فلسفه در دیپلماسی

نباید در سیاست خارجی «انتظار» داشت

۲۵ فروردین ۱۴۰۴ | ۱۰:۰۰ کد : ۲۰۳۲۲۱۴ اخبار اصلی مجله دیپلماسی
نویسنده خبر: علی مفتح
علی مفتح در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: مقاله حاضر، تاکیدی است بر اینکه ذهنیت تحلیلی در عرصه سیاست خارجی چیزی شبیه به قدم زدن در جنگل است که در آن نمی توان صحبت از نظم یا اعتماد کرد. حال، تاکیدی که این نوشتار بر آن استوار است این است که چنین قدم زدنی نه مانند حرکت در روز روشن بلکه همچون قدم زدن در جنگلی تاریک است که هر گونه «غیر قابل انتظار» قابل انتظار است. ذهنیت یک اندیشمند سیاست خارجی یا یک دیپلمات باید به گونه ای باشد که انتظار هر گونه اتفاق پیش بینی و برای آن آمادگی (و در شرایط مطلوب، برنامه ریزی) وجود داشته باشد، چرا که نقطه ثقل حرکت فکری وی نداشتن هیچ گونه انتظار یا همان انتظار غیر قابل انتظار باید باشد.
نباید در سیاست خارجی «انتظار» داشت

دیپلماسی ایرانی: سیاست خارجی محل غیرقابل انتظار هاست. شاید در صحبت ها از «نظام بین الملل» یا «نظم جهانی» سخن به میان آوریم، اما در اصل و در معنی، این اصطلاح یک ترکیب متضاد است چرا که اساسا تنها نظمی که در سیاست خارجی وجود دارد، نظم قدرت است. حال اینکه شکل این قدرت چگونه است را می توان مورد بحث و گفت و شنود قرار داد، اما وجود آن را به عنوان اصل تعیین کننده نمی توان کتمان کرد. در عرصه ای که قدرت تصمیم گیرنده و بی اعتمادی شرط تصمیمات است، صحبت از «انتظار» چه از کشوری خارجی و چه از بازیگری خارجی در بهترین حالت گمراه کننده و در بدترین حالت ساده لوحانه است. در ادبیات و ذهنیت مرتبط با سیاست خارجی اساسا نباید و نمی توان از بازیگر، معاهده، توافق و یا هر گونه فعل و انفعالاتی با کنشگران خارجی «انتظار» خاصی داشت. صحبت از انتظار در این حالت یا نوعی آرزوی شرایط با ثبات با هدف تسکین خود و دیگران است که در آن آرزو می کنیم یا می خواهیم رفتار دیگر کنشگران قابل پیش بینی باشد و یا اینکه چشم پوشی از «آمادگی و برنامه ریزی برای هر اتفاقی» است، یعنی چشم پوشی از کاری که به خصوص باید بخش اصلی اندیشه سیاست خارجی در میان محققان، اندیشمندان و تحلیل گران باشد. 

مقاله حاضر، تاکیدی است بر اینکه ذهنیت تحلیلی در عرصه سیاست خارجی چیزی شبیه به قدم زدن در جنگل است که در آن نمی توان صحبت از نظم یا اعتماد کرد. حال، تاکیدی که این نوشتار بر آن استوار است این است که چنین قدم زدنی نه مانند حرکت در روز روشن بلکه همچون قدم زدن در جنگلی تاریک است که هر گونه «غیر قابل انتظار» قابل انتظار است. ذهنیت یک اندیشمند سیاست خارجی یا یک دیپلمات باید به گونه ای باشد که انتظار هر گونه اتفاق پیش بینی و برای آن آمادگی (و در شرایط مطلوب، برنامه ریزی) وجود داشته باشد، چرا که نقطه ثقل حرکت فکری وی نداشتن هیچ گونه انتظار یا همان انتظار غیر قابل انتظار باید باشد.

پدیده شناسی «انتظار» 

واژه انتظار واژه ای جالب است. چه کاربرد آن در فارسی و چه در انگلیسی با نوعی جهت به آینده همراه است. چه در زبان فارسی و چه در زبان انگلیسی، این واژه با مفهومی از جهت‌گیری به سوی آینده پیوند خورده است. در واقع، هسته معنایی انتظار، نوعی «نگاه» است و «نگاه» برخلاف حواسی مانند شنوایی که دریافت‌کننده‌اند، ماهیتی پویا، جهت‌دار و متوجه به بیرون دارد. برای روشن شدن این موضوع، می‌توان به تفاوت میان شنوایی و بینایی اشاره کرد. گوش ما صداها را دریافت می‌کند؛ در این فرآیند، گوش در حالت ایستا قرار دارد و منتظر رسیدن امواج صوتی است. اما در «نگاه»، ما با نوعی کنش فعال و پرتاب خودآگاهانه به فراتر از محدوده‌های فعلی‌مان مواجهیم. هنگامی که به نقطه‌ای خیره می‌شویم، قادر به دیدن فاصله‌های دور، چه یک متر، چه ده متر و چه پنجاه متر، هستیم. این بدان معناست که نگاه ما به نوعی در فضای پیش رو و در نتیجه در بُعدی از آینده سیر می‌کند.

واژه انتظار از ریشه «نظر» به معنای نگاه کردن مشتق شده است. در زبان انگلیسی نیز واژه «expect» از ترکیب دو جزء لاتین «ex» به معنای «خارج» (همانند واژه «exit») و «specere» به معنای «نگاه کردن» ساخته شده است. بنابراین، «expect» در معنای لغوی، «نگاه به بیرون» را تداعی می‌کند که به خوبی مفهوم عملی انتظار، یعنی چشم دوختن به وقوع چیزی در آینده، را منتقل می‌سازد. در فارسی نیز اصطلاح رایج «چشم به راه» به زیبایی این مفهوم را بیان می‌کند؛ انتظار به معنای چشم دوختن و مترصد بودن است. 
آنچه در عملِ انتظار در ابتدا کمی متناقض به نظر می‌رسد، تغییر کاربری حس بینایی از یک فرآیند پویا به یک فرآیند ثابت است. همان‌طور که اشاره شد، نگاه کردن ذاتا فعالیتی پرتابی و جهت‌دار است، در حالی که در حالت انتظار، این نگاه نوعی سکون و ثبات به خود می‌گیرد. برای مثال، می‌گوییم: «چشم به راه دوختن». این ایستایی در انتظار، اگرچه ممکن است در نگاه اول عجیب به نظر برسد، اما بی‌دلیل نیست. همان طور که در ادامه خواهیم خواند، نگاه و در راستای آن انتظار به سبب طبیعت خود همراه با نوعی بی ثباتی هستند و این تلاش برای ثبات با «دوختن» چشم تلاشی برای تثبیت شرایط حاصل از بی ثباتی در نگاه (چه به اطراف و چه به آینده) است.  

در واقع، انتظار را باید با نوعی بی‌ثباتی مرتبط دانست. اساسا، فعل نگاه کردن با نوعی گسترش همراه است. برخلاف شنوایی که منفعل و ایستا است، حس بینایی امکان گسترش دایره حرکتی و آگاهی محیطی ما را فراهم می‌آورد. برای مثال، می گوییم: «نگاهبان/ دیده بان» به شکلی «تیزبینانه» اوضاع را «تحت نظر» و «رصد» خود دارد. 

در زبان انگلیسی نیز واژگان و اصطلاحاتی چون watchful, watch out, keep an eye on همگی معنی مواظبت و مراقبت را می رسانند و به نوعی با نگاه کردن و چشم مرتبط هستند. این ارتباط در دیگر زبان‌ها نیز کم و بیش به همین شکل دیده می‌شود. در آلمانی، شاهد آن هستیم که فعل warten به معنای «منتظر بودن» با فعل wachen که به معنای «نگاه بانی کردن» و «بیدار بودن» می باشد هم ریشه است (رابطه میان انتظار، بیدار بودن و نگاه بانی مسئله ای است که در ادامه بیش تر مورد بررسی قرار خواهد گرفت). درست مانند زبان انگلیسی که watch (تماشا کردن)، wait (منتظر بودن) و awake (بیدار بودن) هم ریشه هستند، باید اصل این کلمات را در هند و اروپایی آغازین و واژه -weg* جستجو کرد که به معنای «بیدار،سرزنده، فعال» است. جالب است که در اوستایی، کلمه مرتبط با -weg* را می توان در vaxš یافت که به معنای «رشد، بزرگ شدن، افزودن، بالندگی، پیشرفت» است، مانند وخشیدن که امروزه چندان مورد استفاده نیست یا وخش که به معنای آغاز یا ابتدا است. در زبان اسپانیایی، پیوند میان نگاه و مواظبت آنقدر نزدیک است که برای گفتن «مواظب باش!» از واژهٔ «Ojo» به معنای «چشم» استفاده می‌شود! 

زمانی که از مواظبت و ارتباط آن با بینایی سخن می‌گوییم، باید به این نکته توجه داشت که بینایی به طور بالقوه دایره حرکتی و تعامل انسان با محیط را افزایش می‌دهد. به همین دلیل است که در حالت خواب، چشمان خود را می‌بندیم؛ چرا که در این وضعیت، اساسا نیاز به حرکت و تعامل فعال با محیط کاهش می‌یابد. در خواب، دایره حرکتی ما به حداقل می‌رسد و در حالت ایستایی قرار می‌گیریم. این حالت با آرامش و قرار همراه است و انسان نه توانایی «تحت نظر» داشتن اوضاع و نه ضرورتی برای آن در خواب دارد، اما با باز شدن چشم‌ها، ما به طور طبیعی از محدوده فردی خود فراتر رفته، به اطراف می‌نگریم و به طور بالقوه برای حرکت آماده می‌شویم. 

در این حالت بیداری و فعال شدن حس بینایی است که آرامش و قرار مطلق ما به پایان می‌رسد و زمینه برای فعالیت فراهم می‌شود. با شروع فعالیت و گسترش دایره حرکتی، ما ناگزیر از دایره آرامش، قرار و ثبات خارج می‌شویم. در حالی که خواب اساسا بدون ثبات و نوعی سکون و عدم تحرکِ قابل توجه غیرممکن است، بیداری به طور طبیعی با حرکت و در نتیجه، افزایش دایره حرکتی همراه است که این امر به طور طبیعی با نوعی بی‌ثباتی و مواجهه با ناشناخته‌ها همراه خواهد شد. به این معنا که با افزایش دامنه کنشگری خود، با بی‌ثباتی، نادانسته‌ها، چیزهای جدید، چالش‌ها و در کل با هر آنچه نامطمئن، بعضا غیرقابل انتظار و قرار ما را بی‌قرار می‌کند، روبرو می‌شویم. به طور کلی، با باز شدن چشم و آغاز به کار حس بینایی، دایره دانش و حرکت ما در نتیجه مواجهه با نااطمینانی گسترش می‌یابد. 

قدرت و نیرویی که بینایی به انسان می‌بخشد، یکی از دلایلی است که در ادیان وحیانی، تجلیات الهی (بر خلاف خود خداوند متعال) معمولا به شکل بصری توصیف می‌شوند. همان‌طور که در آیه شریفه ۱۴۳ سوره مبارکه اعراف می‌خوانیم: «موسی (به تقاضای جاهلانه قوم خود) عرض کرد که خدایا خود را به من آشکار بنما که جمال تو را مشاهده کنم. خدا در پاسخ او فرمود که مرا تا ابد نخواهی دید». دلیل این امر آن است که بشر در دریافت وحی، آن را صرفا دریافت می‌کند، در حالی که با نظاره، احساس چیرگی بر منظور و توانایی تحت نظر داشتن و نظارت آن را می‌یابد. در این حالت است که آنچه تحت نظر قرار می‌گیرد، با محدودیت قدرت مواجه می‌شود و هر آنچه غیرقابل انتظار است، به نوعی از محدوده فکری و بصری حذف می‌گردد. حتی در برخی بیانیه‌های سیاسی، به‌ویژه از سوی کشورهای غربی، اصطلاحاتی همچون «اوضاع را تحت نظر داریم» بسیار شنیده می‌شود که نوعی اعمال و نمایش قدرت از سوی این کشورها به شمار می‌رود.

صحبت از «غیر قابل انتظار» در اینجا اهمیت ویژه‌ای دارد. همان‌طور که پیش‌تر گفته شد، «تحت نظر» داشتن به معنای مواظبت و نگاهبانی کردن است و این مواظبت ارتباطی تنگاتنگ با بینایی دارد. در واقع، با گسترش دایره حرکتی انسان به واسطه بینایی، خطرات و به نوعی هر آنچه «غیر قابل انتظار» است نیز افزایش می‌یابد. در اینجاست که باید به بعد زمانی انتظار نیز توجه کرد. اگر بینایی به گسترش دایره حرکتی انسان کمک می‌کند، به طور مشابه، به گسترش دایره زمانی او نیز یاری می‌رساند. مثال رادارهای هشدار دهنده را در نظر بگیریم که به ارتش کمک می‌کنند تا حمله موشکی یا پرواز جنگنده‌های دشمن را زودتر اطلاع دهند. در واقع، زمانی که از رادار با تعابیری چون «چشم بینا» ارتش یاد می‌کنیم، در حال یادآوری این نکته هستیم که تحرکات دشمن را «تحت نظر» داریم و هرگونه حرکت از سوی آن را «می‌بینیم». در واقع در حال اشاره به این نکته هستیم که بر دشمن و تحرکات او نظارت داریم و هرآنچه غیرقابل انتظار است را به حداقل رسانده ایم. در حقیقت، به لطف این چشمان تیزبین است که دشمن دیگر «غیرقابل انتظار» نیست و قدرت آن بر ما برتری ندارد چرا که «تحت نظر» و «تحت نظارت» قرار گرفته است. همین گسترش توانایی «رصد» می‌تواند ارتش یک کشور را از نظر زمانی پیش بیندازد و سرعت واکنش آن را افزایش بخشد. در صحبت از این بعد زمانی است که باید از «پیش‌بینی»، یعنی «جلو را دیدن» یا «پیش‌تر را دیدن»، سخن گفت. 

به لطف پیش‌بینی‌ها بود که بشر در عرصه‌های گوناگون، همچون کشاورزی، پیشرفت چشمگیری داشت. پیش‌بینی‌های آب و هوا به او کمک کرد تا زمان وقوع رویدادها را قبل از رسیدن آن‌ها ببیند. این آگاهی از آینده چنان برای بشر حائز اهمیت بوده است که باعث پیروی افراد از پیامبران می‌شده است. چنانکه واژه «prophet» در زبان انگلیسی از پیشوند «pro» به معنای «پیش» و ریشه یونانی «phetes» به معنای «گوینده» تشکیل می‌شود و پیامبران در واقع «پیشگویانی» بودند که از آینده خبر می‌دادند. در قرآن کریم نیز همین سنت ادامه دارد و یکی از ماموریت‌های اصلی پیامبر اسلام (ص) سخن گفتن از آینده، یعنی معاد، بهشت و جهنم است، تا جایی که تصویر این وقایع بسیار واضح به ترسیم کشیده شده است. اما در عین حال مشاهده می‌کنیم که زمان دقیق وقوع آن تنها در نزد خداوند متعال است، چنانکه در آیه شریفه ۳۴ سوره مبارکه لقمان می‌خوانیم: «همانا علم ساعت [قیامت] نزد خداست». یعنی پیامبران تا حدی قادر به «پیش‌بینی» و «دیدن» آینده بودند، اما از دیدن کامل آن ناتوان بودند. همین توانایی نسبی با پیش گویی پیامبران برای دیدن آینده بود که به بشر نوعی ثبات و در عین حال هدف (Telos) داد. این توانایی در پیش‌بینی آینده، به بشر قدرت داد که در مواجهه با نادانسته‌ها و امور غیرقابل انتظار، بتواند به طور نسبتا عادی زندگی کند. در واقع، نوعی ثبات و آرامش ایجاد می‌کرد و در عین حال به او هدف می‌بخشید. به لطف دین، بشر توانست درک بهتری از آینده داشته باشد و از این آگاهی برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر استفاده کند. 

از سوی دیگر، دین با کاهش درجه «غیر قابل انتظار» (همان طور که در قرآن کریم بارها تاکید بر عدالت خداوند متعال و پاداش و جزا انسان ها شده است) به انسان‌ها کمک کرد تا مسیر تحصیل علم و دانش را هموارتر سازند. بشر که حالا از وجود یک نظام هدفمند در آفرینش مطمئن شده بود، تلاش کرد تا بیش تر به شناخت این نظام بپردازد و در ابعاد مختلف، از جمله در مورد زمان و مکان، تحقیق و کاوش کند. این آگاهی از یک نظم بزرگ و هدفمند در جهان باعث شد که انسان‌ها به دنبال کشف و فهم عمیق‌تر قوانین حاکم بر طبیعت و عالم هستی باشند. بشری که می‌دانست قادر به دیدن خداوند متعال نیست، سعی کرد تا با کنکاش و تحقیق به فهم این نظام برسد: «آیا به شتر نمی‌نگرند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان، که چگونه برافراشته شده؟ و به کوه‌ها که چگونه برپا داشته شده؟ و به زمین که چگونه گسترده شده است؟» (غاشیه: ۲۰-۱۷). در واقع، قدرتی که علم به بشر می‌داد تا با آن تجلی خداوند متعال را ببیند، به حدی رسید که وی علم را با خداوند، یعنی وسیله را با هدف، جایگزین کرد تا جایی که توصیف نظام‌مند نظام آفرینش به بشر این‌گونه القا کرد که وی نه تنها نظام آفرینش را «تحت نظر» و نظارت دارد، بلکه شاید خود خالق این نظام آفرینش را نیز «تحت نظر» دارد! یعنی خود را ناظر بر خداوند و در نتیجه بالاتر از او پنداشت. در واقع، سوالی که برای او پیش آمد (و او را به بیراهه کشاند) این بود که چرا نباید دانشمندان را پیامبران، یعنی «prophet» و پیشگویان این عصر دانست؟ بشری که حالا توانسته بود با پیش‌بینی هوا، رفتار خاک و دریا، همه آفرینش را تحت نظر داشته باشد، به این تصور رسیده بود که هیچ چیزی در هستی و در هیچ بعدی از آن، اعم از زمان یا مکان، دور از دسترس او نیست. در واقع، هیچ چیزی خارج از محدوده نظارت بشر نمانده بود!

بی‌دلیل نیست که در داستان آفرینش در تورات، آدم و حوا (ع) با تناول از «درخت دانش» که به تفسیری همان دانش خیر و شر است، خود را عریان می‌یابند و مورد غضب خداوند متعال قرار می‌گیرند. جالب تر اینکه در آنجا هم کسب دانش با حس بینایی (دیدن عریان بودن خود) همراه است. در داستان آفرینش در تورات، دو درخت در مرکز عدن قرار دارد که یکی از آن‌ها درخت دانش و دیگری درخت حیات یا ابدیت است. این داستان نقل می‌کند که با تناول از درخت دانش، خداوند بشر را برای جلوگیری از دستیابی وی به درخت ابدیت به زمین تبعید می‌کند، مبادا با خوردن از آن نیز به مقامی بسیار والا دست یابد: «اینک انسان مانند یکی از ما شده است و نیک و بد را می‌داند؛ و اکنون، مبادا دست خود را دراز کند و از درخت حیات نیز بگیرد و بخورد و تا ابد زنده بماند». با کمک دانش است که انسان می‌تواند آینده را ببیند. یعنی دانش است که به او کمک می‌کند تا تصاویری از مریخ به زمین بفرستد و برای زندگی در سیارات دیگر برنامه‌ریزی کند. به کمک دانش است که می‌تواند آینده را «پیش‌بینی» کند و «غیر قابل انتظار» را تا حدودی «قابل انتظار» سازد. 

زمانی که بشر بتواند آینده را تا حدودی پیش‌بینی کند، در آن صورت است که به نوعی آرامش دست می‌یابد. تا زمان رفع خطر، به سختی می‌توان «چشم بر هم گذاشت» و به خواب رفت. تنها با پیش‌بینی حدودی از آینده است که می‌توان از اضطراب و همچنین ترس از «غیر قابل انتظار» کاست. به همین دلیل است که در زمان‌های بحرانی معمولاً صحبت از آخرالزمان بسیار می‌شود؛ چرا که انسان با نوعی بحران و انقلاب در اندیشه، جامعه، فرهنگ و غیره روبرو است. با صحبت از آخرالزمان است که فرد سعی می‌کند تا سیر سریع تحولات را در ذهن خود به دست بگیرد و با تصور اینکه این‌ها نشانه‌های پایان جهان است، در حالی که همه چیز به سرعت در حال تحول است، آینده را قابل پیش‌بینی کند و همچنین با تصور اینکه جهان رو به پایان است، با اندیشهٔ پایان بحران‌ها و تحولات، خود را تسکین بخشد. در همین زمان‌ها است که همچنین می‌توان شاهد ظهور پیشگویان بود که سعی می‌کنند تا با پیش‌بینی آینده، قدرت از دست رفته بشر را که به سبب تحولات سریع و دگرگون‌کننده از او گرفته شده بود، به وی بازگردانند. همین آرزوی آرامش هست که باعث می شود تا بعضا به دام انتظارات خود در شرایط گوناگون بیفتیم. همان طور که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره شد، بعضا صحبت از «انتظار» از طرف های دیگر در سیاست خارجی می تواند نشات گرفته از آرزو و خواست درونی برای آرامش باشد که باعث می شود تا از طبیعت واقعی سیاست خارجی که با غیر قابل انتظار همراه است غافل شویم.

انتظار و ثبات در غرب: اشتباه شناختی ایالات متحده 

این ثبات و قدرت آرامش بخش که از پیش بینی آینده حاصل می‌شود، نتیجه تبدیل «غیر قابل انتظار» به «قابل انتظار» است که کم و بیش مختص به سیاست داخلی یک کشور است. مثال ایالات متحده در وضعیت کنونی آن به درک بهتر این موضوع کمک می کند: برای دهه‌ها، غرب قدرت خود را از ثبات و قابل انتظار بودن کسب می‌کرد. غرب، به لطف دانش، برنامه‌ریزی و پیش‌بینی‌های خود، توانسته بود نوعی سرزمین موعود و عدن برای خود ایجاد کند که در آن درخت دانش در دسترس آن بود. حاکمیت قانون، ثبات، قابل پیش‌بینی بودن و قابل انتظار بودن، همگی به حاکمیت نوعی آرامش در غرب کمک کرده بودند. بیهوده نیست که بسیاری از افرادی که به غرب سفر می‌کنند، در اولین مواجهه این آرامش را به شکلی عمیق تجربه می‌کنند. استفاده از دانش در صنعت و تکنولوژی نوعی قابل انتظار بودن برای جلوگیری از هر چیزی که غیر قابل انتظار و در نتیجه خارج از کنترل، سلطه و نظارت بشر است را در غرب فراهم کرده است، در حالی که این آرامش روی دیگر خود را یعنی یکنواختی و بی روحی را به ارمغان آورده است! به همین دلیل است که در کنار آرامش عجیب در غرب به سبب کم کردن هرآنچه غیر قابل انتظار است از یکنواختی، بی روحی و زندگی ماشینی هم صحبت می شود. 

این ثبات، قابل پیش‌بینی بودن و قابل انتظار بودن، نشان از «تحت نظر» بودن شرایط در غرب داشته و دارد: همه چیز تحت نظارت و کنترل است! پیش بینی پذیری شرایط با استفاده از تکنولوژی یک بعد مسئله است. بعد دیگر آن بر می گردد به «حاکمیت قانون». به لطف این حاکمیت همه گیر است که به ندرت می توان با «غیر قابل انتظار» در غرب مواجه شد. شاید از کسانی که اندکی در غرب زندگی کرده اند این را شنیده اید که «همه چیز مشخص است»! در واقع، به لطف این «شفافیت» (دقت بفرمایید که «شفافیت» که با کنترل، اعتماد و آرامش مرتبط است نیز با دیدن و بینایی مرتبط است) است که شهروندان از حقوق خود آگاه هستند و در صورت انجام وظایف خود، درست به مانند دفترچه راهنما یک ماشین، با هیچ گونه غیر قابل انتظاری روبرو نخواهند شد. 

حاکمیت قانون هم تا حدودی نتیجه تغییر شیوه نگرش بود! در واقع، در الگوی قدیمی حاکمیت، استثنا قانون بود؛ به این معنی که شاه، میل و خواست او قانون محسوب می‌شد. تنها چیزی که قابل انتظار بود، این بود که شاه چیزی را مطلوب بدارد و مطلوب بودن شاه هم قابل انتظار نبود! این حاکم نبود که به قانون تمکین می کرد، بلکه این قانون بود که به حاکم تمکین می کرد. چنین جامعه ای، جامعه‌ای بی‌قانون بود که حاکمیت قدرت خود را از غیر قابل پیش‌بینی بودن خود می‌گرفت. افراد در جامعه انتظار هر چیزی را داشتند و «هیچ چیز مشخص نبود». هر چیزی می توانست بر سر هر کسی بیاید و تنها توضیح و توجیه برای آن هم میل، خواسته و قضاوت شاه بود. حاکمیت و جامعه قدیم جامعه بحران بود به این شکل که در آن نه حاکمیت قانون بلکه قانون حاکمیت جریان داشت. در شیوه حکمرانی معاصر اما کاملا برعکس است؛ به این معنی که با روی کار آمدن حاکمیت قانون، حاکمیت قدرت خود را به وسیله قانون تثبیت و با استثنا تحکیم می‌کند، به این معنا که قانون تبدیل به اصل شده است و در شرایطی که حاکمیت با خطر مواجه شود، با اعلام شرایط اضطراری، بی‌قانونی به شکل استثنا و غیر قابل انتظار بودن به شکل موقتی، قانون را هم تثبیت و هم تحکیم می‌کند. در واقع، استثنا وجود دارد چون قانون وجود دارد و نقش استثنا هم تحکیم قانون و تحکیم اصل قانون است، نه به چالش کشیدن آن! به عبارت دیگر، در حکمرانی معاصر، استثناها و اعلام شرایط اضطراری نه به‌عنوان تهدیدی برای حاکمیت قانون، بلکه به‌عنوان ابزاری برای تثبیت و ادامه آن در شرایط خاص عمل می‌کنند.

حالا اما حاکمیت ایالات متحده شکلی دیگر از اعمال قدرت را برگزیده است و آن نه قابل پیش‌بینی بودن سنتی، بلکه غیر قابل پیش‌بینی بودن است. در نگاه اول شاید بتوان این را با نوعی قدرت فرابشری مقایسه کرد. هرچه باشد، گفته شد که حضرت موسی (ع) نتوانست خداوند متعال را ببیند؛ یعنی خداوند متعال برای او غیر قابل دیدن باقی ماند. اما، چنین برداشتی اشتباه است چرا که می‌بینیم که اگرچه خداوند متعال غیر قابل دیدن و نادیدنی است، اما غیر قابل پیش‌بینی نیست! در واقع، همان‌طور که گفته شد، نظام‌مند بودن جهان که نشان از نظم آسمانی دارد، یکی از دلایلی بود که به پیشرفت علم کمک کرد. بشری که از ثبات نسبی، به لطف معاد، تا حدودی اطمینان حاصل کرده بود، شروع به کنجکاوی و کنکاش در طبیعت پرداخت. آنچه حاکمیت ایالات متحده در آن اشتباه کرده است، این است که «غیر قابل انتظار» بودن خود را بدون هیچ گونه نظم و نظامی ارائه می‌دهد. در واقع، اشتباه کنونی ایالات متحده در شیوه پرتاب قدرت آن است. این اشتباه اولین باری نیست که در حکمرانی ایالات متحده رخ می دهد اما شاید اولین بار است که این چنین اتفاق می افتد. 

در ادبیات نظامی ایالات متحده اصطلاحی است به نام Shock and Awe. این دکترین نظامی که در جریان حمله سال ۲۰۰۳ میلادی ایالات متحده به عراق بسیار معروف شد برای توصیف راهبرد غلبه بر دشمن با نمایش عظیم نیروی نظامی استفاده می‌شود که با هدف ایجاد ترس، تضعیف روحیه و احتمالا از میان بردن مقاومت آن‌ها است. در این روند، تسلط سریع به‌گونه‌ای طراحی می شود که سطح شدید «شوک و وحشت» به‌طور فوری یا در زمان مناسب علیه دشمن اعمال شود تا اراده آن برای ادامه مبارزه را ناتوان کند و کنترل محیط را به دست گیرد و ادراک دشمن از رویدادها را به‌ قدری دچار اختلال کند که دشمن نتواند در سطوح تاکتیکی و راهبردی مقاومت کند. استفاده عظیم و همه جانبه از قدرت باعث می شود تا رقیب در این فرآیند از هر گونه پیش بینی باز بماند و توانایی برنامه ریزی را از دست بدهد. 

آنچه حاکمیت ایالات متحده در حال انجام است استفاده از این دکترین نظامی اما در سطح سیاسی است! مشکل اما در اینجاست که بر خلاف آنچه در زمینه نظامی رخ می دهد، در زمینه سیاسی این روش نمی تواند در بلند مدت چندان سودمند باشد چنانکه شاهد نتایج مخرب این سیاست ها به خصوص پس از دوره جرج بوش پسر بوده ایم. در این رابطه به نظر می رسد که حاکمیت ایالات متحده در تعبیر«awe» دچار اشتباه شده است! واژه «awe» در فارسی به معنای «وحشت»، «هیبت»، «تعجب عمیق» یا «احترام شدید» است. این واژه به حسی اشاره دارد که در برابر چیزی عظیم، شگفت‌انگیز یا ترسناک ایجاد می‌شود، که معمولا ترکیبی از احترام و ترس است. مشکل و پیچیدگی در این حس و اصطلاح این موضوع است که «احترام و ترس» را چگونه می خواهیم تعبیر کنیم و یا بهتر بگویم که انتظار تعبیر آن توسط دیگران نسبت به ما چگونه است؟ برای مثال، آیا احترام و ترس به شکلی است که در برابر افراد بزرگ تر یا مسن تر احساس می کنیم یا از نوعی است که بعضا در برابر اراذل و اوباش از سوی مردم بی دفاع حس می شود؟! در واقع، به نظر می رسد که حاکمیت فعلی ایالات متحده در اشتباه شناختی برای اعمال این احترام و ترس قرار دارد تا جایی که باید گفت تلاش برای awesome (شگفت انگیز/ فوق العاده) بودن را با awful (ترسناک/وحشتناک) بودن اشتباه گرفته است!

این غیر قابل پیش‌بینی بودن و وحشتناک بودن که حاکمیت فعلی ایالات متحده سرلوحه سیاست خود قرار داده است البته در حاکمیت‌های گذشته ایالات متحده نیز وجود داشته، اما درست مانند معجزه در نظام طبیعت، اصل نبود و استثنا بوده اند. حالا اما این استثنا به اصل تبدیل شده است و همان‌طور که رئیس جمهور ایالات متحده نیز بارها تکرار کرده و در رفتار سیاسی وی به وضوح و تکرار دیده شده، غیر قابل پیش‌بینی بودن به پایه قدرت برای ایالات متحده تبدیل شده است. نتیجه اعمال قدرت از راه غیر قابل انتظار بودن همین شده است که اورزولا فون در لاین، رئیس کمیسیون اروپا، با قرار دادن ذهنیت اروپا در برابر ذهنیت جدید ایالات متحده در سخنرانی خود در پارلمان اروپا در تاریخ ۲۰ مارس سال جاری میلادی در توصیف اروپا چنین گفت: «نشانه بارز ما نه تنها این است که بزرگ‌ترین بازار جهان هستیم، بلکه این است که قابل اعتماد و پیش‌بینی‌پذیر هستیم».

تغییر ذهنیت در سیاست خارجی - صحبت از «انتظار» گمراه کننده است 

زمانی که بشر با محیطی پیش‌بینی‌پذیر و قابل انتظار روبرو است، می‌تواند نوعی آرامش و قرار را تجربه کند. این آرامش و قرار از اعتماد نشأت می‌گیرد. به همین دلیل است که در میان افراد ناشناس به ندرت می‌توان احساس آرامش کرد؛ زیرا اعتماد میان آن‌ها به‌طور طبیعی وجود ندارد. در محیط خانه، به لطف بسته بودن آن و کنترل ورودی‌ها، غیرقابل‌انتظار به حداقل رسیده است. این خود دلیل قفل کردن در خانه پیش از به خواب رفتن است. مرزها نیز مانند در و پنجرهٔ خانه هستند که با نظارت و کنترل، غیرقابل‌انتظاری را به حداقل می‌رسانیم و آرامش را فراهم می‌کنیم. این در حالی است که محیط بیرون از خانه، محیطی مملو از غیرقابل‌انتظارها است. در عرصه سیاست خارجی، این غیرقابل‌انتظار بودن حتی به‌ مراتب بیش تر از آن چیزی است که در داخل مرزها و در داخل کشور با آن روبرو هستیم. در این محیط، اعتماد میان دولت‌ها به‌سختی شکل می‌گیرد، چرا که رفتار کشورها غالبا غیرقابل‌پیش‌بینی است و منافع متناقض و رقابت دائمی بر سیاست خارجی سایه افکنده است.

بیایید تا این توضیح را به شکل مفهومی و منطقی بهتر بررسی کنیم: در تحلیل مفهومی صلح در سیاست خارجی، می‌توان گفت که صلح نیازمند اعتماد است؛ به این معنا که بدون وجود اعتماد، صلح واقعی نمی‌تواند شکل بگیرد. از سوی دیگر، خود اعتماد نیز بر پایه‌ انتظارپذیری استوار است؛ یعنی اعتماد زمانی ممکن می‌شود که کنشگران بتوانند رفتار یکدیگر را تا حدی پیش‌بینی کنند. بنابراین، اگر انتظار پذیری وجود نداشته باشد، اعتماد نیز نمی‌تواند شکل بگیرد و اگر اعتماد وجود نداشته باشد صلح نیز نمی تواند شکل بگیرد. حال اگر بپذیریم که در عرصه سیاست خارجی، به‌دلیل منافع متعارض، رقابت دائمی و عدم شفافیت، امکان پیش‌بینی دقیق رفتار دیگر کشورها وجود ندارد، در نتیجه انتظارپذیری از میان می‌رود. از بین رفتن انتظارپذیری به معنای از بین رفتن بستر لازم برای اعتماد است، و در نبود اعتماد، صلح نیز به‌عنوان یک وضعیت پایدار و قابل اتکا، ناممکن خواهد بود («صلح» فراتر از نبود جنگ است). بنابراین، در منطق سیاست خارجی، نبود صلح نتیجه مستقیم فقدان اعتماد و فقدان اعتماد نیز نتیجه فقدان انتظارپذیری است. 

در چنین محیطی، صحبت از «انتظار» به اندازه صحبت از «اعتماد» نامعتبر و گمراه‌کننده خواهد بود. اساسا، در سیاست خارجی نباید و نمی‌توان از «انتظار» سخن گفت و باید همواره اصل را بر مبنای «غیر قابل انتظار» نهاد. سیاست خارجی محل پیش‌بینی نیست، بلکه بیشتر محل آمادگی برای حوادث غیرمترقبه است. شکل پیش‌بینی در آن بیش تر از پیش‌بینی آب و هوا، به آمادگی‌ها برای مقابله با حوادث غیرمترقبه و نوع آمادگی و برنامه‌ریزی آن، از جنس آمادگی و برنامه‌ریزی برای پیشبرد اهداف در زمان وقوع حادثه است. این بدان معنا نیست که محیط سیاست خارجی همیشه در بحران است، بلکه بدان معناست که از نظر ذهنی، نگرشی و برنامه‌ریزی، همواره باید بر اساس اصل غیر قابل انتظار حرکت کرد، درست به مانند فردی که در جنگل تاریک در حال قدم زدن است. این فرد به هر حال قدم می‌زند و به فعالیت‌های خود می‌پردازد، اما ذهنیت او بر مبنای وقوع خطر در هر لحظه و از هر مکان است و سعی می‌کند تا بدین شکل اوضاع را در حد امکان و توان «تحت نظر» داشته باشد. درست به مانند شیوه حکمرانی قدیمی و بر خلاف شیوه حکمرانی معاصر، در سیاست خارجی نمی توان و نباید از «حاکمیت قانون» صحبت کرد و باید به جای آن از «قانون حاکمیت» صحبت به میان آورد. آنچه در سیاست خارجی تعیین کننده رفتار کنشگران خارجی است نه قانون یا انتظار از طرف های دیگر برای تبعیت از قانون یا هر گونه الگوی رفتاری بلکه «قدرت» یک کشور است. این قدرت هم نه تنها قدرت سخت یا قدرت نظامی بلکه باید به شکل «awe»، یعنی احترام از سر هیبت و شگفت انگیز بودن باشد، بدون اینکه به وحشت تنزل پیدا کند. 

شرط تغییر ذهنیت در برخورد با چنین محیطی و در تحلیل‌ها، جدا کردن موضوع قوانین بین‌الملل از سیاست خارجی است. دستگاه خارجی کشور باید از هر دو حوزه بهره ببرد، اما مسئولیت اصلی باید بر عهده بخش سیاست خارجی باشد که قوانین بین‌الملل را تنها ابزاری برای پیشبرد و حفظ منافع کشور می‌بیند. در شرایط غیر قابل انتظار و غیر قابل اعتماد، صحبت از قوانین بین‌الملل و قوانین به‌طور کلی باید تنها در جهت پیشبرد منافع و نه به‌عنوان اصل قابل اتکا باشد. در همین راستا، مسئولیت دستگاه‌های آموزشی و دولتی نیز در درجه اول باید نه آموزش حقوقدان، بلکه تربیت سیاستمدار و استراتژیست باشد که با آشنایی به محیط سیاست خارجی بتواند از منافع کشور دفاع کند. این رویکرد نه تنها به کارآمدی دستگاه دیپلماسی کمک می‌کند، بلکه به کشور نیز یاری می‌رساند تا در دنیای پیچیده و در حال تغییر، از ظرفیت‌ها و امکانات خود به بهترین شکل استفاده کند.

علی مفتح

نویسنده خبر

دانش آموخته فلسفه و مطالعات اروپایی از بلژیک

اطلاعات بیشتر

کلید واژه ها: دیپلماسی سیاست خارجی سیاست خارجی ایران سیاست خارجی اتحادیه سیاست خارجی امریکا علی مفتح انتظار غیرقابل انتظار آینده


( ۴ )

نظر شما :