ساختارهایی که با رفتن ترامپ همچنان پایدارند
هنجارشکن رفت!
نویسنده: دکتر بشیر اسماعیلی، عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی
دیپلماسی ایرانی: اینک، به مدد اتحاد طبقه متوسط در آمریکا و فعالیت رسانه های عمدتا مخالف ترامپ در این کشور، دوران چهار ساله ریاست جمهوری دونالد ترامپ، این فرد نامتعارف و عجیب هم تمام شد و کار به دور دوم نرسید.
هویداست که در دنیا بسیاری از این اتفاق خرسند هستند؛ حتی اتحادیه اروپا هم که متحد دیرین آمریکاست، در دوران ترامپ دچار اختلاف نظرات عمیق اقتصادی با ایالات متحده آمریکا شده بود و در ژاپن و حتی کانادا هم شرایطی مشابه اروپا وجود داشت. طرفداران صلح، محیط زیست، اخلاق، حقوق و سازمان های بین المللی هم از رفتن ترامپ بسیار رضایتمند هستند. اما بعد از این ماجرا، برای عدم ذوق زدگی بسیاری دیگر در جهان هم عواملی وجود دارد که نمی توان آنها را نادیده گرفت. در ذیل به دلایل ساختاری اشاره می شود که با وجود تغییر افراد در آمریکا، همچنان پایدار هستند و کماکان برای دنیا از جانب آمریکا دردسر ایجاد خواهند کرد.
۱. هژمونی دلار: توضیح اینکه آمریکا بعد از دهه هفتاد میلادی چگونه پشتوانه دلار را از طلا به هیچ! تغییر داد و دنیا هم با این مسأله بناچار تطبیق پیدا کرد طولانی است. اما در حال حاضر به برکت اینکه دلار ارز بین المللی به حساب می آید، آمریکا تنها کشوری است که می تواند تورم خود ناشی از تولید پول بی پشتوانه را از داخل کشور به خارج از آن و بر گرده اقتصاد جهانی انتقال دهد. ضمن اینکه آمریکایی ها عملا در قبال خرید کالا از کشورهای سخت کوشی مثل آلمان، چین و ژاپن عملا دلار خلق شده از «هیچ» را به آنها می دهند. اما چرا کشور های جهان زیر بار سلطه دلار رفته اند؟ علت اصلی در تضمین مبادله نفت با دلار است. ارتش آمریکا در دنیا به یک تعبیر، این مبادله را تضمین می کند. بنابراین فروش نفت به دلار، پشتوانه جدیدی را بر مبنای زور برای دلار به وجود آورده است که بهای آن را اقتصاد جهانی می پردازد. در آمریکا، بایدن که هیچ، اگر مارتین لوتر کینگ هم زنده می شد و به ریاست جمهوری می رسید، اجازه خاتمه دادن به این امپرالیسم گسترده اقتصادی را پیدا نمیکرد. ریشه بسیاری از سیاست های استثماری آمریکا در جهان را باید نشات گرفته از هژمونی دلار تلقی کرد که بخاطر منافع کلان مالی برای آمریکا از آن دست نخواهد شست.
۲. نظم نوین جهانی: پس از فروپاشی شوروی، جورج بوش پدر نظریه نظم نوین جهانی را مطرح کرد. به طور خلاصه این نظریه معتقد بود حالا که رقیب اصلی آمریکا از میدان به در شده، ایالات متحده مدیریت واحد جهان را بر عهده گرفته است. بنابراین آمریکا رهبر جهان است و بقیه کشورها پیرو و زیر دست آن خواهند بود. چنین اعتقادی در حاکمیت آمریکا هرگز بعد از بوش، سوای اینکه چه حزب یا شخصی به کاخ سفید آمده باشد، کمرنگ نشده است. با چنین تلقی و طرز فکری، آمریکا اساسا کشورهایی که برای خود جایگاهی در نظام بین الملل قایل هستند را به چالش می کشد. چین، روسیه، اتحادیه اروپا همگی قدرت های نوظهوری هستند که آمریکا استقلال رای آنها را با استناد به حق رهبری واحد خودش در جهان زیر سوال می برد. در مقیاس کوچک تر کشورهایی مثل ایران که در منطقه خود مستقل عمل میکنند یا صاحب نفوذند، از دیدگاه آمریکا یاغی و شرور به حساب می آیند، چرا که آنها از زیر چتر قدرت هژمونیک بیرون آمده اند و به زعم آمریکا، خودسر شده اند. در چنین وضعیتی، باید نسبت به طرز تلقی آمریکا درباره جهان تغییر حاصل شود تا تفاوت بوجود آید. اگر بایدن بپذیرد دنیا چند قطبی شده و تکثر در قدرت جهانی جای یکجانبه گرایی آمریکا را گرفته، می توان به آینده همگرایی در جهان امیدوار بود و گرنه در صورت ادامه راه قبلی، در همچنان هم بر همان پاشنه خواهد چرخید.
۳. لابی ها: لابی های تاثیرگذار بر قدرت در آمریکا، خیلی وقت ها راهبردهای خارجی این کشور را جهت داده اند. در دوران ترامپ اتاق های فکری وابسته به صهیونیسم، بسیاری از سیاست های این کشور به ویژه در غرب آسیا را پیش بردند. در عین حال سعودی ها سرمایه گذاری کلانی در بخش های اقتصادی آمریکا کرده اند که از آن به عنوان اهرم فشار و نفوذ بر کاخ سفید بهره می برند. به اینها باید صاحبان صنایع فولاد، شرکت های چند ملیتی، کمپانی های نفتی، کارتل های اسلحه سازی و تجار ذی نفوذ را هم اضافه کرد که هر کدام مجاری نفوذ خود را در سیاست آمریکا دارند.
به هر روی تا رسیدن به نقطه ای که آمریکا به یک بازیگر بی درد سر و تعامل پذیر برای جهان تبدیل شود، راه درازی مانده است. این مهم با رفتن ترامپ و آمدن بایدن محقق نخواهد شد. اگر چه شاید روزنه های باریکی بوجود آید و جهان از آنها بهره ببرد، اما تحول بنیادین شاید به این زودی ها میسر نشود .
نظر شما :