امریکا دیگر ابرقدرت نیست؟
سرخوردگی انگلیس از تحولات افغانستان
نویسنده: ایوب حطاویان، دانشجوی کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران
دیپلماسی ایرانی: افغانستان، کشوری که در چهارراه تمدنی و ژئوپلتیکی جهانی قرار دارد بیست سال است که از تهاجم و دخالت غرب به رهبری ایالات متحده آمریکا در این کشور می گذرد و جالب آنکه آن دشمن بیست ساله که با آن جنگیده شد اکنون خود دوباره صاحب قدرت در افغانستان شده است. این ماجرا نشان دهنده دو واقعیت مهم است:
1- شکست پروژه دولت – ملت سازی و صدور دموکراسی غربی.
2- برخلاف گفته ها و ادعاهای مقامات سابق آمریکا و انگلستان، طالبان نه تنها زنده است بلکه اکنون همه کاره افغانستان نیز هست. افغانستان که به اعتقاد بسیاری به دلیل جایگاه پراهمیت ژئواستراتژیک خود و همچنین ظرفیت بالای ناشی از آن باید لقب آلمان خاورمیانه را به دوش می کشید در حال حاظر به لطف غرب به ویرانه خاورمیانه تبدیل شده است.
در این یادداشت کوتاه سعی برآن شده که با تماییز دو قدرت سخت و قدرت نرم موثر نه تنها در افغانستان بلکه در خاورمیانه به تبین اهمیت این کشور در جایگاه سیاست خارجی بریتانیا و نقش بریتانیا در دومینوی فعلی افغانستان پرداخته شود.
در ابتدا باید گفت که ریشه تفکر و راهبرد حمله به پنج کشور خاورمیانه توسط منطق بلریسم به جورج بوش پسر پذیرانده شد. ایالات متحده هیچگاه در خاورمیانه به تنهایی عمل نکرده بلکه در غالب اوقات به همراه شریک و متحد استراتژیک خود (بریتانیا) نقش داشته است. به عبارتی آمریکا به دلیل داشتن توانایی بالا در لجستیک و پوشش گسترده چتر اطلاعاتی خود به عنوان یک قدرت سخت در جایگاه خوبی برای حمله به دیگر کشورها قرار داشته و البته دارد. با این حال با ریشه یابی موضوعات می توان فهمید که این کشور در بزنگاه های تاریخی عملا نقش یک کارگزار استراتژی های دیگر کشورها که از لحاظ قدرت نرم دارای برد هستند شناخته می شوند. نمونه این ماجرا را در جنگ عراق و افغانستان به وضوح می توان دید. بریتانیا با داشتن چندین مولفه قدرت نرم همچون عضویت در گروه جی ۷ و ریاست جامعه مشترک المنافع، دارا بودن حق وتو، عضویت در ناتو، فرهنگ و زبان غالب در جهان و نهایتا نرخ رشد اقتصادی بالا توانایی بالایی برای اقناع سازی و اجماع سازی در جهت منافع خویش دارد.
اهمیت افغانستان برای بریتانیا
1- ذخائر عظیم معدنی: به گفته بلومبرگ مرکز زمین شناسی آمریکا تخمین می زند که معادن افغانستان ارزشی بالغ بر یک تریلیون دلار دارند. همچینین این کشور از لحاظ لیتیوم که به عقیده کارشناسان کلید اقتصادهای نوین در آینده خواهد بود بسیار جایگاه قابل تاملی دارد تا جایی که لقب عربستان سعودی لیتیوم برای جهان را به همراه داشته است (یعنی همان جایگاهی که عربستان از نظر ثروت و اهمیت نفت برای جهان دارد). از طرفی کنار کشیدن انگلستان یعنی حضور و بهره برداری چین از این منابع.
2- منافع شرکت های خصوصی انگلیسی در بازسازی افغانستان: در این بیست سال گذشته این شرکت ها با نام ها و اهداف متفاوتی در افغانستان تا جای ممکن از وضعیت موجود بهره برداری کرده اند. با خروج از این کشور سود و منافع این شرکت ها به هاله ای از ابهام در آمده است.
3- جایگاه ژئواستراتژیک افغانستان: از آنجایی که خاورمیانه و آسیای شرقی از اهمیت قابل توجهی برای انگلستان برخوردار هستند، افغانستان به عنوان پلی میان آن دو از اهمیت بالایی در سیاست خارجی انگلستان برخوردار است و این کشور امنیت ملی خود را در هم آمیخته با افغانستان می بیند.
4- مسئله تروریسم: رشد تفکرات تروریستی و هر گونه افراط گرایی خشونت آمیز در افغاستان تهدیدی برای منافع ملی و امنیت ملی انگلستان است.
5- پناهندگان: همانند دیگر کشورهای اروپایی این مسئله از حساسیت قابل توجهی نزد این کشور برخوردار است. هرگونه ناامنی در افغانستان سیلی از پناهندگان را روانه اروپا از جمله انگلستان می کند و به طبع این مسئله عواقب ناخواسته ای را متحمل انگلستان خواهد کرد.
6- اسراائیل: خروج از افغانستان و قدرت یابی و حضور طالبان به عنوان یک قدرت در صحنه سیاست منطقه ای که از لحاظ ایدئولوژی با رژیم صهیونیستی در اصطکاک است برای انگلستان که خود را به عنوان یکی از ضامنان امنیت آن رژیم می بیند پسرفت وعقبگرد محسوب می شود.
با توجه به مسائل گفته شده، صحبت ها و افعال مقامات انگلیسی قابل درک است. تام توگندهات، رئیس کمیته روابط خارجی پارلمان انگلستان، در تویتری بیان می کند که با خروج نیروهای بین المللی از افغانستان به اصطلاح فرش از زیر پای متحدان ما بیرون کشیده شد. همچنین پایان جنگ را یک تراژدی می داند که فقط جنگ بیشتر را به دنبال دارد و می گوید مشکل نداشتن صبر بود (صبر بیست ساله !). از نظر جالب دیگر، مربوط به طراح اصلی حمله به افغانستان، تونی بلر، نخست وزیر اسبق انگلیسف است که بیان داشته پایان جنگ و خروج از افغانستان غم انگیز، خطرناک و غیرضروری است. در جواب این گفته، آقای استفان والت، استاد مطرح روابط بین الملل دانشگاه هاروارد در مقاله foreign policy بیان کرده که این عبارات به درستی شروع جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ را توصیف می کند. اما آشکارترین نظر درباره خروج از افغانستان که اوج نارضایتی انگلستان را نشان می دهد مربوط به بن والاس، وزیر دفاع این کشور است که گفت آمریکا دیگر ابرقدرت نیست. چرخش در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا در قبال خاورمیانه، انگلستان را از لاک پنهان سازی خود بیرون آورده و راهبرد مدیریت غیرمستقیم جایش را به مدیریت مستقیم داده است؛ تا جایی که وزیر امور خارجه انگلستان، دومنیک راب، به دو کشور قطر و پاکستان که دارای روابط خوبی با طالبان هستند سفر کرد و همین طور در تماس تلفنی با وزیر امور خارجه تاجیکستان، طرف ها درباره ثبات منطقه به گفت و گو پرداختند.
فراتر از ناخشنودی و نارضایتی کشورهای غربی از جمله انگلستان باید گفت که شناخت روندها و فرآیندهای سیاست گذاری سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا لزوما مستلزم شناخت خود سیاست آن کشور نیست بلکه لازمه شناخت پیشرانه های موثر و دخیل در آن سیاست گذاری ها است.
نظر شما :