تمام اقشار اجتماعی، نخبگان و رهبران ایران امروز باید به طور واقعی در کوران تحولات قرار گیرند
ضرورت نوگرایی در فرهنگ سیاسی یکصد و پنجاه سال گذشته ایران
دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده جدید و اخیرا پدیده ترامپ، محصول بیش از سه ربع قرن استیلای سیاست، اقتصاد و زندگی سبک آمریکایی بر دنیای پس از جنگ دوم جهانی است که اینک بنظر می رسد بیش از هر زمانی در چرخه انحطاط محتوم تاریخی افتاده و در حال از دست دادن مولفههای هژمونیک بیهمتای خود است. انکار این پدیدار محتوم، پنداری غیرفعال و ارتجاعی است. حداقل باید پارادایم متناسب با آن مخصوصا در کشور ما ایران، که انباشتی از تجارب تاریخی تلخ با دنیای غرب را ظرف قریب دو قرن اخیر تجربه کرده، طراحی و با شفافیت و واقعبینانه، به افکار عامه معرفی شود. بههمین دلیل و به دلیل شرایط خاص داخلی، ایران امروز، در مناسبات پایدار فرامرزی خود باید راهبردهای سیال و دیگرگونهای را جستجو کند که هم بر واقعیات جهان در حال پوستاندازی غرب استوار باشد و هم برآمدن پدیدهها و قطبهای نوظهور سیاسی و اقتصادی بینالمللی را مدنظر داشته باشد. با این نگاه فراخ و سیال، هم غربشناسی کلاسیک ما (که البته هرگز چندان هم وجود نداشته) دچار تغییر و استحاله می شود و هم سایر دنیا، آفاق دیگرگونه را از خود بروز میدهد که برای ما تا حد زیادی ناشناخته و مبهم است. غربشناسی امروز ما ایرانیان، قهرا با غربشناسی ضعیف و ناقص دو سده اخیر که غرب در عصر بالندگی، استیلاجویی و استعمارگری تمامعیار بهسر میبرد، الزاما باید تفاوت ماهوی داشته باشد. در دنیای متحول و پرماجرای امروز که مخصوصا ایالات متحده در فرآیند "مخاطرهآمیز" گذار هژمونیک و فرسایش مولفههای قدرت کمنظیر خود به سر می برد، باید عینی و البته مصلحت اندیش باشد. صلحجویی، توسعه و انتقال، از ضروریات دنیاهای بالنده و جایگزین امروز است و این فرآیند در وهله نخست با چالش و مخاطره از سوی دنیاهای هژمونِ در حال زوال نیز رویاروی است.
در این وضعیت و مخصوصا در دنیای پس از پاندمی تکان دهنده کرونا، که ای بسا شاهد دنیاهای نوپدید و غیرقابل پیشبینی باشیم، پارادایم ملی ما ایرانیان دیگر نباید و نمی تواند همچنان هجوم و اعتراض به "مرکزیت" قدرتهای مسلط جهانی را به طور هستریک و حماسی، چنان وجهه همت خود قرار دهد، تو گویی تاریخ در انتهای این رویارویی، به پایان میرسد! اخلاق سیاسی 150 تا 200 ساله اخیر در قالب "اعتراض"؛ "جنبش"؛ "انقلاب" و کنشهای مشابه که با انقلاب ناکام مشروطیت آغاز شد، با حرکت ها و نهضت های ناسیونالیستی ادامه پیدا کرد و با دینگرایی انقلاب اسلامی به اوج خود رسید، باید آرام گیرد، دست به کنش بزند و از این سبب خود لاجرم به فرهنگ و پارادایم سیاسی، تبدیل شود. در دنیای امروز، به عوض فاصلهگذاری اجتماعی برای مهار ویروس، باید ادغام و مصونیت گلهای ایجاد کرد و از راه کنش مسئولانه و به آب زدنهای سیاسی، به برپایی نظامات سیاسی مصون و چندین قطبی جهانی مدد رساند و سهم بایسته و سال ها معوق مانده خود را نیز از این میانه، مطالبه کرد. همینجا با تأکید باید یادآور شوم که این مهم با کار و همت و دو دستآورد اساسی، یعنی "اقتصاد" و "فنآوری"، به دست می آید و هرچه غیر از آن، توهم و بادهوا خواهد بود. در این رابطه اقشار نخبگانی، طیف رهبرانی و عرصه اجتماعی و عمومیِ ما بایستی با "نهادسازی و ادغام" به ارتباط متقابل و تکمیل چرخه طبیعیِ جامعه، نخبه و راهبری روی آورد و سیاست مستقر را عاقبتالامر از انحصار و خودکامگی تاریخیاش خلع ید کند. نگاه جهاننگر و بیرون آمدن از پیله جزمیتهای سنتی و محلیکُنشی، امروزه یک ضرورت است و غیر از آن، ما را از قافله شتابان و نوپدید در ائتلافسازیها و بلوک بندیهای جدید جهانی جا خواهد گذاشت و منافع ملیِ نسلهای آینده را همچنان به مسلخ خواهد کشاند. امروزه برآمدن چین شاید بزرگترین دگرگونی و تحول در مناسبات بینالمللی در عنفوان هزاره سوم باشد و ایبسا بتواند روابط جهانی را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. چین گرچه هنوز از رهبری جهانی فاصله زیادی دارد و موانع دستیابی به این مهم بسیار زیاد هم هست، اما شناخت دنیای چینی در شرایط امروز از اهمیت زیادی برای ما ایرانیان برخوردار است. به راستی شناخت ما از دنیای رمزآلوده و بسته چینی چه اندازه است؟ اگر دنیای نزدیک، شفاف و رنگارنگ غربی به دنبال تعاملات تمدنی چندین سدهای شناخته شدهتر بوده، در مورد شرق دور به طور کلی و در مورد چین بطور اخص، این شناخت خیلی کمتر است و جعبه سیاه و اسرارآمیز چین کنفسیوسی را به همین سادگی نمی توانیم رمزگشایی کنیم تا بتوانیم مناسبات درازمدت و پایدار خود را بر آن اساس، تنظیم کنیم. تنش و رقابت میان چین و آمریکا از لحاظ ظرفیت راهبردی این هر دو، در شرایط امروز بینالمللی، همانند دوران جنگ سرد نیست و هرگز توان ایجاد نظام دوقطبی گذشته را ندارد. مضافا مناسبات میان این دو قدرت برخلاف گذشته نه ایدئولوژیکی، بلکه اقتصادی است و این دوقطب از جنبههای تجاری و فنآوری، به هم پیوستگی و وابستگی متقابل و سود محور دارند و لذا ممالک ثالث و از جمله ایران چندان قادر به ایجاد موازنه به نفع خود از این میانه نخواهند بود.
در این برهه خطیر تاریخی که گرایش ها آشکار گریز از نهادگرایی و جهانی سازی، همینطور گریز از قدرتگرایی آغاز شده و بازگشت مخاطرهآمیر بسوی ناسیونالیسم نوع قرون هیجدهمی و نوزدهمی در عرصههای جهانی پدیدار گردیده است، آیا واقعا تصمیم در مورد مناسبات فرامرزی و تدوین روابط با دنیاهای جدید شرقی و غربی کشورمان را باید همچنان با اعتراض و امتناع و هم با تساهل، کماکان به تصمیمات قشر معدودی در سیاست مستقر و طیف کوچک و خودمحور حاکمیتی سپرد و همچنان در اردوگاه اپوزیسیون جا خوش کرد، چونکه استبداد زدگی تاریخی گویا مجالی برای این کار باقی نگذارده است؟ همینجا دلیل بیاورم که استبداد و اختناق مثالزدنی تاریخ دور و دراز همین دنیاهای شرقی ژاپن و کره و دیگر ممالک همجوار که امروزه به نماد آزادی و دموکراسیخواهی و ترقی تبدیل شده اند، هیچ کمتر از این حوالی ما نبوده است. واقعا این چرخه معیوب در شرق دور چگونه و با چه سازو کاری در مدت نسبتا کوتاهی، شکسته شده است؟
یک آسیب شناسی اجمالی در تاریخ سیاسی خیلی نزدیک ایران، شاید بتواند دورنمای اندیشهورزیهای اجتماعی – سیاسی ما و ضرورت تغییر اساسی در آن را کمی روشنتر کند: رویکردهای اجتماعی و نخبگانی ایران در تقریبا تمام ادوار پیش و پس از انقلاب اسلامی، بر اساس سنتهای شکل گرفته یکی دو قرن اخیر، رویکردی اعتراضی، فاصلهگیری، امتناع و تماشا بوده است: من اعتقاد دارم، دوران موسوم به اصلاحات در دهه هفتاد، از ممتازترین دورانهای حاکمیتی معاصر و پیشامعاصر ما بوده است. در یک انحراف و فرصتسوزی تاریخی، اجتماعی و تمدنی این جریان از سوی، هم مراکز قدرت، هم نخبگان و روشنفکران و هم اپوزیسیون، همگی، در محاق و محاصره قرار گرفت و کاملا سترون شد و بالمآل البته از سوی قدرتهای مسلط خارجی نیز نهایتا در معرض هجوم و تنگنا واقع شد. در دوران کوتاه دولت موقت انقلاب، جدا از تلاطمات سیاسی اوایل انقلاب، شخص نخست وزیر حتی از سوی نزدیکترین هماندیشان و همقطاران حزبی خود، با تساهل، اعتراض و تماشاگری، مورد بیالتفاتی واقع شد، تنها و دست کوتاه ماند و خیلی زود مغلوب نیروهای غالب انقلابی شد. در دوران نهضت ملی نفت و نخست وزیری دکتر محمد مصدق، این کسری سیاسی و اجتماعی البته خیلی زودتر و سریعتر آثار بدشگون خود را به کرسی نشاند و قریب سه دهه ادبار و ارتجاع را برای ملت به بار آورد.
اجمال کلام اینکه؛ روابط بینالملل در نیمه نخست سده هزاره سوم، تجارب کاملا تازه و دیگرگونهای را دارد تجربه می کند. رقابتها، تضادها، بحرانها و مخاطرات ناشناخته و ابهام در کمین سال، سالِ این نیمه ایبسا تعیین کننده و تاریخی نشسته است. بر تمام اقشار اجتماعی، نخبگان و رهبران ایران امروز است که بطور واقعی و عینی در کوران این تحولات قرار گیرند و همگی در اتخاذ تصمیمات و راهبردهای متناسب با آن مشارکت کنند و از خودکامگی و انحصار، همینطور امتناع و انکار و انزوا آن گونه که طی یکی دو قرن گذشته شاهد آن بوده ایم، اجتناب ورزند.
نظر شما :