پادشاهی نامتحد:
آیا ملی گرایی، بریتانیا را در هم می شکند؟
نویسنده: فینتان اوتوله FINTAN O'TOOLE استاد تاریخ، زبان و فرهنگ ایرلندی در دانشگاه پرینستون و مولف کتاب "ما خودمان را نمی شناسیم: یک تاریخ شخصی از ایرلند نوین"
دیپلماسی ایرانی: نگرانی درباره آینده "پادشاهی متحده بریتانیای کبیر" و ایرلند یک نگرانی تازه نیست و به آغاز داستان این پادشاهی باز می گردد اما با مرگ الیزابت دوم، آن هراس های کهنه برای بسیاری از شهروندان بریتانیا تازه شد. از آن زمان، کشور با اوج گیری بهای انرژی، اعتصابات گسترده و آنچه می تواند بدترین انقباض اقتصادی دهه های اخیر باشد، دست به گربیان شده است.
دولت بریتانیا که اتحادیه اروپایی را ترک کرده، نه تنها درمی یابد که در جهان نفوذ کمتری دارد بلکه به طور فزاینده ای با اسکاتلند و ایرلند شمالی هم سرشاخ است؛ جایی که اکثریت مردمانش به ماندن در اتحادیه اروپایی رای دادند. همچنین، سلطنت که زمانی نماد تأثیرگذار نفوذ بریتانیا و هویت بریتانیایی بود، اکنون بستری است برای پروردن افسانه های مبهم درباره جنگهای برادرکشی رقت بار و شاهزادگانی غرق در رسوایی و خصومت.
البته، پادشاهی متحده بریتانیا، پیش از این هم از بحران های وجودی، جان به در برده است. از سال 1707 که اسکاتلند، پارلمان خود را منحل و به انگلستان و ولز پیوست، این پادشاهی در گذر قرن ها، چاق و لاغر شده است؛ با پیوست کردنِ کل ایرلند در سال 1801 و از دست رفتن بیشتر آن در 1922.
اکنون دستگاه سیاست اسکاتلند تحت سلطه حزب ملی اسکات است که استقلال از پادشاهی بریتانیا را ماموریت قطعی خود می داند. در ایرلند شمالی هم برای نخستین بار، پروتستان ها اکثریت جمعیتی خود را از دست داده اند، ویژگی ای که برای بیش از یک قرن، ستون فقرات اتحادش با بریتانیا بود. روند جمعیتی ایرلند شمالی به خودی خود حکایت از آن دارد که مردم این بخش از ایرلند، در دهه های آینده، گرایش بیشتری به اتحاد با جمهوری ایرلند خواهند داشت. حتی ولز که انگلستان آن را در سال 1284 ضمیمه خود کرد، به شکل فزاینده ای متمایز می شود و برخی ارزیابی های رسمی، این احتمال را مطرح می کنند که ولز در مسیر تبدیل شدن به یک کشور کاملا مستقل قرار دارد.
از همه جالبتر اینکه، خود رای دهندگان انگلیسی هم، همانطور که در حمایت از برگزیت نشان دادند، به شکل فزاینده ای یک ملی گرایی انگلیسی را به نمایش می گذارند، هویتی که پیش از این در پس هویت های بریتانیایی و امپریالی دفن شده بود. این چالش های فزاینده، پادشاهی بریتانیا را در وضعیتی بلاتکلیف قرار داده، نه تنها درباره جایگاهش در نظم بین المللی بلکه همچنین در این باره که آیا می تواند به عنوان یک کشور واحد به حیات خود ادامه دهد.
هنوز هم شاید پادشاهی متحده، پابرجا بماند اما بنیادهایش نسبت به قرن های گذشته، سست ترند. نخستین پایه هم نفسِ امپراطوری بود. برای ایجاد یک امپراطوری، انگلستان نیازمند صلح در داخل جزیره و کنترل بر منطقه دردسرآفرین و متفرق همسایگی نزدیک خود، یعنی ایرلند، بود... دومین ستون هم پروتستانیسم بود. در گذر تاریخ، اسکاتلند، ولز و انگلستان، به سمت شاخه های گوناگون مسیحیت کشانده شدند. تنش میان این مذاهب، سخت و تلخ بود. ستون سوم را هم انقلاب صنعتی به ارمغان آورد. تا دهه 1980، هر کس که به اطراف پادشاهی متحده سفر می کرد، تحت تاثیر تاریخ مشترک عمیق نیروی کار فیزیکی قرار می گرفت که معادن ذغال سنگ ولز، سفال های میدلندز انگلیسی، کارخانه های پنبه منچستر، تولید آهن گلاسکو و کارخانه های کشتی سازی بلفاست را پوشش می دادند. این جهانی بود که ریسمان اتحاد خاص خود را داشت. اتحادیه های کارگری و حزب کارگر در قرن بیستم پا به میدان گذاشتند تا یک طبقه ملی کارگری را نمایندگی کنند که شکاف های منطقه ای را پیوند می زد. دست آخر هم نوبت به پرستیژ می رسید. "بریتانیایی بودن"، یک بِرَند بَرَنده بود. شاید مردمان این امپراطوری، احساس یکسانی نداشتند اما برای شهروندان کشورِ مادر، واژه "کبیر" در عبارت بریتانیای کبیر، چیزی بیش از یک شاخص جغرافیایی بود و آشکارا نوعی برتری اخلاقی و سیاسی را بیان می کرد. پادشاهی متحده، پس از بداقبالیِ از دست رفتن مستعمره های آمریکایی اش، پیروزی های پرشماری را نصیب خود کرده بود: درهم شکستن ناپلئون، در هم شکستن شورش های آفریقا، کارائیب، ایرلند، هندوستان، شکست روسیه در جنگ کریمه، تحقیر چین و برنده شدن در دو جنگ جهانی. حتی در دوران افول پس از جنگ دوم هم که نقش اول را به آمریکا واگذار می کرد، توانست به خوبی، قدرت نرم خود را جایگزین قدرت سخت پیشین کند. امپراطوری فیزیکی، جای خود را به یک حاکمیت فرهنگی داد: در هنر و سرگرمی، در علم و اندیشه. بریتانیای سلطه، به بریتانیای خرد و هنر تبدیل شد.
شاید اینطور به نظر رسد که تضعیف یک یا حتی دو ستون پادشاهی متحده، تهدیدی وجودی را متوجه آن نکند اما اگر هر چهار ستون بلرزند چه؟ ممکن نیست که امروز هیچ تحلیلگر عینیت گرایی بر این باور باشد که ستون های بریتانیایی بودن، سفت و محکم سر جایشان هستند. مرگ ملکه الیزابت دوم، نشان از مرگ امپراطوری دارد.
برگزیت، تا حدودی یک تلاش برای جبران زوال قدرت سخت بریتانیا بود با این ذهنیت که جداشدن از بروکسل، تداوم بخشیدن به درخشش های انگلیسِ تاریخی در قاره اروپا خواهد بود، اما همراه با شواهد فزاینده ای که نشان می داد جداشدن از اروپا، به مشکلات درازمدت اقتصادی پادشاهی متحده، عمق و شدت بیشتری بخشیده، پانتومیم سیاسی ای که پنج نخست وزیر مختلف در این شش سالِ پس از همه پرسی بازی کردند، هر مفهومی از بریتانیای آرام، توانمند و منسجم را نابود کرد. در زیر پوست نمایش سیاسی بیهوده برگزیت، تراژدی مادیِ فقر نهفته است. به قول پاول جانسون، مدیر موسسه مطالعات مالی مستقر در لندن، "حقیقت این است که ما بسیار فقیرتر شده ایم."
شکافی که در درون پادشاهی متحده رخ داده، یک پدیده احساسی نیست. از منظر حقوقی، برگزیت روند جدایی ایرلند شمالی از بریتانیای کبیر را به حرکت آورد.
معنی این همه آن است که شاید هنوز هم پادشاهی متحده، فرصتی برای نجات خود داشته باشد. همه چیز به این بستگی دارد که چه کسی دولت آینده بریتانیا را تشکیل خواهد داد و آن دولت درباره اصلاح قانون اساسی، چه کاری خواهد کرد. انتخابات عمومی بعدی نباید دیرتر از ژانویه 2025 برگزار شود. ریشی سوناک، نخست وزیر کنونی، ذاتا یک تکنوکرات است و به نظر می رسد که علاقه چندانی به سیاست هویتی ندارد.
منبع: فارن افرز/ تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :