تحلیل یک اشتباه استراتژیک
بگرام: از نماد نفوذ تا اهرم رقابت جهانی

نویسنده: مرتضی بنانژاد، کارشناس ارشد مطالعات آمریکا
دیپلماسی ایرانی: پایگاه هوایی بگرام، که در دهههای اخیر به بزرگترین مرکز عملیاتی و لجستیکی ایالات متحده در افغانستان تبدیل شده بود، همواره چیزی فراتر از یک تأسیسات نظامی ساده بود؛ بلکه تجلیبخش عمق نفوذ و اراده واشینگتن برای حفظ برتری در قلب قاره آسیا محسوب میشد. این پایگاه نه تنها برای عملیاتهای ضدتروریسم علیه گروههایی چون القاعده و داعش حیاتی بود، بلکه از منظر ژئوپلیتیک، یک نقطه دیدهبانی استراتژیک برای نظارت و مهار فعالیتهای قدرتهای رقیب آمریکا، بهویژه چین و روسیه، در نزدیکی مرزهای حیاتی آنها به شمار میرفت. با وجود چنین اهمیت راهبردی بالایی، این پرسش بنیادین مطرح میشود که چرا ایالات متحده به شکلی آشفته و پرشتاب، این سنگر نفوذ را رها کرد.
معمای خروج و تضاد در محاسبات راهبردی آمریکا
خروج ناگهانی از بگرام و متعاقباً از کل افغانستان، در نگاه اول با اهمیت ژئوپلیتیک پایگاه در تضاد به نظر میرسد، اما این تصمیم بر اساس ترکیبی از کوتهبینی است.
راهبردی که یا غلبه اولویتهای مقطعی داخلی بر منافع بلندمدت شکل گرفت. در حقیقت، ایالات متحده از افغانستان خارج شد، چراکه پس از دو دهه تلاش و صرف هزینه، هدف اصلی خود یعنی ساخت یک دولت ملی باثبات و ارتش مستقل را شکستخورده تشخیص داد. ادامه حضور، در چارچوب یک جنگ فعال برای پشتیبانی از دولتی که قادر به بقا نبود، از نظر واشنگتن دیگر توجیه نظامی و مالی نداشت؛ در نتیجه، بگرام که برای مدیریت آن جنگ فعال ضروری بود، در اولویتبندی مجدد سیاست خارجی، قربانی شد.
با این وجود، تناقض اصلی در اینجاست که دولت آمریکا در زمان خروج، اولویت را بر خاتمه دادن به هزینههای مالی و انسانی جنگ و تمرکز بر رقابت قدرتهای بزرگ با چین و روسیه در مناطق دیگر (مانند هند – آرام و اروپا) قرار داد؛ اما با رها کردن بگرام، بهطور ناخواسته ابزاری حیاتی برای همین رقابت را از دست داد. این عقبنشینی شتابزده، نهتنها اعتماد متحدان منطقهای را تضعیف کرد، بلکه در عمل، خلأ قدرت بزرگی را ایجاد نمود که بهسرعت توسط پکن و مسکو در حال پر شدن است و همین امر، موجب شده تا بگرام از یک «پایگاه نظامی» به یک «نماد شکست استراتژیک» و «اهرم از دسترفته مهار» تبدیل شود که اکنون مقامات ارشد آمریکا برای بازگشت به اهمیت آن تلاش میکنند.
چرایی وقوع اشتباه استراتژیک و غلبه اولویتهای مقطعی داخلی
اشتباه راهبردی آمریکا در خروج از بگرام، ناشی از ترکیبی از عوامل بود که همگی به یک "کوتهبینی راهبردی" منجر شدند؛ از جمله: اولاً، غلبه اولویتهای مقطعی داخلی بر منافع ژئوپلیتیک آشکار بود. دلیل اصلی، خستگی مفرط سیاسی داخلی از "جنگهای بیپایان" و فشار شدید برای پایان دادن به درگیریها بود. این تصمیم، بیش از آنکه بر اساس نیازهای مهار چین در آینده استوار باشد، متکی بر مطالبات رأیدهندگان در کوتاهمدت بود. ثانیاً، شاهد اولویتبندی اشتباه در "رقابت قدرتهای بزرگ" بودیم؛ چراکه در دکترین جدید آمریکا، تمرکز اصلی بر رقابت با چین و روسیه در مناطق اولویتدار مانند اقیانوس هند – آرام و اروپای شرقی تعریف شد، و لذا افغانستان به یک "انحراف گرانقیمت" از تمرکز اصلی تلقی شد. رهبران آمریکا تصور کردند میتوانند تهدید تروریستی را از طریق عملیاتهای "فراافق" (Over-the-Horizon) مدیریت کنند، اما در عمل، ارزش استراتژیک منحصربهفرد بگرام بهعنوان یک موقعیت "دائمی" و "نزدیک" به مرکز آسیا را نادیده گرفتند. سرانجام، غفلت از بُعد نمادین و روانی این خروج، وضعیت را بدتر کرد؛ به این صورت که ترک ناگهانی بگرام و تسلیم تجهیزات نظامی عظیم، فراتر از یک عقبنشینی نظامی بود و در نتیجه، اعتماد متحدان منطقهای آمریکا را به شدت تضعیف کرد و رقبایی چون روسیه و چین را جسورتر ساخت.
بگرام، حلقه مفقوده مهار چین و نفوذ متقابل روسیه
از دست دادن بگرام، بهطور مستقیم با چالشهای آمریکا در اجرای استراتژی مهار چین گره خورده است. برای تشریح این موضوع، لازم است به مفهوم حلقه مهار چین پرداخته شود. این حلقه یک استراتژی ژئوپلیتیک است که هدف آن محدود کردن دامنه نفوذ اقتصادی و نظامی پکن از طریق استقرار نظامی و اتحادهای راهبردی در اطراف مرزهای خشکی و دریایی چین است. این زنجیره از ژاپن و کره جنوبی در شرق آغاز میشود، از طریق تایوان و دریای چین جنوبی ادامه مییابد و سپس به کشورهای جنوب آسیا و اقیانوس هند (مانند هند و استرالیا) میرسد.
بگرام به عنوان آخرین حلقه افغانستان و پایگاه بگرام، دقیقاً در انتهای این حلقه و در مجاورت مرزهای غربی چین، بهویژه منطقه حساس سینکیانگ (که محل تأسیسات مهم هستهای و زیربنایی است) قرار داشتند. بنابراین، بگرام با قابلیتهای جمعآوری اطلاعات و عملیاتی خود، میتوانست آخرین و حیاتیترین حلقه خشکی برای نظارت مستقیم و ایجاد بازدارندگی در برابر گسترش اقتصادی و امنیتی چین به سمت غرب (از طریق پروژههای عظیم مانند ابتکار کمربند و جاده) باشد. رها کردن آن، این حلقه را گسست و به چین این فرصت را داد تا بدون مانع، نفوذ اقتصادی و امنیتی خود را در آسیای مرکزی گسترش دهد.
همزمان با این رویداد، این خلأ قدرت به روسیه نیز امکان داد تا با پذیرش واقعیت جدید، نفوذ خود را تقویت کند. روسیه، طالبان را در یک اقدام بحثبرانگیز به رسمیت شناخته و این اقدام با هدف استفاده از طالبان بهعنوان یک حائل امنیتی در برابر تروریسم و بازیکن اصلی در معادلات منطقهای، در غیاب رقیب آمریکایی انجام شده است.
پیشبینی کنترل بگرام و آینده ژئوپلیتیک منطقه
با توجه به مخالفت قاطع طالبان با هرگونه حضور نظامی خارجی، بازگشت تمامعیار آمریکا به بگرام بسیار بعید و پرریسک است. در عوض، تلاشهای آمریکا برای کنترل بگرام در آینده عمدتاً از طریق ابزارهای غیرنظامی و سیاسی زیر دنبال خواهد شد: مذاکرات سیاسی – امنیتی و اعمال فشار: آمریکا از اهرمهایی چون تحریمها، انسداد داراییها و عدم حمایت از به رسمیت شناختن بینالمللی طالبان استفاده خواهد کرد تا طالبان را وادار به ارائه امتیازات اطلاعاتی یا دسترسی فنی محدود در قبال بگرام کند. در این سناریو، بگرام میتواند به یک "مرکز غیررسمی جمعآوری اطلاعات فراافق" تبدیل شود که به آمریکا اجازه میدهد بدون درگیری مستقیم، حلقه مهار چین را بهصورت مجازی وصل کند.
در صورت تلاش موفقیتآمیز آمریکا برای هرگونه بازگشت یا دسترسی به بگرام، این امر موقعیت روسیه و چین در افغانستان را به چالش خواهد کشید. این اقدام میتواند روابط رو به گسترش روسیه و طالبان را تیره کند و طالبان را به انتخاب دشوار بین کمکهای غرب و همکاریهای امنیتی منطقهای با مسکو و پکن مجبور کند. علاوه بر این، بازگشت آمریکا به بگرام، از دید مسکو عامل بیثباتکننده تلقی شده و احتمالاً به افزایش شدید همکاریهای امنیتی روسیه و کشورهای آسیای مرکزی در چارچوب سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) منجر خواهد شد تا نفوذ آمریکا خنثی شود.
بنابراین، در حالی که اشتباه استراتژیک رها کردن بگرام بر پایه اولویتهای مقطعی داخلی انجام شد، اهمیت آن برای مهار بلندمدت چین و خنثیسازی نفوذ روسیه در آسیای مرکزی و قفقاز همچنان پابرجاست. نهایتاً، سرنوشت بگرام، بهعنوان یک مرکز استراتژیک با میراثی پیچیده از جنگ سرد تا جنگ علیه ترور، به کالای چانهزنی اصلی در رقابت قدرتهای بزرگ در قلب آسیا تبدیل شده است. این پایگاه، نمادی است که نشان میدهد پرونده افغانستان هنوز در ذهن راهبردی آمریکا بسته نشده و همچنان اهرم فشار بالقوهای در بازی توازن قوای بینالمللی است.
نظر شما :