غرب با آن همه بلندپروازی، سرخورده شده است
رویارویی دو دنیای شرق و غرب: فراتر از جنگ سرد
دیپلماسی ایرانی: قریب هشت دهه پس از جنگ دوم و بیش از سه دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و خاتمه جنگ سرد، تفوق تمام عیار نظامات لیبرال غربی بر اصلی ترین کانون های قدرت در دنیا تثبیت شد و ایالات متحده هژمون بلامنازع دنیا شد. کامرانی این نظامات هرگز پایان تاریخ نبود، دولت مستعجل بود: برآمدن آرام و خزنده چین و سایر قدرت های نوظهور، احیای نسبی قدرت در روسیه و سربرآوردن ناسیونال – پوتینیسم مهاجم، ناکامی بزرگ ائتلاف آمریکایی – غربی در افغانستان و عراق و حالا جنگ بزرگ در اروپا، دگرگونی های عمیق در کانون های جهانی قدرت ایجاد کرده است و دارد مرکزیت این کانون را به تدریج از ایالات متحده به قطب های دیگر سرشکن می کند. این فرایند باعث عصبی شدن هژمون مستقر شده و مانند همیشه تاریخ، مخاطره بروز جنگهای بزرگ را بیش از گذشته به دنیا نمایانده است. اینکه روسیۀ پوتین بزرگترین قدرت هسته ای و پهناورترین و غنی ترین قطعه سرزمینی دنیا، گزینه جنگ را انتخاب کرده و با کلیت دنیای غرب لیبرال به مخاصمه مستقیم برخاسته و هیچ کوتاه هم نمی آید، بدون حساب و کتاب نبوده و حاصل نوعی اغتشاش در مناسبات کانون های قدرت رقیب هم است. یک کانون در حال افول و کانون های دیگر در حال رشد هستند و این همه البته حکایت از استیلای آپارات های سیاسی توسعه جو و جنگ طلب در نظامات موجود جهانی دارد.
قبلا، ظهور ترامپ و تهاجم عصبی و بی محابای او به حریم دیرپاترین معاهدات، پیمان ها و سازمان های پشتیبان نظامات لیبرال غربی و اتحادهای غربی که با شکست تحقیرآمیز هژمون در مقابل پاندمی مهلک و کم سابقه کرونا همزمان بود، از نشانه های چنین دگرگونی هایی بود. پیش تر، بحران بزرگ اقتصادی – مالی سال ۲۰۰۸ که از ایالات متحده ریشه گرفت و آثارمنفیاش را بر تمام دنیای غرب گذاشت و در این اواخر، شکست و ناکامی بزرگ این دنیا در افغانستان و عراق کار را به اوج رساند. جو بایدن از نسل قدیمی سیاستمداران که در انتخاباتی جدال برانگیز که موجب شکاف و تجزیه درجامعه مدنی ایالات متحده شد وآن را در آستانه جنگ داخلی قرار داد، تاکنون موفق نشده است آب رفته را به جوی بازگرداند و به ترمیم و جبران مافات بپردازد.
تهاجم غیرمنتظرۀ روسیه به اوکراین که در بزنگاه این تحولات صورت گرفت، عینا به معنای شکسته شدن چندین دهه سیاست مدارا، سازش و تفاهم عمومی دنیاهای اول و دوم بر سر تقسیم حوزه های نفوذ در دنیا، حتی در دوران جنگ سرد بوده و باعث ایجاد آرایش های سیاسی و امنیتی تازه ای در دنیا شده است. جنگ گسترده کنونی در اورآسیا حاصل فرایندی بود که نشان داد دنیای غرب به رهبری ایالات متحده، برخلاف مدیریت پس از جنگ دوم که توانست آلمان و ژاپن شکست خورده را با مدیریت سیاسی بینظیر، در درون یک اردوگاه قوی و بالنده متشکل از بزرگترین اقتصادها و دموکراسی های غربی، جای دهد و دنیا را به مدت چندین دهه تحت استیلا بگیرد، اکنون با اشتباهات راهبردی مکرر در حداقل در سه دهه گذشته، کار را به این مقطع مخاطره آمیز کشانده است. این فرآیند که از ساختارهای بدخیم شدۀ سیاسی – اقتصادی ایالات متحده سرچشمه می گیرد و بدلیل احاطۀ کانون های قدرت و انحصارهای مالی – میلیتاریستی جنگ طلب و زیاده خواه در این کشور، هیچگونه ترمیم و اصلاح را برنمی تابد. این روند اکنون مورد انتقاد و نگرانی عمیق محافل سیاسی و اجتماعی آینده اندیش، مصلحین، روشنفکران و افکار عمومی مردم در ممالک غربی مخصوصا در اروپا شده، قاره ای که اکنون مجددا به خاکریز اول در مخاصمات بین المللی تبدیل شده و بسیار آسیب پذیر و آشفته حال شده است.
بیایید نگاه کوتاهی هم به گذشتۀ نزدیک بیندازیم. در اوایل دهه هشتاد میلادی وقتی که سیستم اقتصادی/ امنیتی «ریگانیسم – تاچریسم» در غرب، نطفۀ سیستم نولیبرالیسم و نومحافظه کاری "قدرت گرا" را در مرکزیت نظام لیبرال غربی منعقد کرد و به تدریج تمرکز "قدرت" را جایگزین مهمترین ارزش های لیبرال غربی کرد و آن را حتی بالاتر از «قانون» قرار داد، دیری نپایید که امروز بحران های اقتصادی/ مالی/ پولی و امنیتی ناشی از آن در جای جای دنیا، اجتناب ناپذیر شد و در مرکزیت آن نیز خود را در چهره ترامپ و سیاست های تهاجمی جانشین او نشان داد.
دنیای غرب به رهبری ایالات متحده، سه دهه پیش پس از فروپاشی اتحاد شوروی، پیش خود حساب کرده بود که راه تعامل با چین را در پیش گیرد و این سرزمین را به سودای تجارت و به ضرب فن و سرمایه، به گرد جهان آزاد آورد، همزمان به مهار و تضعیف روسیه بلکه تجزیه این سرزمین پهناور و همیشه موی دماغ غرب و اروپا بپردازد و اروپا را بلکه تا ابد همچنان محتاج و وابسته به آمریکا نگه دارد. این همه بلندپروازی بر خلاف پایان جنگ دوم، کاملا خارج از توان و ظرفیت ایالات متحده با مختصات امروزی اش قرار داشت. غرب تازه نیم دهه پیش، یعنی خیلی دیر، متوجه شد که این هر دو سیاست اشتباه بوده و انتظاراتش برآورده نشده است. برآمدن سریع چین، همزمان احیا قدرت سیاسی/نظامی روسیه پوتین و نزدیکی شتابان پکن و مسکو از مولفه های اصلی ناکامی سیاست های ایالات متحده بوده است.
البته کار به همین سادگی نیست و تمام نمی شود: ایالات متحده در راس دنیای غرب که درگیر انواع بحران، واگرایی و افول شده، مانند تمام قدرت های بزرگ تاریخ، اینک آشکارا سیاست تهاجم مستقیم و عریان را در پیش گرفته و با شتاب به تقلای احیا و بازسازی ائتلاف های ضعیف شدۀ گذشته افتاده است. نکته اینجاست که ایالات متحده در راس یک اردوگاه حدودا ۵۰ کشوری کم و بیش متحد و با اقتصادهای برتر، هنوز با فاصله، بزرگترین قدرت سیاسی، اقتصادی و فناوری دنیاست و قادر است خیلی بیشتر و موثرتر از دیگران دست به مانور و ائتلاف سازی بزند و اردوگاه رقبا را دچار تشتت و ضعف کند.
شاید رهبران چین و روسیه حالا به این نتیجه رسیده باشند که کمی زیاده روی کرده اند و زود دست به تحریک و اقدام زده اند. سفر پوتین به پکن چند روز قبل از تهاجم به اوکراین و انتشار بیانیه مشترک کم سابقۀ پنج هزار کلمه ای دو قدرت و تاکید بر همکاری و اتحاد با یکدیگر، سپس تهاجم گسترده پوتین به اوکراین، شاید اشتباه و یا زودهنگام بوده است؟
گردهمایی سران سی کشور غربی عضو ناتو و دعوت از سایر متحدان در ماه گذشته و تصمیمات گرفته شده، شروع دوران خطیری در سیاست های جهانی را نشان می دهد. گفتنی است که مخاطرات امنیتی آینده را چون گذشته، دیگر نباید فقط با عینک سلاح های متعارف و یا هسته ای برآورد کرد. ساحت های نوین رویارویی از جمله ابزارهای سایبری و هوش مصنوعی و نظایر آن، هنوز در عرصه های بزرگ جنگی آزمایش نشده و از نتایج آن برآورد دقیقی در دست نیست.
چین و روسیه و ایران، در این وضعیت عینا در جبهه مقابل غرب تعریف شده اند و نه گریزی از مواجهه مستقیم با آنها پیش روی غرب است و نه چین و روسیه چاره ای جز اتحاد و ائتلاف با یکدیگر، علیرغم تمام تضادها و اختلافات سنتی و تاریخی شان، دارند. خصومت میان غرب و روسیه نیز حالا چنان ریشه دوانده که رهبر آینده روسیه هر که باشد، نمی تواند راه دوستی و اتحاد با غرب را در پیش گیرد.
آمریکا و متحدان بیش از هر زمانی عواقب چالش های جدید، افول، بحران و اشتباه راهبردهای سه دهه گذشته را دارند واکاوی و ترمیم می کنند و حاضرند در برابر مخاطرات و برای حفظ و حراست از ارزش های لیبرال در دموکراسی های خود، هزینه، در صورت لزوم حتی "هزینه های سنگین" بپردازند. رهبران سیاسی دنیای غرب و حتی محتاط ترین آنها نظیر سوئد و فنلاند و یا آلمان اخیرا بارها از ضرورت پرداخت هزینه برای رویارویی با تهدیدات و حفظ ارزش ها سخن گفته و عمل کرده اند. روسیه برای اروپا دشمنی نهادی تعریف شده و چین گرچه هنوز صراحتا دشمن نامیده نمی شود، لیکن تهدید بزرگ و اصلی در آینده است.
غرب به روایت تاریخ، از کمترین امکان تجزیه و شکاف در جبهه مقابل فروگذار نخواهد کرد. از نظر راهبردپردازان هر دو جبهه، ایران علی رغم موقعیت ممتاز ژئوپولیتیکی و ژئواستراتژیکی و با دارا بودن نیروی انسانی آموخته و فنآور، همینطور منابع سرشار انرژی، اما در شرایط امروز ضعیفترین، آسیب پذیرترین و قابل معامله ترین جناح هنوز نسبتا بیطرفی است که هرچه سریعتر ناگزیر به سوی شرق گام بر می دارد. ایران امروز از دیدگاه غربی ها هنوز قابلیت توامان «جذب» یا «شکست» را در کارزار جدید دارد. در هر دو صورت این، به تفوق غرب در کارزار محتوم پیش رو بین شرق و غرب کمک خواهد کرد. «رفتارشناسی غرب» در کشورمان باید نگاه عمیق، تاریخمند و واقعی به تمام این تحولات داشته باشد.
نظر شما :