به مناسبت یکصدمین سالگرد امضای پیمان دوستی
بیمرزی دانش و دیپلماسی علمی؛ درنگی بر روابط فرهنگی ایران و افغانستان از گذشته تا آینده
نویسنده: دکتر رضا ماحوزی، معاون پژوهشی مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی
دیپلماسی ایرانی: روزگاری نه چندان دور، نظام دانش در این گوشه از دنیا بیشتر از آنکه بر مدرسه یا آموزشگاهی مشخص و مستقر مبتنی باشد، بر گردش دانش مبتنی بود. شاگردان به هوای کسب دانش، به شهر و دیار دانشمندِ مستقر در ولایتی مشخص سفر میکردند و همانجا تشکیل خانواده داده و شغلی دست و پا میکردند و بعد از نیل به مرجعیت علمی، به دیار خود و یا هر دیار دیگری که برای استقرار خود انتخاب میکردند رفته و آنجا را به تدریج به پایگاه علمی ثانویهای تبدیل میکردند تا این بار، شاگردان از اقصا نقاط جهان، محل جدید را کعبه علمآموزی خود کنند. این حکایتِ همواره تکرار شوندة تاریخ هزار ساله علمآموزی در این گوشه از دنیا است؛ از بایزید بسطامی و خواجه عبدالله انصاری و شیخ خرقانی و بوعلی سینا و ناصرخسرو قبادیانی گرفته تا سعدی و مولانا و میرداماد و ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و بسیاری از مدرسان صد سال گذشته. در این میان، موارد استثناییای چون مدرسه الازهر مصر و حوزه نجف و چند مدرسه تاریخی از جمله نظامیهها و ربع رشیدی و مدرسه علویان این قاعده را از کلیت نمیاندازد. آنچه رایج بود، دانشی در گردش بود که در هر دوره موطنی اختیار میکرد و حسب شرایط ناپایدار سیاسی و اقتصادی و امنیتی و اجتماعی و حتی جغرافیایی از قلمرویی به قلمرو دیگر کوچ میکرد.
این نظام علمیِ در گردش، این امکان را برای دانشمندان پیر و جوان فراهم میکرد تا سرشت علم و منطق فعالیت آن را، از هر فعالیت دیگری از جمله فعالیت سیاسی و اقتصادی و شهرنشینی متفاوت ببینند و لذا در مواقع بحران، بار و بنه علمی خود را جمع کرده و آن را در جای مناسبتری پهن کنند. اینکه در طول تاریخ دو هزار ساله این گوشه از جهان، شاهد کمتر مدرسه بادوام و تاریخی زنده و یا دانشگاهی نامآور هستیم، از همین موضوع ناشی میشود نه آنکه ایرانیان و همسایگان آنها توانایی ساختن مدرسه و حفظ آن را نداشته باشند. لذا این سخن بهمعنای تعطیلی دانش و فرایند کسب دانش عمومی و عالی در این منطقه نیست، بلکه بهمعنای سیالیت آن در عین عدم استقرار مکانی آن است. درواقع، این نوع از دانش بیش از آنکه مکانمحور باشد، جریان محور است با پراکندگیای به گستره حوزه تمدنی و با نشانههایی دائمی و مستمر، بهگونهای که میتوان در اقصا نقاط این قلمرو گسترده جغرافیایی، انحاء متعددی از این جریانها را دید. با نگاهی به تنوع عرفان خراسانی و یا سبک ادبی-ـ علمی خراسانی و فارسی دری و حتی سبک عراقی و هندی، میتوان این موضوع را درک کرد. حتی در خصوص معنای مفاهیم به کار رفته در یک جریان واحد نیز بهدلیل همین سیالیت با چنان تنوعی روبرو هستیم که وصف و تقریر آن مستلزم موقعیت و مجالی دیگر است. باری به هر روی، میتوان تاریخ علمآموزی و تولد و توزیع معرفت در این منطقه جغرافیایی را تاریخ کنشها و تعاملات گسترده و متقابل فرهنگی میان اقوام و مذاهب و دانشمندان و بزرگانی دانست که سینه به سینه و دست به دست میراثهای گذشتگان را منتقل کرده و آنها را بسط دادهاند.
از میان گوشههای متعدد فلات ایران، تعامل علمی و فرهنگی آنچه امروزه بهعنوان دو کشور ایران و افغانستان میشناسیم، خود حکایتی است دیگر. این دو سرزمین همزبان که در سه دوره تاریخی بار بزرگ استمرار فرهنگی را از عهد باستان تا همین نزدیکیها برعهده داشتهاند، بارزترین مصداق ایده فوق هستند و همواره تلاش داشتهاند چراغ دانش و معرفت و خرد را به همین شیوه روشن نگه داشته و حفظ کنند.
در اولین دوره، خواه ورود آریاییها به فلات ایران را از مرزهای شرقی دریای خزر بدانیم و خواه ندانیم، افغانستان و خراسان بزرگ دروازه انتقال فرهنگ هند و اروپایی به سرزمینهای غرب دور و شرق دور بودهاند. این منطقه جغرافیایی موطن بالیدن فرهنگ زروانی و میترایی و سپس زرتشتی است؛ سه آیین و فرهنگی که پهنة بزرگی از شرق و غرب را تحت تأثیر قرار داده و موجبات تولد مکاتب فکری و دینهای پایداری را در گستره فلات ایران و همسایگان شرقی و غربی آن فراهم آوردهاند. در تمام این سه جریان، افغانستان و خراسان بزرگ شاهراه تعاملات علمی و مکاتب فکری و زادگاه نوعی از خرد قدسی-ـ بشری بوده است و به جرأت میتوان آن را موطن مادری خرد جهانی به حساب آورد.
دوره دوم سهم این دو سرزمین در روشن نگه داشتن مشعل خرد و آتش جاودان و بهتعبیر سهروردی، عقل سرخ، مصادف است با پیدایش اسلام. در قرنهای آغازین این دین جدید، خراسان بزرگ و افغانستان کنونی بزرگترین موطن آزادیهای دینی و علمی و فرهنگی بنا به مقیاسهای امروزین بود. همنشینیهای مثبت و فعال بوداییان و زرتشتیها و ارسطوییان و میتراییها و مسلمانها و مسیحیان و یهودیان در قرنهای طلایی جهان اسلام به تولد و نضج چنان جریانهای فکریای منجر شد که هنوز بشریت در توضیح فرایند فعالیت آن سیستم بیسیستم به تحقیق مشغول است. در همین دوره است که نوابغی چون فردوسی و بوعلی و بوسعید و ناصرخسرو و خوارزمی و ابوریحان و زکریای رازی و دیگرانی بس بزرگ بالیدند و شمع محفل خرد جهانی شدند.
سومین دوره فعال سرزمینهای مورد بحث ما، به ورود مغولها اختصاص دارد؛ آنگاه که ماشین جنگی مغولان توانست در خدمت خرددوستانی قرار گیرد تا به کمک آن بساط ایمانگرایی منهای عقل که میراث خلفای عباسی و ترکان سلجوقی بود را برچینند و حیات خرد را تجدید کنند. در همان دوران قشریگریِ ایمانگرایانه، در قلعههای اسماعیلیه خراسان و افغانستان به صورت پنهانی و محدود چراغ خرد را روشن نگه داشته بود تا در مهلتی مناسب، خون شیر شود و خرد، دوره جدیدی از فرهنگ و تمدن را بنا نهد.
در تمام این سه دوره، افغانستان و ایران چون دو یار دبستانی دوشادوش یکدیگر و با دغدغهها و دردهایی مشترک، به استمرار فرهنگی و آینده نگریسته و اندیشیدهاند. اینک نیز این دو سرزمین همکیش و همزبان و همفرهنگ با دغدغههایی مشترک و تقاضاهایی دالبر گسترش صلح و رفاه ملتهای خود میتوانند دست در دست یکدیگر قرار دهند تا میراثهای خویشتن را به نیت ساختن آیندهای آزادتر و آبادتر بازخوانی کنند و گرهها را بگشایند و دوره چهارمی از همکاری مشترک را برای برافروختن دوباره مشعل خرد و دانایی آغاز کنند.
به تمام مردم افغانستان و ایران و به تمام خردمندان و دانشمندان این دو سرزمین و به تمام آنها که دوستی و صلح و گفتگو را ارج مینهند درود میفرستم و هر اقدامی برای گسترش تعاملات دوسویه و چندسویه را بهعنوان مقدمهای بر آغاز دوره چهارم همکاری مشترک این دو سرزمین در همکاری با عقلا و خردمندان جهان ستایش میکنم. درود بر ملت افغانستان و ایران.
نظر شما :