به یاد دن شیائوپینگ، مصلح اقتصادی
چهل سال پس از آنکه چین درهایش را بە روی جهان گشود!
نویسنده: صلاح الدین خدیو، کارشناس روابط بین الملل
دیپلماسی ایرانی: امروز 18 دسامبر چهل سال تمام از آغاز سیاست درهای باز چین گذشت. دولت چین این رویداد تاریخی را که نه تنها مسیر تاریخ این کشور را عوض کرد، بلکه سیمای جهان را هم تغییر داد، با شکوه تمام جشن گرفته است.
چین چهل سال پس از اصلاحات اقتصادی دن شیائوپینگ به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شده و به سختی می توان نسبتی میان آن و گذشته انقلابی و سیاست خارجی ماجراجویش یافت.
دنگ شیائوپینگ که یکی از قربانیان فاجعه انقلاب فرهنگی بود پس از روی کار آمدن، اقتصاد دستوری سابق را رها و درهای کشور را به روی سرمایه گذاری خارجی باز کرد.
زمینه های این تحول از دهه هفتاد پس از چرخش استراتژیک در سیاست خارجی این کشور و بهبود رابطه با آمریکا پدید آمد، اما تندروهای حزب کمونیست به رهبری مائو به سختی مراقب بودند این دگرگونی باعث برآمدن میانه روها و اصلاح طلبان در منازعه قدرت نشود و موجبات استحاله هویتی رژیم را فراهم نیاورد.
شاید بتوان گفت به قدرت رسیدن دنگ پس از مائو خوش اقبالی و یک بخت خوب برای چینیها بود. چه محتمل بود به جای وی یک کمونیست ارتدوکس و یا یکی از اعضای باند چهار نفره بر صدارت نشسته و چین به سرنوشت شوروی دچار شده و یا اصلاحات به مدت نامعلومی به تعویق بیفتد.
مهمترین کاری کە دنگ انجام داد این بود که تکلیف چین را با خودش و جهان مشخص کرد. وی این مهم را از طریق یک تغییر نگرش بنیادی انجام داد: چین فقیرتر از آن بود که انقلاب جهانی را به ثمر برساند و یا در مقام رهبر جهان سوم به هماوردی با دو ابرقدرت آن روزگار برخیزد.
به همین منظور سیر کردن شکم صدها میلیون چینی گرسنه و جبران تبعات ویرانگر انقلاب فرهنگی در دستور کار قرار گرفت. بدون شک انجام این ماموریت خطیر بدون تبدیل توسعه به ایدئولوژی ملی و تبدیل حزب کمونیست و ارتش آزادیبخش به عوامل اجرایی آن ممکن نبود.
همچنین کنار نهادن سیاست خارجی پر هزینه و بلندپروازانه سابق و در پیش گرفتن دوره ای انزواگرایی به منظور همگام شدن با الزامات رشد و توسعه اقتصادی به اصلی تخطی ناپذیر تبدیل شد.
در این مسیر چین از رقابت ویرانگرش با شوروی بر سر ریاست کیشی کمونیستی دست برداشت و جای ایدئولوژی را در سیاست خارجی با رشد اقتصادی و منافع ژئوپولتیک عوض کرد.
یک دهه پس از این تحولات، شوروی فروپاشید. اتفاقی که رهبری اصلاح طلب چین را بیش از پیش در تداوم راه جدید مصمم کرد و البته این ملاحظه را هم قوت بخشید که سیاست درهای باز صرفا به درهای اقتصاد محدود شود و سلطه حزب کمونیست کماکان بلامنازع و یکه تاز باقی بماند.
چهل سال پس از گشایش درهای چین به روی دنیا، این کشور بزرگترین صادر کننده جهان و دومین واردکننده به شمار می رود و هرگونه تلاطمی در اقتصاد آن، اقتصاد جهان را به لرزه در می آورد. برخی از پیش بینیهای معتبر هم حاکیست که این کشور ابرقدرت سیاسی و نظامی نیمه دوم قرن جاری خواهد شد.
رشد خیره کننده این کشور البته آسیبهای جدی به محیط زیست وارد کرده و بر میزان نابرابریهای اقتصادی و شکافهای طبقاتی هم افزوده است.
البته با این وجود هم نمی توان فضیلت توسعه و اهمیت جهت یابی و روی ریل درست قرار گرفتن این کشور را دست کم گرفت.
بررسی منطق درونی اندیشه ها و سیاست های کلان دولتها نشان می دهد که در نهایت این توسعه است که غایت و مقصد نهایی شمرده می شود.
شاهد این مدعا نظر امانوئل والرشتاین است که می گوید: شوروی سابق به عنوان نظامی که آمده بود طرحی نو در اندازد و نظمی نوین جایگزین کند، مدعی این بود که راهی میانبر به سوی توسعه یافته و به دستاوردهایش در این زمینه افتخار می کرد و به چشم و همچشمی با غرب می پرداخت.
هنر چینیها اما این بود که در میانه راه متوجه شدند، راهی که می روند به ترکستان است و به جای از کژراه و بیراهه رفتن به راه مستقیم آمدند.
امری که به نظر نمی رسد هنوز هم درباره روسیه فعلی صادق باشد. چه پوتین رهبری قدرتمند و عظمت طلب است اما یقینا به اندازه چینیها اصلاح طلب و توسعه گرا نیست.
ممکن است توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی میسر شود، اما به طور حتم بدون " اصلاحات سیاستی" ممکن نخواهد بود و این کاری بود که دنگ با فراست و عملگرایی در چین انجام داد.
همو که می گفت: مهم نیست که گربه سپید یا سیاه باشد، مهم آن است که به کار گرفتن موش بیاید!
توسعه اقتصادی متوازن و تولید محور را فضیلت دانستن، نشانه ارتجاع و بیخردی نیست. چه اساسا در فقر و تنگدستی گفتار سیاسی رهایی بخش راستین پدید نمی آید. تالی منطقی فربه شدن بیش از حد طبقه متوسط مردم سالاری است و چین هم نمی تواند از این قاعده برکنار باشد.
نظر شما :