تأمین منافع بلند مدت ملی در گرو قطع چرخۀ تقابل و ستیز
با پایان دوره تاریک ترامپ و ورود به عصر مبهم بایدن چه باید بکنیم؟
دیپلماسی ایرانی: چرا ایالات متحده اخیرا به رویارویی حاد و مستقیم با جمهوری اسلامی روی نهاده، همینطور اسرائیل چگونه در سلسله تهدیدات علنی، دست به ترور و حذف فیزیکی دانشمندان هسته ای زده و در این راه به طراحی های پرریسک و هزینه روی نهاده است؟ دلایل روشن است: بخشی از کانون قدرت در ایران، طی حداقل دو دهه اخیر، بی ارتباط و یا بی اعتنا به سایر مولفه های قدرت و ضعفش، اجبارا دست به پیشروی غیرقابل بازگشت در حداقل چهار محور ذیل زده است: الف – تقویت بازدارندگی متعارف بخصوص موشکی، پهبادی، سایبری و توسعه فنآوری های مربوط؛ ب- توسعه فنآوری غیر متعارف و هسته ای؛ ج- توسعه نفوذ منطقه ای و تقویت عوامل نیابتی، د- گرایش فزاینده به همسویی و یا ائتلاف با روسیه و مخصوصا با چین.
چین گرچه در منطقه بدنبال همکاری با رقبای غربگرای ایران است، لیکن این بیشتر جنبه اقتصادی دارد و فاقد حیطه های راهبردی است. اما ایران با حوزه بزرگ تمدنی و قدرت نرم به همراه موقعیت ژئواستراتژیکی، با نیروی انسانی فنآور و ماهر و دیگر ذخائر سرشار استراتژیک خود، دست به ائتلاف بلندمدت و پایدار با هر قدرتی بزند، این به ایجاد قدرت تعیین کننده برای طرفین در یک حوزه وسیع ژئواستراتژیکی منجر می شود. ارزش استراتژیک ائتلاف احتمالی با ایران مخصوصا برای چین که در دوران بالندگی و فاز آغازین جهانی شدنش بسر می برد و عجالتا فاقد متحدان راهبردی پایدار است از شماره بیرون است و چین نمی خواهد آنچه را که تاکنون و به زحمت فراهم آمده، به سادگی از دست برود. آمریکا در درگیری راهبردی و محتوم خود با چین، راهبرد تضعیف ایران را با همراهی دو عامل مخرب سعودی و اسرائیلی، در دستور کار قرار داده است. در این راستا تل آویو در مواجهه با اسرائیلستیزی شدید ایران، سیاست نزدیکی به کشورهای عربی که از سیاست های ایران هراسناکند در پیش گرفته و با هدف مشروعیت بخشی بخود و رفع عداوت سنتی با اعراب، ظرفیت گسترده ای را برای رویارویی مستقیم با ایران سرمایه گذاری کرده است.
یکصد و پنجاه سال تضاد عمومی ایرانیان با دنیای غرب و شش، هفت دهه رویارویی با بریتانیا و ایالات متحده، تنافر تمدنی این دو را عمیق کرده و اخیرا تقریبا به جدائی و خصومت کامل طرفینی منتهی شده است. دنیای غرب به دلیل فرآیند ضعف و فترت کنونی خود، برخلاف دهههای گذشته ( آن زمان که فقط با ده هزار دلار کودتا راه می انداختند)، دیگر هرگز نمی تواند فعال مایشاء باشد و نیروهای غربگرای داخلی نیز بدلیل مواجهه با نوعی آنتاگونیسم اجتماعی و روانی شکل گرفته در متن جامعه، به تدریج از توان و انگیزه لازم در گرایش های سنتیشان به غرب تهی می گردند. اروپا به دلایل متعدد از جمله همسایگی مستقیم و غیرمستقیم با منطقه و با ایران و تاثیرپذیری عینی از بحران و منازعه در آن، اخیرا نسبت به تداوم سیاست های مهاجمانه آمریکا آشکارا ابراز نگرانی می کند و البته منفعلانه با آن مخالفت هم می ورزد. چین و روسیه دراین اثناء از خلاء بوجود آمده حداکثر بهره برداری را می کنند.
طبیعی است که با تداوم و قطعی تر شدن این فرآیند و تقویت نگاه به شرق از سوی ایران، ایالات متحده و متحدانش قهرا درصدد تخریب و ممانعت از آن برآیند. بدون تردید، امروزه ترور و مخصوصا ترور مستقیم توسط دستگاه های حکومتی، امری نکوهیده، حاکی از هراس و بیقراری است و اصلا نشانه اشراف و آرامش نیست. طرف قوی و مسلط هرگز به ترور، آن هم ترورهای تنش زا در سطح جهانی متوسل نمی شود و این برایش هزینه دارد. در ترور سردار سلیمانی و سردار فخری زاده، عینا شاهد موضعگیری بسیاری از نهادها و مقامات رسمی و عمومی در کشورهای مختلف جهان در محکومیت این ترورها و ابراز نگرانی از واکنش های متقابل بوده ایم. این تغییر نگاه در مورد کشورمان در گذشته های نزدیک، کمتر سابقه داشته و از افزایش قدرت کنشگری منطقه ای و عنصر بازدارندگی و تقابلی ایران حکایت دارد. بدون شک ضعف ها و حفره های امنیتی داخلی باید پوشانده شود و به تجربه البته تا حد مقدور ترمیم خواهد شد. اما باید گفت که هزینه و سرمایه ای که عامل یا آمر ترور دولتی، بسته به شرایط و حیاتی بودن هدف به کار می گیرد به هرحال می تواند مرزهای ممانعت و خنثی سازی آن را در نوردد و بعضا به هدف اصابت کند.
با این نگاه کلی، حالا سوال این است که هیئت حاکمه جدید آمریکا به ریاست جمهوری بایدن در آینده چه رویکردی را در قبال تحولات منطقه و به خصوص ایران در پیش خواهد گرفت. یک واقعیت تقریبا ثابت این است که پس از خاتمه جنگ سرد، تمام روسای جمهور آمریکا از هر دو حزب، "حداقل" یک جنگ را در منطقه و فرامنطقه به راه انداخته اند: بوش اول در عراق؛ کلینتون در یوگسلاوی میلوسوویچ؛ بوش دوم در عراق و افغانستان و اوباما در لیبی و در ائتلاف علیه سوریه و بالمال تقویت گروه های تروریستی در خاورمیانه و شمال آفریقا. ترامپ گرچه سیاست عقب نشینی جنگی را اعلام کرد، اما همان سیاست ها را در سوریه و عراق ادامه داد و با ترور سردار سلیمانی تا آستانه یک درگیری نظامی با ایران پیش رفت. در تمام این دوره ها بودجه های نظامی ایالات متحده تقریبا بطور ثابت افزایش یافت. جو بایدن و تیم سیاسی و امنیتی او هم از بازماندگان سیاست های کلاسیک آمریکایی هستند و کم و بیش از همین راهبردها پیروی می کنند. هیچ نشانه ای از ایجاد تغییرات بنیادی در این نوع سیاست ها در برنامه های بایدن دیده نمی شود. بایدن از حمله بوش پسر به عراق پشتیبانی کامل کرد و در دوران ریاست جمهوری کلینتون به نفع کاهش یارانه ها و سایر تامین های اجتماعی و افزودن به بودجه های نظامی وارد عمل شد. همینجا باید اضافه کرد که اساسا سیستم فعلی آمریکایی، طی دهه های گذشته چنان در تار و پود یک الیگارشی متنفذ سلاح و سرمایه گرفتار شده و چنان از سوی انحصارات چندین ملیتی به محاصره درآمده، که توان انجام هرگونه اصلاح بنیانی و برون رفت از فترت و بحران، از او تقریبا سلب شده است. سیستم آمریکایی پس از حملۀ پرل هاربر و ورود به عرصه های جنگ و مداخلات جهانی، بطور ساختاری از انزوا و تنها شدن هراس دارد. روح و روان همین ساختار مداخله جو بود که در انتخابات اخیر به هر وسیله و ترفندی توانست به اعاده سیستم مستقر بپردازد، ناسیونال/کاپیتالیسم نوع ترامپی را در ایالات متحده عجالتا عقب براند و آب رفته را به جوی جهانی گرایی بازگرداند.
در سه سالۀ دولت ترامپ در آمریکا، لغو برجام، سپس تهاجم همه جانبه او به حیطه های امنیتی و معیشتی کشورمان، حاکمیت در ایران به هر تدبیر توانست با تحمل مشقت های بیسابقه اقتصادی، با حفظ توان و ثبات نسبی ملی از مهلکه بیرون آید، دنیای تاریک ترامپ را پشت سر بگذارد و به دنیای مبهم بایدن قدم بگذارد. تصورات دنیای غرب از این رویارویی سهمگین اساسا چیز دیگری بود و همه، اعم از آمریکا و اروپا و آسیا نظاره گر تحولات و پیشآمدهای داخلی در ایران بودند. حکومت با سرپا نگهداشتن اقتصاد بدون نفت و توفیق نسبی در جایگزینی های صادراتی و اتکا به اقتصاد ملی و درون نگر، با وجود بحران بزرگ کرونا، توانست ثبات ملی و اجتماعی و پایداریِ ولو شکننده مردمی را نسبتا حفظ کند. بسیاری از راهبردپردازان غربی اینک به این نتیجه می رسند که با تحریم و فشار اقتصادی و تهدیدات نظامی و یا تشدید ترورهای از نوع هفته گذشته در دماوند، قادر به تغییر اوضاع نیستند، این به انسجام و وحدت ملی، همینطور تقویت بازدارندگی حیطه های دفاعی ایران و لاجرم تشدید چرخه تقابلات برون مرزی می انجامد که نه به سود منطقه، نه به نفع دنیای غرب و مخصوصا اروپا و نه به نفع سایر همپیمانان آسیایی آمریکاست.
با توجه به این وضعیت و جایگاه کشور در عرصه بینالمللی باید گفت که اینک گزینه های پیش روی ایران چند وجهی و سرمایه های جمع آوری شده کاملا پاسخگوی رویارویی بهینه با شرایط است و کارت های بازی بین المللی کشور کم نیست. موضوع فقط این است که چگونه باید با نگاه عمیق و بافراست به دوگانۀ "فرصت" و "تهدید"، در دوران جدید و در برخورد با آمریکای بایدن به نفع منافع بلند مدت ملی و حفظ کیان کشور وارد عمل شد. با سنجش تحولات و اتفاقات پیش آمده در مناسبات همجواری و تهدیدات خارجی و تنگناهای داخلی، باید تهدیدات را جدی گرفت و بر تقابلات احساسی به نفع اعتلاء موقعیت جهانی کشور، لجام زد. باید با نگاه به ظرفیت های محدود و محاصره شدۀ داخلی، سهم خواهی های منطقه ای فراتر از این ظرفیت را تعدیل کرد و با اجماع و هم افزائی ملی وارد تعاملات بین المللی شد و موقعیت کشور را در جایگاه شایسته اش تثبیت و تحکیم کرد. امتناع، سلب و عدم تعامل بین المللی به بهانۀ موهوم فرادستی و افزون خواهی غربی ها، نشانۀ ضعف و هراس است و همچنان پای فشردن بر آن، فقط فرصت ها و سرمایه های ملی را هدر می دهد.
نظر شما :