کتاب موسی نجفی، معارض کتاب داود فیرحی
آورده های داود فیرحی و موسی نجفی برای سیاست خارجی و قدرت نرم جمهوری اسلامی
دیپلماسی ایرانی:
نگارنده به عنوان یک دانشجوی اسلام گرا، از بدو ورود به محیط دانشگاه در نیمه دهه 70 تاکنون همواره کوشیده است خود را در معرض افکار و متفکران مختلف و متعارض قرار داده و از این بابت هراسی به دل راه ندهد. یعنی نه فقط ارتباط علمی بلکه ارتباط عاطفی با اساتید مختلف با افکار متعارض برقرار کرده است. چه بسا بسیاری از آنها اصلا همدیگر را قبول نداشته و هم را دوست نداشته باشند اما من قاطبه آنها را دوست می دارم و ارتباط برقرار کرده و برایشان دل تنگ می شوم. به طوریکه به مدت 3 دهه با این پرسش تکراری مواجه بوده ام که «پسر! تو اینهمه آدمهای متعارض زنده و مرده اسلام گرا و غرب گرا و میانه رو و تندرو را چگونه با هم جمع می کنی و چگونه به همه عشق می ورزی و دوستی می کنی؟ اصلا چگونه فلان کس را با آن اخلاقش تحمل می کنی؟»
در عین حال تقریبا رویکرد نگارنده به دانش همه آنها رویکردی است که ماکس وبر نگاه «کاسبکارانه» می داند. یعنی گزینش مستمر زنبور عسل وار شهد گلهایی از آثار آنها و پبوند دادن به یکدیگر در نقطه ای به نام سیاست، سیاست خارجی، دیپلماسی و فکر استراتژیک معطوف به عینیت و عمل.
در دهه اخیر از دانشمند نورانی هم کوشن و پاکیزه و متخلق، مرحوم دکتر فیرحی لذت علمی و معنوی وافر بردم و اکنون سخت دلتنگش هستم. گرچه اصلا با اردوگاه سیاسی که او با آن ارتباط داشت، میانه ای ندارم. او سرتا پا تواضع و «گوش شنوا» و چشم بینا بود. مختصات سیاست خارجی و حتی دیپلماسی را به قدری روان درک می کرد که گفتگو با ایشان را بسیار سهل و دلچسب می نمود. کتاب «قدرت دانش و مشروعیت در اسلام» او را دو بار در دو دهه با دقت مطالعه کردم.
اما در کنار او با دکتر موسی نجفی، متفکر ظاهرا خشک اما باطنا رئوف و متدین نیز آشنا شدم که به راهش و فکرش ایمان داشته و رفتار تصنعی ندارد. او شدیدا دنبال تربیت نیروهایی است که به درد نظام اسلامی بخورند. به عنوان یک دانش آموز با «کنش سیاسی» هر دو بزرگوار که فاصله فکری-سیاسی با همدیگر دارند؛ فاصله دارم. اما اندیشه های هرکدام پنجره ای به سویم باز می کند که آن دیگری دریغ کرده و بعضا می بندد.
در یک سال اخیر با کتاب «مراتب ظهور فلسفه سیاست در تمدن اسلامی» نوشته دکتر نجفی آشنا شدم که به نظرم هم جهان بینی و پارادایم واره نوینی بود و هم نوعی مهندسی معکوس کتاب دانش قدرت و مشروعیت دکتر فیرحی محسوب می شود. خوانش او مغایر خوانش فیرحی از ماجرای اندیشه سیاسی در دنیای اسلام است. این کتاب مرا تحت تاثیر قرار داد و کاستیهای رهیافت فیرحی و فرهنگ رایج در دانشگاههای ایران را عیان نمود.
لذا نگارنده ترغیب شد به طور مختصر روح هر دو کتاب را توضیح داده و برخی نقدهای اثر نجفی بر اثر فیرحی را محور بندی کند. بویژه اینکه این کتاب به قدر لازم شناخته شده نیست. در حالیکه کتاب نجفی بسیار سنت شکنانه و قوی است اما دانشگاه به دلایل مختلف از جمله موضعگیریهای ایدئولوژیک اینگونه منابع را بایکوت کرده است و اردوگاه سیاسی همسوی خود نجفی نیز عمدتا به دلیل بهره مندی از مواهب قدرت و منابع مادی و معنوی ، خیلی نیازی به اندیشه و اندیشمند احساس نمی کند و اسیر تورم رسانه ای و آدمهای شلوغ کار است. مضاف بر اینکه نجفی خود نیز به مانند بسیاری از اصولگرایان در موضع خود سخت گیر و حاد بوده و ارتباط دوستانه گسترده ای با دنیای مخالف خود برقرار نمی کند. در حالیکه «روحیه فردی» اثرگذاری ویژه ای بر نشو و نمای اندیشه یک اندیشمند دارد.
آنقدر که عقل نگارنده قد می دهد در حداقل صورت اینکه نجفی به طور غیرمستقیم نشان می دهد که آنچه فیرحی در سنت تاریخ تمدن اسلامی نشان داده است، می تواند محترم باشد. اما من هم با عینک خودم تاریخ تمدن اسلامی را کاوش کردم و چیزهایی خلاف فیرحی دیدم. لایه ای که فیرحی دیده است لزوما غیرواقعی نیست اما همه واقعیت هم نیست. واقعیتهای دیگر و برجسته تر هم وجود دارند که آن مرحوم اغماض کرده است.
نکته قابل ذکر اینکه حدود مطالعاتی فیرحی فقط بر دوره میانه یعنی قرن سوم تا هشتم هجری متمرکز است اما نوشته نجفی تاریخ معاصر را نیز در بردارد. هر دو کتاب هم رساله های دکتری اندیشه سیاسی ایشان است. هر دو می کوشند حال و آینده را با عنایت به بازشناسی و اتصال به تراث گذشته بازسازی کنند و از این جهت «مساله و هدف» آنها مشترک است. فیرحی از رساله خود تحت هدایت رضوی و بشیریه و مرحوم آیت اله عمید زنجانی دفاع کرده و نجفی نیز تحت هدایت داوری اردکانی و مجتهدی که همه از بزرگان تفکر ایرانی هستند. کما اینکه دکتر داوری در مقدمه کتاب نجفی، به درستی آنرا بی سابقه می داند.
به هر حال نگارنده در اینجا «تفسیر شخصی» خود را نخست از روح کتاب مرحوم دکتر فیرحی محور بندی کرده و سپس مطالبی درباره کنه اثر دکتر نجفی تنظیم و ارائه می نماید. البته این یادداشت از اظهارات حضوری هر دو بزرگوار در طول سالهای اخیر و نیز سایر آثارشان نیز بهره برده است:
دانش، قدرت و مشروعیت در اسلام (اثر مرحوم دکتر فیرحی):
1. مرحوم فیرحی مهم ترین ارزش در بازسازی تمدن کنونی اسلامی را، «آزادی» فرض می کند.
2. «نص» و سیره پیامبر صلوات اله علیه مملو از آزادی، مشارکت، رضایت، قرارداد و فردگرایی است. اما دانش سیاسی در طول تاریخ میانه به دلیل اسیر شدن در دام قدرت، دچار تفسیرهای اقتدارگرایانه شده و پیرو قدرت شده است. لذا قدرت، «پایه» و دانش، «پیرو» بوده است.
3. وی برای بررسی دانش سیاسی عصر میانه از هرمنوتیک گادامر و تبارشناسی فوکو کمک می گیرد. یعنی به مانند روش شایع در دانشگاهها نخست قالب روش شناختی فراهم می کند و سپس محتوا را بر اساس آن قالب تنظیم می کند.
4. او در عین توجه به نظریات دیگران که معتقد به تقدم اندیشه بر عمل و عقل بر اراده بوده اند، معتقد است اولا در تجربه عینی دنیای اسلام اکثرا اندیشه، پیرو عمل و عقل پیرو اراده بوده است و دوم اینکه طیف گسترده ای از اندیشمندانی در دوره میانه بوده اند که نظریات معطوف به تقدم عمل و اراده بر اندیشه و عقل داشته اند که در حقیقت گویای واقعیتهای عینی روی زمین بوده است. فیرحی می گوید مطالعات صورت گرفته معاصر در تاریخ فکر سیاسی بیشتر به صورت سنتی یعنی نگرش سینایی ناظر بر فرض تقدم اندیشه و عقل بر عمل و اراده بوده است اما کتاب دانش، قدرت و مشروعیت بر عکس این سنت مطالعاتی است و نشان می دهد که سرگذشت تاریخ اندیشه سیاسی (اعم از دو دیسیپلین فقه سیاسی و فلسفه سیاسی) در تمدن اسلامی، سرگذشت تحولات قدرت است.
5. «مشروعیت» در تاریخ تمدن اسلامی هم وابسته به قدرت بوده است زیرا به تعبیر فوکو قدرت از طریق دانش دلخواه خود و طرد دانشهای رقیب برای خود توجیه و مشروعیت به بار می آورد و حاکمیت خود را انسانی و اخلاقی معرفی می کند. لذا پیوند و بازی قدرت، دانش و مشروعیت «عمق نامزئی» تاریخ تمدن اسلامی را بیان می کند. در این راستا همه نهادهای قدرت نیز به جای اینکه امکان نظارت بر قدرت را فراهم نمایند در راستای بهنجار کردن، رام سازی و اعمال انضباط فوکویی متناسب با خواست قدرت عمل کرده اند اگر هم «عدالتی» بوده است، عدالت برساخته سلطه و در درون سلطه بوده است. لذا اندیشه انتقادی و اصلاحی رخت بربسته و همه چیز در درون ساختار قدرت واقع شده است.
6. با تاریخمند کردن دانش سیاسی میانه و معرفی آن به عنوان معارف در زندان قدرت عصری، تراث عصر میانه، جایگاه فراتاریخی خود را از دست داده و از جایگاه ملاک و میزان مشروعیت ساقط می گردد. آنگاه ما می توانیم با خلاصی از آوار سنت میانه، طرحی نو در اندازیم. می توانیم به سوی حقیقت نص حرکت کنیم. زیرا به عکس تصور گادامر، حقیقت نص زنده است و نسبیت بر روش صدق می کند اما بر اصل حقیقت صدق نمی کند. خلاصه اینکه دانش میانه را باید زمینه مندانه دیده و Contextualize کرد تا از سلطه آن که مقوم بیماری اقتدارگرایی است، رهایی یافت. در عین حال حقیقت نص وجود دارد و جاری است و مشمول نگرشهای دیرینه شناسانه فوکویی نمی شود.
7. اگر ما بتوانیم در یک کوشش فکری مصلحانه، متن دانش میانه را از قید قدرت و مشتقات آن و تفسیرهای مترتب بر آن، آزاد و بازخوانی کنیم، خواهیم توانست در بازسازی آزادی و حکومت مشروطه و حقوق اساسی گرایی در شرایط حال، به کار گیریم. بویژه اینکه خود نص اقتدارگرایانه نیست و پردازشهای فکری گادامر و فوکو بر نص صدق نمی کند.
8. اگر معادله حاکم عصر میانه معکوس گردد، متن قرآن و سیره نبوی سفره ای برای بازسازی حال و آینده فراهم می آورد. چون قدرت و عقلانیت سیاسی مترتب بر آن با رویکردی گزینش گرایانه، آن بخش از اموزه های اسلامی را که دوست نداشته به حاشیه رانده و بایکوت کرده است و آن بخش را که دوست داشته به مرکز برده و به صورت فشرده غنی سازی کرده است. باید بکوشیم مرکز و پیرامون سنت خود را ویرایش و جابجا کنیم.
9. نتیجه نگاه فیرحی این است که مشکلات در مسیر مردمسالاری، ما معرفتی نیست چراکه منابع معرفت یعنی نص و سیره ، موجد آزادی و مردمسالاری و تفکر قرارداد است. بلکه مشکل ما تاریخی، سیاسی و جامعه شناسانه و مربوط به کانتکست و ظرف است و نه تکست و محتوا. در این حوزه فیرحی به متفکرینی مانند برایان ترنر نزدیک می شود. چون ترنر در نقد ماکس وبر معتقد است که مشکلات دنیای اسلام به خاطر ذات آموزه های محمدی صلوات اله علیه نیست بلکه مشکل، کنشگران و اعمال کنندگان این آموزه ها بوده اند که عمدتا نظامیان و امنیتیها بوده اند و لذا دنیای اسلام از پیشرفت دور افتاده است. در حالیکه اعمال کنندگان و کنشگران پروتستانتیسم، طبقه متوسط و بازرگانان بوده اند و به پیشرفت انجامیده است.
مراتب ظهور فلسفه سیاست در تمدن اسلامی: (اثر دکتر موسی نجفی)
1. نجفی به عکس فیرحی چارچوبهای روشی خود را ولو در حد مدیریت شده و محدود، از کسی وام نمی گیرد. بلکه خودش تولید می کند. «روش» کتاب نجفی، در بطن نوشته ایشان است. سبک او سنتی- حوزوی است و ادبیات و شیوه استدلالش شبیه آثار شهید مطهری رحمه الله علیه (مثلا کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران) است.
2. انگار نجفی می گوید که اشتباه نکنید مساله و مفهوم کلیدی تمدن اسلامی همیشه «عدالت» بوده است و نه آزادی. عده ای اصل را بر آزادی گذاشته و دنبال آزادی در نص می گردند عده ای دیگر نیز مانند دکتر طباطبایی چون سیاست به معنای غربی را در تاریخ هزارساله ایران کم مشاهده می کنند، حرف از زوال اندیشه سیاسی در ایران و اسلام می زنند.(به تعبیر عامیانه سرکچل می تراشند!) در حالیکه از آغاز شکل گیری تمدن اسلامی، مساله متون سیاسی، عدالت بوده است که من آنها را در کتاب خود در ده گروه حکمت عملی- شریعت نامه- ادبیات و اخلاق-اندرزنامه ها-سفرنامه ها و متون تاریخی-متون عرفانی-فلسفه تاریخ-کلام-مصلحان و سیاسی نویسان-متون چند بعدی تقسیم کرده ام. در این متون اولا عدالت مهم ترین مساله و شاخصه است و دوم اینکه سایر ارزشها مانند تدبیر ملک بر عدالت ابتنا یافته است. سوم اینکه عدالت با شریعت ممزوج است. یعنی اساسا سیاست و تدبیری بدون عدالت متصور نیست.
3. «آزادی»، بعد از مشروطیت در ایران و توسط روزنامه نگاران و فعالین سیاسی محوریت یافت و باعث عقب نشینی متون تاریخی ده گانه ما از عرصه اجتماع شد. ما بدین طریق از تاریخ و سنتهای تاریخی خود تا حدی قطع رابطه کردیم. کما اینکه در خود مشروطیت ابتدائا با نهاد عدالتخانه سروکار داشتیم.
4. البته این متون لزوما نظریه و اندیشه سیاسی مدون نیستند اما مبانی و شاخصهای «فلسفه سیاست» را عمیقا ترسیم کرده اند.
5. از نظر نجفی در همه این متون ده گانه، فکر سیاسی، «پایه» و جهت بخش مستقیم و کامل سیاست عملی نیست اما، «پیرو» قدرت زمانه نیز نیست. یعنی صاحبان این متون ده گانه هر کدام با طرحی و مدلی خاص و مستقیم و غیرمستقیم، درصدد راهنمایی و هدایت سیاست بوده و آن را مستقیم و غیر مستقیم «نقد» کرده اند. به عکس شواهد فیرحی، شواهد بسیار گسترده تر تاریخی من نشان می دهد که اندیشه های سیاسی هم استقلال داشته اند و هم قدرت را به مدت هزار سال نقد کرده اند.
6. قاطبه این متون مساله «مشروعیت» را در نظر دارند و آنرا مبتنی بر عدالت ورزی حاکمیت و پذیرش عامه می دانند. لذا مشروعیت و تعریف آن، دست قدرت و سیاستهای انضباطی آن نیست بلکه منوط به عدالت، شریعت و پذیرش عامه است و قدرت نتواسنته است موازین انضباطی خود را بر متون ده گانه تحمیل نماید. لذا همه «عمق نامزئی» سیاست عصر میانه، قدرت نیست. بلکه متون ده گانه فوق در تاریخ قدرت و مردم و فرهنگ ساری و جاری بوده و با قدرت دیالکتیک کرده است.
7. البته شواهدی که فیرحی درباره وابستگی برخی دستگاههای معرفتی به دستگاههای سیاسی می اورد، واقعی هستند اما همانگونه که من نشان می دهم ماجرای فکر سیاسی در تمدن اسلامی منحصر به شواهد او نیست. همه سرگذشت تاریخ تمدن اسلامی آنی نیست که فیرحی مدعی است و لذا سرنوشتش نیز آنی نیست که آن مرحوم برآورد می کند.
8. حتی برای سیاستنامه نویسان و اندرزنامه نویسان در ایران و اسلام که بیش از سایر متون ده گانه، بر قدرت و سیاست به مثابه یک ابزار تمرکز دارند، عدالت و شریعت محوریت دارد و پذیرش مردمی یک برنامه از لوازم مشروعیت است. از این رو حتی این متون نیز اساسا ماکیاولیستی نیستند ولو اینکه سیاست عملی و اعمالی، ماکیاولیستی بوده باشند.
9. انگار نجفی معتقد است اگر همه فکر سیاسی در تاریخ ایران و اسلام پیرو دستگاه قدرت بود و استقلال و اصالت نداشت، نه انقلاب مشروطیت رخ می داد و نه انقلاب اسلامی. زیرا ما قادر نمی شدیم در عرض و خلاف قدرت زمانه و نظام بین الملل حرکت کنیم و فلسفه سیاسی نوینی ارائه کنیم. ولایت فقیه نیز فقط محصول اتصال به نص نیست بلکه محصول تکامل هزارساله در نوشته های سیاسی است که گام به گام حلقه های زنجیر آن توسعه پیدا کرده و به مرحله کنونی رسیده است. نجفی بسیار گویا این روند را عیان می کند. نص، در متون سیاسی تاریخ ما به مدت هزار سال جاری بوده و هم سیاست و هم فرهنگ را تحت تاثیر قرار داده است.
آورده های فیرحی و نجفی برای سیاست داخلی، خارجی و قدرت نرم جمهوری اسلامی
1. اندیشه فیرحی چون معطوف به آزادی، قرارداد، مشروطیت، تقدم مفهوم بر مصداق (مثلا تقدم فقه بر فقیه) که موجد پاسخگویی نهادی است، به اسلام حقوق اساسی گرا و حقوق بشر گرا و تمدنی ختم می شود که هم قابلیت مواجهه با مشکلات درونی را دارد و هم قدرت الگو شوندگی در بیرون و در نتیجه تولید قدرت نرم. (در این خصوص رک: یادداشت کارامدی سیاست خارجی و قدرت نرم ایران نیازمند اندیشه داود فیرحی است- از راقم همین سطور) چون دنیای اسلام تشنه اسلام حقوق اساسی گرا است و طرح او را جذب خواهد کرد. طرح فیرحی سکویی فراهم می آورد که نیروهای مدرن و طبقه متوسط و روشنفکر و آزادیخواه با نیروهای سنتی، عدالتخواه و دین خواه حداقل اجماع را حاصل نمایند و به حداقل مطالباتشان برسند. سازش مذهب با آزادی لازمه حرکت به سوی تعالی و ترقی است. این سازی لازمه یک سیاست خارجی پیشرو و آینده دار است. چون بدون آشتی و همگرایی نیروهای معارض در داخل، سیاست خارجی زوال پیدا می کند. و قدرت نرم کشور امکان الگو شوندگی را از دست می دهد. در آنصورت اگر همه دیپلماتهای کشورمان خواجه نصیر طوسی هم باشند، کاری از پیش نمی برند. زیرا ریشه درخت سیاست خارجی در درون می خشکد.
2. فیرحی عدالت را نیز از طریق حقوق اساسی گرایی و آزادی و فقه مشروطه قابل تحقق می داند.
3. اندیشه فیرحی به خاطر تکیه بر عنصر آزادی و قرارداد با دنیای مدرن پیوند خورده، ریل ارتباطی خوبی با بیرون ایجاد می کند. از اینرو مقوم تعامل و ارتباط با دنیای بیرونی و لذا پشتیبانی ساحت سیاست خارجی و دیپلماسی است.
4. اندیشه نجفی، کارکردی دارد که فکر فیرحی در آنجا خلاء دارد. بزرگترین اصل در تنظیم سیاست داخلی و خارجی ایران اسلامی، صیانت از مختصات فلسفه سیاسی ما است. نجفی می گوید انقلاب اسلامی زمانی می تواند ماندگار بشود که فلسفه سیاسی و هویت خاص خود را تقویت و صیانت نماید و آن از طریق عدالت مداری ممکن است و نه آزادی. این نگرش، شبیه منطق مرحوم سید منیر حسینی است.
5. همانگونه که نجفی با استناد به ملا احمد نراقی می اورد عدالت موجب انسجام ملی و مصالحه طبقات و اشاعه و الگو شوندگی مدل ایرانی و در نتیجه تولید قدرت نرم در میان سایر ملتها می گردد. چون نراقی عدالت را مایه الگو شدن یک ملت برای سایر ملتها می داند.
نکات پایانی و راهبردی:
1. نگارنده وقوف دارد که منظور مرحوم فیرحی از دانش سیاسی با منظور دکتر نجفی مقداری متفاوت است. در منظر فیرحی «دانش آشکار و مدون سیاسی» بیشتر در حکمت عملی و فقه سیاسی خلاصه می شوند. اما نجفی همه متونی که ولو دانش سیاسی و نظریه نیستند اما شاخصها و مولفه های «فلسفه سیاست» را ترسیم می کنند را مد نظر دارد. لذا او اشعار سعدی تا طنزهای عبید را نیز در قالب متون سیاسی که به طور غیرمستقیم به سیاست وارد شده اند بررسی می کند.
2. نجفی با این رویکرد یعنی فرا رفتن از متون آشکار سیاسی به متونی که غیرمستقیم به سیاست وارد شده اند، به استخراج نکته ای بسیار کلیدی دست می زند: اینکه حکمت عملی در تاریخ تمدن اسلامی ضعیف است لزوما به معنای ضعف دانش سیاسی در تاریخ تمدن اسلامی نیست زیرا پرداختن به حکمت عملی را ، سایر متون مانند فقه سیاسی و شریعتنامه ها بر عهده گرفته اند.(نقد دکتر طباطبایی)
3. سیاست و حکومت و سیاست خارجی موفق با ترکیب الگوهای ایندو بزرگوار بدست می آید. انصاف نیست ما فیرحی را در قالب رویکرد استشراقی تعریف کنیم. او متفکری بومی است. باید ناب گرایی نجفی را با فکر ارتباظی فیرحی ترکیب کنیم. چون فکر ناب گرای نجفی، حوزوی- ارسطویی یعنی ذات گرا و متمرکز در «چیستی» است و وارد فاز عمل و «چگونگی» نشده است.در حالیکه عمل سیاسی نیازمند چگونگی است تا به «راهبرد ملی» کمک کند. ناب گرایی و ذات گرایی کافی نیست.
نظر شما :