برندگان، بازندگان و ایران
جنگ دوم قراباغ، ملاحظاتی چند
نویسنده: کاوه بیات، تاریخنگار و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: جنگ اوّل قراباغ – جنگ «اوّل» در نیمهٔ دوم قرن بیستم میلادی، زیرا قراباغ از دیرباز محل جنگ و مناقشه بوده است – چهار-پنج سال به طول انجامید، از فروپاشی شوروی در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ تا شکلگیری مجموعهای از کشورهای مستقل به جای امپراتوری روسیه در اوایل دههٔ بعد؛ از جمله جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان که جنگ و جدل آنها بر سر حفظ تمامیت ارضی آذربایجان از یک سو و حقّ تعیین سرنوشت اکثریت ارمنی منطقهٔ خودمختار قراباغ کوهستانی در جمهوری آذربایجان از سوی دیگر، در آن مرحله با پیروزی طرف ارمنی بهصورت حفظ قراباغ و تصرّف بخش چشمگیری از ولایات اطرافش خاتمه پیدا کرد (۱۹۹۴- ۱۹۸۸).
جنگ دوّم قراباغ برخلاف جنگ اوّل یک جنگ کوتاه و قاطع بود؛ در عرض شش هفته ـ ۲۷ سپتامبر تا ۹ نوامبر ۲۰۲۰ ـ تمامی دستاوردهای ارمنیها در جنگ پیشین از دست رفت و باکو به یک پیروزی اساسی دست یافت.
این جنگ با حمله نیروهای نظامی باکو از دو سمت شمالی و جنوبی قراباغ آغاز شد اما اندک زمانی بعد بار اصلیِ زد و خورد بر محور جنوبی این کارزار یعنی بخشهای مابین جنوب قراباغ و مرزهای شمالی ایران، در امتداد رود ارس قرار گرفت که تصرف آن و سعی در دستیابی بر شاهراه گوریس-لاچین-شوشی در شمال آن حدود ارزش نظامی و سیاسی بیشتری داشت تا بخشهای شمالی قراباغ. احتمالاً آن حمله اولیه بر بخشهای شمالی نیز بیشتر با هدف زمینگیر کردن قسمت عمدهای از نیروهای ارمنی صورت گرفت که در آن حدود مستقر شده بودند. به هر روی در عرض مدت زمانی کوتاه روشن شد که این رویارویی از جنس مناقشات مرزی پیشین که چند روزی به طول می انجامید و با وساطت مصلحین به پایان میرسید نمیباشد و یک جنگ اساسی است.
اگرچه در آغاز، طرفین، یکی از پیروزی سخن میگفت و دیگری از مقاومت و میزان تلفاتی که هر از گاه اعلان میشد از نوعی برابری حکایت داشت، اما بهتدریج روشن شد که دعاوی باکو مبنی بر انهدام گستردهٔ ادوات جنگی طرف مقابل، بیهیچ نیست و عقبنشینیهای ارمنیها نیز چندان «تاکتیکی» نمیباشند.
اما تمامی چشمها به شوشی دوخته شده بود، شهری دژگونه که در دست داشتن یا از دست دادنش، از دیرباز عامل تعیینکننده در سرنوشت سیاسی و نظامی این حوزه به شمار میرفت و توفیق غیرمنتظرهٔ نیروهای ارمنی در تصرف آن در جنگ اول قراباغ، کفهٔ آن رویارویی را به ضرر باکو سنگین کرد. با سقوط باز هم دور از انتظار شوشی در آخرین روز جنگ دوّم و قطع ارتباط ارمنستان با بخشهای باقیمانده از قراباغ ـ از جمله استپاناکرت مرکز آن منطقه ـ ارمنیها جز پذیرش شکست و گردن نهادن به شرایط مندرج در پیشنهاد ترک مخاصمهٔ روسیه چارهٔ دیگری نداشتند.
بر اساس این توافق ترک مخاصمه «ارتش آذربایجان در موقعیت کنونی خود برجای میماند و ارمنستان (تا ۱۵ نوامبر) منطقهٔ کلبجار و (تا اول دسامبر) منطقهٔ لاچین را به آذربایجان مسترد داشته، فقط دالان لاچین را (به عرض پنج کیلومتر) درون آن ]بهنحوی[ که با شهر شوشی تماس نداشته باشد برای ارتباط بین ناگورنو قراباغ و ارمنستان حفظ میکرد. ارمنستان میبایست منطقهٔ آقدام و بخشهایی از گانزاخ را که در دست داشت مسترد دارد.» علاوه بر این، مقرر شد «یک نیروی صلحبان روسی مشتمل بر ۱۹۶۰ سرباز مسلّح به تسلیحات انفرادی، ۹۰ نفربر زرهی، ۳۸۰ خودرو و تجهیزات مخصوص در امتداد دالان لاچین و خطوط تماس ناگورنو قراباغ مستقر گردند».
در کنار نکاتی در ارتباط با بازگشت آوارهها به قراباغ و مناطق مجاور آن و تبادل اسرای جنگی، گروگانها و اجساد کشتهشدهها (مواد ۷ و ۸)، یک مادهٔ نهایی نیز در باب رفع تحریمهای اقتصادی و بازگشایی خطوط حمل و نقل منظور شد که بخش اصلی و بحثانگیز آن به گشودن یک راه ارتباطی از طریق بخش جنوبی ارمنستان ـ استان سیونیک / زنگزور ـ بین نخجوان و آذربایجان مربوط میشد. در این بند آمده بود «جمهوری ارمنستان امنیت حمل و نقل میان مناطق غربی جمهوری آذربایجان و جمهوری خودمختار نخجوان را با هدف تسهیل حرکت آزادانهٔ افراد، وسایل نقلیه و محمولهها در هر دو جهت تضمین خواهد کرد. کنترل ارتباطات حمل و نقلی تحت کنترل بخش خدمات مرزی سرویس امنیت فدرال روسیه خواهد بود. با توافق طرفین، ساخت محورهای حمل و نقل جدید برای متصل کردن جمهوری خودمختار نخجوان به مناطق غربی آذربایجان انجام خواهد شد.»
جنگ
اگرچه به نظر میآید که بسیاری از طرفین درگیر و همچنین ناظران دور و نزدیک این واقعه از پیروزی برقآسای باکو در این جنگ شگفت زده شدند، اما پارهای از تحلیلهای بعدی از آن سخن میگویند که با توجه به عواملی چون ناامیدی روزافزون جمهوری آذربایجان از امکان حل و فصل مسالمتآمیز این مناقشه و همچنین توانایی فزایندهاش در تقویت یک گزینهٔ نظامی که جنبهٔ پنهانی هم نداشت، پیشامد یک چنین واقعهای به هیچوجه دور از انتظار نبود. اینک از برتری کمّی نیروهای نظامی باکو ـ حدود ۱۳۰ هزار نیروی تحتالسلاح (دو برابر ارمنستان) و ۸۵۰ هزار نیروی احتیاط (چهار برابر ارمنستان) ـ صحبت میشد و آنکه بیش از یک دهه بود که باکو به دلیل درآمدهای نفتیاش توان خریدهای تسلیحاتی به مراتب گستردهتری از ایروان را داشت. در ۲۰۱۹ حدود ٪۸/۳ از تولید ناخالص داخلی، رقمی معادل ۸/۱ میلیارد دلار صرف خریدهای تسلیحاتی کرد، سه برابر ارمنستان.
در کنار مواردی از این دست، بر خلاف ارمنستان که جز اتکاء و بستگی به جمهوری روسیه – از هر جهت؛ سیاسی، نظامی و اقتصادی – هیچ گزینهٔ دیگری نداشت جمهوری آذربایجان در کنار حفظ بخش از مناسبات تسلیحاتیاش با روسیه – هم بنا به دلایل سیاسی و حفظ نوعی موازنه و هم به دلیل به ارث بردن یک ساختار نظامی روسی و مقتضیات آن – گزینههای بیشتری در برابر خود داشت. بر اساس یکی از گزارشهای «مؤسسهٔ گزارش جنگ و صلح»، در خلال واردات تسلیحاتی سالهای ۲۰۱۹- ۲۰۱۵ آذربایجان، اسرائیل رتبهٔ اوّل را بر عهده داشت و سهم آن از بازار واردات تسلیحاتی ۶۰ ٪ بود. رتبهٔ بعدی با ۳۱ ٪ روسیه سپس ترکیه با ۲/۳ ٪ و ۸/ ۵ ٪ باقیمانده نیز صرف خرید از اوکراین، بلاروس، پاکستان و غیره شد.
در کنار این جنبهٔ تسلیحاتی، با جایگزین کردن کادرهای نظامی تعلیمدیده در ترکیه و پاکستان به جای کادرهای برجایمانده از دورهٔ شوروی برای تغییر ساختار نظامی موجود نیز رشته اقداماتی آغاز شده بود. و از همه مهمتر به استقرار تدریجی نیروهای نظامی ترکیه در باکو؛ از جمله به حضور چندین جنگنده اف ۱۶ ترکیهای از اکتبر ۲۰۲۰ می توان اشاره کرد که عملاً باعث شد ارمنستان در استفاده از معدود هواپیماهای نظامیاش در این حوزه (از جمله هشت فروند سوخوی ۳۰ که به تازگی از روسیه گرفته بود)، تردید کند و در نتیجهٔ آسمانِ عرصهٔ نبرد کاملاً در اختیار طرف مقابل قرار گرفت.
در واقع تا جایی که به جزئیاتی از این دست مربوط میشد وجه پنهان و غیرقابلپیشبینی وجود نداشت؛ به نظر میآید کار از آنجایی یک وجه پنهان و در نتیجه غیرقابلپیشبینی برای اکثر ناظران به خود گرفت که بر بهرهبرداری از این تهیه و تدارکِ حداقل دهساله و شروع عملیات نظامی تصمیم گرفته شد؛ تصمیمی که قطعاً بدون نقش تعیینکنندهٔ ترکیه، نمیتوانست اتخاذ گردد. استقرار یک هیئت نظامی ترک در محل برای هدایت عملیات، حضور نیروهای ویژه ارتش ترکیه و البته اعزام حدود ۵۰۰۰ نیروی «تکفیری» از واحدهای تحت فرمان آنکارا در شمال سوریه به قراباغ در چارچوب یک چنین تصمیمی عملی شد.
به گزارش گوستاو گِرِسل «تا پیش از جنگ، در سطح تاکتیکی ارتش ارمنستان از برتری برخوردار بود: افسران بهتری داشت و یک فرماندهی چابکتر. این در تمامی جنگهای پیشین با آذربایجان، نقش قاطعی ایفا کرده بود. امّا آذربایجان توانست برای فائق آمدن بر این امر راهی پیدا کند. پهپادها وارد کار شدند: بدین ترتیب آذربایجانیها توانستند نخست مواضع ارمنیها را شناسایی کنند و آنگاه محل استقرار نیروهای ذخیرهٔ آنها را. اینک میشد مواضع ارمنیها را به نحو گستردهای تحت آتش گستردهٔ توپخانه متعارف گرفت و خطوط دفاعی آنها را تضعیف کرد. سپس نوبت به پهپادها میرسید که آتش توپخانه، موشکاندازهای مجهز به مهمات خوشهای را با استفاده از موشکهای خودشان یا موشکهای بالستیک «لُریِ» ساختِ اسرائیل برای انهدام پلها یا جادههایی که بین نیروهای ذخیره و خط جبهه بود، هدایت کنند. بعد از ناتوانی ارمنیها در اعزام قوای ذخیره، ارتش آذربایجان میتوانست نیروهای خود را به هر میزانی که میخواست بر ضدّ مواضع تکافتادهٔ ارمنی وارد کار کند. این فرآیند به صورتی روزمره اعمال شد و در حالی که ذخایر مهمات شبها تجدید میشد، روزها نیز یکی پس از دیگری مواضع ارمنیها امحاء گردید».
بر اساس یکی از برآوردهای منتشر شده در این رویارویی، ارمنیها علاوه بر حدود چهار هزار کشته، ۱۸۵ دستگاه تانک سنگین تی ۷۲، ۷۲ دستگاه تانک متوسط، ۹۰ نفربر، ۱۸۲ قطعه توپ، ۲۶ دستگاه موشکانداز سام و ۱۴ دستگاه رادار از دست دادند و نیروهای باکو نیز در مقابل فقط ۲۲ دستگاه تانک متوسط، ۴۱ نفربر و ۲۵ پهپاد برجای گذاشتند.
برندهها و بازندهها
از همان روز امضای توافق ترک مخاصمه، دربارهٔ پیروز واقعی، بازندهٔ اصلی و میزان این برد و باخت، بحث و گفتوگوی فراوانی برقرار بوده است؛ گروهی که اصولاً نگران توسعهطلبی روسها هستند، این دگرگونی را نیز صرفاً دستاورد دیگری برای روسیه تلقّی کردند؛ یکی صِرفِ استقرار نیروهای صلحبان را در امتداد دالان لاچین و قسمتهای برجای مانده از قراباغ «یک پیروزی آشکار برای مسکو» دانست و صاحبنظر دیگری بر این باور است که در عین سریع و غیرمنتظره بودن پیروزی باکو و فروپاشی مقاومت ارمنیها ـ از رئیسجمهور خودخواندهٔ قراباغ نقل میکند «... اگر عملیات نظامی به همین صورت ادامه مییافت در عرض چند روز کل آرتساخ را از دست میدادیم و تلفات سنگین را متحمل می شدیم...» ـ آنچه جریان یافت بر اساس «یک سناریوی از قبل و بهدقت» طراحی شده بود. وی از این طرح به عنوانِ «برنامه لاوروف» یاد میکند که گویا از سه سال پیش مطرح شد و بر اساس آن، پیشنهاد شد که ارمنیها مناطق اشغالی مجاور را تخلیه کرده و برای تأمین امنیت ارمنیهای قراباغ، در آن حدود نیروهای صلحبان روسیه مستقر گردد.
یکی دیگر از تحلیلگران قدیمی این حوزه پاول گابل نیز ضمن اشاره به پیشینهٔ تاریخی تحتالحمایگی در سنت حکمروایی روسیه از پیروزی روسیه در این تغییر و تحول مینویسد و به نقل از یک کارشناس روسی آنکه «از این مرحله به بعد یک تحتالحمایه روسیه بهصورت دوفاکتو تأسیس شده است.»
با تمامی این تفاصیل و بهرغم تأکید بر جزئیاتی از این دست، کلّ تصویر و واقعیت امر از پیروزی قاطع و تعیینکنندهٔ باکو، تثبیت حضور و نفوذِ به همان اندازه قاطع و تعیینکنندهٔ ترکیه در این بخش از قفقاز حکایت دارد و بر هم خوردن «وضعیت موجود» به نحوی که در دورهٔ ۳۰ سالهٔ بعد از فروپاشی شوروی شکل گرفته بود؛ وضعیتی که در چارچوب آن و با استفاده از ابزارهایی چون مجموعهای از «مناقشات منجمد» در کل منطقه، روسیه توانسته بود تا حدودی فرادستی خود را حفظ کند، حال آنکه از این دگرگونی به بعد دیگر چنین نیست و ترکیه موفق شده است پس از یک وقفهٔ صد ساله از نو وارد کار شود.
به نوشتهٔ امیل آودالیانی «یک نگرانی درازمدتتر برای مسکو آن است که ترکیه به عنوان یکی از اعضاء ناتو بار دیگر به یکی از بازیگران عرصهٔ نظامی جنوب قفقاز تبدیل شده است. گفته میشود که ترکیه بهصورتی جدّی در اندیشهٔ اعزام قوای نظامیاش به آذربایجان است. یک چنین امری تا بیش از جنگ حتی به تصور نیز در نمیآمد. مقامات باکو نمیخواستند حضور نیروهای نظامی ترکیه در محل، تعاملات آنها را با کرملین به خطر اندازد. اما اینک با استقرار روسها در قراباغ حضور قوای ترکیه در مقام وزنهای در جهت ایجاد تعادل و جذابیت بیشتری می یابد و از آن مهمتر آنکه روسها برای جلوگیری از برآمدن حضور ترکها ابزار چندانی در دست ندارند.»
در اشاره به دستاوردهای مهم ترکیه در این جنگ از بحث معبر آذربایجان به نخجوان نیز صحبت میشود که در بند نهم توافق ترک مخاصمه نوامبر منظور شده است. به نوشتهٔ آودالیانی: «ترکیه از دیگر جهات نیز بهرهمند شده است. معبری که بر سر آن توافق شده است و از طریق قلمرو ارمنستان نخجوان را به مابقی آذربایجان متصل میکند ترکیه را از مسیر دیگری برای اتصال به دریای مازندران برخوردار میسازد، یکی از آمال دیرینهٔ ناسیونالیستهای ترکیه از زمان آتاتورک تا کنون. بر اساس معاهده قارص (۱۹۲۱) که در مذاکرات آن ملاحظات سنجیدهای ملحوظ شد، یک دالان ارتباطی مستقیم به ترکیه با نخجوان اعطا شد و در یک جابجایی خاص قلمروای با ایران در سالهای دههٔ ۱۹۲۰ ]رضا[شاه از دعاوی قلمروی خود صرفنظر کرد.»
مدیریت بحران
یکی دیگر از عواملی که ارزیابی موقعیت دو طرف مهمّ این جنگ را دشوار میکند توفیق آنکارا و مسکو در «مدیریت» اختلافهای سیاسیشان در منطقه و حتی فراسوی منطقه، تا این مرحله از تحوّلات جاری است. توفیقی که به نظر میآید در خلال یک مرحله از رویاروییهای طرفین در بحران سوریه شکل گرفت و در ادامه به دیگر حوزهها نیز تعمیم یافت. این امر باعث شده است دشواریهای بالفعل و مناقشات بالقوهای که در این عرصه بر سر آن دو سنگینی میکند دیده نشود.
با تمرکز بیش از پیش ایالات متحده بر مسائل جاری در شرق آسیا که کمتوجهی به حوزهٔ قفقاز و حتی خاورمیانه را نیز به دنبال داشت شاهد تشدید تحرکات دیگر مدعیان این حوزهها ـ و در رأس آنها ترکیه و روسیه بودهایم. ماکسیم ساچکوف و آندری سوشِنتسوف ـ دو کارشناس روس ـ در توضیح آنچه همسویی ترکیه و روسیه در چارچوب تحولات منطقهای تلقی می کنند از جمله بحث قراباغ ـ خاطرنشان شدهاند که ترکیه و روسیه «... در همان مراحل نخست غربزدایی از نظام جهانی به این نتیجه رسیدند که در میانهٔ رنگ باختن موقعیت انحصاری غرب، ترکیه میتواند در عین قائل شدن جایگاه یک ابرقدرت برای روسیه، از روسیه به عنوان منبعی جهت تقویت حاکمیت استراتژیک خود نیز استفاده کند.»
همانگونه که ترکیه و روسیه تاکنون توانستهاند در حوزههایی چون سوریه، لیبی، دریای سیاه و دریای مدیترانه، بهرغم سیاستهای متفاوت و متعارض از افزایش تنش و رویارویی در روابط سیاسی خود جلوگیری کنند، به نظر میآید که در خصوص قراباغ نیز ـ لااقل تا این مرحله ـ در این امر موفق بوده اند. نویسندگان این مقاله صرفِ اجتناب از درگیر شدن در یک «مناقشه داغ» در آن حدود را ـ «کمک به یک متحد و جلوگیری از اخراج جامعهٔ ارمنی قراباغ در عین اجتناب از تاراندن آذربایجان ...» را مهمترین دستاورد روسیه میدانند اما در عین حال این نکته را نیز یادآور میشوند که «... آسیبپذیری تاریخی مناسبات متقابل مخصوصاً در خلال بحرانهای منطقهای حاد میشود ...» و در خلال چنین بحرانهایی است که «... بهویژه در چارچوب افکار عمومی و رسانهای، گذار از همکار استراتژیک به 'دشمن تاریخی' در عرض چند ساعت میسر است.»
... و امّا ایران
اگر در خصوص برد و باخت بازیگران اصلی این رویارویی برآوردها متفاوت است اما در مورد باخت قطعی یکی دیگر از دیگر کشورهایی که بنا به مجموعهای از دلایل میتوانست در این حوزه نقش مهمی ایفا کند و باز هم بنا به مجموعهای از دلایل از ایفای نقش بازماند، یعنی ایران، برآوردها متفاوت نیست و به نظر میآید تمامی ناظران امر بر باخت کامل تهران در این امر اتفاق نظر دارند.
الکس واتانکا در مقالهای تحت عنوان «بدترین کابوس تهران» وضعیت ایران را در چارچوب تحوّلات اخیر چنین خلاصه میکند: «جنگ و درگیری بین ارمنستان و آذربایجان در مقطع بسیار بدی برای ایران، همزمان شد. از لحاظ داخلی به دلیل تحریمهای ایالات متحده با دشواریهای فوقالعادهٔ اقتصادی مواجه است و از لحاظ خارجی نیز گرفتار انبوهی از ماجراهای ناتمام ژئوپلیتیکی در جهان عرب – از عراق و سوریه گرفته تا دوردستها – میباشد که در سالهای اخیر هزینه چشمگیری صرف آنها کرده است.»
به نوشته واتانکا با آنکه احتمالاً ایران بیمیل نبود که در این میان همانند گذشته که در مقام میانجیگری برآمده بود، باز هم نقش ایفا کند اما در قیاس با نزدیکی جغرافیایی اش با این منطقه از توانایی به مراتب کمتری در این خصوص برخوردار است: «... و از آن بدتر اینکه در قیاسِ با سالهای نخست دهه ۱۹۹۰ که بر سر منطقه مورد مناقشهٔ ناگورنو قراباغ بین ارمنستان و آذربایجان جنگ و جدلی بدین مقیاس آغاز شد، از استقلال دیپلماتیک بیشتری برخوردار بود و در آن زمان ایرانیان میتوانستند به نحو مؤثرتری بین طرفین کار کنند. اما اینبار تهران در قیاس با روسیه، ترکیه و غرب در مقام قدرتهایی که خطسیر بعدی تحوّلات برآمده از این درگیری را شکل خواهند داد در ردیف دوم نشسته است. علاوه بر این، نظر به حضور یک اقلیت چشمگیر آذری در ایران ـ حدود ۲۰ میلیون نفر ـ امکان سرریز مناقشهٔ ارمنستان-آذربایجان و پیشامد یک خطر جدّی از لحاظ امنیت داخلی ایران نیز وجود دارد. ایران نمیخواهد در این مناقشه بازنده شود، اما برگهای قوی نیز در دست ندارد.»
در کنار گزارش فوق که آن را میتوان خلاصهای موجز از ابعاد کلی وضعیت ایران توصیف کرد پارهای از دیگر طرفین درگیر نیز هر یک از منظری به این موضوع پرداختهاند از جمله رسانههای اسرائیل، پشتیبان مهم باکو در این مناقشه که امیدوارند در پی تحولات اخیر، «اقلیت آذری» ایران تحرّک بیشتری از خود نشان داده و مقامات تهران، تحت فشار فزایندهای قرار گیرند. صاحبنظر دیگری ضمن تأکید بر وجه «قومی» پیشگفته، با فرض جدّی گرفتن تحوّلات اخیر از سوی مقامات ایرانی به چند نکته دیگر نیز اشاره دارد. از جمله آنکه «ایران برای تطابق با واقعیت جدید ژئوپلتیکی در امتداد مرزهای شمالی با آذربایجان باید وقت، منابع و نیروهایی را وارد کار کند.» و چنین نتیجه میگیرد این میتواند «به معنای تمرکز کمتر ایرانیها بر نقاطی دیگر چون خلیج ]فارس[ و سوریه باشد.» نکتهٔ دیگری هم که در ادامه به آن اشاره شده است، موضوع افزایش حضور روسها در این بخش از مرزهای شمالی ایران است که قاعدتاً باید خوشایند ایران نباشد؛ «حضور ۲۰۰۰ ]نیروی[ صلحبان روس ـ اکنون در حدود ۱۰۰ کیلومتری مرز ایران ـ میباید موجب نگرانی بسیاری در تهران گردد. اگر چه ایران و روسیه در دورهٔ اخیر مناسبات خوبی داشتهاند، امّا این دو قرنها در منطقه رقیب یکدیگر بودهاند ]و[ هماینک نیز ایران برای افزایش توان نظامی خود در امتداد مرزهای شمالی وارد کار شده است.»
در کنار ابعاد کلی این دگرگونی و مخاطرات حاصل از آن بر مناسبات خارجی و تحوّلات داخلی ایران، یکی دیگر از مسائلی که منافع کشور را تحتالشعاع قرار خواهد داد موضوع دالان یا راهی است که بر اساس بند نهم توافق ترک مخاصمه ۹ نوامبر قرار است با عبور از منتهیالیه جنوبی ارمنستان، جمهوری آذربایجان را به نخجوان متصل کند. این مسیر علاوه بر گشودن یک معبر استراتژیک برای دستیابی مستقیم ترکیه به جمهوری آذربایجان و فراسوی آن، میتواند دسترسی مستقیم و بلاواسطهٔ ایران را به ارمنستان و گرجستان آن قطع کند.
افق تیره و تار
گذار از ترک مخاصمهٔ ۹ نوامبر ۲۰۲۰ تا دستیابی به یک توافق صلح کار بسیار دشواری است و تا حدود زیادی نیز منوط به سمت و سوی تحولات آتی منطقه و در درجهٔ اول توانایی و تمایل دو بازیگر عمدهٔ این عرصه، ترکیه و روسیه در حفظ ترکیب یا تغییر ترتیب کنونی.
همانگونه که پیشتر نیز خاطرنشان گردید بنا به مجموعهای از دلایل، سمتوسوی کلی تحولات پیشرو به هیچوجه روشن و قابلپیشبینی نیست؛ بحران سیاسیِ حاکم بر ایروان و موقعیت متزلزل دولت پاشینیان یکی از این دلایل است، هرچند معلوم نیست که در صورت تغییر دولت در خلال انتخابات پیش رو ـ ۲۰ ژوئن ـ یا تشکیل یک دولت ائتلافی که طیف گستردهتری از نیروهای سیاسی ارمنی را نمایندگی کند، چه گزینههای جدیدی برای ارمنستان پدید می آید.
یکی دیگر از عواملی که پیشبینی تحولات بعدی حوزه قراباغ را دشوار میکند روشن نبودن میزان تمایل یا توانایی ترکیه و باکو در بهرهبرداری از پیروزیهای اخیر است و همچنین میزان تمایل یا توانایی روسیه در «مدیریت» این ماجرا. اگر از فرض همدستی حکومت پاشینیان با ترکها و روسها و احتمال وجود توافقی از پیش تعیین شده بگذریم، چنین به نظر می آید هنوز در مورد پارهای از مسائل اصلی این مناقشه مانند سرنوشت ارمنیهای قراباغ و خودمختاری آنها هنوز مذاکرهای آغاز نشده است هرچند طرف اصلی و برندهٔ این رویارویی اصولاً این بحث را منتفی میداند. علاوه بر مسائلی بهظاهر فرعی چون تعیین حدود مرزهای میان آذربایجان و ارمنستان، حتی در مورد برخی از مسائلی که در مورد آنها ظاهراً توافقی وجود دارد مانند بحث رهایی اسرای جنگی یا وضعیت بازگشایی خطوط ارتباطی و از همه مهمتر راهی که قرار است با عبور از استان سیونیک در خاک ارمنستان، بخش غربی جمهوری آذربایجان را به نخجوان متصل کند نیز با وضعیت بهتری روبرو نیستیم.
این تنها سرآغاز یک بحران جدّی و طولانی است و احتمال آنکه مانند ادوار قبل، از نو دورهای از «انجماد» نسبتاً طولانی را تجربه کند، بسیار کم است. ازاینرو برای رویارویی با تبعات داخلی و خارجی این بحث که قطعاً دامنگیر ما خواهد بود جز تجدیدنظر در رویکرد فعلی و اتخاذ تدابیری بهکلی متفاوت از پیش، چارهٔ دیگری نیست.
یادداشتها
نظر شما :