افول قدرت ایالات متحده مهاجم
ایران در پیچ تاریخی غرب افراطی قرار گرفته است
نوشته: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، مترجم و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: برخورد مرکزیت سیاسی امپراتوری شرق سوسیالیستی در مسکو، با جریان تاریخی فروپاشی اش در انتهای دهه هشتاد میلادی به غایت خویشتندارانه و آرام بود. روس ها با مقاومت و مشقت پذیری تاریخی مثال زدنی خود چنین جام زهری را با آرامش سرکشیدند و هرچه بود دنیا را به ورطه بحران نامعلومی نکشاندند. در یک کلام خلاصه باید گفت که برغم وحشت سهمگین برخاسته از استالینیزم، تاریخ باید روزی نقش مثبت روسیه در جریان فروپاشی اش را مورد تحسین قراردهد. روس ها گرچه در طول تاریخ به سرکوب سهمگین سرزمین های تحت استیلا پرداخته اند، ولی مخصوصا در دوران سوسیالیسم، اتفاقا این روس های سفید بودند که استیلا در دگرگونی های عمیق صنعتی و زیربناییِ سرزمین های تحت استیلا، حضور مستقیم داشتند و دست به کار طاقت فرسا زدند. این گفته ها ممکن است معارضان زیادی داشته باشد، ولی به جرئت می توان ادعاکرد که در روسیه دوران سوسیالیسم، شاهد تبعیض نژادی عریان و خشن همانند آنچه در ممالک استعماری غربی در طول تاریخ متأخرشاهد آن بوده ایم، نیستیم. روس ها برخلاف غربی ها و مخصوصا آمریکاییان، آنگونه مرزهایی که "انسان های تمام عیار" را از دیگران: سرخپوستان، سیاهان و اعراب متمایز کند، قائل نبودند. روس ها حتی پیش تر، در قرن هفدهم و در جریان فتح سیبری، سرخپوستان نوع روسی – یعنی اقوام باشقیر، اوستیایی، ماری، ساموئید، بوریات، یاکوت و ده ها تیره و نژاد بومی دیگر – را، برخلاف آنچه آمریکاییان با بومیان خود کردند، هرگز محو و ریشه کن نکردند. این همه در حالی است که مردمان ممالک تحت استعمار، در عمران و آبادانیِ ممالک استعماری و حتی در جنگ هایشان به جنگ، کار و بیگاری کشیده شدند. این به ویژه در ایالات متحده در دوران برده داری و بعدها در تبعیض نژادی سیاهان و رنگین پوستان – حتی تا امروز – نیز داستان تاریخی غم انگیزی دارد.
منظور از این مقدمهکوتاه، ولو مناقشه انگیز، این است تا بگوئیم که ایالات متحده گرچه هنوز قدرت برتر جهان است و مخصوصا به پشتوانه قدرت تکنولوژیک مدرن ، قادر است تا حد زیادی تقدیر تاریخی اش را به گونه دیگری رقم بزند و مولفه های قدرت را برخلاف دیگر قدرت های کلاسیک، هنوز تا سال ها به نفع خود تغییر دهد، اما واقعیت آن است که قدرت این ابرقدرت بی همتای جهانی نیز رو به تحلیل آشکار است، یکی به خاطر پیشی گرفتن ممالک بزرگی نظیر چین و هند و دیگری ممالک نوظهور در عرصه رقابت، رشد و توسعه شتابان اقتصادی. به دلایل متعدد تاریخی و جامعه شناختی می توان پیش بینی کرد که ایالات متحده بر خلاف شوروی سوسیالیستی ناظرِ منفعل افول قدرت هژمونیک خود نخواهد بود و مواضع روزبه روز مهاجمانه تری در آینده سیاسی و ژئوپلیتکی دنیا پیش خواهد گرفت. واقعیت آشکار این است که سیاست امروزی جهانی مخصوصا متأثر از سیاست های هرچه مهاجمانه تر ایالات متحده، به طرزی بحرانی، فاقد تفکرات برابری جویانه، جهان گرایانه و بردباری شده است. سوال اساسی این است که به راستی واکنش غربی ها که قدمتی بیش از یکهزار ساله در غدّاریت و غلبه بر بحران ها و مشقات و شکست ها دارند و هر بار با انعطاف و فراست از زیر بار تنگناها و بحران ها گریخته اند و هژمون اصلی جهانی باقی مانده اند، در قبال تضعیف مولفه های قدرت شان چگونه خواهد بود؟ مخصوصا ایالات متحده با انباشت گسترده قدرت سیاسی، اقتصادی، مالی و نظامی چگونه نظاره گر تحلیل مبانی قدرتش خواهد بود؟ واقعیت تلخ دیگر تاریخی اما این است که اروپا و مجموعا دنیای غرب خاستگاه نخست جنگ در طول "تاریخ نزدیک" بوده است. از یکی مثل لوئی چهاردهم، پادشاه فرانسه باید یاد کرد که در دوران سلطنت درازش (72 سال)، فقط دو سال در جنگ نبود! چنین فرآیندی در کمتر قطعه سرزمینی های دنیا سابقه داشته است. تهاجم مکرر اقوام همجوار، فتوح اعراب، جنگ های مذهبی، جنگ های دهقانی، جنگ هفت ساله، جنگ سی ساله، جنگ صدساله، فتوح عثمانی .... و بالاخره دو جنگ عالمگیر اول و دوم به اروپا و غربیان تجارب تاریخی زیادی در مدیریت جنگ و بحران بخشیده و علاوه بر مجهز شدن به علم و تکنولوژی و اقتصاد و مالیه مسلط، جنگ هم یکی از ابزارهای اساسی حفظ قدرت هژمونیک شان بوده است.
مرحوم جلال آل احمد متفکر ایرانی، (گرچه بیراه هم کم نگفته)، لیکن این سخن نافذ تاریخی را به مصداق گفته (به مضمون) که: .... آن دو بمب اتمی که آمریکا بر سر ژاپنی ها فروریخت، در حالی که ژاپن در جنگ شکست خورده و کار تمام شده بود، در حقیقت پاسخ تاریخی سهمگین دنیای غرب بود به شکست غیر منتظره ای که ژاپنی ها به روسیه تزاری – دنباله جهان مسیحی غرب – در سال 1905 تحمیل کردند و دنیا را انگشت به دهان کردند. با این حساب، حالا بیائید نگاهی خیلی مجمل به فرآیندهای سیاسی – تاریخی منطقه خاورمیانه و نزدیک خودمان و به دنیای اسلام در یکصد ساله اخیر بیندازیم. از پیروزی جنبش های استقلال طلبانه الجزایر و لیبی و مغرب و عراق و سوریه و تونس و مصر و تا هند و افغانستان و پاکستان بگوئیم و ببینیم که علی رغم تفرق و تشتت میان ممالک اسلامی لیکن جنبش های استقلال خواهی و ناسیونالیستی و اینک نهضت های اسلامی سیر رو به پیشرفتی را طی کرده و چند کشور بزرگ منطقه به ویژه ایران با آن عقبه تمدنی و فرهنگی، الگو و الهام بخشی بارزی را در این فرآیند عرضه کرده اند. انقلاب مشروطیت در ایران، گرچه پس از پیروزی به سرعت برق و باد به ضد انقلاب تبدیل شد، در سال 1283 یعنی حتی پیش از انقلاب 1905 روسیه اتفاق افتاد. این اتفاق کوچک و خلق الساعه ای نبود و تأثیرات سیاسی زیادی در منطقه برجا گذاشت. جنبش ملی محمد مصدق الگوی بلندی برای نهضت های ملی گرایی در ممالک عربی و اسلامی عرضه کرد و بسیاری از ممالک منطقه از آن درس ها آموختند و الهام ها گرفتند و نهایتا انقلاب اسلامی سال 57 و آثار عمیق و دگرگون ساز آن – با وجود کسری های زیاد – در منطقه که پیش روی همگان است و نیازی به توضیح ندارد.
دنیای غرب هم واکنش بایسته ای به هریک از روندهای استقلال خواهی و جنبش های ناسیونالیستی و اسلامی منطقه ای داده و از طریق سرکوب و کشتار (در الجزایر)، ایجاد تفرقه و به راه انداختن جنگ های منطقه ای و نیابتی در ممالک مختلف اسلامی و اینک رویارویی با انقلاب اسلامی، سعی در کُند کردن روندها کرده و در این مسیر البته توفیقات کمی هم نداشته است. اما تحولات شش، هفت دهه اخیر پس از خاتمه جنگ جهانی دوم، سپس تأسیس کشور اسرائیل و پیش تر افزایش نقش نفت در تحولات اقتصادی و امنیتی بین المللی، نشان می دهد که تمرکز امپریالیسم غربی در این مدت بیش از گذشته به خاورمیانه و نزدیک معطوف بوده است. در این بازه تاریخی می بینیم که هر یک از قدرت های نضج گرفته در منطقه اعم از آنکه در اردوگاه غرب سرمایه داری یا شرق سوسیالیستی بوده باشند، مخصوصا قدرت های نظامی این کشورها به نحوی از میان رفته اند. ارتش های عربی در جنگ شش روزه 1967 میان اعراب و اسرائیل داغان و تحقیر شدند و سپس ارتش شاه ایران که یکی از قدرت های بزرگ نظامی منطقه ای و فرامنطقه ای بود پس از انقلاب اسلامی و در جنگ عراق علیه ایران به کلی از میان رفت. بعدا ارتش مقتدر عراقِ صدام حسین را که خود ساخته و پرداخته بودند پس از تهاجم به کویت، نهایتا با حمله نظامی آمریکا از میان بردند. ارتش سرهنگ قذافی در شمال آفریقا را با همیاری ممالک اروپایی فرانسه و انگلیس از میان برداشتند و لیبی را به ناکجاآبادی تروریست پرور در منطقه تبدیل کردند. سوریه و ارتش نسبتا پایدار آن را در جوار بلافصل مرزهای اسرائیل طی چند سال جنگ داخلی کاملا نابود کردند و تلّی از خاکستر از این سرزمین تاریخی و زیبا برجای نهادند. مصر که همواره ستون رکین جهان عرب به شمار می رفت را طی کشمکش های ناکام سیاسی اخیر در این کشور با یک کودتای نظامی عقیم کردند و کشوری محتاج و منفعل از آن برجا نهادند و .... و...
اینک سرنوشت هزاران میلیارد دلار تسلیحات مدرن و مافوق مدرنِ دپو شده در جزیره العرب از عربستان سعودی گرفته تا به ممالک کوچک و جزیره ای جنوب خلیج فارس در راهبردپردازی های اقتصاد میلیتاریستی دنیای غرب، چگونه رقم خواهد خورد؟ مخصوصا ایالات متحده حریص شده و ترامپیسم به شدت تهاجمی شده – آنجا که حتی قدرت بزرگ چین نیز با صبر و خویشتنداری با این پدیده نوظهور برخورد می کند – چه برنامه ای را با آنها دنبال خواهدکرد؟ از سوی دیگر شکل گیری مجدد قدرت نظامی ایران در این سوی آبهای خلیج فارس که ضمنا رهبری جنبش های مقاومتی را بر عهده دارد و آن را به پیش می برد چه جایگاهی در این راهبردها خواهد داشت؟ ایالات متحده تحت رهبری سفیدها و بنیادگرایان اوانجلیست آمریکایی – مسیحی که در رأس آنها یک رئیس جمهور نژادپرستِ آلمانی تبار قرار گرفته و دنیا را با شدت بیسابقه ای دچار مخاطره، عدم تعادل و نابسامانی می کند و از دوست و دشمن اخاذی می کند، برای این منطقه دوردست از ایالات متحده چه فکر و خیالی دارد؟ کدام دوقطب جدید منطقه ای کاندید یک شاخ به شاخ بزرگ دیگر در این منطقه هستند تا این دپوهای تسلیحاتی خطرناک را هم تخلیه کنند و هم مفری از برای اقتصادهای راکد و بحران زده ممالک غربی ایجاد کنند؟ اگر بگوئیم بوی جنگ های بزرگ به مشام می رسد، با آن سوابق مکرر منطقه ای و فرامنطقه ای، سخن به گزاف گفته ایم و یا می خواهیم خوف و هراس بیهوده ایجاد کنیم؟ اینکه اسرائیلی ها در نبردهای لبنان و غزه در جنگ های موسوم به 33 روزه، 22 روزه، 11 روزه و 7 روزه و 3 روزه نهایتا کوتاه می آیند، گرچه از روند تقویت جبهه های مقاومت حکایت دارد، ولی روی دیگر سکه ای هم دارد: کوتاه می آیند چون گویا می خواهند در منطقه زندگی کنند و مأموریت اصلی را به غربیان و منطقه نشینان هم پیمان خود واگذار می کنند: نگاه کنید به موشک باران صدام علیه اسرائیل در جنگ آمریکا علیه بغداد که اسرائیلی ها خاموش ماندند، نظاره گر تخریب کامل ارتش بزرگ عراق شدند و کمترین واکنشی از خود نشان ندادند.
کوتاه سخن اینکه دنیا در مقطعی تاریخی و تعیین کننده قرار دارد و بحران های ساختاری اقتصادی و مالی و امنیتی در دنیای غرب همانند بحران بزرگ مالی 2008 ای بسا با شدت کنترل نشدنی تری در آینده نزدیک سربرآورد. بدون شک استحاله قدرت سیاسی و اقتصادی در ایالات متحده و در اروپا، زایمان راحتی همچون استحاله اتحاد شوروی سابق به دنبال نخواهد داشت. به قدرت رسیدن موج عظیمی از ناسیونالیست های افراطی و بنیادگرایان گریز از مرکز و متنافر از سیستم های سیاسی سنتی و مستقر، در جای جای قاره آمریکا و اروپا نشانه های نگران کننده ای را به اذهان همگان، حتی مردمان مغرب زمین متبادر می کند. ذکر قولی از ریچارد هاس، رئیس شورای روابط خارجی آمریکا که بر یافته "تلخی" انگشت گذاشته، واقعیات بسیاری را روشن و سخن را برای فهم اصحاب اندیشه کوتاه می کند: "... بالاخره حتی بهترین نظامات جهانی نیز قهرا به انتهای خود می رسند. این ناشی از قابلیت های دائما در حال دگرگونی است که برخی ممالک اعتلا پیدا می کنند و برخی ها به زوال می افتند. اما اگر با افول و زوال، به نحو بدی مقابله شود، ای بسا نتیجه بسیار فاجعه آمیز باشد."
رسالت تاریخی رهبران سیاسی ایران زمین است که به فعل انفعالات جهانی و منطقه ای نگاهی نه از روی هیجان زدگی، روزمره بینی و غیرواقعی بلکه با نگاهی عمیق، آینده نگر و تاریخمند بنگرند و کشور را در این پیچ تاریخی مخاطره آمیز با ایجاد اجماع ملی به فراست عبور دهند، چون گذشته استقلال و تمامیت خود را حفظ کنند و رهبری معنوی روند صلح، همزیستی، تفاهم و ترقی ملت های مسلمان منطقه را همچنان بر دوش بگیرند.
نظر شما :