کشوری که می رود تا ابرقدرت جهانی شود
نگاه ایران به چین آینده
دیپلماسی ایرانی: دیرزمانی است که طیفی از آگاه ترین متخصصان علوم سیاسی و تاریخی روسیه با نگاه نافذ خود به این اعتقاد راسخ رسیدهاند که در دوران جنگ سرد، این کشور آلمان بود که بیش از همه عوامل خارجی، در فروپاشی خزنده اتحاد جماهیر شوروی مخصوصا در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و تبلیغاتی نقش و توفیق داشته است، چه در قالب سیاست نزدیکی به شرق Ostpolitik حزب سوسیال دموکرات با معماریِ ویلی برانت، سیاستمدار برجسته آلمانی و چه با سیاستهای روسیِ احزاب مسیحی این کشور.
برگردیم به امروز: دو هفته پیش آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان در یک کنفرانس ویدئویی با لی کِچیانگ، نخست وزیر چین گفت وگو کرد تا مقدمات برگزاری کنفرانس سران اتحادیه اروپایی و چین را که قرار است تحت ریاست دوره ای آلمان بر اتحادیه، سپتامبر آینده در لایپزیک برگزار شود، فراهم آورد. در این کنفرانس موافقتنامه مهم سرمایهگذاری مشترک چین و اتحادیه پس از هفت سال مذاکره، به امضای طرفین خواهد رسید.
اروپا در دوران سخت کرونایی چشم امیدش بیش از همه به همکاریهای اقتصادی گستردهتر با چین و دسترسی بیشتر به بازارهای چینی است. آلمان بر خلاف قدرتهای بزرگ غربی به ویژه ایالات متحده، بریتانیا و ژاپن که مواضع آشکار و تند علیه پکن و به نفع حرکتهای دموکراسیخواهی در هنگ کنگ اتخاذ کرده اند، تاکنون در قبال تحولات هنگ کنگ خویشتنداری از خود نشان داده و به طرز چشمنوازی جانب پکن را داشته است. نه فقط به خاطر مناسبات اقتصادی و تجاری رو به گسترش چین و آلمان: در یک نگاه دیگرگونه باید گفت که نقشِ آلمانِ پس از جنگ در مخاصمات دنیای غرب با بلوکهای متخاصم، نقش "ویژه" و نانوشتهای بوده است:
چین به سوی قدرت در انتقال است و سرعت این انتقال شاید در تاریخ بی نظیر و یا کم نظیر باشد. درعینحال، این قدرت بزرگ آسیایی با رهبری جهانی هنوز فاصله خیلی زیادی دارد. امروزه چین آشکارا در محاصره است، در محاصره کلیّت دنیای غرب. هم در حوزه های امنیتی و هم اقتصادی – فنآوری؛ هم در حوزه پیرامونی و هم در عرصه های جهانی. چین با احتیاط پیش می رود و فعلا هرگز به فکر تهاجم نیست.
از آن سو هژمون پیر و قدیمی، با رهبریت ایالات متحده، آشکارا در حال از دست دادن حیطههای راهبردی بی بدیل خود است و در پاسخ به ضعف ساختاری اش، دارد دست به تهاجم می زند. ترامپ هم محصول یک الیگارشی فرتوت و ساختاری بدخیم است، و هم تسهیل کننده و پیشران چنین سیستمی است. ایالات متحده در دهههای آتی خیلی بیشتر از گذشته، مخل نظامات جهانی حتی لیبرالِ ساخته و پرداخته خودش خواهد شد و آمریکای ترامپ امروزه در بهترین موقعیت برای تبدیل شدن به یک معضل جهانی قرار گرفته است. تاکید می کنم: "اندازه این اخلال، غیرقابل پیشبینی و ایبسا تاریخی و هولناک هم باشد". آمریکای اجبارا دوباره منزوی، با متحدان درجه اول خود نیز مناسبات ناموزون و متشنجی را تعریف خواهد کرد. بدون تردید آمریکا در روند چنین مجموعه فرایندهایی، بیشترین تصادم را با چین پیدا خواهد کرد و تضاد دنیایِ "فعال و بالنده" چینی و دنیای "منفعل و کاهنده" آمریکایی در بلند مدت به تضاد راهبردی این دو منجر خواهد شد. البته درهمتنیدگیِ اقتصادی-فنآوری و وابستگی تجاری چند دهه ای این دو قدرت رقیب، نیز وضعیت باز هم نابسامان و غیرقابل برآوردی را در اقتصاد بین الملل رقم خواهد زد. این، برخلاف عصر جنگ سرد است که درگیری دو بلوک، صرفا ایدئولوژیکی-امنیتی بود و دنیا خاتمه آن را با خویشتنداری مثالزدنی و ستودنی روس ها در فروپاشی آرام و تجزیه سریع امپراتوری پهناورشان، به تماشا نشست.
از آن سو، همکاری راهبردی چین و روسیه نیز به دلایل متعدد تاریخی، ژئوپولیتیکی، جمعیتشناختی و تمدنی، فاقد بنیانهای معتبر است و هرگز از پایداری معناداری برخوردار نخواهد بود. همینجا باید بیافزایم که هم چین و هم روسیه بر خلاف دنیای غرب، از مولفههای ائتلافسازی بینالمللی قوی برخوردار نیستند و قدرتهایی کم و بیش برّی و زمینگیر محسوب می شوند. دنیای غرب علاوه بر برتری راهبردی در عرصه های علم و فناوری، کماکان از قدرت کم نظیر ائتلاف سازی جهانی برخوردار است. آنها تعدادی شاکله های سیاسی بزرگ و کوچک بحری هستند و گلوبالی عمل می کنند. غربیها بدون اینکه وجهه خود را در شکست ها و عقبگردها چندان از دست بدهند، سر و کله شان دوباره در مناطق هدف دیگری ظاهر می شود و دست به ائتلاف های تازه می زنند.
نکته روشن آن است که انتقال چین به سوی قدرت هژمون و شتاب آن، از قطعی و بی بازگشت بودن تاریخی چنین انتقالی حکایت دارد. در چنین منظرِ جهانیای، چین در عنفوان قدرت جهانی شدناش (همانند آمریکای قبل و بعد از جنگ جهانی) و در حالی که هنوز به "امپریالیست" تبدیل نشده، ناچار از دادن "سوبسیدهای سیاسی و امنیتی و اقتصادی" برای جذب متحدان و ایجاد ائتلافهای پایدار در مقابله با قدرتهای رقیب غربی است. اتحاد شوروی سابق نیز چنین سوبسیدهایی را عمدتا در عرصههای سیاسی و امنیتی (و البته زیرساخت سازی در اقمار درجه اول خود) می داد.
سخن کوتاه: در این شرایط، چین و اخیرا روسیه پوتین، متحدان اندک و گریزپایی را که تاکنون نقد کرده اند (از جمله شاید ایران) را، واقعا چگونه و به چه بهایی در سازش نسیه با "آمریکای امروز" به معامله خواهند فروخت؟ آنچه امروزه اغلب در محافل روشنفکری و نخبگانی متمایل به غرب در کشورمان تکرار می شود و نسبت به آن ظاهرا ابراز نگرانی میشود.
آیا ایران در شرایط فعلی یعنی تحت موجودیت "جمهوری اسلامی" و با آن ساختار قدرت منطقه ای و فرامنطقه ای خاص خود از یک سو و آن تاریخ همیشه متنافر، فرسایشی و پرکشمکش بیش از دو سدهای با دنیای غرب، که ظاهرا پایانی نیز بر آن مترتب نیست، نمی تواند گزینه اول و بهادار در همکاری راهبردی با چین آینده باشد و از این رهگذر منافع ملی و تاریخی تاکنون زمین مانده اش را بتواند "شاید" نقد کند؟ گرچه منطقه خاورمیانه عجالتا در اولویت راهبردهای منطقه ای چین قرار ندارد، لیکن بسیاری از راهبردپردازان آمریکایی به این نتیجه رسیده اند که برای دور نگه داشتن چین آینده از منطقه باید از همین امروز به مبارزه با ایران برخاست و او را تضعیف کرد. بدون تردید چالش های سیاسی و تضادهای فکری با چنین فرضیهای در داخل کشورمان فراوان است، ولی سوال این است که دورنمای مناسبات ایران با ابرقدرت شرقی در آینده چگونه و با چه تدابیر بلند و کیفیات ظریف و سیاست متوازنی رقم خواهد خورد تا از آن همانند دورانهای دراز گذشته، دوباره رابطه گرگ و میشی رقم نخورد؟ سیاست خارجی و بین المللی امروز کشور در شرایطی همچنان مغشوش، پرکشمکش و در یک کلام بدون راهبرد روشن است که دنیا اینک دگرگونیهای ژئوپولیتیکی عمیقی را به خود می پذیرد و زمانه تصمیمات ملی، خطیر و تاریخی در پیش روست.
نظر شما :