ماجرای مک فارلین؛
تعامل تاکتیکی در پهنه بیاعتمادی میان ایران و امریکا
دیپلماسی ایرانی: تاریخ چهلسال اخیر روابط ایران و امریکا طیف گستردهای از تعامل، مصالحه و مخاصمه را در بر دارد. ماجرای سفر محرمانه- مخفیانه هیئتی به ریاست «مک فارلین» مشاور وقت امنیتملی ایالات متحده به تهران در سال1365 و توافقهای انجام شده در این سفر و سرانجام پیامدهای افشای آن، یکی از فصول روابط پرفراز و نشیب ایران و امریکاست.
دستور کار سفر هیئت امریکایی به تهران براساس آنچه تاکنون افشا شده بر دو محور قرار داشت: نخست؛ فروش موشکهای امآیام ـ23 هاوک و بیجیام ـ71 تاو از سوی دولت «دونالد ریگان» رئیسجمهور وقت ایالات متحده به ایران که آن هنگام برای خنثی کردن حملات هوایی و زمینی ارتش بعث عراق به آنها نیاز مبرم داشت. دوم؛ کمک ایران برای آزادی هفت گروگان امریکایی در لبنان. در نگاه دولت ریگان که در آستانه انتخابات ریاست جمهوری در امریکا قرار داشت، رهایی گروگانهای امریکایی امتیازی ارزنده برای جمهوریخواهان این کشور بود.
آنچه ماجرای سفر مک فارلین به تهران و فروش تسلیحات به ایران را بیش از مفهوم سخنان ریگان که از این سفر به عنوان «گشایشی استراتژیک» اما ناکام در روابط دو کشور یاد کرد، چگونگی اجرا، تغییر مسیر دریافتهای مالی معامله طرفین، هزینهکردها و سرانجام چگونگی افشای آن بود. از این رو ماجرای مک فارلین بعدها باعناوین مختلف در ایران، امریکا و جامعه جهانی خوانده شد. رسوایی رونالد ریگان، ایران- کنترا، واترگیت دوم، سوءاستفاده رئیس جمهوری از قدرت خود، معامله پنهان و... عناوینی بود که هنوز برای تفسیر و تحلیل این سفر استفاده میشود. مهمتر اینکه این ماجرا نزد تحلیلگران به عنوان یک واقعه تاریخی مهم همچنان درگیر ابهامها و سردرگمی است.
بررسی خطی این واقعه تاریخی از حوصله این مجال خارج است. با این حال پرسش کلیدی این است که چرا به رغم آنکه ریگان فروش مخفیانه سلاح به ایران را به عنوان اقدامی استرتژیک در گشایش روابط آسیبدیده دوکشور خواند، مولود آن در همان هنگام از نفس افتاد؟ آیا فروش سلاح به ایران در گرماگرم جنگ ایران و عراق یک فرصت برای ترمیم روابط ایران و امریکا بود؟ یا تنها یک اتفاق برخاسته از نیاز تاکتیکی در بزنگاهی که دولتهای ایران و امریکا به آن نیاز داشتند؟ چرا این اتفاق نتوانست از عمق بیاعتمادیهای ریشه کرده در روابط دو کشور بکاهد؟
ماجرای مک فارلین جنبههای پنجگانهای دارد که در دوسطح ایران و امریکا قابل بررسی است: نفس ماجرا؛ تجربه ایران در معامله یا گفتوگو با امریکا؛ پنهانکاری در انجام این معامله؛ اهداف تاکتیکی و راهبردی دولتهای دو کشور و اتهام سوءاستفاده ازقدرت که در پی این واقعه به رئیسجمهوری وقت ایالات متحده وارد شد و از آن تاریخ تا امروز به عنوان مسئلهای کشدار در جدال کاخ سفید و کنگره امریکا ادامه دارد.
آنچه در ماجرای مک فارلین بیش از همه موارد قابل دریافت است، اهداف تاکتیکی طرفین و در این حال ادامه بیاعتمادیهایی است که حتی فراز و نشیبها در روابط پرماجرای ایران و امریکا در پی استقرار دولتهای جمهوریخواه و دموکرات در کاخ سفید نتوانسته تغییری در این وضع ایجاد کند. ریشه این تنش و بیاعتمادی را ساده بینانه میتوان به کودتای امریکایی ـ انگلیسی سال 1332 علیه دولت «محمد مصدق»، حمایت واشنگتن از نظام شاهنشاهی، تلاش برای براندازی نظام جمهوری اسلامی، اشغال سفارت امریکا در تهران ، تحمیل جنگ عراق علیه ایران و مواردی از این دست برشمرد.
تنش، بیاعتمادی و تعارض میان ایران و امریکا ریشهای عمیقتر دارد که آن را باید در ماهیت ایدئولوژیک نظام سیاسی ایران پس از انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی دانست. در نگاه دولتمردان امریکایی اعم از جمهوریخواه یا دموکرات، ماهیت رویکردهای نظام سیاسی ایران نمیتواند درچارچوبی قابل قبول پذیرفته شود حتی در صورت تعاملات تاکتیکی و مقطعی که طی چهار دهه گذشته بنا به مصلحتها و نیازهای زمانه انجام گرفته است. به همین ترتیب نظام سیاسی ایران نیز با درک آنچه غرب و به ویژه ایالات متحده از حاکمیت ایران دارد، حاضر به قبول درستی نیات آنان برای تعامل با خود نشده است.
انقلاب اسلامی ایران از ابتدا نمادی از دادخواهی جهان اسلام و خاصه خاورمیانه علیه نظم جهانی و منطقه ای بود. امریکائیان و به تبع آن غربیها با این درک آمیخته شدهاند که جمهوری اسلامی به دلیل پیوند گسست ناپذیر قدرت دینی و سیاسی و آرمانهایش با نظم جاری در جهان سازگاری ندارد. به اعتقاد آنان ایران اسلامی خود را دارالسلام به حساب آورده و تعارضی دائمی را میان خود و دیگر دولتهایی که در شمار جهان اسلام قرار نمیگیرند، دنبال می کند. به عبارت دیگر در تصور امریکائیان که پیوسته از سوی دیگر متحدان آنان تشویق می شود، نظام جمهوری اسلامی نگاهی دوقطبی به جهان دارد که سرانجام یکی باید بر دیگری پیروز شود. بنابراین بینش اسلامی حاکم بر نظام سیاسی ایران نه یک مفهوم فلسفی و تاریخی، بلکه یک اصل عملی و راهبردی برای اصلاح در نظم جهانی است. انقلاب اسلامی که در پی ناکامی ایدئولوژیهای مادی و ملیگرا و حتی اسلامگرایانی چون اخوان المسلمین در منطقه خاورمیانه و بهویژه شکستهای تحقیرآمیز اعراب از اسرائیل در سالهای 1948، 1952،1967 و 1973بروز کرد، با نگرش جهاناسلامی خود، نظام وستفالی را به چالش گرفته و آن را مغایر با مفهوم دارالاسلام میداند. معاهده سایکس ـ پیکو(1916) و اعلامیه بالفور(1917) همواره از سوی نظام سیاسی ـ اسلامی ایران مردود شمرده شده و مخالفت با آن در دستور کار دولتمردان ایرانی قرار دارد. در نگاه غرب ایران اسلامی مدرنیسم یا تجدد را بدون غربزدگی آن میخواهد و در پی یافتن الگوهای آن با فرهنگ غرب ستیز دارد. امریکائیان و همسو نگرهای با آنان همانگونه که «هنری کیسینجر» تعبیر کرده، انقلاب اسلامی ایران را نه صرفاً یک جنبش ضد سلطنت در قرن بیستم، بلکه یورشی علیه نظم کل خاورمیانه و مقدسات بنیادین تجدد میدانند. مشکل بزرگ امریکائیان با جمهوری اسلامی از ابتدا آن بوده است که دولتمردان ایرانی به حکومت به چشم مسئلهای الهی نگریسته و دیگران را بیرون از این دایره میپندارند. ریشه اختلاف و ناسازگاری نظام سیاسی امریکا با جمهوری اسلامی میتواند به طور خلاصه در این باور باشد که نظام سیاسی ایران خود را میان تلاقی دو نظم جهانی قرار داده است؛ در سیاستهای رسمی خود از نظام وستفالی حمایت میکند. از سوی دیگر رفتاری را بروز میدهد که بیاعتقادی خود را به این نظام ابراز داشته و در پی جایگزینی آن است. در همین چارچوب اشغال سفارت امریکا در تهران و به گروگان گرفته شدن 444روزه کارکنان امریکایی تفسیر و تحلیل میشود. به عبارت دیگر امریکائیان با استناد به این واقعه، آن را مصداق مقابله جمهوری اسلامی ایران با نظام وستفالی و نادیده گرفتن مصونیت دیپلماتیک تأکید شده در این نظام میدانند. امریکائیان نیت ایرانیان ـ به عنوان دارندگان یک حکومت ناسازگارـ را برای هرگونه گفتوگو با خود، تنها اقدامی تاکتیکی و کسب امتیازهای خاص در فرایند رقابت برسر ماهیت نظم جهانی و منطقهای تفسیر میکنند.
جمهوری اسلامی ایران با درک آنچه به عنوان شناخت و باور امریکائیان و غرب از نظام سیاسی این کشور وجود دارد به هرنوع مذاکره و مصالحه نه به عنوان انتخابی راهبردی، بلکه اقدامی تاکتیکی و بخشی از منازعه طرفین مینگرند. این نگرش بیگمان در نگاه غربیها و خاصه امریکائیان نیز وجود دارد. بدیهی است دستمایه اصلی و صحنه گردان هرگونه رخداد از جنس مصالحه، تعامل، معامله و مخاصمه در روابط طرفین «بیاعتمادی» است که دیوار آن را هیچ رویدادی کوتاه نکرده است.
درک جمهوری اسلامی از ماهیت تعاملات امریکائیان در هر شکل، مفهومی براندازانه در گرایشهای ایدئولوژیک آن دارد. در این صورت جمهوری اسلامی آن نخواهد بود که هست. امریکائیان نیز به تعارضهای پایانناپذیر نظام سیاسی ایران به عنوان تهدیدی علیه نظم وستفالی در منطقه نگریسته و با آن سر ناسازگاری دارند. علاوه براین، گفت وگو یا تعاملات ایران با خود را به عنوان بخشی از نزاع بیپایان ایدئولوژیک دولتمردان ایرانی در چارچوب رفتار عملگرایانه خود تفسیر میکنند.
ماجرای مکفارلین نمونهای از طیف گسترده تعاملات تاکتیکی ایران و امریکا در پهنه سیاستهای راهبردی آنهاست./ایران
نظر شما :