نیم نگاه پکن به اسلام آباد در پیشبرد اهداف
دغدغه ها و رویاهای چین برای افغانستان و طالبان
نویسنده: علی سینا محمود، دکتری علوم سیاسی – دانشگاه فردوسی
دیپلماسی ایرانی: چین به عنوان یکی از قدرت ها و بازیگران مهم بین المللی نقش قابل توجهی در سیاست بین الملل در آغاز قرن بیست یکم ایفا کرده است. ارتقای جایگاه و موقعیت چین ناشی از دو عامل کلیدی است: اول گسترش توانمندی های اقتصادی و نظامی این کشور که معمولا بعنوان مولفه مهم قدرت در نظام بین الملل تعریف می شود. و دوم سهم و نقش اساسی این کشور در موضوعات بین المللی میباشد که در سطح گسترده عمل کرده است. البته باید گفت این تحول اساسی بعد از جنگ جهانی دوم و در اثر سعی و تلاش دنگ شیائوپینگ سیاستمدار و رهبر وقت چین بود که با راهبرد درهای باز و این سخن تاریخی او که گفت: (چین نیاز دارد 50 سال با جهان در صلح باشد) – توانست در کمتر از پنجاه سال تحول اقتصادی و فرهنگی و نظامی عظیمی را در آن کشور رقم بزند، که بنابر اذعان کارشناسان تا 2030 قدرت اول جهانی خواهد بود.
اما روابط چین با افغانستان به عنوان همسایه غربی با آنکه حدودا 92 کیلومتر مرز مشترک دارند، همواره حسنه و دوستانه بوده است. راه تاریخی ابریشم نزدیک به دو هزار سال قبل این دو سرزمین را باهم وصل کرده است که این گذرگاه تاریخی در کنار دادو ستدهای تجاری به تبادل فرهنگ و زبان و نزدیکی بین مردم دو سرزمین هم انجامید. این ذهنیت تاریخی در حافظه دو ملت همواره باقی است. اما بعد از 11 سپتامبر 2001 فصل جدیدی از روابط بین دو کشور شکل گرفت.
چین در راستای همان استراتژی اقتصادمحور و قدرت یابی سیاسی و سیاست عدم مداخله، اهداف خود را در سطوح منطقه ای و فرامنطقه ای دنبال میکند. پس از سقوط و فروپاشی طالبان در 2000 چین عملا نقش چندانی در عرصه مسایل افغانستان نداشت و در اوایل حضور امریکایی ها و ناتو سیاست این کشورصرفا نظاره گری و بیشتر مبتنی بر دیدگاه پاکستان نسبت به افغانستان بود. یعنی روابط افغانستان با پاکستان بعنوان شریک استراتژیک این کشور در منطقه بر روابط چین با افغانستان تاثیرگزار بوده است بگونه ای که حتی کمک های بشردوستانه و اقتصادی چین در این دوره اول بیشتر به مناطقی اختصاص یافت که در حقیقت در حوزه نفوذ پاکستان قرار داشت. با این حال اما سعی کرد هر سال بیشتر از گذشته علایق اقتصادی خود را با افغانستان افزایش بدهد. بگونه ای که امروزحدود 80 درصد بازار 30 کشور همسایه خود را تسخیر کرده است.
افغانستان از یک طرف بعنوان پل تزانزیت میان آسیای میانه، جنوب آسیا و خاورمیانه اهمیت خاصی برای منافع و سیاست های اقتصادی چین دارد و این کشور به تنهایی یکی از شرکای مهم اقتصادی افغانستان به حساب می آید. و تنها مانع در این خصوص عدم وجود راه ترانزیتی مستقیم بین دو کشور است که آنهم با پروژه یک کمربند یک خط در حال مرفوع شدن است. از طرف دیگر افغانستان دارای منابع سرشار طبیعی و دست نخورده است که میتواند محرک جدی اقتصادی برای تضمین با ثبات و باشتاب اقتصادی چین باشد. به همین دلیل است که این کشور توانست داوطلبی مس عینک لوگر را که یکی از بزرگترین معادن مس منطقه و جهان است بدست آورد و 5/3 میلیارد دالر سرمایه گزاری بکند – که متاسفانه به دلایل مختلف سیاسی و امنیتی تا هنور عملا بهره برداری از آن شروع نشده است.
چین در راستای ایفای نقش فعال تر درعرصه منطقه ای و بین المللی و پس از نزدیک به سی سال صبر استراتژیک یعنی بعد از جنگ سرد وارد فاز جدیدی در سیاست خارجی خود شده است. چین به عنوان قدرت بزرگ منطقه در صدد برآمده تا به هژمون و قدرت چیره در پیرامون خود (شرق و جنوبشرق آسیا) تبدیل گردد بعلاوه اینکه هموراه مخالف با یکجانبه گرایی امریکا در نظام بین المللی بوده است -- و به طور همزمان امریکا تلاش میکند تا ضمن حفظ هژمون مسلط پیرامونی خود، مانعی اساسی بر سر راه هر قدرت دیگر بخصوص چین در رسیدن به اهداف استراتژیک خود و تبدیل شدن به هژمون مسلط منطقه باشد. امریکا به خوبی میداند که در صورت تبدیل شدن چین به هژمون مسلط پیرامون، قدمهای دیگر را با سرعت و قدرت بیشتری برای کم کردن فاصله خود با امریکا در سایر مناطق جهان برخواهد داشت. و بنابراین رقابت رو به افزایش این دو قدرت بین المللی بر روابط و اوضاع سایر کشورها از جمله افغانستان بصورت مستقیم تاثیرگذاربوده است.
در همین راستا چین بعد از سال 2014 و آغاز خروج ناتو از افغانستان در چارچوب رهیافت ژئوپلیتیکی همسایگی نگاه تازه ای به افغانستان پیدا کرد. یعنی از نقش یک کشور نظاره گر و بی طرف عملا به کشوری مداخله گر و سازنده در امور افغانستان تبدیل شد. رهیافت ژئوپلیتیکی همسایگی چین شامل چهار ویژگی سیاسی، استراتژیک، اقتصادی و جفرافیایی میشود. پکن امیدوار است در چارچوب این رهیافت بتواند نگرانی های امنیتی سیاسی خود را رفع کرده به اهداف اقتصادی خود برسد.
حضور ایالات متحده امریکا در افغانستان همواره از دغدغه های جدی همسایگان از جمله چین بوده است. و در واقع چین در مدت حضور امریکا در افغانستان دو نوع رفتار داشته است. اول اینکه به جهت دور کردن تهدیدات امنیتی تروریسم، مواد مخدر و افراط گرایان خواهان ورود و همکاری با امریکا و همپیانان آن یعنی ناتو بوده است و کمک هایی هم در ابتدای ورود آنها در بعد از 11 سپتامبر 2001 در بخش های بشردوستانه و اطلاعاتی البته تحت نظارت پاکستان داشت، و از سوی دیگر هم خواهان جلوگیری از ادامه حضور امریکا در منطقه من جمله افغانستان که منطقه نفوذ چین یاد میشود ونیز بخاطر به خطر افتادن منافع این کشور بوده است شاهد مدعا هم حضور فعالانه این کشور در تحولات افغانستان را در بعد از 2014 و همزمان با شروع خروج نیروهای بین المللی از کشور دیدیم که الی اکنون ادامه دارد. چینی ها و رسانههای دولتی آن سالهاست که نیروهای امریکایی را متهم میکنند که فراتر از ماموریت اصلی خود برای ریشه کن کردن القاعده و تروریسم در افغانستان عمل میکنند و به آشوب در این کشور دامن زده و رویاهای ساده لوحانه و ناکام خود در مورد ملت سازی به سبک غربی رقم زده اند. و لذا در راستای همین دغدغه استراتیژیک و امنیتی بوده است که همکاری جدی چین را با کشورهای منطقه در قالب سازمان شانگهای شاهد هستیم که در واقع در برابر نفوذ روز افزون ایالات متحده در منطقه و یکجانبه گرایی آن کشور در سطح بین الملل مطرح میشود.
چین منافعی عمیقی در آینده افغانستان دارد. وجود یک دولت باثبات درافغانستان بطور بالقوه موجب تقویت تلاش های چین برای توسعه قدرت اقتصادی و سیاسی ان کشور در منطقه می شود. از دو سال قبل یعنی 2019 و بعد از اعلام خروج نیروهای امریکایی و ناتو، و ظهورمجدد و قدرتمند طالبان در افغانستان، چین در راستای نگرانی های امنیتی و تغییر مهم در شرایط ژئوپلتیک و ژئواکونومیک و رقابت رو به شدت با امریکا و روسیه مجبور به اتخاذ دیپلماسی فعال تری در قبال تحولات منطقه بخصوص افغانستان شده است. افغانستان به عنوان همسایه غربی چین تاثیر و نفوذ فرهنگی و ایدنولوژیکی مهمی بر ایالت مسلمان نشین سین کیانگ و منطقه اویغور دارد.
چین استراتژی کلان خود را برمبنای سه محور مرتبط باهم شکل داده اند:
- حفظ نظم داخلی و افزایش قابلیت دولت در مواجهه با کشمکش های داخلی.
- دفاع در برابر تهدیدات خارجی مداوم علیه حاکمیت ملی و سرزمینی (مثلا جلوگیری و سرکوب افراط گرایان اویغور و تلاش برای مبارزه با افراط گرایان در افغانستان که تهدیدی از جانب خارج علیه حاکمیت ملی و سرزمینی چین محسوب می شود).
- کسب و تداوم تاثیرگزاری ژئوپلتیک بعنوان یک قدرت بزرگ.
افزایش قدرت جامع ملی و دستیابی به جایگاه شایسته در نظام بین المللی برای چینی ها در پرتو موفقیت در محورهای یادشده قابل تحقق است. البته در کنار اینها چین از وظایف اساسی و مهم دستگاه سیاست خارجی خود را اتخاذ استراتیژی (فضای تفاهم) با همه تعریف کرده است. یعنی هر چقدر که نظام های ارتباطی تعریف شده چین با جهان خارج بتواند دامنه این فضای تفاهم را گسترده تر بکند – هم از امکان ایجاد بحران در روابط این کشور با دیگر کشورها کاسته خواهدشد وحضور فعالانه و اقتصاد محورآن کشور تضمین خواهد گردید و از سوی دیگر هم فرصت ساخت استراتژی های موثر برای ارایه واکنش های منطقی در برابر تحولات و نوسانات بین المللی برای این کشور افزایش خواهد یافت.
ارتباط چین با طالبان نیز در راستای همین دغدغه های امنیتی و سیاسی این کشور قابل تحلیل است. با خروج نیروهای امریکایی از افغانستان و همزمان با آن پیشروی گروه طالبان و تحت تصرف آوردن ولسوالی ها و مناطق بیشتر، اولویت های سیاسی کشور چین به عنوان همسایه افغانستان نیز تغییر کرده و موجب افزایش نگرانی آنها از بی ثبات شدن و آغاز جنگ های داخلی شده است که بطور قطع منافع بلندمدت آن کشور را با خطر روبه رو می کند.
چین نگرانی های جدی امنیتی دارد، چون افغانستان با منطقه سین کیانگ هم مرز است؛ جایی که دولت چین برخوردهایی با مسلمانان اویغور انجام داده است. در دهه ۱۹۹۰، زمانی که طالبان حاکم بر افغانستان بودند پایگاهی برای گروهی از جنگجویان اویغور مخالف حکومت چین در سین کیانگ فراهم کردند و لذا بخاطر همین مساله و توجه به محور های توسعه و امنیت ملی و داخلی شان با طالبان وارد مذاکره شده اند.
بنابراین مذاکره با طالبان و حمایت از نقش طالبان در دولت آینده افغانستان از سوی چینی ها از منظر واقعگرایی در راستای منافع سیاسی و اقتصادی این کشور و پرکردن خلا ایجاد شده بعد از خروج امریکایی ها از کشور امری قابل پیش بینی بوده است. کما این که دیگر کشورهای همسایه از روسیه و ایران و ترکیه نیز چنین ارتباطاتی با طالبان دارند.
چین هم اکنون اجاره بلندمدت معدن بزرگ مس عینک در افغانستان را دارد که هنوز آن را توسعه نداده است. و همچنین منافعی سهمی در توسعه ذخایر نفت و مواد معدنی دارد. به علاوه اینکه در حال حاضر نیز چین بر اهمیت ابتکار عمل کمربند و جاده خود تأکید میکند. پروژه ای بزرگی که نزدیک به 1 تریلیون دالر هزینه کرده و موسوم به کرویدور اقتصادی چین – پاکستان است و از آن طریق تقریبا 70 کشور را متصل می کند. پکن معتقد است که این طرح میتواند توسعه افغانستان را به دنبال داشته باشد و در نتیجه ثبات این کشور را تقویت کند. به طور مثال، از نظر چینیها اتصال این کشور به دریا از طریق پاکستان میتواند بسیار مفید باشد.
اما افراط گرایی و خشونت های مهار نشده در افغانستان و بی ثباتی سیاسی می تواند آن را به خطر اندازد. بنابراین درصدد رفع چالش های موجود فراراه این اهداف خود هست، حتی اگر مذاکره با طالبان بعنوان مخالفان سیاسی دولت افغانستان باشد.
چین از اهرمهای زیادی برای اعمال نفوذ بر رهبران طالبان برخوردار است. بخصوص از طریق پاکستان، پاکستان حامی طالبان است و لذا طالبان را به ایجاد ارتباط با چین تحریک کرده است. پاکستان تمایل دارد که برای چین به عنوان مهمترین حامی و متحد استراتژیک خود مفید باشد.
براساس گزارش ها اینکه هیئتهای طالبان در چندین سفر در چین که مایل به شناسایی سیاسی و حمایت اقتصادی این کشور هستند، برنامههای این کشور برای ایجاد بزرگراهها بین شهرهای افغانستان را تأیید کرده اند. آنها ادعا میکنند که پروژه بزرگ مس عینک که با بودجه چین تامین می شود و از بزرگترین معادن مس جهان بشمار می رود و سالهاست به دلیل نگرانی و ترس از حملات ستیزه جویان متوقف مانده است، پشتیبانی میکنند. و نیز طالبان این چراغ سبز را به چین داده است که به سین کیانگ اهمیتی نمیدهند.
این رویکرد ضمنی طالبان با دغدغه اصلی چین در افغانستان مبنی بر جلوگیری از بروز هرج و مرج در کشور و تبدیل شدن به پناهگاه یا کریدور ترانزیتی برای شبه نظامیان اویغور مربوط می شود. مهم اینکه، چین مطمن است که اویغورها مترصد چنین فرصتی در منطقه هستند. و لذا از هر فرصتی برای مهار و خنثی سازی چنین احتمال و اتفاقی استفاده میکنند.
در پایان باید گفت که چین در حال ظهور به عنوان یک قدرت بزرگ است که تقریباً به صورت منحصر به فردی فقط به منافع اقتصادی و امنیتی سرد و سخت اعتماد دارد. از نظر چین، توجه به منافع شخصی کاری خردمندانه است.
برای چین، هیچ چیز بیش از ثبات این کشور مهم نیست. در همین ارتباط، پکن در یک برداشت منطقی امریکا را یک عامل مشکل ساز میداند. همچنین چینیها به طالبان، پاکستان و ایران هم بی اعتماد هستند. اگرهم وضعیت افغانستان در آستانه یک جنگ داخلی به نظر برسد، ممکن است چین از ماموریتهای صلح منطقهای یا سازمان ملل در این کشور حمایت کند. اما نیروهای خود را برای برقراری نظم حداقل زیر پرچم چین به افغانستان نمیفرستد، زیرا افغانستان قبرستان امپراتوریها است.
نظر شما :