آفت آمریکاستیزی در سیاست خارجی ایران
وسواس فکری ما با «آمریکا»
دیپلماسی ایرانی: چندین سال پیش بود که برای مدتی به انستیتو روابط بین الملل مسکو رفتم. این انستیتو محل تربیت بسیاری از کارگزاران دستگاه خارجه روسیه است. از سفیر روسیه در سازمان ملل، تمامی سفرای فدراسیون روسیه در تهران تا به امروز، فرزند رئیس جمهور سابق روسیه تا وزیر خارجه همگی در این مرکز تحصیل کرده اند. مرکزی که آن قدر به وزارت خارجه و ارکان قدرت وابسته است که اولین درس سال تحصیلی را وزیر خارجه روسیه به شکل نمادین ارائه می دهد.
در میان همه عجایب آن، یک نکته به شکل قابل توجهی عجیب بود و آن هم وجود یک نوع وسواس عجیب در رابطه با «آمریکا» در میان متفکران و اندیشمندان آن بود! شاید باورش سخت باشد اما اشاره به «آمریکا» آن چنان زیاد و قابل توجه بود که نه تنها در مثال ها بلکه حتی در مذاح های اندیشمندان آن هم می شد مشاهده کرد، آن هم اندیشمندانی که بعضا حتی سخنرانی های رئیس جمهور روسیه در مراسم مختلف را می نوشتند!
همین وسواس فکری در رفتار و ذهنیت سیاسی روسیه است که باعث می شود تا اگر بخواهیم قدرت طلبی روسیه را تعریف کنیم باید بگوییم که آنچه که این کشور انجام می دهد در واقع کپی یا تقلید ناشیانه از آمریکاست! شرح داستانی از دیدار نیکیتا خروشچف رهبر شوروی سابق و ریچارد نیکسون رئیس جمهور آمریکا که آن زمان معاون رئیس جمهور بود این موضوع را بهتر توضیح دهد.
«بحث آشپزخانه ای» میان خروشچف و نیکسون
از دهه ۱۹۳۰ میلادی، بحث های سیاسی در خارج از حزب کمونیست مطلقا ممنوع بود و ابراز هرگونه تردید یا انتقاد نسبت به دبیرکل خطرات قابل توجهی را به همراه داشت. در نتیجه، مخالفان اتحاد جماهیر شوروی که دیگر نمی توانستند مثل گذشته در مکان های عمومی بحث و تبادل نظر کنند مجبور بودند تا در آشپزخانههای خود که خصوصی تر و امن تر بود گرد هم آیند و به تبادل نظر با همفکران مورد اعتماد خود بپردازند! این «بحث های آشپزخانه ای» حتی در میان طبقه عادی مردم چنان محبوب شده بود که شهروندان شوروی هر از چندگاهی گرد هم می آمدند تا درباره مسائل مختلف روز با یکدیگر بحث و گفتگو کنند. یکی از معروف ترین بحث های آشپزخانه ای و شاید معروف ترین آن میان نیکیتا خروشچف و ریچارد نیکسون که آن زمان معاون رئیس جمهور آیزنهاور بود در غرفه نمایشگاهی ایالات متحده در مسکو رخ داد!
داستان از این قرار بود که غرفه نمایشگاهی شوروی در بروکسل موفقیت خوبی کسب کرده بود و همین هم سبب شده بود تا خروشچف که علاقه خاصی به رقابت با آمریکا داشت توافقنامه ای برای برگزاری نمایشگاه های دوطرفه با آیزنهاور امضا کند. بعد از برگزاری نمایشگاه شوروی در ایالات متحده، نوبت به آمریکا رسیده بود تا دستاوردهای خود را در نمایشگاه مسکو به نمایش بگذارد. نتیجه کار دو بازیگر در برگزاری نمایشگاه های خود و دستاوردهایشان اما متفاوت بود که نشان از دو رویکرد متفاوت نسبت به جهان می داد. در مقاله ای که به این نمایشگاه اختصاص داده شده بود، الکسی فومینیخ خبرنگار اهل روسیه برای روزنامه ای آمریکایی می نویسد: «[شوروی بر روی] نشان دادن پیشرفت خود در علم و فناوری تاکید می کرد. آن ها راکت، ماهواره (مسابقه فضایی در جریان بود)، کشتی با پیشران هسته ای و غیره به نیویورک آوردند. اما آمریکایی ها رویکرد دیگری را انتخاب کردند…آن ها برخلاف همتایان خود در اتحاد جماهیر شوروی، زندگی روزمره آمریکایی را موضوع اصلی نمایشگاه قرار دادند».
تصمیم آژانس اطلاعات ایالات متحده و وزارت بازرگانی که مسئول سازماندهی نمایشگاه بودند بر این بود که به جای نمایش قدرت نظامی و فضایی آمریکا، از کالاهای پر زرق و برق این کشور برای جذب شهروندان شوروی استفاده کنند، کالاهایی مثل اتومبیل های براق، لوازم آرایشی فانتزی و پپسی کولا خوش طعم همگی اقلام اصلی نمایشگاه آمریکا در مسکو بودند!
نمایشگاه قرار بود اقتصادی و اجتماعی باشد و هر گونه پیام سیاسی در آن ممنوع بود. آمریکایی ها هم از نمایش و توزیع هر گونه کتاب و ادبیات ضد شوروی منع شده بودند. مدت هفت ماه زمان لازم بود تا پاویون ایالات متحده ساخته و حاضر شود. چندین غرفه، از جمله «گنبد طلایی» که توسط طراح معروف آمریکایی جورج نلسون ساخته شده بود در میدان برگزاری نمایشگاه چشم نوازی می کرد. ولادیمیر آرونوف، مورخ هنر و یکی از بازدیدکنندگان نمایشگاه بعدها یادآور می شود که «آن گنبد بزرگ ترین تاثیر را بر همه گذاشت: میتوانستید در لحظه خروج از ایستگاه مترو سوکولنیکی آن را ببینید، واقعا خیره کننده بود». در داخل گنبد طلایی، هفت صفحه غول پیکر قرار داشت که فیلم هایی از شیوه زندگی آمریکایی و چندین نمایشگاه علمی بر روی آن ها پخش می شد. یکی از تاثیرگذارترین موارد نمایشگاه هم یک کامپیوتر آی بی ام بود که برای پاسخگویی به سوالات در مورد ایالات متحده برنامه ریزی شده بود. اما این ها هیچ کدام به اندازه غرفه هایی که زندگی روزمره آمریکایی ها را به نمایش می گذاشتند در میان بازدیدکنندگان محبوب نبودند!
ولادیمیر آرونوف میگوید: «آمریکاییها این تفکر را داشتند که نوع طراحی که واقعا دنیا را تغییر میدهد، نه از در ورودی، بلکه از راه آشپزخانه، حمام و گاراژ وارد خانههای ما میشود». همین تفکر هم باعث شده بود تا ۷۶۸ نشان آمریکایی تولیدات خود را از اسباب بازی گرفته تا مجموعه های آشپزخانه در این نمایشگاه ارائه دهند - و شهروندان شوروی هم به این وسایل علاقه داشتند». صنعت خودروی آمریکا به ویژه مورد توجه مردان قرار گرفته بود. وب سایت اولدتایمر مینویسد: «حتی نیم قرن بعد، نمایشگاه به دلیل شوک فرهنگی، به لطف کادیلاکها، بیوک ها و لینکلن ها، با طراحی باروک دیترویت» همچنان در یادها مانده است. برای خانمها، غرفههای لوازم آرایش همراه با نمایشهای مد جذاب بود: «سه بار در روز، مدلهایی با کتهای خز روسی همراه با جوانان آمریکایی در حال رقصیدن با آهنگ راک اند رول بودند». پپسی هم که به نشانی از لذت زندگی آمریکایی تبدیل شده بود در این نمایشگاه به شکلی بی حد عرضه می شد و هرکس می توانست هر مقدار پپسی که می خواهد بنوشد. حتی نیکیتا خروشچف هم آن را در جریان بازدید خود امتحان کرد.
نیکیتا خروشچف در حال نوشیدن پپسی در کنار ریچارد نیکسون
این نمایشگاه که شش هفته به طول انجامید با بازدید ۲/۷ میلیون نفر کار خود را با موفقیت به پایان رساند!
اما شاید بیش تر از خود نمایشگاه، بحث میان خروشچف و نیکسون جالب ترین اتفاق آن زمان بود. خروشچف در حالی که از پاویون آمریکا بازدید می کرد به نیکسون گفت: «خانههای آمریکایی شما فقط برای ۲۰ سال ساخته شدهاند تا سازندگان بتوانند خانههای جدید را در پایان بفروشند. ما [خانه های] محکم می سازیم. ما برای فرزندان و نوه هایمان می سازیم.»
نیکسون هم این چنین پاسخ خروشچف را داد: «این نمایشگاه برای مبهوت کردن طراحی نشده، بلکه برای علاقه مند کردن طراحی شده است. تنوع، حق انتخاب، اینکه ما ۱۰۰۰ سازنده داریم که ۱۰۰۰ خانه مختلف می سازند مهم ترین چیز است. ما یک تصمیم که در بالاترین سطح توسط یک مقام دولتی گرفته شود نداریم».
خروشچف هم که ظرفشویی برقی و ماشین آب میوه گیری را مورد بررسی قرار می داد و حتی نمی توانست متوجه شود که چه احتیاجی به این وسایل است با تمسخر پرسید که «آیا دستگاهی ندارید که غذا را در دهانتان بگذارد و آن را به پایین فشار دهد»؟ در ادامه، خروشچف با اذعان به موفقیت ایالات متحده می گوید: «این چیزی است که آمریکا قادر به انجام آن است و [البته] چه مدت است که [این کشور] وجود داشته؟ ۳۰۰ سال؟ ۱۵۰ سال استقلال و این سطح اوست. ما هنوز به ۴۲ سال نرسیده ایم. ۷ سال دیگر در سطح آمریکا خواهیم بود و بعد از آن دورتر خواهیم رفت و همانطور که از کنار شما عبور می کنیم، برای شما دست تکان داده و سلام خواهیم داد، و سپس اگر بخواهید، ما می ایستیم و می گوییم: لطفا پشت سر ما بیایید…[اما] اگر می خواهید تحت [نظام] سرمایه داری زندگی کنید، ادامه بدهید، این مشکل شماست، یک موضوع داخلی است، به ما مربوط نیست».
آمریکا می خواست خودش باشد - شوروی می خواست آمریکا باشد
به نظر می رسد تنها مشکل فکری این نبود که برای سران شوروی کشورشان به نظر تنها ۴۲ سال بود که وجود داشت و تاریخ هزار ساله روسیه را با این حساب نادیده می گرفت و یا اینکه همواره با تبلیغات منفی به آن می تاخت. مشکل در این بود که شوروی آمده بود تا آمریکا را «مبهوت» کند در حالی که آمریکا قصد مبهوت کردن یا شگفت زده کردن کسی را نداشت. آمریکا می خواست نشان دهد که چگونه است. می خواست هویت خود را نشان دهد و این هویت و تصویر هم نه بر اساس برداشت دیگری، بلکه بر اساس اهداف و آرزوهای خود آمریکا ساخته شده بود. این را نه تنها ریچارد نیکسون در مکالمه خود به نیکیتا خروشچف یادآور می شود، بلکه جک ماسی طراح اصلی نمایشگاه هم بر آن تاکید می کند وقتی که می گوید هدف اصلی نمایشگاه متقاعد کردن شوروی با نشان دادن این موضوع نبود که نظام سرمایه داری بهتر از کمونیسم است، بلکه هدف این بود که «به آن ها بگوییم ما چگونه هستیم»!
در واقع، برخلاف شوروی و روسیه امروزی که همواره درگیر نوعی وسواس فکری با «آمریکا» بوده اند، ایالات متحده درگیر وسواس فکری با خود بوده است. این طور نباید برداشت شود که تنها ایالات متحده خودبین و خودبزرگ بین بوده است. هم آمریکا و هم شوروی هر دو خودبین بودند. تفاوت در این بود که «خود» شوروی تنها یک کپی و تقلید ناشیانه از «خود» اصلی آمریکایی بود. این نه تنها در میان سران شوروی (و البته روسیه امروزی) بلکه در میان شهروندان عادی آن هم قابل مشاهده بود: در حالی که سران شوروی می خواستند در صنایع نظامی از ایالات متحده جلوتر باشند، شهروندان شوروی آرزو داشتند تا در صنایع خانگی از آمریکا جلوتر باشند. هم سران و هم مردم شوروی می خواستند «جلوتر از آمریکا» باشند. آمریکا تبدیل به معیاری برای هر دو گروه و نوعی ملکه ذهن آن ها شده بود. هر دو غرب زده بودند اما به روش و شیوه خود!
نیکسون در حال نشان دادن آشپزخانه آمریکایی به خروشچف
در واقع، این نوع تفکر یکی از معایب رقابت یا بهتر بگوییم چشم و هم چشمی است. از نظر روانشناسی اگرچه رقابت باعث روحیه گرفتن فرد یا جامعه می شود و بنابراین می تواند به نیروی آن فرد یا جامعه بیافزاید، اما همین تعیین اهداف درونی و بیرونی از راه رقابت که دیگری را همواره معیار قرار می دهد باعث کم شدن اعتماد به نفس در فرد یا جامعه می شود. این کمبود اعتماد به نفس هم دو پیامد دارد: یا فرد خود-ذلیل می شود چرا که واقعیات را آن طور که هستند نمی بیند و آن چه را که در دست دارد ارج نمی نهد و یا اینکه به خشونت و پرخاشگری روی می آورد و به هر گونه انتقاد و چالشی با پرخاش و تندی واکنش نشان می دهد.
پیامد بعدی این نوع تفکر رقابتی تمرکز بر روی اهداف کوتاه مدت است. در حالی که مردم شوروی به دنبال لذت های پپسی و موسیقی راک اند رول بودند، سران شوروی به دنبال این بودند که «هفت سال دیگر در سطح آمریکا خواهیم بود». در واقع، تلاش برای رسیدن به این معیار که بعضا به شکل ناخودآگاه در اثر وسواس فکری با آن ملکه ذهن صورت می گیرد باعث شده بود تا جامعه و سیاستمداران شوروی پیروزی های کوتاه مدت را بخاطر جلو افتادن از رقیب خود به پیروزی های بلندمدت و راهبردی ترجیح دهد.
همین تمرکز بر روی اهداف کوتاه مدت هم باعث سطحی نگری می شود که واقعیات را دستکاری می کند. سران شوروی تنها از ایالات متحده یک غول نظامی می شناختند. شهروندان شوروی هم از ایالات متحده تنها یک غول لذت می شناختند. در واقع، بیش تر از شناختن، «ساختن» این دو غول در اذهان این دو گروه بود. سران شوروی از آمریکا تصویر یک غول نظامی ساخته بودند و یا دست کم این تصویر از آمریکا را مخابره می کردند گویی که می شد با ساخت و عرضه راکت و کشتی با پیشران اتمی آن را شکست داد. تصویر ذهنی شهروندان شوروی از ایالات متحده هم یک غول لذت بود که همه در آن مشغول رقص با موسیقی راک اند رول و نوشیدن پپسی هستند و گویی می شد با انجام بیش تر این فعالیت های تفریحی آمریکا را شکست داد! هر دو گروه غول هایی از ایالات متحده ساخته بودند و در حال رقابت با این غول ها برای برتری و غلبه بر آن بودند. در این میان اما ایالات متحده تنها می خواست خودش باشد! ایالات متحده نمی خواست یک کپی و تقلید ناشیانه باشد. ایالات متحده نه غول نظامی و نه غول لذت بود. ایالات متحده فرهنگ خود را با تمام خوبی ها و بدی ها داشت و می خواست به اهدافی برسد که آن را برتر از این و آن نمی گرداند بلکه برتر از «خود» می گرداند و و این خود را هم نه دیگری بلکه خود او تعیین کرده بود.
کمبود اعتماد به نفس، تمرکز بر روی اهداف کوتاه مدت و دستکاری واقعیات تنها پیامدهای رقابت وسواسی و چشم و هم چشمی نیستند. تنزل کیفیت هم از دیگر پیامدهاست! به دلیل اینکه تنها هدف برای فرد، جامعه یا سیاستمداران «جلوتر بودن» می شود، کیفیت همواره قربانی می گردد چرا که نتیجه گرایی بر کیفیت گرایی اولویت خواهد داشت. فرد، جامعه یا سیاستمدار می خواهد به هر قیمتی جلوتر باشد!
علاوه بر این ها، انزوا را می توان یکی دیگر از پیامدهای منفی رقابت وسواسی یا چشم و هم چشمی چه در سطح فردی، چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی دانست. وقتی که فرد یا گروهی بر روی رقابت با رقیب خود مترکز شود، به شکل طبیعی و به آرامی در خود باعث به وجود آمدن حس بدبینی نسبت به دیگران می شود. هدف تنها برتری بر رقیب است و همین هم باعث می شود تا فرد یا گروه به جای حرکت مثبت برای استفاده از فرصت ها بر روی تلاش برای دفع تهدیدها و حفظ استقلال و موجودیت خود باشد. در این وضعیت بدبینی است که امنیت به آزادی ترجیح داده می شود و همین هم پیامدی جز عدم همکاری، تک روی و انزوا نخواهد داشت.
پیامد منفی دیگر، اعمال معیارهای سطحی و جزیی است. وقتی که سران شوروی از برتری در برابر آمریکا صحبت می کردند، همواره به تعداد کلاهک های هسته ای اشاره می کردند. در مواردی هم تعداد وسایل تولید شده مثل تعداد کفش و غیره بود که مورد اشاره قرار می گرفت.
مشکل اما در اینجا بود که آمریکا یک پادگان نظامی نبود که بتوان آن را با کلاهک های هسته ای شکست داد! یک کارخانه هم نبود که بتوان با تعداد کفش های تولید شده از آن برتر شد.
در طرف دیگر هم مردم شوروی همواره به میزان درآمد یک کارگر، تعداد خودروهای یک خانواده یا تعداد وسایل خانه یک شهروند آمریکایی اشاره می کردند چنان که گویی آمریکا یک مقصد تفریحی یا یک مغازه لوازم خانگی است.
سران و شهروندان شوروی با هر دو تفکر و به روش خود غرب زده بودند چرا که درک نمی کردند آمریکا نه پادگان و نه فروشگاه لوازم خانگی نیست. آمریکا یک تفکر، یک گفتمان و یک هویت است.
دنیای فردا دنیای گفتمان هاست
این گفتمان ماست که نوعی الگوی فکری و رفتاری ما در جهان است، آنجا که مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به آن اشاره کردند: «دنیای فردا، دنیای گفتمانهاست نه موشکها»! منطور از این حرف این نیست که نیروی نظامی باید تعطیل شود. منطور آن این هم نیست که جهان فردا جهان گفت و گو است و سلاح در آن جایی ندارد. گفتمان مفهومی فلسفی است. چه در سطح فکری و چه در سطح تصمیم گیری، نمی توان با «شکست آمریکا» گفتمان ساخت. نه با غربی شدن و نه با ضدغرب شدن نمی توان گفتمان ساخت چرا که این دو تنها دو روی یک سکه هستند که همان هم سکه غربزدگی است. گفتمان یعنی این که به جهان معنی بدهیم و بر اساس آن معنی جهان و پدیده ها را تعریف و تفسیر کنیم. برای مثال، گفتمان مادی گرایی را در نظر بگیریم که جهان را به عنوان یک موجودیت مادی تعریف می کند که ماده در آن تنهاترین و اصلی ترین جز تشکیل دهنده پدیده هاست. در سطح اجتماعی، این گفتمان باعث استثمار منابع طبیعی در جهت لذت گرایی می شود. بنابراین، لذت گرایی را باید یکی از پیامدهای گفتمان مادی گرایی دانست. در سطح اجتماعی، این گفتمان به شکل فدرگرایی تعریف می شود و بعضی اصول چون ارجحیت فرد بر جامعه را دنبال می کند. در سطح اقتصادی، مصرف گرایی یکی از الگوهای آن می شود. در سطوح مختلف سیاسی، نظامی، اجتماعی، اقتصادی و غیره این گفتمان جهان را تعریف و تفسیر می کند که باعث شکل گیری هویت فرد و جامعه می شود که پدیده ها را تعریف و تفسیر می کنند.
باید با بحث، گفت و گو و تبادل نظر به دنبال ایجاد یک گفتمان در بخش های مختلف از جمله سیاست خارجی باشیم. نیروی نظامی چه جایگاهی در گفتمان سیاست خارجی ما دارد؟ خود سیاست خارجی ما چه نوع گفتمانی را دنبال می کند؟ آیا به دنبال افزایش زور هستیم یا اینکه قصد افزایش قدرت داریم؟ عناصر و اولویت های قدرت خود را چگونه تعیین می کنیم؟
اگر به دنبال پاسخ به این سوالات نباشیم در آینده ای نه چندان دور راهی را در پیش خواهیم گرفت که غرب و «آمریکا» دنبال آن رفتند و شکست خوردند. این غرب و آمریکا که در ذهن خود ساخته ایم و درگیر آن هستیم باعث خواهد شد تا در سطح اجتماعی و اقتصادی مصرف گرایی آن و در سطح سیاسی زورگویی آن را تقلید کنیم. از یک سو تلاش خواهیم کرد تا در لذت گرایی برتر از آن باشیم و از سویی دیگر به این دام خواهیم افتاد که در زورگویی آن را شکست دهیم. شاید حتی فکر این تنزل برای تمدن ما هم دشوار به نظر برسد اما نباید تهدید آن را کوچک شمرد. پائولو فریره، معلم برزیلی و نویسنده کتاب «آموزش ستمدیدگان» می گوید: «ستمدیدگان در مقطعی از تجربه وجودی خود کشش غیرقابل مقاومتی نسبت به ستمگر و شیوه زندگی وی احساس می کنند. دستیابی به این شیوه زندگی به یک آرزوی قوی تبدیل می شود. ستمدیدگان در بیگانگی خود به هر قیمتی می خواهند شبیه ستمگران خود باشند، از آن ها تقلید کنند، از آن ها پیروی کنند». این تقلید ستمدیده از ستمگر بود که شوروی را که با هدف صلح و برابری تاسیس شده بود به غولی تبدیل کرد که از آمریکا ستمکارتر شد. شوروی تقلید ناشیانه از آمریکا بود که می خواست آمریکای ظالم را شکست بدهد و آنچنان غرق در این تفکر شده بود که برای رهای از ظلم به ظلم روی آورد!
چه خوب است که از راه بیراهه شوروی و آمریکا یاد بگیریم تا راه خود را بسازیم! برای یک بار هم که شده «آمریکا»، «غرب»، «همه دنیا» و آمارهایی چون «بین چند کشور دنیا» را رها کنیم و معیارهای خود را خودمان تعیین و اهدافمان را خودمان تعریف کنیم. تنها در آن صورت است که می توانیم هویت خود را داشته باشیم و تلاش کنیم تا تصویری از خود در میان جهانیان بسازیم که نه تحقیرآمیز و نه تهدید برانگیز نباشد. تنها در آن صورت می توانیم از «استقلال» فکری که پیش شرط دیگر اشکال استقلال است صحبت کنیم. آنجا که با «آزادی» فکری از وسواس آمریکا بتوانیم گفتمان «جمهوری اسلامی» را به روز رسانی کنیم و جهان را بر اساس آن تعریف و تفسیر و مطابق آن رفتار کنیم.
نظر شما :