یادداشت هفت وزیر أمور خارجه اروپای شرقی در نیویورک تایمز
درس هایی از جنگ دوم جهانی برای پرهیز از جنگ جهانی سوم

نویسندگان: یان لیپاوسکی، وزیر امور خارجه جمهوری چک، مارگوس تساکنا، وزیر امور خارجه استونی، بایبا براژ، وزیر امور خارجه لتونی، کستوتیس بودریس، وزیر امور خارجه لیتوانی، میهای پوپشوی، وزیر امور خارجه مولداوی، رادوسلاو سیکورسکی، وزیر امور خارجه لهستان است و آندری سیبیها وزیر امور خارجه اوکراین
دیپلماسی ایرانی: هفت وزیر امور خارجه از کشورهای اروپای شرقی و مرکزی و اوکراین در آستانه هشتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم در اروپا، بر اهمیت درسآموزی از آن دوران برای جلوگیری از یک جنگ جهانی دیگر تأکید کردند. آنها با تمرکز بر تجاوز روسیه به اوکراین بهعنوان نقطه عطفی در امنیت بینالملل، پنج درس کلیدی از جنگ جهانی دوم را برای تضمین صلح و امنیت پایدار در اروپای امروز مطرح میکنند. آنها مینویسند:
نخستین درس این است که امتیاز دادن به متجاوز، تشویق به تجاوز بیشتر را موجب میشود؛ مانند تجزیه چکسلواکی در ۱۹۳۸ که به آغاز جنگ جهانی دوم انجامید.
چکسلواکی دارای رژیمی دموکراتیک بود و از ایالات مختلفی شکل گرفته بود که شامل سه میلیون آلمانیزبان کوههای سودت نیز میشد. در ۲۹ مارس ۱۹۳۸ نماینده آلمانی سودت در مجلس چکسلواکی خواستار استقلال شد و همزمان آلمان در مرز چکسلواکی دست به تحرک نیروهای خود زد. بنیتو موسولینی، رهبر فاشیست ایتالیا برای حل بحران چکسلواکی پیشنهاد کرد کنفرانسی متشکل از قدرتهای اروپایی بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و آلمان نازی برای رسیدگی به این مسئله تشکیل شود. در ۲۹ و ۳۰ سپتامبر ۱۹۳۸ این کنفرانس (مشهور به کنفرانس مونیخ) بدون حضور نمایندهای از شوروی یا چکسلواکی در مونیخ تشکیل شد و سودت را به آلمان بخشید. نویل چمبرلین پس از امضای توافقنامه مونیخ گفت: «امروز ما صلح را برای زمانهمان تحقق بخشیدیم.» الحاق سودت کافی نبود چرا که هیتلر الحاق کل چکسلواکی را در سر داشت که بلقوه متحد فرانسه و از نظر نظامی و اقتصادی قوی بود. در ۱۰ اکتبر ۱۹۳۸، ارتش آلمان به چکسلواکی وارد شد و نواحی سودت را اشغال کرد. در پی این اقدام، کشورهای لهستان و مجارستان به تشویق هیتلر نیز بخشهای دیگری از چکسلواکی را تسخیر کردند. پس از تجزیه سودت از خاک چکسلواکی و انضمام آن به آلمان، هیتلر بروز اختلاف بین دولت مرکزی چکسلواکی و مقامات محلی اسلواکی را بهانه کرد، رهبران اسلواکی را به تشکیل یک حکومت مستقل و استمداد از آلمان تشویق کرد. این مسئله دامنه اختلافات را بالا برد و هیتلر طی شش ماه، چکسلواکی را از نقشه اروپا حذف کرد. بدین ترتیب تا ۱۶ مارس ۱۹۳۹، قسمت اعظم این کشور ضمیمه خاک آلمان شد و بخش کوچکی هم که اقلیتهای مجار و لهستانی در آن زندگی میکردند، ضمیمه مجارستان و لهستان شدند. با این وصف، جمهوری چکسلواکی، دومین کشوری بود که پس از تصرف اتریش، به اشغال آلمان هیتلری درآمد. روند کشور گشایی هیتلر در الحاق سومین کشور اروپایی یعنی لهستان به آلمان، آتش جنگ جهانی دوم را در سپتامبر آن سال روشن کرد و دنیا را به مدت بیش از ۶ سال در خود فرو برد.
به همین دلیل هم است که باید در برابر ساختوپاختهای ضد اروپایی ایستاد و مشروعیتبخشی به اشغال سرزمینهای اوکراین توسط روسیه را قبول نکرد.
دوم، مناطق نفوذ، بهجای صلح، سرکوب و بیثباتی به همراه میآورند؛ همانگونه که پیمان مخفی مولوتوف – ریبنتروپ میان شوروی و آلمان نازی، به اشغال لهستان و کشورهای بالتیک انجامید. پیمان عدم تجاوز یا پیمان مولوتف – ریبنتروپ پیمانی بر پایه عدم تجاوز بود که در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ بین آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بسته شد. این پیمان را وزیر امور خارجه آلمان نازی (یواخیم فون ریبنتروپ) و کمیسر خلق برای امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی (ویاچسلاو مولوتف) با حضور ژوزف استالین، رهبر شوروی و گراف فون شولنبورگ، سفیر آلمان در مسکو امضا کردند. هدف شوروی از امضای این پیمان دور کردن جنگ از مرزهای خود یا حداقل خریدن زمان برای آمادگی بیشتر نظامی بود. ویاچسلاو مولوتوف، وزیر أمور خارجه شوروی، در بهار ۱۹۳۹ در یک سخنرانی به نیروهای متفقین غربی گفت که آنها باید به زودی گفتوگو را آغاز کنند وگرنه ممکن است نوعی توافق بین روسیه و آلمان انجام بشود. اما چمبرلین نخستوزیر بریتانیا، رهبر متفقین غربی، اعتقاد چندانی به نیروی نظامی شوری نداشت و از این رو بریتانیا به همراه لهستان، همه پیشنهادهای گفتوگو با شوروی را برای اقدام نظامی مشترک در صورت تجاوز آینده نازیها رد کردند. این کشورها سادهلوحانه، قصد تسلیم و سازش با هیتلر را داشتند. آنها گمان نمیکردند که به آنها حمله شود؛ بنابراین نیروهای متفقین، با درپیشگرفتن سیاست دوگانه، آلمان نازی را به سوی جنگ با شوروی سوق دادند.
.
سوم، فقدان پاسخگویی، زمینهساز جنایات آینده است. برخلاف جنایات نازیها، بسیاری از جنایات شوروی مانند قحطی برنامهریزیشده هولودومور، تبعید تاتارهای کریمه، و کشتار مخالفان، تاکنون بهطور کامل در سطح اروپایی بررسی یا محکوم نشدهاند. در حالی که این جنایتها در ذات خود جنایت هستند و باید محکوم شوند. جنایاتی که جان میلیونها انسان بیگناه را گرفت درحالی که هیچ کس تا کنون نسبت به آن پاسخگو نبوده و مسئولیتی را نپذیرفته است.
چهارم، تحریف تاریخی باید اصلاح شود. روسیه تلاش دارد پیروزی بر نازیها را انحصاری جلوه دهد و از آن برای توجیه تجاوزات کنونی خود به اوکراین استفاده کند. درحالیکه پیروزی بر نازیسم حاصل تلاش چندین ملت، از جمله میلیونها اوکراینی در ارتش سرخ بوده است. روسیه از زمان اتحاد جماهیر شوروی تا کنون هیچ گاه نپذیرفته است که ایستادگیهایی مردمانی چون اوکراین، لهستان، رومانی و مجارستان و ایستادگی و مقاومت مردم اروپای غربی نیز در شکست تجاوزهای آلمان هیتلری نقشی اساسی داشته و به هیچ وجه این نقش قابل کتمان نیست. روسیه نمیتواند ادعا کند که چون در آن موقع تجاوز شوروی را به عقب رانده پس باید کشورهای غربی برای همیشه مدیون آن باشند و در برابر آن تعظیم کنند در حالی که روشن است اگر حمایت غرب در آن موقع از شوروی نبود هیچ گاه شوروی نمی توانست به پیروزی برسد. همچنین روسیه باید درک کند که پیروزی بر آلمان نازی یک همکاری جمعی در برابر یک وحشیگری بنیادگراینه و ناسیونالیستی بود. در عین حال باید به روسیه یادآوری کرد که در ابتدا آن کشور با آلمان ساخت و پاخت کرده بود و آلمان بعدا نظرش علیه آن برگشت. این ساخت و پاخت را دنیا نمیتواند فراموش کند.
پنجم، بازدارندگی و قدرت دفاعی شرط صلح است. رهبران این کشورها بر لزوم تجهیز بهتر دموکراسیها نسبت به استبداد تأکید میکنند. اوکراین، در مسیر ناتو و اتحادیه اروپا، حق دارد از خود دفاع کند و هیچ محدودیتی در توان دفاعیاش را نمیپذیرد. علاوه بر آن باید محدودیتهایی که در این زمینه برای کشورهای اروپایی وجود دارد همگی لغو شوند.
پیام نهایی نویسندگان این است که «هرگز دوباره» فقط یک شعار نیست؛ بلکه مسئولیتی مشترک برای بازسازی یک نظم جهانی عادلانه، مبتنی بر قانون، و مقاوم در برابر تجاوز است.
نظر شما :