تحلیلهای غیرواقعگرا؛
از غافلگیری تا پیچیده سازی دیپلماسی

دیپلماسی ایرانی: یکی از مهمترین درسهای جنگ اخیر نه در سطح نظامی که در سطح تحلیلی باید آموخته شود. اگر صادقانه به چرایی غافلگیری در برابر حمله بنگریم، ردّی پررنگ از تحلیلهای نادقیق، کمعمق و گاه آرزومندانه میبینیم که بر فضای رسانهای، کارشناسی و حتی تصمیمسازی سایه انداخته بود. پیش از آغاز درگیری، بسیاری از تحلیلگران یا احتمال حمله را اساساً منتفی میدانستند، یا در صورت وقوع، پیامدهای آن را قابل مهار و کمهزینه تصور میکردند. این نگاه کشور را در موقعیتی قرار داد که نه تنها از آمادگی راهبردی کاست، بلکه امکان پاسخ هدفمند، هوشمند و مبتنی بر بازدارندگی را نیز محدود ساخت.
مسأله اما صرفاً به گذشته مربوط نمیشود. اکنون، در شرایطی که کشور با یکی از پیچیدهترین مقاطع ژئوپلیتیکی و دیپلماتیک دهههای اخیر مواجه است، همان دست از تحلیلگران، نسخههایی را پیشنهاد میکنند که در ظاهر رادیکال و قاطع، اما در عمل، فاقد پشتوانه راهبردی و محاسبه بلندمدتاند. برخی از چنین پیشنهادهایی، بدون آنکه مبتنی بر توازن دقیق هزینهـفایده باشند، ممکن است عملاً به تقویت اجماع جهانی علیه ایران منجر شوند؛ آن هم در شرایطی که دستگاه سیاست خارجی بهدرستی میکوشد شکاف در میان قدرتها را حفظ کند و از ظرفیتهای حقوقی و دیپلماتیک برای مهار فشارها بهره بگیرد.
رویکردهای عجولانه یا واکنشی، اگر در بستری از تحلیلهای واقعبینانه و سنجیده رشد نکنند، نهتنها گرهی از کار فروبسته دیپلماسی نمیگشایند، بلکه وضعیت را پیچیدهتر و حلقه فشارها را تنگتر میکنند. تصمیمگیری در حوزههایی مانند نحوه تعامل با سازمان های بین المللی، به تحلیلهایی نیازمند است که بتوانند هم ماهیت بازی قدرت در سطح جهانی را درک کنند، هم جایگاه فعلی ایران را بهدرستی ترسیم کنند و هم گزینههای موجود را بر اساس برآورد عقلانی از پیامدها اولویتبندی کنند.
تحلیلهای غیرواقعگرا معمولاً دو ویژگی مشترک دارند: نخست، سادهسازی تهدیدات و کوچکنمایی مخاطرات راهبردی؛ و دوم اغراق در ظرفیتهای داخلی، بدون ملاحظه موانع ساختاری و محیطی. چنین نگاهی، که در سالهای اخیر بارها بازتولید شده، همواره در بزنگاهها یا موجب غافلگیری شده یا سیاستگذار را از مسیرهای ممکن و عقلانی بازداشته است.
در برابر این وضعیت، چارهای جز بازگشت به واقعگرایی تحلیلی نیست. واقعگرایی نه به معنای انفعال، که به معنای درک درست از نسبت قدرتها، شناخت صحنه و حرکت هدفمند در میان منافع متزاحم است. تحلیلگر حرفهای، باید به جای نسخهنویسیهای رسانهپسند، بر پیچیدگیهای صحنه بینالملل تمرکز کند؛ زیرا سیاست خارجی، عرصه تعادلسازی هوشمندانه است، نه نمایش هیجانی از قاطعیتِ فاقد پشتوانه.
امروز بیش از هر زمان، تحلیل باید خود را بهعنوان ابزار راهبردی سیاستگذاری بازتعریف کند. در غیاب آن، حتی بهترین تجهیزات و توانمندیها نیز بهدرستی به کار گرفته نخواهند شد.
نظر شما :