پیمان صلح ابراهیم، استراتژی شکست خورده

نسل کشی غزه و زوال نظم غرب محور

۱۳ آذر ۱۴۰۲ | ۰۸:۰۰ کد : ۲۰۲۳۳۹۷ نگاه ایرانی خاورمیانه
نویسنده خبر: نعمت الله مظفرپور
سیدعباس عراقچی و نعمت اله مظفرپور در یادداشت مشترکی برای دیپلماسی ایرانی می نویسند که نسل کشی غزه قدرت نرم و جایگاه اخلاقی و سیاسی غرب به ویژه اروپا را شدیداً فرسایش داده و باعث گشایش های قابل توجه برای سایر قطب های قدرت از جمله چین، روسیه و قدرتهای میانی خواهد شد. غزه به امواج جدید ضد غرب گرایی دامن خواهد زد.
نسل کشی غزه و زوال نظم غرب محور

سیدعباس عراقچی، دبیر شورای راهبردی روابط خارجی

نعمت اله مظفرپور، پژوهشگر اندیشه سیاسی و دیپلماسی

 

دیپلماسی ایرانی:

واقعه غزه و زوال قدرت نرم غرب

• پیمان صلح ابراهیم، بستر خشونت و نسل کشی: تحولات بی سابقه اخیر در سرزمینهای اشغالی، نسل کشی مردم غزه، حمایت آمریکا و اروپا از رژیم غاصب در عین مخالفتهای مردمی و بی حیثیت شدن دولتمردان مصالحه گر منطقه، پیمان به اصطلاح صلح ابراهیم را به محاق برده و از دستور کار خارج کرده است. به جرات می توان گفت یکی از علل تحرک عظیم حماس و ملت غزه، این پیمان بوده است زیرا باعث نا امیدی کامل آنها شده و وادار کرد بکوشند با یک ضربه محکم و غافلگیرکننده، تارو پود معنوی، معنایی و مادی آنرا از هم بگسلند. مردم غزه دریافته بودند که یا باید به مرگ تدریجی رضایت دهند یا یک باره به دفاع از خود برخاسته و اگر قرار است بمیرند، عزتمندانه بمیرند. امام علی علیه السلام می فرمایند: از هم صحبتی با دروغگو بپرهیز که او همچون سراب است. دور را در چشم تو نزدیک و نزدیک را دور جلوه می دهد. پیمان ابراهیم هم سرابی بود که دروغگویان آنرا نزدیک و در دسترس معرفی می کردند اما طوفان الأقصی نشان داد که این پیمان چیزی بیش از یک تصویر مصنوعی و استراتژی ساده اندیشانه بیش نبوده است. از روزهای آغازین طرح موسوم به پیمان صلح ابراهیم، حضرت آیت الله خامنه ای، رهبری معظم انقلاب اسلامی تصریح کردند که امضا کنندگان پیمان ابراهیم سودی نخواهند برد زیرا ملتها و جوامع عرب و غیر عرب مخالفند. با عنایت به تحولات بی سابقه اخیر در سرزمینهای اشغالی، این بیانات دارای اهمیت تاریخی، جامعه شناختی، استراتژیک و دیپلماتیک بالایی است. امروزه همه مکاتب بشری و حتی غربی، سیاست، قدرت، حکمرانی، علوم انسانی، صلح، عقل و عقلانیت را «امری اجتماعی» می دانند. دانشنامه استنفورد در کتابچه معرفت شناسی اجتماعی، تا جایی پیش رفته که حتی اطلاعات را نیز امری اجتماعی می داند که  می تواند تعجب آور باشد. حال چگونه ممکن است یک پیمان صلح، بدون زیربنای اجتماعی به نتیجه برسد؟

• نسل کشی غزه و بنیادگرایی غربی: مواضع اتحادیه اروپا و آمریکا و اصرار بنیادگرایانه بر آن، مبین اوج انحطاط اخلاقی و زوال عقل سیاسی است که قدرت نرم آنها را به شدت فرسایش داده و به رونق روایت چینی و سایر قدرتهای رقیب در جهان و منطقه از جمله دین گرایی کمک می کند. غزه نشان داد که پلورالیسم معرفتی مورد ادعای غرب و لیبرال دموکراسیها و اساسا مدرنیته، نه تنها برای جهان صلح نیاورده بلکه عامل قساوتهای تاریخی هم بوده است. قساوت در تمدن غرب بیش از هر تمدن و امپراتوری دیگری است. برای درک قساوتهای ذات مدرنیته و غربیها کافی است که کتاب «انسانیت: تاریخ اخلاقی سده بیستم»، نوشته جاناتان گلاور، اندیشمند انگلیسی را مطالعه کنیم که محصول یک دهه کنکاش او و تیم همراهش در تاریخ قرن 20 است. جالب است گلاور هم استاندارد دوگانه دارد و وقتی قساوتهای اردوگاه مارکسیسم یا فاشیسم را تشریح می کند، آنها را به ماهیت ایدئولوژی مارکسیستی یا فاشسیتی ارجاع می دهد اما در تشریح کشتارهای بی سابقه لیبرال دموکراسیها در جهان، از ارجاع آن به ایدئولوژی لیبرالیسم خودداری می کند!

• انحطاط اخلاقی غرب در دوره انتقالی نظم جهانی: فراموش نکنیم که تمدنها و قدرتهای بزرگ از روم و ایران باستان گرفته تا عثمانی و صفوی در گام نخست انحطاط اخلاقی پیدا کرده و سپس زوال سیاسی و آنگاه فروپاشی جغرافیایی و شکست نظامی داشته اند. کسی فکر نمی کرد روم باستان به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شود و سپس روم غربی پس از یک صده، از درون سست شده و از بیرون شکست بخورد. به راحتی قابل تصور نیست امپراتوری ساسانی به دلیل انحطاط اخلاقی، از اعراب شکست بخورد. آمریکا و اروپا هم از این پرتگاه دور نیستند. آمریکا با این اندیشه و مناظره شکل گرفت که تمدن از بین النهرین و ایران شروع شده و سپس به اروپای پیر منتقل شده و از آنجا به آمریکا رفته است. به اعتقاد آن¬ها همه تمدنها از بین رفته و جای خود را به تمدن دیگری داده اند اما تمدن آمریکایی باید به جاودانگی رسیده و هرگز نمیرد و لازمه آن جهانی شدن آمریکا و آمریکایی شدن جهان است.(رک کتاب رویارویی آرمانشهرگرایان) تداوم آن تفرعن تاریخی، نظم نوین جهانی و نظریه پایان تاریخ بود که سرنوشت آنرا دیدیم. مرحوم ادوارد سعید سه دهه پیش با نقد کتاب پایان تاریخ فوکویاما، تز او را به تمسخر گرفته و می گوید: آن اثر به به جای اینکه کتاب پایان تاریخ باشد، کتاب پایان فوکویاما است. آیا اینهمه تجربه تاریخی کافی نیست که ما انتظار یک نوزایی در سیاست خارجی آمریکا و اروپا و حداقل سیاست عقلانی تری از اتحادیه اروپا داشته باشیم؟ برای توضیح نهایت زوال اخلاقی در غرب، کافی است به بیانیه مشترک یورگن هابرماس که بسیاری وی را بزرگترین فیلسوف حال حاضر جهان می پندارند، بیندازیم. او هم با حربه حق دفاع اسرائیل غاصب، عملا بر کشتار زنان و کودکان مهر تایید زده و روشنفکران و اندیشمندان سیاسی جهان را در شوکی عمیق فرو برد. در حالیکه وی به مدت چهار دهه خود را فیلسوف گفتگو معرفی کرده و واضع مفاهیم مربوط به گفتگو مانند عقلانیت ارتباطی یا Communicative Rationality و حوزه عمومی است که در دانشگاههای جهان تدریس و یا مقلدانه تکرار شده است. گویا خلقیات فاشیستی، ژنیتکی است! پرسش از ایشان این است که کشتار غزه چه نسبتی با گفتگو و عقلانیت ارتباطی ایشان دارد؟ ادوارد سعید معتقد است که روشنفکران آمریکا و حتی اروپا، استراتژیست و در خدمت قدرت و ثروت هستند. کسانی که سعید از آنها به روشنفکران حرفه ای(کاریر یا مطیع قدرت) تعبیر می کند. هابرماس کاملا بر ادعای سعید صحه گذاشت. خلاصه اینکه کشتار غزه، یک نقطه عطف در تحولات معنوی و معنایی جهان است.

• غزه و جهان پسا غربی: اکنون غرب و بویژه اروپاییها در معرض امتحان سختی قرار گرفته اند که سرنوشت تمدن غربی و نظم جهانی غرب محور را تحت تاثیر قرار خواهد داد. این نقاط عطف تاریخی، مایه درس بیشتر برای جهانیان است و این اندیشه را رونق خواهد بخشید که اساسا سایر الگوهای حکومتی می¬توانند ثبات بخش تر و صلح سازتر باشند. روزی مقام معظم رهبری تعبیر قابل توجهی از ظهور ترامپ، رئیس جمهور سابق آمریکا کردند. ایشان فرمودند:« از این آقایی که آمده (ترامپ) متشکریم. تشکر به‌خاطر اینکه زحمت ما را کم کرد؛ چهره‌ واقعی آمریکا را نشان داد. آنچه که ما در سی و چند سال می‌گفتیم فساد سیاسی، اقتصادی و اخلاقی و اجتماعی در دستگاه حاکمه آمریکا. این آقا آمد در دوره‌ انتخابات و بعد از انتخابات این را علنی و عریان کرد» این جمله برای پژوهشگران«زمینه گرا» و «فرهنگ گرا»که پدیده های سیاسی و دیپلماتیک عالم را، نه صرفا تکنوکراتیک و یا ذات گرایانه (فلسفی) بلکه جامعه شناسانه، زمینه گرایانه و استراتژیک می نگرند، بسیار قابل تامل است. در ادامه سیاست-های مخرب ترامپ، نسل کشی غزه هم ذات واقعی دولتمردان غرب و ساختار و بافتار حقوق بشری آنها را بیش از گذشته در معرض دید جهانیان قرار داد و «عمق نامرئی» آنها را که زیر ظاهری موجه و شعارهای زیبا مخفی مانده بود، به طور کامل بیرون ریخت. وضعیتی که ژاک دریدا آنرا شالوده شکنی(Deconstruction) یک گفتمان هژمونیک می نامد. رهبری معظم انقلاب فرمودند:«فرهنگ و تمدن غرب همان تمدنی است که وقتی با بمب فسفری پنج هزار کودک را شهید می کنند، فلان رژیم غربی می گوید اسرائیل دارد از خودش دفاع می کند. این دفاع از خود است؟ در این قضیه فرهنگ غرب بی آبرو شد» این وقایع معنا و مفهوم خاص خود را دارند و در دوره انتقالی روابط بین الملل عوارض طولانی مدتی برای تمدن غرب خواهند داشت. استفاده از کلمه «واقعه» هدفمند است زیرا واقعه، رخداد بزرگی است که در درون خود حوادث بزرگ و کوچک زیادی را رقم می زند. در این میان اروپا نسبت به آمریکا خسارتهای بیشتری خواهد داد. آنها در مرزهای شمالی جهان اسلام زندگی می کنند و عقوبت جنایت غزه به راحتی از بیرون و درون دامن آنها را خواهد گرفت.

• سخن آخر سیاست را ملتها می زنند نه الیتهای فاسد: هر طور حساب کنیم باید اعتراف کنیم حرف آخر سیاست و امنیت را ملتها و اجتماعات می زنند و حرف آخر ملتها را، فرهنگ و هویت می زند. استعمار فرانسه بعد از دو قرن از سوی ملت الجزایر، از این کشور اخراج شد. پروژه لائیسیته در ترکیه پس از صد سال عملا شکست خورده است. هرشیوه زیست و صلح تحمیلی محکوم به شکست است. با همین منطق تردیدی نیست که فلسطین آزاد خواهد شد. نکته بسیار مهم اینکه رویکرد کنونی در قبال موضوع فلسطین می تواند رژیمهای سلطانی را با اعتراض و شورش مواجه کند، بویژه اینکه غربیها دیگر تسلط گذشته را بر این کشورها ندارند. تا زمانی که اروپا و آمریکا تغییر پارادایمی در آسیای غربی و درباره موضوع فلسطین نداشته باشند، روز به روز موقعیت خود را تضعیف کرده و صحنه را به رقبا واگذار خواهند کرد. 

• نسل کشی غزه و احیاگری در فلسطین: می توان پرسید که چرا و چگونه پیمان موسوم به پیمان ابراهیم و اساسا هر پیمان صلحی موفق و پایدار نخواهد بود؟ «جامعه شناسی تاریخی» و تجارب دیپلماتیک به ما می گویند چون این صلح مبنای اجتماعی در داخل فلسطین و سایر ملتهای مسلمان ندارد و فقط به خشونت بیشتر دامن خواهد زد. حتی مرشایمر، نظریه پرداز واقع گرای روابط بین الملل هم اذعان دارد که سرکوب حماس باعث قدرت گرفتن گروههای تندروتر خواهد شد. در تفسیر سخن مرشایمر می توان گفت هویت با قدرت و زورگویی بنیادگرایانه از بین نمی رود بلکه به زایش و تلافی دست می زند. هویت، مذهب و فرهنگ؛ امری پویا و زاینده هستند و از شکلی به شکل دیگر در آمده ولی از بین نمی روند. اگر هویت با زمین و خاک پیوند بخورد، قدرت احیاگری و تلافی جویی آن مضاعف خواهد شد. برتراند بدیع، جامعه شناس فرانسوی به درستی معتقد است که پروژه غربی کردن سرزمینهای اسلامی همواره به حرکات تلافی جویانه و احیاگرایانه و در نتیجه خشونت منجر شده و صلح و همزیستی را فرسایش داده است.

پیمان صلح ابراهیم، تصویر مصنوعی و استراتژی شکست خورده

استدلالهای فوق نشان می دهند که چگونه صلح پایدار در فلسطین از مسیر رفراندوم و بازگشت همه فلسطینیها به سرزمین مادری خود می گذرد. در حالیکه پیمانهای مختلف صلح فلسطین از جمله طرح به اصطلاح صلح ابراهیم فاقد اصول و طبایع بنیادین ذیل بوده و محکوم به شکست هستند:

1. صلح به مثابه امری اجتماعی و هویت جمعی: صلح، مهندسی کردنی و صادر کردنی نیست. صلح همواره روینای یک زیرساخت اجتماعی و ذاتا پدیده ای اجتماعی است و محوری ترین بنیاد نگهدارنده آن، حقوق بشر با محوریت مفهوم و مضمون«حیثیت و کرامت انسانها» است. در عصر جهانی شدن و گسترش پیوندهای فرامرزی، پدیده صلح، اجتماعی تر هم شده است. همانگونه که در مکاتب جدید علوم انسانی در جهان، دانش امری اجتماعی است، صلح نیز به طریق اولی«اجتماعی» است. صلحی پایدار و دارای اعتبار(Credible) است که با فرهنگ و ساختارهای اجتماع کشور مربوطه سازگار باشد. از عهد قدیم تاکنون متفکرین اذعان داشته اند که شرایع و قوانین از جمله شرایع صلح باید مطابق هویت و مناسبات طبیعی-اجتماعی و وجدان جمعی ملتها باشد. یونانیها قوانین منطبق با مناسبات اجتماعی را «نوموس» می نامیدند. حتی نظریه پردازان لیبرال از جمله فریدریش هایک، عقل و دانش را امری اجتماعی می دانند،. هایک عقل را به دو بخش عقل تکاملی(Evolutionary) و عقل سازنده گرا(Constructivism)  تقسیم بندی می کند و عقل نوع دوم را رد کرده و مخرب و ممتنع می داند. روح کتاب کلاسیک مک اینتایر فیلسوف سنت گرای آمریکایی به نام Whose Justice, Which Rationality هم این است که عدالت و عقلانیت هر دو دارای مضامین متفاوت هستند و از اجتماعی به اجتماع دیگر فرق می کنند. وقتی عقل، امری اجتماعی باشد، به طریق اولی صلح نیز اجتماعی است. عصاره کتاب روح القوانین مونتسکیو هم این است که قوانین از جمله قوانین صلح حاکم بر ملل باید سازگار با مناسبات طبیعی اجتماعی(Natural Social Relationship) آنها باشد. مناسباتی که امیل دورکیم آن را وجدان جمعی(Collective Consciousness) و ابن خلدون «عصبیت» می نامد. در حالیکه پیمان ابراهیم اساسا با زیرساخت جامعه فلسطین و آسیای غربی سنخیت ندارد و پروژه ای نژادپرستانه و مبتنی بر آپارتاید است که اصلا نه پیمان است، نه صلح و نه ابراهیمی. به تعبیر شهید مطهری، بخش اعظم یهودیت کنونی اساسا از تعالیم حضرت موسی قطع ارتباط کرده و یک مکتب نژادپرستانه است.

2. صلح به مثابه حقوق بشر: افلاطون معتقد بود به غیر از جسم، ذات انسان دارای سه بخش شهوانی( خواهشهای نفسانی)، عقلانی(محاسبه گرایی) و «ذات اصیل» است که غربیها آن را Inner Self و Authentic Inner Self می نامند. فوکویاما در تفسیر مباحث افلاطون و لیبرالهایی مانند ژان ژاک روسو به درستی تشریح می کند که بعد اول و دوم ناظر بر محاسبات اقتصادی، منفعتی و عقل ابزاری و بعد سوم یعنی ذات اصیل، وضعیتی است که انسانها بدان دارای «حیثیت»(مفهوم مرکزی منشور جهانی حقوق بشر) بشوند. او می افزاید حیثیت، وضعیتی است که به صدا، ندا و دردهای انسانها پاسخ می¬دهد. بنابراین حتی اگر کلمه قرآنی کرامت را کنار گذاشته و معیارهای لیبرال مفهوم حیثیت(Dignity) را اتخاذ کنیم باید بگوییم انسان زمانی احساس حیثیت می کند که صدایش شنیده و پاسخ داده شود. یعنی در منظر لیبرال هم، شنیده شدن صدا و درد انسانها و وجود مکانیسم پاسخگویی بدان، محوری ترین مولفه حیثیت است. حال باید پرسید آیا پیمان ابراهیم به صدای ملت فلسطین و سایر ملتهای مسلمان پاسخ می دهد؟ پاسخ روشن تر از آن است که نیازمند تشریح باشد.

3. صلح و فلسفه حقوق: فلسفه حقوق؛ احقاق حق، عدالت، اخلاق، تولید و صیانت از مدنیت، ایجاد نظم و حل مشکلات است. پیمان ابراهیم  عاری از همه عناصر معنوی و مادی فلسفه حقوق است. 

4. صلح و عدالت: در تزازوی بسیاری از مکاتب از جمله مکتب اسلام، عدالت و رضایت به ویژه رضایت اجتماع، زیربنای هر صلحی است. صلحی پایدار است که ملتهای دخیل در آن از وضعیت شکل گرفته رضایت داشته باشند. در اینصورت صلح قابلیت دسترسی(Availability)دارد. یعنی ملتها و دولتهای منطقه به سکویی که مناسب و متناسب با آمال و دردهای خودشان است، متوسل می شوند و آن سکو را در دسترس و نجات دهنده می دانند. در غیر اینصورت، بسترهای اجتماعی در قبال آن مقاومت کرده و جوامع مدنی معترض خواهند شد. نظام الملک طوسی معتقد است که در سیاست باید جایی ایستاد که جایی برای ایستادن داشته باشد. می توان مدعی شد در طراحی صلح هم باید جایی توقف کرد که ملتها در توقف بدانجا رضایت دهند. ملت فلسطین به توقف در جایگاهی رضایت خواهد داد که صدا و ندایش شنیده شود، صدایی که از ذات اصیل آنها برمی خیزد و حیثیت و کرامت آنها را تامین می کند.

5. صلح، محصول گفتگو است: در خصوص نقش قدرتهای فرامنطقه ای در اختلال صلح در منطقه سخن سیاسی بسیاری مطرح شده است. اما در اینجا، یک نکته قابل طرح است و آن صلح زدایی از منطقه به دلیل پروژه «مهندسی کردن و غربی کردن» و مدرنیزاسیون منطقه بوده و هست. یعنی غربی کردن همواره باعث مقاومت ملتهای منطقه و البته توسل به خشونت به دلیل عدم توان در صیانت از عقاید و هویت خود بوده است. بخشی از رادیکالیسم در آسیای غربی، واکنشی به غربی کردن بوده است. 

6. صلح و حاکمیت رهیافت هژمونیک و مهجور در سازمان ملل متحد: مفاهیمی مانند Peace Making یا Peace Building که در سازمانهای بین المللی و حقوق بین الملل رواج دارند دارای مفروضات و اصول تصلب گرایانه و استعماری قرن 19 هستند که پشتوانه آنها اندیشه سیاسی پوزیتویستی غربی و کاپیتالیستی است که صلح را ساختنی، برونزا و عجین با غربی کردن قلمداد می کنند. نمونه آن را در عراق و افغانستان بعد از 2003 و یا در کلیت خاورمیانه بعد از جنگ جهانی اول شاهد بوده ایم. در منطق آمریکا، صلح وضعیتی است که در آن ملتها و انسانها با آمریکا گرایی همراه شده و با آن دیالکتیک نمی کنند و در نتیجه تاریخ پایان می یابد. یعنی جهان صلح، جهان آمریکایی شده است. همین نگرش روبنایی قدیمی استعماری و بنیادگرایانه هم بر ادبیات نظام ملل متحد وارد شده است که یکی از این مفاهیم خام و ناپخته، صلح سازی است. صلح سازی نخستین بار در سال 1992 توسط پطروس غالی به کار رفت. او از چهار مفهوم دیپلماسی پیشگیرانه، حفط صلح(Peace keeping)، صلح سازی (Peace Making) در معنای منفی و به معنای حذف خشونت فیزیکی و پایان دادن به جنگ، تامین صلح ((Peace Buildingیا صلح سازی در معنای مثبت و ایجاد ساختاری که در مسیر بهبود صلح و از بین بردن موانع و پایداری صلحبه صورت ایجابی طراحی می شود؛ نام برد. به احتمال زیاد، پطروس غالی و مشاورانش هم این مفاهیم را از گالتونگ، نظریه پرداز شهیر صلح اخذ کرده اند.گالتونگ نخستین بار از مفهوم صلح مثبت(Positive Peace) و صلح منفی(Negative Peace) استفاده کرد. البته پیش از او آیزایا برلین فیلسوف انگلیسی برای نخستین بار مفهوم آزادی مثبت (Positive Liberty) و آزادی منفی(Negative Liberty )را وضع کرده بود. ظاهرا گالتونگ نیز با الهام از برلین، چنین مفاهیمی را وضع کرده است. غرض اینکه، بدین دلیل است که نظام ملل متحد در هشت دهه، کمترین توفیق را در توسعه و تضمین صلح داشته است اما غربیها بنیادگرایانه و متحجرانه نمی خواهند بپذیرند که اساس این پردازشها و پارادایم، معیوب بوده و نیازمند اصلاح اساسی است.

نعمت الله مظفرپور

نویسنده خبر

پژوهشگر اندیشه سیاسی و دیپلماسی

اطلاعات بیشتر

کلید واژه ها: غزه حمله اسرائیل به غزه نعمت اله مظفرپور سید عباس عراقچی ایران و اسرائیل ایران و امریکا فلسطین ایران و فلسطین غرب اروپا اتحادیه اروپا نظم غرب زوال نظم غرب صلح ابراهیم پیمان ابراهیم عادی سازی روابط با اسرائیل


( ۵ )

نظر شما :

یاور ۱۲ آذر ۱۴۰۲ | ۰۹:۴۰
excellent
مجتبی خراسانی ۲۴ آذر ۱۴۰۲ | ۲۱:۱۶
نوشته ارزشمندی است با نگاه چندبعدی و جامع به مبانی، جامعه شناسی، حقوقی و فلسفی صلح.‌ واقعیت این است که ایدئولوژی تمدن غربی کاپیتالیسم یا اصالت سرمایه و سود است، نه لیبرالیسم یا حقوق بشر. به همین خاطر مواجهه‌ تمدن غربی با خودشان هم خشن ترین رکورد تاریخ بشر را داشته در قالب دو جنگ جهانی. همچنین نژاد پرستانه و غارتگرانه در ارتباط با سایر نقاط جهان. می بینیم که دیکتاتور ترین و‌خونریز ترین حکومت های آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا دوستان نزدیک آمریکا و اروپا بوده و هستند. از قضا فضای مجازی که پیش از این ابزار غرب برای جوسازی علیه دولت های مخالف آن بود، اکنون همان واقعیت هر فرد یک رسانه، توانسته کمر انحصار رسانه ای صهیونیست و غرب را بشکند و دستکش مخملی پوسیده غرب را کنار و انگشتان خون آلود آمریکا و اسرائیل و کلیت تمدن غربی را برای جوانان آزاد اندیش خودشان هم نمایان کند