از عدم توفیق در ماندن در قدرت تا کنار ماندن از محاسبات سیاسی
چرا تاجیک ها در افغانستان موفقیتی نداشته اند؟
نویسنده: عبدالناصر نورزاد، استاد پیشین دانشگاه کابل
دیپلماسی ایرانی: در درازای تاریخ بشری، نقش هویت ها و تبارها در سنگینی قدرت سیاسی و وزنه آن، تاثیر به سزایی داشته است. این نقش نه تنها نمایانگر هویت یک تبار بوده بلکه زمینه را برای جهت گیری های مختلف سیاسی نیز مساعد ساخته است.
تبار تاجیک با پیشینه غنی فرهنگی و تاریخی و استوار به قوت زبان فارسی، تبار علم، فرهنگ و مستعد فعالیت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به صورت خیلی برجسته و درشت، در عرصه نظامی بوده است. مقاله حاضر در تلاش تبیین دلایل عدم توفیق تاجیکان در گستره قدرت سیاسی در جغرافیای افغانستان است. سئوال مطرح شده نسبت عدم توفیق این تبار را با امکانات و فرصت ها از یک طرف، و سیر وقایع تاریخی مبتنی بر درشت ترین و غیر قابل پیش بینی ترین آنها را در چارچوب معینی می سنجد و اذعان می دارد که این تبار با هویت کاملا روشن، کارنامه درخشان در دفترچه حکمرانی و ایجاد فرهنگ بی بدیل و مبتنی بر اصول اصلی انسانی، در محراق میدان سیاست، فرهنگ و علم و ادب بوده، اما اینکه چرا در کسب، قوام و تداوم در قدرت سیاسی، توفیق چندانی نداشته است؟ به بررسی می گیرد.
روش مقاله حاضر به گونه توصیفی – تحلیلی تلاش می کند با اتکا به داشته اینترنتی و کتابخانه ای و به هدف مهمی همچون سنجش عدم توفیق این تبار از نسل روشن اندیشان و نسل باورمند به خرد کلان جمعی، زمینه را برای موشکافی ریشه های اصلی عدم تداوم آن در گستره قدرت سیاسی بسنجد. اینکه چرا تا هنوز تاجیکان در ازای کمک به تحکیم قدرت برای سایر غیرتاجیک ها، چیزی به دست نیاوره اند و چرا همواره با وجود تسلط و دسترسی به منابع قدرت همچون دانش، ثروت و سازمان و یک رقم درشت نفوس مردمی، زمینه ساز کسب، تحکیم و تداوم قدرت غیر تاجیک ها شده اند ولی خود در مقام دوم باقی مانده اند، سئوالی است بسیار مهم، موضوع تحقیقی خیلی برجسته؛ که پرداختن به همه جوانب آن، از توان و حوصله مقاله حاضر بیرون است. اما نوشته ای حاضر با مدنظرداشت حساسیت موضوع و اهمیت آن در زندگی امروز ما تاجیک ها، در تلاش است تا حد امکان دلایل اصلی فروریزی اساس و شکل گیری پایه های قدرت سیاسی تاجیکان را که منجر به عدم اتفاق آنها در گستره قدرت سیاسی می شود، بررسی کند.
البته عوامل مختلفی در این مورد وجود دارد که به تمام آنها هنوز پرداخته نشده است. آنچه را که تاحال مطرح شده، بخشی از آن عوامل می تواند باشد که چندان کافی هم نیست. اما به نظر برخی نکات دیگری نیز قابل توجه است. مثلا عدم ساختار قبیله ای تاجیک ها. قبایل زیر مجموعه های قومی هستند که وحدت و عصبیت قومی ایجاد می کند و این ویژگی در هویت واحد قومی و در کسب قدرت و حفظ قدرت بسیار موثر تمام می شود. دراین جا موجودیت عصبیت قومی که زیر مجموعه های تحکیم قدرت غیر تاجیک ها بخصوص پشتون ها را مساعد می کند، زمینه را برای عدم توفیق این تبار مساعد ساخته است.
مردم تاجیک عمدتا شهرنشین، دارای فرهنگ قوی سیاسی ولی بی میل به کسب آن در مقام اول بوده اند. یعنی میزان شناخت آنها از قدرت و فرهنگ سیاسی خیلی بالا و در حد ستایش است و این مسئله بیشتر بر سطح بلند تحصیل حضور دائمی در رده های میانه و پاینی قدرت سیاسی در طول تاریخ و بالاخره جهان بینی فرهنگ محور و اصیل بوده است اما این تبار هیچ گاه فکر و اندیشه قدرت سیاسی نبوده اند و نه هم دیدگاه روشنی برای کسب آن داشته اند.
مسئله دوم را گسست های تاریخی تاجیک ها نسبت به قدرت سیاسی در افغانستان شکل می دهد. پشتون ها با مدنظرداشت روایت کاذب افغانستان بزرگ و احمد شاه ابدالی ایجاد امپراتوری توسط وی که مبتنی بر داکوگری و به غارت بردن سرمایه های بشری در سرزمین های شرق و هند بوده است، مباهات کرده و آن را جانمایه حق حاکمیت خود در قدرت سیاسی می نامند.
عدم دسترسی تاجیک ها به قدرت سیاسی از نظر پیوست تاریخی که این دور بودن طولانی تاجیک ها از قدرت سیاسی آنها را از نظر انگیزه و اراده در کسب قدرت سیاسی تضعیف کرده است. در حالی که پشتون ها در افغانستان قدرت را بنا بر داشتن طولانی قدرت در سه سده اخیر حق طبیعی و مسلم خود تلقی می کنند و خود را مالک قدرت می پندارند، اما تاجیک ها این برداشت، انگیزه و اراده را ندارند.
تاجیک ها از لحاظ فرهنگ سیاسی و ایجاد روحیه تفاهم دست بالایی دارند اما در جهت ایجاد یک فکر واحد و تفکر استراتیژیک برای منسجم ساختن تمام نیروهای بشری و ذهنی هنوز دچار چالش های جدی اند. تاجیک ها به دلایل گوناگونی هنوز نتوانسته اند در مسند قدرت سیاسی یا حضور پیدا کنند و یا هم در صورت حضور برجسته در صحنه سیاسی، دوام بیاورند.
گذشته از حقایق پنهان و آشکار در خصوص به قدرت رسیدن حبیب الله کلکانی، زنده یاد ببرک کارمل، پروفیسور برهان الدین ربانی و سایر تاجیک تبارانی که در برهه های مختلف تاریخی در اریکه قدرت بوده اند، تسلط تاجیک ها در عرصه سیاسی عمدتا با چالش هایی از جانب سایر تبارهای موجود در افغانستان مواجه شده است. ما در صورت توفیق کسب قدرت سیاسی، نتوانسته در میانه بازی میان همسایه ها، قدرت های بزرگ منطقه و جهان، نقش یک عنصر بی بدیل را بازی کنیم. شاید، توفیق این امر ظاهرا به دلایل مختلفی مساعد نشده است. نه ایرانِ هم زبان با ما و نه پاکستانی که سیاست بزرگ تاجیک ها مبنی بر قبول خط دیورند را قبول دارند، حاضرند برای این تبار اهمیتی برای کمک در ایجاد پایه های اساسی قدرت فراهم کنند. تاجیکستان هم زبان هم دچار مشکلات عدیده ای است که توانایی و یارای کمک به تاجیکان را ندارند. در عوض دوکشور همسایه ایران وپاکستان برای حفظ و گسترش ساحه ای منافع شان، روی گزینه های دیگری سرمایه گذاری کرده و حساب می کنند.
در چنین حالتی حتی اگر ما استعداد استثنایی از خود نشان ندهیم و اعتماد را که اصل مهم اما باور حاکم در اصول آن است، در میان قدرت های منطقه ای و حتی جهانی بوجود نیاوریم، دچار زوال می شویم که چنین هم شده است. بخصوص بعد از سقوط نظام جمهوریت که تاجیک ها در آن عنصر مهم حساب می شدند، دیگر این سئوال مطرح نیست که کی چرا نتوانست از سقوط یک نظام که می توانست تاحد زیادی حداقل موجودیت تاجیک ها را برای یک زمان مناسب حفظ کند، کاری بکند. در حالی که اراده جمعی باید نقش اساسی ایفا می کرد. زیرا در چنین حوادث تاریخی به کرات تکرار شده که در مواقع حساس این چنینی که باید تصامیم سرنوشت ساز گرفته شود، تصمیم بر مبنای منافع شخصی و زودگذر و قطب بندی های احساساتی اتخاذ می شود.
اگر به میزان حضور تاجیک ها در قوای مسلح، ارگان های دولتی، سطوح بلند تا معاونت ریاست جمهوری نظری انداخته شود به وضوح دیده می شود که تاجیک ها در این مقطع بازهم دچار توهم بوده اند و نتوانسته اند تصمیم درست و منطقی و بر مبنای واقعیت ها اتخاذ کنند که می توانست خیلی نتیجه را خوب تر از امروز تغییر دهد. حتی قبل از آن شش ماه قبل از سقوط نظام به دست طالبان که هژمونی قومی پشتون ها را به نمایش می گذارد، تاجیک ها باید با انسجام و بسیج تمام نیروهای بشری و ذهنی در جهت ایجاد جبهه ملی برای احقاق حقوق تاجیک ها، دست بکار می شدند که متاسفانه چنین هم نشد. در عوض سران تاجیک حتا از قلمروهای قومی خود رانده شدند و جایگاه خود را در قدرت از دست دادند.
رهبران تاجیک با قناعت به کسب یک کرسی دولتی نمایشی و ثروت اندوزی که حیثیت زهر را برای آینده تاجیک ها داشت، زمینه اصلی فروریزی پایه های استحکام قدرت تاجیک ها را مساعد ساختند و خود ناچار شدند یا تن به ذلت بدهند و یا هم چاره ای جز فرار نداشتند.
از سوی دیگر، در بیست سال گذشته، بعد از سقوط طالبان، ذهنیتی را پشتون ها بوجود آوردند وبه یک گفتمان غالب مبدل ساختند که گویا اینکه شخص اول پشتون ها، شخص دوم تاجیک ها و به ترتیب سایر تبارها هستند. اما چنین دیدگاهی به اساس محاسبات استراتیژیک پایه ریزی شده بود و عمدتا تاجیک از عواقب آن غافل بودند. کما این که اکثریت مطلق پشتون ها حضور تاجیک ها را در منصه قدرت سیاسی دردسرساز می بینند. در حالی که در ابتدا فیصله چنین بود که تاجیک در قدرت سیاسی شریک اصلی باشند اما استراتیژی پشتونیزم، مبتنی بر موازی سازی اداراتی که در آنها تاجیک ها تصمیم گیرندگان اصلی بودند، زمینه را برای زوال آنها مساعد ساخت. در واقع دید جانب مقابل خیلی ها راهبری و دور اندیشانه بود، اما تاجیک با ظواهر قضیه بازی غیر سنجیده شده می کردند. به همین ملحوظ تاجیک ها اکثریت درصدد ثروت اندوزی و تجارت شدند و نتوانستند حضور معنادار خود در صحنه سیاسی که تنها پشتون ها بازیگر قدرتمند در آن حساب می شدند حفظ کنند. در ضمن، قبلا هم اشاره شد که تاجیک ها از فقدان یک راهبرد استراتیژیک رنج می برند. در حال حاضر هم چنین دیدی نسبت به آنها وجود دارد اما این عدم برنامهریزی، عدم نهادسازی و ناهمآهنگی سیاسی باعث شد که زیر پای تاجیکان در قدرت خالی شود. صلاحیتی موقتی که داشتند این صلاحیت نیز از دست شان برود، فقط به عنوان مامور در حکومت حضور داشته باشند؛ در عرصه سیاستگذاری و تصمیمگیری سیاسی نباشند. بیشتر دچار بازی مضاعف و فرساینده درونی شدند که این بازی موجب کاهش نیرو و انرژی بالقوه درونی تاجیکان شد.
ارگ ریاست جمهوری که عمدتا در اختیار پشتون ها بوده است، همواره تلاش کرده تا با ایجاد درز در میان تاجیک ابتدا سران آن و حلقه تصمیم گیری را دچار اختلاف کنند و در قدم دوم زمینه را برای انشعاب در صفوف مساعد کند. ارگ سنجیده شده در وسط بازی مضاعف تاجیکان قرار می گرفت. این بازی زمانی جدی شد که تاجیک برای تسویه حساب میان خودشان به جان هم بیفتند. این بازی تا زمانی ادامه پیدا کرد که دیگر قوتی زیر نام داعیه تاجیک باقی نماند و بعد از تصفیه حساب، دیگر در حدی نخواهند بود که با ارگ بازی انجام بدهند، بلکه آنگاه ارگ است که چگونه با آنها بازی انجام بدهد. بهتر این بود تاجیکان به عنوان یک قوم بزرگ، مشی سیاسی خود را برای بازی سیاسی مشخص میکردند و با درایت، همسوتر، همآهنگتر و با برنامهریزی وارد بازی میشدند.
از آنجاییکه سران قوم تاجیک برنامه نداشتند، به ابزاری بازی سران قومی قوم پشتون تقلیل یافتند؛ حتا امکان معامله و چانهزنی برای گرفتن یک چوکی کم اهمیت و پول را از دست دادند.
در واقع دلیل اصلی شکست تاجیکان در عرصه قدرت سیاسی، نه کمیت آنها و نه هم توان شان بود؛ بل زمینه اصلی زوال سیاسی این تبار را عدم توافق یک روی استراتیژی سنجیده شده، سیاست کادری معقول و مبتنی بر تربیت نسل تحصیل یافته و دارای خرد و شعور سیاسی بلند، عدم ایجاد یک اجماع میان نخبگان تاجیک ها و عدم توانایی سران آن در جهت ایجاد بسیج و منسجم ساختن تمام نیروهای بشری و ذهنی ای بود که می توانست برای آینده آن مهم باشد.
نتیجه گیری در خصوص عدم توفیق تاجیکان در گستره قدرت سیاسی، به گونه مختصر موضوعاتی بیان شد که می توانند در جهت ایجاد فکر استراتیژیک برای آنها مهم و اساسی تلقی شوند. اما در جنب آن، موضوعاتی مانند عدم موجودیت دیدگاه کلان در میان نخبگان برای آینده سیاسی این تبار و ایجاد پایگاه های اساسی قدرت سیاسی موثر و مفید واقع شوند، گذشتن از دیدگاه خرد و حاشیه ای که می تواند موجودیت این برنامه کلان را صدمه بزند و منجر به خرد و ریز شدن پایه های اساسی قدرت سیاسی تاجیکان شوند، ایجاد یک گفتمان جدید که به آسیب شناسی، چیستی شناسی و روش شناسی هویت، اقتدار و زمینه های عینی کسب قدرت برای تاجیکان را مساعد می سازد. ایجاد گفتمان جدی روی ایجاد و شکل گیری یک اجماع کلان جدا از مباحث جنسیتی و مبتنی بر هویت تاجیک، زدودن تمام زمینه ها برای قدرت یابی دوباره رهبران دکاندار که زمینه را برای فروپاشی پایه های قدرت تاجیکان مساعد کرده اند. استفاده از ظرفیت های موجود در میان نخبه، دانشگاهی، قلم بدستان، اندیشه ورزان، در جهت ایجاد یک جبهه وسیع از تفکر و اندیشه که بتواند ممد جبهه های سیاسی و حتی نظامی در میدان عمل باشد.
کنار گذاشتن اخلاق سیاسی، در زمان تلاش برای کسب منافع کلان جمعی تاجیک ها، ایجاد ذهنیت خاص همانند سایر تبارهای پشتون، هزاره و ازبک که توانسته اند روایت ولو دروغین و غیر حقیقی را برای بسیج مردم خود به وجود بیاورند و بالاخره گذشتن از معیارهایی که علم و نظریه برای ما به گونه ایده آل پیشنهاد می کند تا نتوانیم به بسیج مردم خود بپردازیم زیرا داشته های علمی امروز فقط مسائل سطحی و غیر احساسی را که آمیخته با ظواهر قضیه را برای ما بدست می دهد، در حالی که روایت های تاریخی، تجارب تلخ تاریخ گذشته ما، لغزش ها و اشتباهات استراتژیک بزرگان قوم تاجیک و ده ها مسئله دیگر، باعث شده تا امروز ما حتی به عنوان مهاجر و کولابی خطاب شویم و بسیاری ها در فکر کوچاندن ما از جغرافیای اصلی فارسی زبان باشند. در این صورت امکان مجدد قدرت یابی، حفظ و قوام پایه های قدرت سیاسی برای تاجیکان مساعد شده و باعث خواهد شد تا ذهنیت عمومی در این خصوص تغییری قابل ملاحظه ای داشته باشد.
پی نوشت: از این منابع در مقاله بهره گیری به عمل آمده است: 1- ادریس رحمانی: بررسی قدرت تاجیک ها 2- یعقوب یسنا: زوال تاجیک ها در قدرت سیاسی 3- تاجیکان در قرن بیستم، سلیم ایوب زاد 4- بازی بزرگ جدید در آسیای مرکزی، الهه کولایی
نظر شما :