انقلابیون اخوانی یا قاتلان یاران سلیمانی؟
اردوغان هم دشمن اسرائیل و هم قاتل حزب الله است
نویسنده: محمدمهدی بندرچی، کارشناس ارشد مطالعات منطقه ای
دیپلماسی ایرانی: نبود سرلشگر سلیمانی در وقایع ادلب خودنمایی می کند. رهبر انقلاب خط قرمز او را انقلابی گری معرفی کرد. امروز یاران سلیمانی در مقر حزب الله و مرکز مستشاری ایران به دست اردوغان شربت شهادت نوشیده اند. تصمیم سازان ارشد سیاست خارجی کشور از دیرباز خصوصا در ایام موسوم به بیداری اسلامی، اردوغان را نیز وارد در مشرب اخوانی می دانستند. این سخن صحیح است. به خاطر دارم در ایام آغازین دولت خاتمی بحث برکناری نجم الدین اربکان موضوع روز در عرصه بین المللی بود. دکتر جواد لاریجانی در جمعی برای منتقدان دولت سخن می گفت. لاریجانی گفت من این آقای اربکان را از قبل انقلاب می شناسم. او یکی از مریدان و علاقمندان به حضرت امام بود. اردوغان هم عضو حزب اربکان و پیرو مسیر اسلامگرایی او بوده است. پس چگونه است که انقلابی اخوانی قاتل یاران سلیمانی انقلابی است؟
امروز باید سؤال کنیم که سردار سیاست خارجی ایران در چه نسبتی از این انقلابی گری قرار داشت. آنگاه به تحلیل چرایی شهادت یاران انقلابی ایران به دست یک انقلابی اخوانی بپردازیم. اینجا بر نسبت این دو انقلابی گری از هم تمرکز می کنیم. در دوران نهضت، انقلابیون اسلام گرای ایرانی اصولا بیش از هر اندیشه ای از تفکر اخوانی متأثر بودند. در خاطرات رهبر انقلاب می خوانیم که انقلابی ها می توانستند در عین علاقه به سیدقطب برای درگذشت عبدالناصر هم اشک بریزند. همانطور که شاه، هم با تفکر اخوانی و قطبی در تضاد بود و هم از عبدالناصر واهمه داشت. البته با سادات توانست روابط حسنه ای پیدا کند. او نیز به تیر اخوان ترور شد. اگر فدائیان اسلام را برجسته ترین جریان عملگرای ایرانی متأثر از اخوان بدانیم، شاخص ترین روحانیون مبلغ این اندیشه را هم می توانیم طالقانی و خسروشاهی بخوانیم. این هر دو، مهمترین تأثیرگذاران بر اندیشه های حنیف نژاد و تراب حق شناس بودند. بازرگان و حتی امروز فرزندش هم به وضوح متاثر از اخوانی ها بودند. سرانجام در این اختلاط گلوله و کتاب با سیاست و قرآن، رساترین بانگ از حلقوم شریعتی برخاست. اکنون نیز فلسفه ستیزی و عدالت خواهی محمدرضا حکیمی بیش از آنکه تحت تأثیر میرزای اصفهانی و یا آموزه های روایی الحیات باشد، یادگار دلباختگی دیرین او به سید جمال و عدالت جویی قرآن محور سیدقطب است که نسبتی با علم اقتصاد ندارد. همانطور که شورا محوری آیت الله طالقانی هم برداشتی از شوراهای آرمانی سیدقطب بود. بی توجهی سیدقطب به حقیقت اهل بیت مثل آنچه آیت الله صافی گلپایگانی در تفسیر دعای ندبه از وی در بیان آیه مودّت ذی القربی به عنوان بی ربط ترین نگاه به حقیقت ولایی آیه نقل می کند، باعث شد انقلابیون آن زمان هم رمی به سلفی گری شوند.
پس از چهل سال از انقلابی که آن انقلابی ها تولید کردند، ایران مهمترین خصم نظامی برای تبلورات عملی اندیشه قطبی شده است. افرادی چون رحیم پور ازغدی و یا خسروشاهی کوشیدند که بگویند بین عمل القاعده و داعش با اندیشه قطب و حسن البناء ربطی نیست، اما دولت شکست خورده اخوان در مصر چنان تضادی با ایران نشان داد که معلوم شد هیچ نقطه ای برای اتصال ایرانی و اندیشه اخوانی نیست. هرچند تقرب اخوانی ها به عربستان هم سودی برایشان به بار نیاورد. حاصل آنکه اشتراکات در الفاظ انقلابی با تضادها در میدان جنگ به هیچ وجه قابل توجیه نیست. شریعتی یا سیدقطب همگی علیه اسلام آمریکایی می گفتند. بنیانگذار جمهوری اسلامی هم از واژه اسلام آمریکایی استفاده کرد اما در دهه چهارم انقلاب مهمترین نماد اسلام آمریکایی، در چهره داعش تجلی کرد. سردار انقلابی هم برای مبارزه با آن به معرکه جنگ رفت. نهایتاً تحت بیرق فتوای مرجعیت در موصل به پیروزی رسید. در حالیکه موصل شهر آرمانی برای پایتختیِ خلافت انقلابیون اسلامی در اندیشه ژئوپلیتیک رشیدرضا بود. فراموش نمی کنم که در برنامه های تاریخ بیداری اسلامی، مجری ـ کارشناس با تعجبی وافر از میهمان نام آشنای برنامه پرسید که آیا رشیدرضا شاگرد اسدآبادی است؟ تئوریسین پرسابقه دیپلماسی انقلابی هم گفت آری اینها همه از اسدآبادی است.
از همان دیپلمات های انقلابی یاد گرفتیم که اسلام گرایان ترکیه نیز پرچمدار این نوع انقلابی گری اسلامی بوده و هستند. پرچمی مزین به نبرد با صهیونیسم که البته کسانی چون فتح الله گولن، شیعه را فرقه ای آلت دست همو می دانند. اگر درسخانه گولن و حزب عدالت و توسعه در این موضوع تضادی هم داشته باشد، با کشتن مبارزان حزب الله و نیروهای مستشاری ایران به تفسیر عملی اندیشه گولن در عملیات اردوغان رسیده اند. شعار وحدت اسلامی در اندیشه اخوانی به معنای احترام به تشیع برای تشکیل جبهه متحد ضد آمریکایی نیست. البته در میان تمامی گروه های جهادی، شاید متعادل ترین گروه نسبت به شیعه، همان القاعده باشد. اندیشه اخوانی، اتحاد اسلامی را به معنای پذیرش تفکر انقلابی آنها و سکوت شیعیان در اجرای حکومت امامت اسلامی می داند. در حقیقت شیعیان نقطه اختلافی هستند که باید حل شوند. عمل اردوغان در حملات ادلب نشان داد که نگاه او همزاد نگاه داعشی است. در حقیقت شعار اخوانی در ترجمان عملی اردوغانی هم به اسلام آمریکایی انجامید.
سرلشگر سلیمانی دشمن قسم خورده صهیونیسم بود. از خاک فلسطین بر نقاط اصابت موشک های مقاومت نظارت می کرد. یارانی که با فرماندهی او در مقابل اسرائیل موضع گرفتند، به قدرت راهبردی مبدل شدند. کشورهای اسلامی این بازوی قدرت را تاب نیاوردند. در مسیر استیلای اسرائیل گام زدند و آنقدر مبارزین را کشتند که آمار شهادت حزب الله به دست اسرائیل از خاطره ها رفت. آنها که از قدرت گرفتن شیعیان در پی صهیونیسم ستیزی به واهمه افتادند باعث شدند که سلیمانی برای بقای مقاومت در مقابل آنها سپر دفاعی تشکیل دهد. دیپلماسی نظامی او نیز در این عرصه به توفیق رسید. ورق در سوریه برگشت و خوشبخت و فرّه مند بود که به دست خود آمریکایی ها به آرزوی والای خویش رسید.
اولین بار که قاسم سلیمانی را دیدم، آغاز درگیری های سوریه بود. وی یکی از میهمانان نشست بود. مسئولان همایش، به مناسبت ظهور انقلاب های عربی کتابی به نام بیداری اسلامی بین حاضران توزیع کردند. در این کتاب از کسانی چون عبده و سیدقطب به عنوان پرچمداران انقلابی گری یاد می شود. پس از مدت ها دکتر محمد سعید رمضان البوطی به جرم روشنگری علیه سلفی گری و دفاع از دولت اسد در مسجد ایمان به شهادت رسید. گذاری بر سخنرانی های او نشانم داد که چندین بیان رسا علیه سیدجمال و خصوصا علیه عبده دارد و آنان را به شدت رد می کند. در دو سالانه خوشنویسی ایران با یک ثلث نویس اهل مصر همکلام بودم. گفتم علامه محمد قزوینی می نویسد عبده اشدّ از نواصب است بر شیعه، آیا به نظر شما درست می گوید؟ پاسخ داد از نظر من به عنوان یک مصری، عبده نه فقط دشمن شیعه است بلکه دشمن مسلمین است. تضاد و تناقض این انقلابی گری ها در چیست؟
این تناقض ها شاید با مراجعه به وصیت نامه سردار مقاومت قابل حل باشد. کاری که تاکنون توسط نیروهای انقلابی فدایی سلیمانی انجام نشده است. سردار شهید می گوید اگر ایران از بین برود نه حرم اهل بیت (ع) می ماند نه حرم امن الهی برجای خواهد بود. مسلماً در نگاه فرمانده پخته ای چون او چهار شهر عراقی و دو شهر حجازی مطرح نیست. سلیمانی این دو وادی باقی را دلیل بقای کل آن اسلامی می داند که در برابر گسترش هژمونی غرب بر صور انقلاب می دمد. اگر امپراتوری عثمانی روزی به دست غرب از هم پاشید و کشورهای خرد شده ای تأسیس شد، امروز هم اگر قدرت ایران از هم بپاشد دیگر هیچ چیز به اسم اسلام باقی نمی ماند. این چیزی است که اردوغان را از سلیمانی متمایز می کند. سلیمانی بنا به حقایق سیاسی روی زمین یا همان ژئوپلیتیک، ایران را قوه گرانشی منظومه خاورمیانه می داند. بقای ایران هم در اندیشه سلیمانی به اتحاد حول ولایت اهل بیت (ع) وابسته است. اردوغان با اعمال خود ثابت کرد که می خواهد ثابت کند پرچم خلافت اسلامی تنها با احیای قدرت از دست رفته عثمانی قابل اهتزار است. آشکار است که همانند حرکت همیشه شکست خورده اخوانی در مصر، انقلابی گری اردوغانی هم در ترکیه محکوم به شکست است. تنها راه بقای سیاسی او گام زدن در مسیر احیای خلافت اسلامی است. مسیری که دنیا در برابر آن خواهد ایستاد. همانطور که دولت نظامی در مصر خطر و عداوت کمتری برای ایران داشته و دارد، شاید ظهور مجدد نظامیان ترکیه هم به نفع ایران نزدیک تر باشد. ظهوری که چندان هم نامحتمل نیست. انقلابی هایی همچون سلیمانی خواهان تشکیل حکومت های اسلامی در منطقه اند. حکومت هایی که با قدرت اسلام به تقویت این منطقه در برابر غرب بپردازند. حکومت های اسلامی یا اسلام گرایانی چون حزب عدالت و توسعه برای کسب اهداف خویش، به هیچ مسلمان دیگری رحم نمی کنند و خط فاصل آنها با شیعیان به همان رنگی است که بین خویش و اسرائیل تعریف می کنند. هرچند با کشتن حزب الله و نیروهای ایران ابایی هم ندارند که به اسرائیل سود برسانند. در حالیکه سلیمانی ها کسانی هستند که می خواهند شیعه و غیرشیعه همگی در برابر زورگویی صف آرایی کنند.
این تحلیل، هنجاری نیست اما نشان می دهد انقلابی گری در عرصه اندیشه می تواند بسیار ترکتازی کند ولی ماهیت حقیقی آن در ترجمان عملی چیز دیگری از آب دربیاید. اگر هم اندیشه ای هنوز تجلی عملی نداشته، پس ایده ای غیرقابل اجراست. آیا بهتر نیست تیین واضح تری از شعار انقلابی گری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی داشته باشیم و بر اساس اندیشه و عمل شهید سلیمانی، مرزهای هویتی و شاخصه های عملی انقلابی گری را به نحو وارسته تری ترسیم کنیم؟ او نسخه عمل شده آن چیزی است که انقلاب ایران تاکنون در زمینه دوستی و دشمنی بر زبان آورده است.
نظر شما :