ امید ترکیه برای تشکیل این عرصه واحد راهبردی است.
فن بدلی که این سودای ترکیه را باطل می کند چیست؟ قازان معتقد بود اگر یونان، روسیه و سوریه تلاش های بیشتری برای هماهنگ شدن به خرج دهند، این تعریف ترکیه به چالش کشیده خواهد شد. شاید نام کشورها مهم نباشد بلکه مسأله اصلی مناطقی است که این کشورها در آنجا با ترکیه منازعه دارند. حضور فرانسه در وقایع قره باغ هم بر چنین اساسی است. در حقیقت اگر بازیگران از مجموعه های متفاوت به اتفاق بتوانند به نحو استراتژیکی کنش کنند، مرز میان مجموعه ها کمرنگ شده و مفهوم سازی عام ترکیه به چالش کشیده خواهد شد. در نقطه مقابل اگر ترکیه قدرتمند شده تر، بتواند نیل به جایگاه آن قدرت منطقه ای را که ادعا می کند هست محقق کند، قادر خواهد بود آن همبستگی استراتژیک بین همسایگانش را هدف قرار دهد. آنگاه ترکیه باید در قامت یک قطب در برخی مجموعه های امنیتی منطقه ای مورد تحلیل قرار گیرد و دیگر یک عایق میان برخی مجموعه های امنیتی نخواهد بود. مفهوم قطبیت و پولاریزه کردن اگرچه یک مفهوم روابط بین المللی است اما در اینجا با مقیاس منطقه ای قابل بررسی است. تفاوتی هم بین اردوغان یا سایر حاکمان جدید ترکیه نیست. این سرنوشت ترکیه است که هرکس بر سریر قدرت آنکارا باشد به چنین تصمیماتی خواهد رسید. مهمترین منطقه ای که ترکیه می خواهد در آن قطب امنیتی باشد اوراسیاست. اوراسیایی که نقش مرکزی ترکیه را قبول کرده باشد.
برخی از نقش شهید سلیمانی در متقاعدکردن پوتین به جنگ در سوریه اشاره می کنند ولی قدر مسلم این است که روس ها اگر به منسجم سازی اوراسیا به عنوان خارج نزدیک خود با سوریه و شامات نپردازند، ترکیه محوریت اوراسیا را بدست خواهد گرفت. حتی حمایت افغانستان از آذری ها در قره باغ 2020 برای کمک به اقتدار ترکیه است تا توسعه اوراسیا و مرکز یافتن ترکیه در آن بتواند قدرت سلطه آمیز روسیه را بر منطقه امنیتی همجوار خود که افغانستان در آن واقع شده کاهش دهد. نیکوست اگر بپرسیم که آیا پیشروی های آذربایجان در قره باغ می تواند روسیه را به همسان سازی نگاه ها بین اوراسیا و بالکان موفق سازد؟ شدت حملات آذربایجان و قدرت و فراوانی تسلیحات آنها ممکن است وقوع این نگاه مشترک را جلو بیندازد. مسأله ای که ضلع شامی این واقعه را ناتوان کرده همراهی اسرائیل در نبرد قره باغ با آذربایجان است. دلیل آن هم تهدیدات امنیتی ایران در هماهنگی با خوشه های عملیاتی خویش خصوصا شیعیان است. البته ابزاری که قدری ایران را از ورود به هماهنگی راهبردی روسی ـ سوری ـ یونانی باز می دارد نگاه های قومی و فرهنگی داخلی است. ورود نیروهای یک سپاه دینی و سپس رهبران دینی اقوام آذری به مسأله قره باغ یک برساخته امنیتی ایجاد کرد که از دهه 70 شمسی تا به امروز مفهوم مقدس بودن نبردهای خانواده علی اف برای رهایی قره باغ را تثبیت کرده است و هربار بر غلظت آن تقدس می افزاید. این شعارهای قومی که برساخته مقدس هم به آنها یاری رسانیده در حقیقت مهمترین ابزار ترکیه برای مهار ایران از ورود به اتحاد مجموعه خاورمیانه ای با مجموعه های اوراسیایی و بالکانی است. اسرائیل هم در آینده از این ابزار قومی به عنوان وسیله مؤثری برای مهار ژئوپلیتیک ایران و شیعیان استفاده خواهد کرد. این ابزارها از حمایت های افغانی و پاکستانی گرفته تا تحریکات قوم گرایی ایرانی جملگی کمک های حیاتی به طبیعت عایق بودن ترکیه هستند تا بتواند نظم دهی جدید به مجموعه امنیتی منطقه ای خود را اجرا کند و از مثلث برمودا رهایی بیابد.
نظر شما :