فتحعلیشاه و فارادی
وقتی دانش در غرب شکفت و ایران در جنگ فرسود
نویسندگان: حسن فتاحی و ایران سیدی
دیپلماسی ایرانی: مقالهی کوتاهی که پیش روی شماست، برآمده از یک گفتوگوی سهساعتی درباره موانع توسعه در ایران است. قرار بود نویسندگان این مقاله کوتاه و یکی از دوستانمان در جنوب ایران، جلسهای برخط داشته باشند که به دلیل برق رفتگی میسر نشد. ناچار ما دو نویسنده این مقاله از وضعیت موجود سخن گفتیم و اینکه چگونه به اینجا رسیدیم. اما چون بخش زیادی از گفتوگوی ما به مایکل فارادی گره خورد و فارادی هم در دورهی فتحعلیشاه قاجار میزیست، تصمیم گرفتیم نتیجهی آن گفتوشنود و آموختههای دیگرمان را یکدست کنیم و به شکل مقالهای کوتاه بنویسیم. ضرورت این مقاله آنجاست که بسیاری از ایرانیها گمان میکنند در اروپا پیشرفت دانش سرراست بوده و در ایرانِ زمان قاجار، میلِ به آن بهکل ازمیانرفته بود. این دیدگاههای خام و صفر و یکی سبب میشود که به ریشهیابی دلایل جاماندگی ایران خوب پرداخته نشود. دلایل جاماندگی ایران بسیار است و دربارهاش بسیار نوشتهاند؛ اما به باور ما نخستین گام در حل این مسئله دو چیز است: نخست اینکه بپذیریم جاماندهایم و دیگر آنکه باور داشته باشیم میتوانیم بار دیگر این جاماندگی را جبران کنیم. در این مقاله قصد داریم نشان دهیم که هم فارادی و هم فتحعلیشاه که در یکزمان میزیستند، بهواقع نمایندگانی از روندهای تاریخی و مسیرهای متفاوت کشورهایشان بودند.
اروپای پسارنسانس:
اجازه دهید با زندگی فارادی آغاز کنیم. مایکل فارادی دانشمند بریتانیایی بود که در خانوادهای میانپایه به دنیا آمد. پدرش او را نزد یک صحاف به کار گمارد و در آن صحافی این بخت بلند را داشت که کتابهای متخصصان زمانهاش را بخواند. یکی از کتابهایی که توانست با دقت بخواند، اثری از سِر هامفری دیوی بود. مایکل فارادیِ جوان پس از تلاش وافر توانست دستیار دِیوی شود و تا پایان عمرش در جهان دانش باقی ماند. تا اینجا ظاهر داستان چنین است که او هوش خوبی داشت و بخت با او یار شد و ابر و باد و مه خورشید و فلک دستبهدست هم دادند و او ناگهان، درحالیکه دانش پیشرفته ریاضی نداشت، یکی از بهترینهای فیزیک تجربی شد و تا پایان عمر پربارش در جهان دانش باقی ماند. اما این تمام داستان نیست. نکتهای که نباید از آن چشم پوشید، بستری است که فارادی در آن بزرگ میشد. انگلستان آن زمان تاثیرپذیرفته از نوزایی یا رنسانس بود. اروپای خسته از چندین و چند سده دورهی وحشتزای قرونوسطا، از سدهی ۱۴ دورهی نوزایی را به خودش دید. سیصد سال، یعنی از سده ۱۴ تا ۱۷ دورهی نوزایی بود و پسازآن عصر روشنگری. یعنی مایکل فارادی که از طبقه اشراف و نجیبزادگان نبود، در جوّی رشد میکرد که نوزایی و روشنگری را پشت سر گذاشته بود و در اوج بُنگشت یا انقلاب صنعتی بود و اوج فرایند نهادسازی مدرن. در انگلستان آن زمان انجمن علمی سلطنتی و موارد اینچنین داشتیم. شاید برخی چنین تصور کنند که لابد در بریتانیای آن زمان همهچیز خوب بود. قطعاً چنین نیست. داستان چارلز دیکنز را از یاد نبریم که از لندن آن زمان و فقر و تبعیض و دزدی و دیگر مشکلات چه روایتهایی دارد. اما در هر حال، انگلستانِ دورهی فارادی چند ویژگی مهم داشت. نهادهای دانشی پا گرفته بودند و تأسیس شده بودند. بریتانیا و دیگر کشورهای اروپایی روی شانههای کسانی همچون نیوتن بودند. آزادی نسبی اندیشه تا حد زیادی برقرار بود، دانشگاهها نهادهایی جاافتاده و وزندار بودند و در دهان جامعه، فناوری بسیار شیرین مزه کرده بود. به دیگر زبان فارادی فقط و فقط محصول هوش و پشتکار ذاتی خودش نبود، بلکه محصول یک سامانه اجتماعی – آموزشی بود که دریافته بود چه برای رفاه جامعه خودش و چه استعمار جاهای دیگر، به دانش و فناوری نیاز مبرم دارد.
ایران دوره فتحعلیشاه:
فتحعلیشاه و فارادی همدوره بودند. با این تفاوت که فارادی فردی عادی بود و فتحعلیشاه پادشاه یک کشور با پیشینه بلند تاریخی و تمدنی با نام ایران. فتحعلیشاه پیش از آنکه به قدرت برسد در رکاب آغامحمدخان جنگیده و از کسانی بود که در یکپارچه نگهداشتن ایران، با ضرب شمشیر، نقش داشت. دربارهی فتحعلیشاه نباید این نکته را از یاد برد که درگیر جنگهای پرهزینه با روسها بود و کشور در ضعف دیپلماسی به سر میبرد. او نه اینکه نخواهد، بلکه میلاش را داشت اما راهش را نمیدانست و شاید در کل کشور بهاندازهی انگشتان دست نمیشد کسانی را یافت که بتوانند به او نقشه راه پیشرفت کشور را بدهند. دقت کنید که داشتن نقشه راه یکچیز است و شناخت تغییرات چیز دیگر. در همان دورهی قاجار کسانی بودند که میدانستند جهان چگونه تغییر کرده است، اما تبدیل آن دانستهها و دیدهها به نقشه راه توسعه کار هرکسی نبود. اساساً در همان زمان هم مانند حالا معنای درست توسعه را درک نکرده بودند. از سوی دیگر جنگهای ایران و روس کمر اقتصاد و اقتدار کشور را شکسته بود. در همان زمان، فتحعلیشاه، فرزند دانای خود، عباسمیرزا نایبالسلطنه را به فرماندهی قشون جنگی ایران گمارده بود که شاید بتواند چارهسازی کند؛ اما افسوس که ایران در آن دو جنگ شکست خورد. شاید اگر بگوییم ایران از جاماندگیاش شکست خورد بیراه نرفتهایم. هر جا جاماندیم، سیلی سختی خوردیم و هزینهی زیادی پرداخت کردیم. در ایران آن زمان چهبسا حتی مردم کوچهبازار هم میدانستند حال کشور خوب نیست؛ اما یافتن راهحل کاری آسان نبود و خطا اینجا رخ میدهد که با نگاه امروزی گمان میکنند،آن زمان، هم مردم و هم حکومت قاجار، پرسش و پاسخ دستشان بود و میل انجام کار نداشتند. میتوان بهجرئت گفت نداشتن پاسخی درست برای مشکلات بخشی از ناکارآمدی بود که از آن شاه به شاه دیگر منتقل شد و ما هنوز هم در بسیاری موارد گرفتار بیپاسخی هستیم. در انگلستان دورهی فارادی نهادها پا گرفته بودند و دانشگاهها پابرجا بودند. بریتانیا بُنگشت یا انقلاب صنعتی را مزه کرده بود؛ اما در ایران هنوز نخستین گامها هم برداشته نشده بود.
تازه پس از جنگهای ایران و روس بود که عباس میرزا نبض کشور را همچون پزشکی کاربلد گرفت و فهمید مشکل در کجاست و آغازگر توسعه ایران شد که آنهم شوربختانه نابهنگام چشم از جهان فروبست.
میراث رنسانس:
برای درک بهتر زمینهای که فارادی در آن رشد کرد باید به میراث رنسانس نگاهی بیندازیم. غرب، در پی سدهها قرونوسطا و مشکلات بسیار آن، دورهی نوزایی را تجربه کرد. نوزایی برای اروپا باران رحمت بود. آنها در پی نوزایی یا رنسانس، به چند دستاورد بزرگ دست یافتند. نخستین آن زمینشهر – اندیشی بود. از مهمترین دستاوردها عقلگرایی بود و تجربهگرایی. این سه دستاورد سبب پیشرفت شد و کلید شکوفایی بود. در دورهی رنسانس و پسازآن، دورهی روشنگری پدیدهی تفکر انتقادی شکل گرفت و زمینهساز جهشهای فکری بعدی در غرب شد. چیزی که در ایران تجربهاش بسیار دیرهنگام شکل گرفت. رنسانس و عصر روشنگری سرچشمهی تحول ذهنی بود. تحولی که در یکسو برای غرب پر از دستاورد بود و انسان مدرن امروزی را برایشان ساخت. از سوی دیگر زمینهساز رخدادهای استعماری نوینی هم شد که هنوز هم ادامه دارد. باز اجازه دهید به فارادی بازگردیم. فارادی و پیشرفت او اساساً محصول همین رنسانس بود. فارادی جوان توانست به کمک دِیوی در جایی پژوهشی مشغول به کار شود. این در حالی است که در ایران زمان فتحعلیشاه شاید صدها نوجوان و جوان همچون فارادی بودند، اما نه از سِر هامفری دیوی خبری بود و نه از آزمایشگاهی دانشی.
میراث قاجار:
پیش از آنکه بگوییم میراث قاجار برای ایران چه بود، باید به این نکته تأکید کنیم که با رویکرد صرفاً «سرزنش تاریخی» دربارهی قاجار هرگز راه بهجایی نخواهیم برد. قاجار حکومتی از سیارهای دیگر آمده، نبود. قاجار برآمده از ساختار اجتماعی و سیاسی ایران بود. در دورهی قاجار ایران کوچک شد، خاک از دست داد، در جنگها شکست خورد؛ اما از یاد نبریم که نخستین جرقههای توسعه هم در دوره قاجار زده شد. عباس میرزا نخستین کسی بود که در پی یافتن پاسخ برای جاماندگی ایران بود. امیرکبیر برای ایران و توسعهی آن جان داد و بنای دارالفنون را گذاشت. از یاد نبریم که نخستین جنبشهای آزادیخواهی ایرانی در قالب مدرن آن، که مشروطه است در دورهی قاجار رخ داد. همچنین نخستین جنبشهای فکری که افرادی همچون میرزا ملکم خان و دیگران آن را آغازیدند. اگرچه مجلس به توپ بسته شد؛ فرمان مشروطیت هم امضا شد. قاجار نشان داد در قالب ساختار سنتی ایجاد تغییر بسیار دشوار است و دلیل پیشرفت غرب هم این بود که ساختار سنتی جایش را به ساختار مدرن داد. شاید اگر بخواهیم بگوییم میراث قاجار برای ایران امروز چیست، در کنار تمام رنجهایی که میتوان برشمرد، باید گفت که هنوز که هنوز است پرسشهای اساسی عباس میرزا که پرسیده بود چرا غرب پیش رفت و ما جا ماندیم، پابرجاست.
اندوه ایرانی:
ایرانیها و ما دو نویسندهی این مقالهی کوتاه کماکان با این اندوه دستبهگریبان هستیم که معنای توسعه برای ما ایرانیها چیست؟ نسخهی ایرانی از توسعه چیست؟ مسیر توسعه چیست و راهی که باید ایرانیها بپیمایند کدام است؟ ابزارهای لازم برای توسعه چیستاند و چگونه باید فراهم آوریم؟ جان کلام اینکه تا نتوانیم به برخی پرسشها پاسخها دقیق یا دستکم بهینه بدهیم، نخواهیم توانست از این گردنهی دشوار جاماندگی عبور کنیم و ناچار به داشتههای سختافزاری دلخوش خواهیم بود و آن را از سر ناچاری توسعه قلمداد خواهیم کرد؛ درحالیکه در دل از خودمان خواهیم پرسید چرا چنین شدیم و نسخهی راهگشا چیست. ما باید هم پرسشهای درست را پیش رو قرا دهیم و هم در پی پاسخهای حقیقی باشیم حتی اگر دردناک باشند. بدون پرسش درست و بدون پاسخ درست، توان و زمان کشور و ملت اتلاف خواهد شد./شرق


نظر شما :