واکاوی نقش چین، آمریکا و خلیج فارس در اقتصاد آفریقا
سرمایهگذاری یا تصاحب منابع؟
نویسنده: عباس عبدالخانی، پژوهشگر مسائل اقتصادی
دیپلماسی ایرانی: قاره آفریقا طی دو دهه اخیر از حاشیهنشینی تاریخی خارج شده و به یکی از میدانهای اصلی رقابت قدرتهای جهانی و منطقهای تبدیل شده است. منابع زیرزمینی گسترده، جمعیت جوان، موقعیت ژئوپلیتیک حساس و بازار مصرف روبهرشد، این قاره را به فضایی جذاب برای سرمایهگذاری و نفوذ اقتصادی بدل کرده است. این پرسش کلیدی مطرح است که آیا موج حضور خارجی در آفریقا در چارچوب یک روند توسعهمحور قابل تفسیر است یا آنکه شکلی نوین از استعمار اقتصادی در حال شکلگیری است. این پرسش نه فقط جنبه نظری بلکه پیامدهای ژئوپلیتیک و اقتصادی مهمی دارد، زیرا نحوه تعامل قدرتهای بزرگ با آفریقا آینده موازنه جهانی را تحت تأثیر قرار میدهد. بررسی رفتار سه بازیگر اصلی—چین، ایالات متحده و کشورهای خلیج فارس—به خوبی نشان میدهد که رقابت بر سر آفریقا پیچیدهتر از یک دوگانه ساده «استثمار یا توسعه» است و در واقع ترکیبی از فرصتها و تهدیدها را در دل خود دارد.
چین پررنگترین اثرگذاری را در آفریقا داشته و با پروژههای گسترده زیرساختی نقشی تعیینکننده در تحولات اقتصادی قاره ایفا کرده است. سیاست پکن مبتنی بر ساخت بندر، راهآهن، بزرگراه، نیروگاه و مناطق صنعتی است؛ پروژههایی که سالها دغدغه دولتهای آفریقایی بوده اما غرب تمایلی جدی به اجرای آنها نداشت. چین خود را شریک توسعه معرفی میکند و میگوید هدفش کمک به رشد اقتصادی آفریقاست. از نگاه بسیاری از دولتها، حضور چین فرصت بیسابقهای ایجاد کرده تا شکافهای زیرساختی تاریخی کاهش یابد. اما منتقدان این حضور معتقدند که مدل چینی نوعی وابستگی مالی ایجاد میکند و وامهای عظیم «تله بدهی» هستند؛ یعنی کشور مقروض نهایتاً مجبور میشود امتیازهای بلندمدت بندری و تجاری را واگذار کند. این نگرانی قابل انکار نیست، اما باید توجه کرد که در بسیاری از موارد، پروژههای چینی دقیقاً همان زیرساختهایی هستند که دولتها سالها در انتظار آنها بودند. از سوی دیگر، سرعت و مقیاس اجرای پروژهها، جذابیت همکاری با پکن را برای بسیاری از کشورهای آفریقایی افزایش داده است. چینیها برخلاف غرب، وعده نمیدهند بلکه عمل میکنند؛ همین ویژگی است که تصویر متفاوتی از چین در ذهن جوامع آفریقایی ساخته و موجب شده بسیاری آن را شریک واقعی توسعه تلقی کنند، حتی اگر بُعد بدهی همچنان محل بحث باشد.
ایالات متحده در برابر این حضور گسترده، با رویکردی متفاوت تلاش میکند نفوذ خود را در آفریقا حفظ کند. سیاست آمریکا کمتر بر ساخت زیرساختهای عظیم متمرکز است و بیشتر بر اصلاح حکمرانی، ایجاد ظرفیت نهادی، فناوری، آموزش و همکاری امنیتی تمرکز دارد. واشنگتن با ابزارهای مالی محدودتر و تأکید بر شفافیت، دموکراسی و اصلاحات اقتصادی فعالیت میکند. در نگاه آمریکا، توسعه پایدار از مسیر تقویت نهادها و حاکمیت قانون میگذرد. اما واقعیت این است که مدل آمریکایی نتایج سریع ارائه نمیدهد و همین امر باعث شده دولتهای آفریقایی معمولاً آن را در اولویت دوم قرار دهند. بسیاری از رهبران آفریقایی نیاز فوری به پروژههای ملموس دارند؛ پروژههایی که سریعاً قابل افتتاح باشند و دستاورد اقتصادی مستقیم ایجاد کنند.
با این حال، آمریکا علیرغم نفوذ سیاسی قابل توجه، از نظر اثرگذاری اقتصادی در رتبهای پایینتر از چین قرار گرفته است. با این وجود، یکی از محرکهای پنهان رویکرد آمریکا، مهار نفوذ روبهرشد چین است؛ زیرا نفوذ زیرساختی و مالی پکن در آفریقا میتواند موازنه قدرت جهانی را تغییر دهد. به عبارت دیگر، رقابت چین و آمریکا در آفریقا صرفاً رقابتی اقتصادی نیست، بلکه بخشی از یک بازی بزرگتر ژئوپلیتیک به شمار میرود.
در کنار این دو بازیگر بزرگ، کشورهای حاشیه خلیج فارس در سالهای اخیر حضوری پرشتاب و هدفمند در آفریقا داشتهاند. قطر، امارات و عربستان با سرمایهگذاری مستقیم، بهویژه در کشاورزی، امنیت غذایی، انرژی، لجستیک و بنادر به بازیگران مهم قاره تبدیل شدهاند. برخلاف چین، کشورهای خلیج فارس با اعطای وامهای کلان شناخته نمیشوند؛ آنها بیشتر بهدنبال مدل سرمایهگذاری مستقیم هستند. این موضوع باعث میشود نگرانی درباره بدهی و تله مالی کمتر باشد و همین مسئله موجب جذابیت حضور خلیج فارس برای دولتهای آفریقایی شده است. انگیزه اصلی این کشورها تأمین امنیت غذایی، تنوعبخشی به داراییها و ایجاد عمق راهبردی است. پروژههای کشاورزی در سودان، اتیوپی، اوگاندا و تانزانیا، توسعه بنادر در شاخ آفریقا، سرمایهگذاریهای انرژی در غرب و جنوب قاره و همکاریهای مالی و لجستیکی در کشورهای ساحلی نمونههایی از این حضور روبهگسترش است. حضور خلیج فارس در آفریقا برخلاف برخی قدرتها همراه با بدهیسازی نیست و بیشتر بر ایجاد ظرفیتهای واقعی و بلندمدت متمرکز است. البته نگرانیهایی درباره مالکیت زمین، پیامدهای اجتماعی پروژههای بزرگ کشاورزی و رقابت ژئواستراتژیک وجود دارد، اما این چالشها نسبت به مدل چینی شدت کمتری دارند و در بسیاری موارد با مشارکتهای محلی مدیریت میشوند.
با وجود رقابت اقتصادی و سیاسی میان این بازیگران، آنچه تحولات آفریقا را متفاوت کرده، افزایش قدرت انتخاب دولتهای آفریقایی است. برخلاف دوران استعمار، کشورهای آفریقایی امروز امکان مقایسه مدلهای مختلف، چانهزنی برای امتیاز بهتر و ایجاد موازنه میان بازیگران خارجی را دارند. این قدرت انتخاب، ماهیت رابطه آفریقا با جهان را دگرگون کرده است. بسیاری از دولتها بهجای تکیه بر یک شریک واحد، از رقابت میان قدرتها برای جذب منابع بیشتر استفاده میکنند و این مسئله به افزایش استقلال عمل آنان کمک کرده است. البته مشکلاتی مانند فساد ساختاری، ضعف نهادی و چالشهای حاکمیت همچنان محدودیتهایی ایجاد میکند، اما نسبت به گذشته، آفریقا امروز در موقعیتی بسیار فعالتر قرار دارد.
نکته مهم این است که قضاوت درباره حضور خارجی در آفریقا باید با درک پیچیدگیهای توسعه در این قاره انجام شود. بسیاری از کشورها بدون سرمایهگذاری خارجی امکان جهش اقتصادی ندارند. پرسش اصلی این نیست که «آیا حضور خارجی خوب است یا بد؟» بلکه این است که «آفریقا چگونه میتواند این حضور را به نفع توسعه داخلی مدیریت کند؟» اگر سرمایهگذاری خارجی بدون شفافیت، برنامه و تقویت ارزش افزوده داخلی انجام شود، طبیعی است که وابستگی و نابرابری افزایش یابد. اما اگر دولتهای آفریقایی بتوانند با سیاستگذاری هوشمندانه، انتقال فناوری، ایجاد اشتغال و رشد صنایع داخلی را شرط همکاری قرار دهند، همین حضور خارجی میتواند سکوی پرشی برای توسعه باشد.
رقابت چین، آمریکا و کشورهای حاشیه خلیج فارس در آفریقا نه نشانه بازگشت استعمار، بلکه نشاندهنده اهمیت راهبردی قاره در نظم جهانی آینده است. آفریقا اگر بتواند این رقابت را مدیریت کند و حضور خارجی را با اولویتهای توسعهای خود همسو سازد، میتواند مسیر جدیدی از رشد صنعتی، ایجاد ارزش افزوده و تقویت حکمرانی را طی کند و از یک قاره حاشیهای به یکی از محورهای اصلی اقتصاد جهانی تبدیل شود. آینده آفریقا بیش از هر عامل دیگری به قدرت انتخاب، شجاعت اصلاحات و توانایی دولتهایش در تبدیل رقابت خارجی به فرصت داخلی بستگی دارد؛ آیندهای که اگر بهدرستی مدیریت شود، میتواند چهره توسعه را در این قاره برای همیشه تغییر دهد.


نظر شما :