عقیم ماندن به دلیل فقدان شرایط ساختاری -کنشی
چرا طرح صلح هرمز ناممکن است؟
دیپلماسی ایرانی:
1. گفته می شود طرح صلح هرمز بعد از روی کارآمدن جو بایدن مورد توجه بیشتر واقع خواهد شد. در پاسخ باید اذعان داشت که این نگرش، ساده انگاری پرابلماتیکهای بغرنج و فروکاستن امر سیاسی در منطقه به مختصات روبنایی است. طرح صلح هرمز باید در گام نخست در سطح داخلی مستظهر به اجماع ملی باشد تا سایر بازیگران حداقل آنرا جدی بگیرند و دوم اینکه شرایط معنوی-کنشی مولفه های آن در منطقه در مسیر تحقق واقع شود. مثلا یکی از مشکلات نظام اسلامی نداشتن ارتباط شبکه ای کافی با دنیای عرب و طبقه متوسط منطقه است. این مهم، دقیق تر از گفتگوی بین مذاهب و یا ساحتهایی مانند محور مقاومت و ...است. ابتکارها باید مقید به استانداردهای معنوی از یک سوی و عینیت عمل از سوی دیگر باشند که هیچکدام در منطقه وجود ندارند. لذا پرسش این است که چرا طرح صلح هرمز نمی تواند موجد موفقیت باشد؟
2. روزی به دانشمند فقید دکتر فیرحی رحمه الله علیه عرض کردم که نزاع در خاورمیانه ابدی است. پاسخ داد که اینطور نیست. زمانی اروپا هم غرق در ستیزش بود ولی اکنون.... پاسخ دادم که به هر حال در اروپا زمینه های صلح از جمله زمینه های معنوی دچار تحول شده و به همزیستی معنوی و سپس مادی ختم شد اما خاورمیانه حداقل در کوتاه مدت چنین روزنه ای ندارد. مضاف بر اینکه خاورمیانه دارای تومورهایی است که در اروپای قرن 17 نبود.
3. مکتب جامعه شناسی تاریخی ابن خلدون و ماکس وبر در تفسیر رخدادها و مسائل، سه رده کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت را مد نظر قرار می دهد. سهیل عنایت اله، متفکر پاکستانی و استاد دانشگاههای استرالیا و آمریکا معتقد است در مطالعه پدیده ها و پرابلماتیکها باید نگاه لایه ای داشت. او سه لایه کوتاه مدت، میان مدت و ساختاری اعم از ساختار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و نیز مولفه های بلند مدت شامل جهان بینی، نگرش، ایدئولوژی و در یک کلام مبانی فکری را معرفی می نماید. دانیل لیتل نیز در کتاب تبیین در علوم اجتماعی معتقد است که ما باید در شناسایی «چرایی» پدیده ها دو سطح علی(Cause) و دلیل(Reason) را بررسی کنیم. او تبیین ناظر بر فهم علتها را تببین علی (Causal Explanation) و تبیین ناظر بر فهم دلایل را تبیین تفسیری(Interpretive Explanation) می نامد. «علت»، مربوط به ماده و متغیرهای مادی و محسوس اما «دلیل»، ناظر بر متغیرهای معنوی و فکری است که در بطن پسینی تحولات مادی- راهبردی واقع می شوند. یعنی دلایل به مثابه اتاق فرمان راهبردهای عینی عمل می کنند.
4. با الهام از رهیافت مذکور؛ پرسش این است که علل و دلایل دخیل در عدم توفیق طرح صلح هرمز چیست؟ چرا نظم خاورمیانه ای که زیربنای لازم صلح و ابتکارهای صلح است، فرسایش یافته است؟
5. کیسینجر در کتاب نظم جهانی می نویسد که نظم منطقه ای بر دو مولفه استوار است. نخست مجموعه ای از قوانین جوهری پذیرفته شده که محدوده های اختیار در عمل را تعریف می کنند و موجد مشروعیت نظم هستند. دوم تعادل قدرتی که به هنگام ناکارآمدی قانون از چیرگی یک واحد سیاسی بر دیگری جلوگیری کند. نظم(Order) فراتر از نظام (System) است. در حالیکه نظام بیشتر ناظر بر موازنه قوا و وضعیت موجود است، نظم حکایت از منطق و جوهر نسبتا تجدید نظرطلبانه، تحول گرایانه و عناصر و قواعد معنوی مناسبات بین کشورها و ملتها نیز دارد. در این چارچوب پرسش این است که دلایل و علل امتناع نظم منطقه ای در خاورمیانه و همکاری فیمابین بازیگران عمده چیست؟
6. به نظر می رسد بنا به علل و دلایل کوتاه مدت و بلند مدت، نظم خاورمیانه دورنمای روشنی ندارد. زیرا نظم اقتضائات و زیرساختهایی دارد که مبتنی بر همزیستی دولتها در ساحتهای معنوی و مادی و نیز همزیستی ملتها با دولتها و ملتها با همدیگر است. نظم و صلح دارای ابعاد روان شناسانه، جامعه شناسانه، مردمشناسانه، فرهنگی و سیاسی است و صرفا به معنای فقدان جنگ نیست بلکه به معنای فقدان خشونت و نبود مرگ(Absence of death) و وجود ضمنی عدالت و همزیستی و همکاری ، اعتماد و احترام متقابل دولتها و ملتها است. اما این وضعیت بنا به دلایل ذیل دور از دسترس به نظر می رسد:
• خاورمیانه در طول تاریخ محل دعوای ادیان و مذاهب بوده است. حتی با گسترش اسلام نیز، صلح پایداری ایجاد نشد زیرا تاریخ نشان داده است که منازعات درون دینی( مذاهب اسلامی) حادتر و خشن تر از دعواهای برون دینی است. در حالیکه نظم و صلح نیازمند همزیستی است. مرحوم دکتر فیرحی در لابلای سطور کتاب دانش، قدرت و مشروعیت نشان می دهد که عصر زرین تمدن اسلامی با بردباری و تساهل مذهبی بویژه همزیستی و هم افزایی عقل ایرانی با شمشیر ترکی رقم خورد و با یکه تازی شمشیر ترکان و انزوای عقل ایرانی زوال یافت. در درون کشورها نیز، چنین است. نظم و ثبات داخل صفویه برآیند همزیستی نیروی نظامی قزلباش با عقل ایرانشهری بود و با به هم خوردن موازنه آنها، صفویه زوال یافت.
• احسان اوغلو دبیرکل اسبق سازمان همکاری اسلامی که هم در سیاست نظری صاحب نظر بوده و هم تجربه عمل سیاسی دارد در یک مقاله ای (توسط نگارنده به فارسی ترجمه شد) استدلال می کند که صلح منطقه ای نیازمند موازنه قوا است و لذا خاورمیانه نیازمند نظم وستفالیایی مخصوص خود است. ظاهرا وی در این مقاله، موازنه را شرط لازم و کافی برای صلح می داند و حداقل اینکه از ساحتهای دیگر سخنی به میان نمی آورد. اما در نقد وی باید اذعان داشت صلح و به طریق اولی نظم با موازنه قوا حاصل نمی شود. موازنه قوا شرط لازم است اما کافی نیست. حاکمیت منطق وستفالی در شرایط کنونی اولا دور از دسترس است و دوم اینکه شرط کافی نیست. بویژه اینکه نظم وستفالی بر دو پایه کثرت گرایی عقیدتی و سیاسی در اروپا استوار شد که چنین فرهنگی در خاورمیانه وجود ندارد.گرچه کشورهای اروپایی عقیده و سیاست همدیگر را قبول نداشتند اما با وستفالی به یک اصول عام اخلاقی نائل آمدند و بنا به نیاز عملی مجبور شده بودند با همدیگر کنار آمده و در امور یکدیگر مداخله نکنند. اکنون کشورهای خاورمیانه نه عقیده همدیگر را می پذیرند و نه سیاست همدیگر را و نه نوع مشروعیت حاکمیت همدیگر را. مضاف بر اینکه در صدد براندازی همدیگر نیز هستند.
• خاورمیانه از نظر معنوی محمل دعوای روایتهای ایرانی، ترکی، وهابی، اخوانی، سلطانی و غربی است. همانگونه که بابی سعید در کتاب هراس بنیادین نشان می دهد، روایتهای سلطانی و غربی ناکارآمد هستند و روایتهای ایرانی و ترکی هم به اندازه کافی قابلیت پر کردن خلاهای معنوی را ندارند. از این رو شاهد سرگشتگی و عدم تعین و خلا معنوی در خاورمیانه هستیم. همچنین منازعه این روایتها باعث خلا معنوی و هویتی شگرف می شود که این خود رونق بخش افراط گرایی است. این معضل در یادداشت «داعش بازخواهد گشت» تشریح شده است.
• یکی از پروژه های بزرگ غربیها در طول 200 سال اخیر، سکولاریزاسیون خاورمیانه بوده است. اما همانگونه که برتراند بدیع در دو کتاب «فرهنگ و سیاست» و «دو دولت» نشان می دهد غربی کردن خاورمیانه همواره به احیا گری دامن زده و واکنشهای هویت گرایانه را در پی داشته است که بسیاری از این واکنشها به دلیل ناداریهای معنوی و مادی مسلمانان منطقه، رادیکال هستند بدیع استدلال می کند که خاورمیانه دارای مختصات فرهنگی و سیاسی خود است و هرگونه کوشش برای غربی کردن، ایماژ صوری و مصنوعی خواهد بود.
• صلح و نظم در دو زمان شدیدا تهدید می شوند: یکی زمانیکه کشوری قدرتمند در صدد سیطره بیشتر بر می آید(مانند فرانسه ناپلئون) و دیگری زمانیکه کشوری می خواهد در وضع موجود تجدید نظر کرده و عقب ماندگیهای خود را سریعا جبران کند(مانند آلمان قبل از جنگ اول). تقریبا هر دو کنش را در منطقه شاهد هستیم. این نیز نه تنها موجد نظم نیست بلکه صلح را به محاق می برد.
• کیسینجر می نویسد خاورمیانه مملو از ادعاهای تاریخی است که اروپا را یک قرن پیش در برگرفته بود. هر کشوری خود را در حال قیام می بیند. بسیاری از ملتها، دولتها را قبول ندارند و اساسا مفهوم دولت در خطر است.گروههایی می خواهند دولتها را در هم بشکنند تا به بینشی انقلابی دست یابند. دولتهای نارکارآمد که عمدتا مورد پذیرش جوامع نیستند و جوامعی که زیرساخت مدنی ضعیفی دارند و چون قادر به دیکته کردن اراده خود بر حاکمیتها نیستند، عمدتا رویکرد رادیکالیستی دارند. رادیکالیسم هم در اندیشه و خوانش از متون مذهبی و هم در عمل سیاسی در حال غلیان است. از سوی دیگر دولتها به دلیل وابستگی به خارج و نیز رانتیر بودن، مسیر خود را بدون توجه کافی به ملتها پی می گیرند.
• دعواهای عقیدتی نه تنها داغ است بلکه کشورها عقل کافی برای مخفی کردن آن در درون امور کارکردی و غیرچالشی جهت مدیریت مناسبات را نیز ندارند. مثلا راهبردهای کشورهای پیشرفته بعضا برای توسعه نفوذ خود، اهداف فرهنگی و سپس عقیدتی را در درون موضوعات کارکردی مانند اقتصاد و تجارت مخفی کرده و گام به گام خواسته خود را غنی سازی می کنند. اما در خاورمیانه و سیاست خارجی کشورها، عقیده بر امنیت ، امنیت بر سیاست و سیاست بر اقتصاد و تجارت تقدم دارد که این نوعی بیماری و زوال عقل محسوب می گردد. مثلا تا حدی می توان گفت بعد از خلا قدرت در افغانستان و عراق متعاقب حمله آمریکا و براندازی دولتهای حاکم، رقبا نه تنها در عمل بلکه در شعار نیز با تابلوی عقیده وارد ایندو کشور شدند که خسارتهای زیادی بار آورد. کما اینکه بازیگران داخلی این کشورها نیز عمدتا عقیده اندیش بودند تا توسعه اندیش.
• مساله رژیم اسرائیل به عنوان بازیگری تحمیلی و حمایت غربیها از آن مولفه ای است که همواره گلوی نظم خاورمیانه ای را خواهد گرفت. حتی اگر غرب همزیستی با این رژیم را به کشورهای منطقه تحمیل نیز بکند، وضعیتی باثبات ایجاد نخواهد شد زیرا ملتها و ساختارهای معنوی منطقه بویژه با عنایت به توسعه طلبی این رژیم، با آن کنار نخواهند آمد.
• حضور قدرتهای فرامنطقه ای مانع ایجاد یک نظم پایدار است. قدرتهای بزرگ با عنایت به منافع استثماری، عملا از نظامهای سیاسیی حمایت می کنند که دارای پایگاه اجتماعی و مردمی نیستند. بویژه اینکه آنها از نظر جغرافیایی دور از منطقه هستند و خیلی نیازی هم به ثبات و صلح احساس نکرده و منافع خود را در بی نظمی و افتراق جستجو می کنند. آنها همچنین دعواهای قومی و مذهبی را شعله ور می کنند.
• متغیر مهم دیگر فرسایش همزیستی ادیان و همزیستی اکثریت- اقلیت در درون کشورهای منطقه از سوی قدرتهای فرامنطقه ای است. زمانی صفویان و عثمانیها برای انجام تجارت با اروپا، از اقلیتهای مذهبی بهره می بردند زیرا معتقد بودند که آنها بهتر از مسلمانها می توانند با دنیای مسیحی ارتباط برقرار کنند. اما استعمار این معادله را نیز به هم زد. در سده آخر عثمانی و در عصر قاجار، غربیها کوشش نظام مند به عمل آوردند تا با استخدام اقلیتها و تبدیل انها به ستون پنجم خود و نیز خلق ادیان جعلی، نفوذ خود را توسعه دهند. در اینجا معمای امنیت بر زیرساخت معنوی معطوف به نظم و صلح غلبه یافت و جامعه شناسی و روان شناسی همزیستی را مختل کرد. اساسا امنیتی کردن(Securitization) عامل فرسایش صلح و جایگزینی حاکمیت قانون با قانون جنگل و تنازع بقاست. اکنون اقلیتهای دینی به عنوان ابزار فشار حقوق بشری از سوی غربیها علیه کشورهای منطقه شارژ و تحریک و تحریف می شوند. (Weaponization of Human Rights)
نتیجه گیری:
1. نظم سازی و صلح سازی منوط به معکوس کردن معادلات فوق الذکر است. نظم فقط با همزیستی نسبی سیاسی و فرهنگی دولتها و ملتها قابل حصول است. هدایت وضعیت کنونی به مسیر بهتر قبل از محافل دولتی، می تواند از محافل آکادمیک و ریش سفیدان آغاز گردد. امام صادق(ع) می فرمایند که حاکمان بر مردم حکومت می کنند و دانشمندان بر حاکمان. گرچه در خاورمیانه، دانشگاهها نیز عمدتا تابع قدرت سیاسی هستند اما روزنه های کار همچنان وجود دارد. اندیشمندان می توانند برای متقاعد کردن دولتمردان در درک و پذیرش اصول صلح بکوشند. صلح هرمز امری روبنایی است که بر زیربنهای خرد و کلان ابتنا یافته است. صلح نیازمند تحول جهان بینی و سبک حکمرانی در منطقه است.
2. چند محور را می توان به عنوان اصول و قواعد صلح سازی در منطقه مطرح کرد. ممکن است این محورها مقداری آرمانگرایانه به نظر برسند اما راهبردهای درست چاره ای جز تن دادن بدانها ندارند : نخست اینکه نمی توان با تهدید و حذف بازیگران مشروع و تاریخی دیگر، تامین منفعت و امنیت کرد. دوم اینکه با بیشینه گرایی(Maximalism) و خود صد خواهی و دیگر صفر خواهی، نه تنها نظم و صلح بلکه منافع و بقا نیز حاصل نمی گردد. سوم اینکه توسعه هر کشور و بقای حکومتها وابسته به مصالحه حقوق اساسی گرایانه در داخل و همزیستی در خارج و امنیتی زدایی (Desecuritization) حداقلی از امر سیاسی است. چاره ای جز تن دادن به کثرتهای فرهنگی و سیاسی در داخل و بیرون نیست. چهارم اینکه صلح رومی به معنی تسلط کامل یکی بر دیگران و صلح سازی از سوی نیروی پیروز به دلیل پیچیدگی مولفه های دخیل در منطقه، قابل حصول نیست. پنجم اینکه نظم و صلح باید درونزا بوده و از سوی قدرتهای فرامنطقه ای قابل تحمیل و یا خرید نیست. نهایتا اینکه نفوذ یک کشور در مناطق پیرامونی قبل از اینکه امنیتی- سیاسی باشد باید کارکردی، اقتصادی و تجاری باشد تا منجر به ستیزش نشود.
3. روایت ایرانی هم موقعی می تواند اشاعه یابد که دارای دو مولفه دخیل در نظم یعنی مولفه های معنوی مبتنی بر جهاد، حقوق بشر، حکمرانی صالح، مردمسالاری و اقتصاد با رونق- که عناصر معنوی سیاست خارجی مقاومتی محسوب می شوند- و نیز عناصر قدرت سخت مانند نیروی نظامی- امنیتی و موازنه قوا باشد. این روایت در عین تقید به اصول اعتقادی؛ جهت اشاعه در میان اهل سنت، باید نخ تسبیحی فراتر از مذهب و عقیده به دست بدهد که در آنصورت عقیده خاص انقلاب اسلامی ایران هم ساطع خواهد شد. شبکه سازی در دنیای عرب و اهل سنت وابسته به توجه به این متغیر است. رک: یادداشت «چگونه عمق راهبردی ج.ا.ایران را پایدار کنیم؟» و «کار آمدی سیاست خارجی و قدرت نرم ایران نیازمند اندیشه داود فیرحی» است.
نظر شما :