با این دیپلماسی واشینگتن ضربه میخورد
رویکرد پراکنده و فردی، سیاست امریکا در غرب آسیا
نویسنده: دکتر سیروس حاجی زاده
دیپلماسی ایرانی: سیاست خارجی آمریکا در غرب آسیا در دوره ترامپ را میتوان نمونهای آشکار از یک رویکرد پراکنده، غیرنهادینه و مبتنی بر تصمیمات فردی دانست که فاقد چارچوب استراتژیک منسجم است.
برخلاف دورههای پیشین که سیاست خارجی آمریکا حول محور برنامهریزی بلندمدت، تحلیلهای جامع امنیتی و دیپلماسی ساختاریافته میچرخید، این دوره بیشتر متکی بر واکنشهای آنی، تصمیمگیریهای سریع و اولویتهای شخصی رئیسجمهوری است که اغلب فاقد هماهنگی با بدنه کارشناسی و نهادهای رسمی سیاست خارجی است. این رویکرد باعث شده که سیاست آمریکا در غرب آسیا به جای دنبال کردن اهداف کلان و پایدار، بیشتر بر حسب شرایط و موقعیتهای گذرا شکل گیرد و انسجام و ثبات همیشگی را از دست بدهد.
تمرکز اصلی سیاست آمریکا در این دوران همچنان بر اسرائیل بوده، اما ماهیت حمایت از این کشور به شکل قابل توجهی تغییر کرده و به شکلی بیقید و شرط و تا حد زیادی متاثر از فشار گروههای انجیلی، راست افراطی و جریانهای سیاسی داخلی آمریکا درآمده است. این حمایت بدون توجه به پیامدهای بلندمدت منطقهای، و بدون ملاحظات دیپلماتیک متوازن، در عمل به معنای کنار گذاشتن هرگونه تلاش واقعی برای پیشبرد روند صلح و مصالحه در غرب آسیاست.
راهحل دو دولتی که سالها به عنوان چشمانداز قابل تحقق و اساسی برای حل بحران فلسطین و اسرائیل مطرح بود، عملاً به فراموشی سپرده شده و جای خود را به سیاستهایی داده که بیش از پیش به تثبیت وضعیت موجود، افزایش تنشها و تشدید اختلافات داخلی فلسطینیان و منطقهای منجر شده است. این رویکرد باعث شده نه تنها روند صلح متوقف شود بلکه احساس بیعدالتی در میان مردم منطقه تقویت و در نتیجه احتمال وقوع بحرانهای جدید افزایش یابد.
در خصوص ایران، سیاست فشار حداکثری و تعامل گزینشی دولت ترامپ بیش از آنکه نتیجه یک استراتژی حسابشده و منسجم باشد، بازتابدهنده رقابتهای داخلی سیاسی، ملاحظات کوتاهمدت و فقدان انسجام نهادی در دستگاه سیاست خارجی آمریکاست. تصمیمات مرتبط با ایران اغلب تحت تأثیر روابط شخصی میان اعضای دولت و منافع جناحهای سیاسی قرار دارد و به همین دلیل فاقد ثبات و پیشبینیپذیری است. این سیاست ترکیبی از تحریمهای شدید اقتصادی، قطع همکاریهای دیپلماتیک و گاهی اظهارات تحریکآمیز است که نه تنها افزایش تنشها را باعث شده، بلکه به پیچیدگیهای بیشتر در مناسبات منطقهای انجامیده و فرصتهای بالقوه برای دیپلماسی و کاهش تنشها را از بین برده است.
این وضعیت در نهایت باعث شده کشورهای منطقه در مواجهه با این رویکرد، رفتارهای مستقلتری اتخاذ کنند که خود کاهش نفوذ و اعتبار آمریکا در منطقه را موجب شده است.
در سطح کلانتر، به جای تلاش برای ایجاد یک نظم منطقهای جامع، پایدار و مبتنی بر همکاری چندجانبه، سیاست آمریکا بر اساس روابط دوجانبه و معاملات منفعتطلبانه شکل گرفته که نتیجه آن پراکندگی، عدم هماهنگی و کاهش تأثیرگذاری واشینگتن در غرب آسیاست. این رویکرد کوتاهمدت و منفعتطلبانه نه تنها توانایی آمریکا را در شکلدهی به تحولات منطقه کاهش داده بلکه باعث شده است بازیگران منطقهای نیز به دنبال روابط مستقل و گاه متعارض با آمریکا بروند.
به عبارت دیگر، فقدان یک چارچوب منسجم منطقهای و عدم توجه به نهادسازی ایجاد خلأیی در مدیریت بحرانها و بهبود وضعیت امنیتی منطقه را باعث شده است.
همچنین، فقدان سرمایهگذاری موثر در نهادهای جامعه مدنی و رهبری محلی که میتوانستند نقش واسطه و تسهیلگر در روندهای صلح و ثبات بازی کنند، این خلأ را تشدید کرده و دیپلماسی رسمی آمریکا را در شرایطی قرار داده است که کمتر توانایی پاسخگویی به تحولات پیچیده منطقه را دارد.
از سوی دیگر، تأثیر عوامل داخلی آمریکا مانند نفوذ ناسیونالیسم مسیحی، گروههای انجیلی و جریانهای سیاسی راستگرای افراطی، هرچند به صورت نمادین و در سطح افکار عمومی برجسته است، اما در تصمیمگیریهای راهبردی و کلان نقش چندانی نداشته است. با این حال، این عوامل نشاندهنده تداخل سیاست داخلی و خارجی در آمریکا هستند و بخشی از رویکردهای غیرمنسجم و بعضاً متناقض سیاست خارجی در دوره ترامپ را توضیح میدهند.
همچنین، شکافهای نسلی و تغییر نگرش جوانان در میان جامعه یهودیان آمریکا نسبت به مسائل فلسطین و غرب آسیا، نشانهای از احتمال بازتعریف سیاست خارجی آمریکا در آینده است که میتواند رویکردهای سنتی را به چالش بکشد و در نهایت به تغییراتی در نحوه مواجهه واشینگتن با منطقه منجر شود.
در مجموع، سیاست خارجی آمریکا در غرب آسیا در دوره ترامپ تصویری از بیثباتی، عدم انسجام و فقدان چشمانداز روشن ارائه داده که کاهش اعتبار و نفوذ واشینگتن در منطقه را باعث شده است. این وضعیت نه تنها بر پیچیدگیهای سیاسی و امنیتی منطقه افزوده، بلکه فرصتهای مهم برای دیپلماسی و حل و فصل مناقشات را نیز از بین برده است.
بازگشت به یک سیاست خارجی مؤثر و تأثیرگذار به بازنگری جدی در رویکردها، تمرکز بر همکاریهای چندجانبه، تقویت نهادهای محلی و جامعه مدنی و کاهش تأثیر سیاستهای کوتاهمدت، فردمحور و واکنشی را نیازمند است. به نظر میرسد بدون انجام چنین اصلاحاتی، آینده سیاست آمریکا در غرب آسیا همچنان نامشخص، پرچالش و توأم با مخاطرات جدی خواهد بود که نه تنها منافع واشینگتن بلکه ثبات منطقهای را نیز تهدید میکند.


نظر شما :