یک پرسش، یک پاسخ؛ منوچهر فرهنگ در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک (بخش هفتم)

چرا شاه به کربلا رفت اما به نجف نرفت؟/روایت دست اول از آغاز روابط ایران و چین

۰۸ تیر ۱۴۰۳ | ۱۵:۰۰ کد : ۲۰۲۶۸۳۰ اخبار اصلی مجله دیپلماسی
منوچهر فرهنگ، نخستین معاونت سفارت ایران در چین در گفت وگو با دیپلماسی ایرانی می گوید: از قدم اول متوجه شدم که رفتن به چین با مسافرت به کشورهای دیگر تفاوت دارد. پرواز مستقیم به پکن وجود نداشت. در ژوئن ۱۹۷۲ تنها راه این بود که به هنگ کنگ پرواز کرده سپس با قطار تا مرز چین رفته و بعد هم قطار تا شهر کانتون (گوانجو) و سپس پرواز داخلی از کانتون به پکن. با تمام سختی هایش و در وسط تابستان گرم با زن و بچه این کار را کردیم. البته چون بعد فهمیدیم که در پکن خرید هیچ یک از اقلام مورد نیاز زندگی مدرن موجود نیست، در هنگ کنگ یک هفته اقامت کردیم و هر چه به نظرمان می آمد خرید کردیم. از سفارش کت و شلوار و کفش و خرید احتیاجات کودک گرفته تا دیگ و قابلمه. سفر زمینی به مرز چین و بعد انتظار در فرودگاه در گرمای تابستان و سپس گرفتن پرواز به پکن طاقت فرسا بود. در هواپیما هیچ همسفر غیر چینی نبود و وقتی آب آشامیدنی سفارش دادیم آب جوش برایمان آوردند که از آن به بعد فهمیدیم برای تصفیه، چینی ها آن را می جوشانند. عصر دیر وقت که به فرودگاه پکن رسیدیم هیچکس در فرودگاه نبود. از جمله هیچ یک ازهمکاران سفارت که ماه های قبل رفته بودند و جناب آرام گفته بود برای کمک به ما به فرودگاه بیایند. مدتی انتظار کشیدم تا توانستم با آنها تماس بگیرم که در جواب گفتند ساعاتی زودتر در فرودگاه بوده و به آنها گفته اند پرواز آن روز لغو شده است. به هر حال محبت کرده و مجددا آمدند و هنگام ترک فرودگاه که خیلی هم با شهر فاصله داشت متوجه شدیم که پشت سرمان درهای آهنین فرودگاه را به مانند یک مغازه بستند و تعطیل کردند!
چرا شاه به کربلا رفت اما به نجف نرفت؟/روایت دست اول از آغاز روابط ایران و چین

 مصاحبه کننده: معین نیک طبع

دیپلماسی ایرانی: منوچهر فرهنگ حائری متولد سال ۱۳۱۷ و فارغ التحصیل اقتصاد از آمریکا، از خانواده ای با پیشینه دیپلمات است که ابتدا در سازمان ملل متحد مشغول به کار شد و سپس در سال ۱۳۴۷ به وزارت امور خارجه پیوست. ایشان در سال ۱۳۵۱ به همراه عباس آرام، وزیر امور خارجه و نخستین سفیر ایران در جمهوری خلق چین، به پکن رفت و در برقراری روابط ایران و چین خدمت کرد. وی علاوه بر مسئولیت های خود در پکن، تصدی امور مربوط به آغاز و سه سال نخست روابط ایران با کره شمالی را نیز دارا بود. ایشان پس از مأموریت چین به مأموریت کپنهاگ اعزام و با مهرانگیز دولتشاهی، نخستین سفیر زن ایران همکاری کرد. بعد از انقلاب نخست به عنوان کاردار در کپنهاگ و سپس به استکهلم اعزام شد و تا سال ۱۳۵۹ در وزارت امور خارجه حضور داشت. منوچهر فرهنگ حائری بعد از پایان خدمت در وزارت امور خارجه در سوئد مقیم و با دریافت دکترا در رشته بازاریابی صنعتی و بین المللی به تدریس در دانشگاه صنعتی لولئو پرداخت و در سال ‌های ۱۳۷۲ تا ۱۳۹۳ به مدت بیست و یک سال برای تدریس در دوره های مدیریت در سازمان مدیریت صنعتی به ایران سفر کرد. در بخش هفتم از سری مصاحبه‌ های "یک پرسش، یک پاسخ؛ دیپلمات‌ های اواخر پهلوی دوم و اوایل جمهوری اسلامی در گفت و شنودی از روزگاران دیپلماتیک،" با منوچهر فرهنگ حائری به گفت و شنود پرداخته ام.

جناب فرهنگ ابتدا در صورت تمایل در خصوص پیشینه دیپلماتیک خانوادگی خود بفرمایید.

خاطرات من از دیپلماسی ایران و دیپلمات های ایرانی به سال‌ ها قبل از انقلاب (دوره کودکی و نوجوانی) باز می گردد زیرا به هنگام نخستین مأموریت پدرم در سفارت ایران در بغداد متولد شدم (سال ۱۳۱۷). پدرم، عبدالعلی فرهنگ حائری، ابتدا در سمت کارمند اداری استخدام و سپس به کادر سیاسی ارتقاء یافته بود. امتیاز وی علاوه بر ادبیات فارسی، دانش زبان عربی بود و در نتیجه تمامی مأموریت هایش در کشورهای عربی و ‌از جمله دو بار متوالی در بغداد بود. نظر به اهمیت روابط ایران با کشورهای همسایه در زمان رضاشاه و توسعه فرهنگ ایران در کشورهای مجاور و در رأس آنها عراق (به هنگام پایان تحت الحمایگی انگلستان و آغاز رژیم سلطنتی)، سفارت ایران در بغداد از اهمیت و موقعیت خاصی برخوردار بود. از خاطرات کودکی و نوجوانی ام در بغداد در دهه های ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ که مربوط به وزارت امور خارجه می شود چند نکته را برایتان تعریف می‌کنم، شاید برای نسل امروز جالب باشد:
۱) ساختمان مجلل سفارت ایران که در زمان رضاشاه به عنوان نماد تمدن و فرهنگ ایرانی  توسط آرشیتکت های ایتالیایی، بناهای مصری و کارگران ایرانی ساخته شده بود ‌و ورودی آن با دو مجسمه سنگی بزرگ سربازان هخامنشی مزین بود در تمامی شهر بغداد (منطقه کراده مریم) آدرس مهمی به شمار می رفت؛ 
۲) سفرای ایران در بغداد همواره از میان برجسته ترین دیپلمات‌ های ایران (در سطح وزیر یا معاون وزیر امور خارجه) انتخاب می شدند. در سال‌ های ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۷ افرادی مانند مظفر اعلم، موسی نوری اسفندیاری، محسن رئیس، محمد شایسته، حسین قدس نخعی و دیگران برای این مهم انتخاب شدند؛
۳) بازدید ایرانیان سرشناس و عامه مردم نه فقط برای زیارت عتبات بلکه برای خرید از مجتمع های تجاری معروف (مانند اوروزدی بک و حسو اخوان) انجام می شد. به خاطر بیاوریم تا قبل از دسترسی ایران به درآمدهای نفتی بالا و قبل از سقوط سلطنت در عراق،  شهر بغداد در اثر تحت الحمایگی انگلستان مدرن تر از تهران بود. (سال‌ ها قبل از تهران سیستم لوله کشی آب، اتوبوسرانی شهری مدرن، فروشگاه های بزرگ و سینماهای مدرن را دارا بود). بازدید غلامرضا پهلوی و خرید او از فروشگاه ها با راهنمایی پدرم و همراهی من در حدود سن نه سالگی هنوز در حافظه ام هست؛
۴) در رأس فعالیت های وسیع فرهنگی ایران در عراق برای اشاعه زبان فارسی و فرهنگ ایرانی، فراهم آوردن امکانات وسیع برای توسعه مدارس ایرانیان در عراق بود (مانند مدارس شرافت در بغداد، اخوت در کاظمین، علوی در کربلا و...). آغاز بامدادی هر یک از این مدارس با موسیقی و خواندن سرود ملی ایران توسط دانش آموزان که از بلندگوها پخش می شد توأم بود. به خاطر داشته باشیم که نخستین مدال المپیک تاریخ ورزش ایران (المپیک لندن، سال ۱۹۴۸) توسط جعفر سلماسی، ناظم دبستان و دبیرستان شرافت در بغداد به دست آمد یا اینکه بالاترین مربی شنای ایران (ابرپوش) را دولت ایران به سمت معلم ورزش همین مدرسه تعیین کرد؛ 
۵) شاید برای اکثریت نسل امروز، موضوع اشغال اراضی فلسطینی توسط صهیونیست ها و اعلام پایه گذاری کشوری به نام اسرائیل در سال ۱۹۴۸ یک مسأله تاریخی باشد ولی برای من یک خاطره شخصی است. ۹ ساله بودم و دانش آموز دبستان شرافت در بغداد (کامبیز شایسته فرزند سفیر وقت ایران و من تنها دو دانش آموزشی  بودیم که از ایران آمده بودیم و بقیه فرزندان ایرانیان مقیم عراق بودند). روزی در سال ۱۹۴۸ که من حدود نه ساله بودم ناگهان هزاران دانش آموز مدارس عراقی به دبستان ما هجوم آوردند و از همگی ما خواستند به تظاهرات بپیوندیم. ما اصلا نمی دانستیم موضوع از چه قرار است ولی مجبور به پیوستن به جمعیت هزاران نفری گروه های مردم در خیابان ‌های بغداد و سیل جمعیت شدیم. شعارهای مردم برای من نامفهوم بود و فقط پس از گذشت ساعت ها متوجه شدم از مناطق آشنای شهر دور هستم و راهم را گم کرده ام. کاملا ترسیده بودم. بالاخره با کمک مردم محل توانستم با پدر ‌و مادرم تماس بگیرم. در مراجعت به خانه، پدرم برایم توضیح داد که: "خشم مردم عرب از خبر امروز است؛ اعلام تشکیل یک دولت مستقل یهودی در اراضی فلسطینی." البته در آن سن برایم موضوع قابل فهم نبود زیرا در آن زمان ادیان مختلف در بغداد بودند که ظاهرا در صلح و صفا با هم زندگی می‌کردند ‌یا اینکه اغلب تجار بازار بزرگ بغداد یهودی بودند. سال‌ ها بعد متوجه شدم که آن روز پیوستن به تظاهرات در کودکی چه نقطه عطفی در تاریخ منطقه خاورمیانه بوده است؛
۶) خاطره دیگری که از دوران اقامت در بغداد برایم به جا مانده مربوط به آغاز وقایع ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می شود. در خصوص اینکه محمدرضاشاه آدم مذهبی بود یا خیر و تا چه اندازه به اصول و اعتقادات دینی پایبندی داشت مطالب زیادی نوشته شده و از جمله در خاطرات خود او. می دانیم که قبل از کودتای ۲۸ مرداد نامبرده با هواپیمای شخصی و در معیت ثریا اسفندیاری و به مقصد رم، ایران را ترک گفت ‌و سر راه در بغداد توقف کرد. ظاهرا برج مراقبت فرودگاه بغداد متوجه سرنشینان هواپیما نشده ولی پس از مدتی و به دنبال تماس با دربار پادشاهی عراق (ملک فیصل) متوجه موضوع می شوند و به دنبال آن کسانی از دربار برای استقبال از میهمان ناخوانده به فرودگاه می آیند. حسین فاطمی، وزیر امور خارجه مصدق که به نحوی از خروج شاه از ایران مطلع می شود فورا به مظفر اعلم، سفیر ایران در بغداد دستور می‌دهد که نه او و نه هیچ یک از کارمندان سفارت اجازه استقبال از محمدرضاشاه را ندارند و در صورت سرپیچی از سمت خود عزل و اخراج خواهند شد. از قرار معلوم محمدرضاشاه در روز دوم اقامت در بغداد تصمیم به زیارت کربلا می گیرد (به خاطر داشته باشید که در آن زمان کل هیأت حاکمه عراق سنی مذهب و و در نتیجه تابع رسوم شیعیان نبودند.) ظاهرا برای سفر شاه و ثریا به کربلا مشکلی که پیش می آید این است که ثریا چادر سیاه به همراه نداشت و یافتن چادر مناسب برای او که بسیار بلند قد بود آسان نبود و در نتیجه از دربار عراق با سفارت ایران تماس می گیرند و مشکل را در میان می گذارند. آنچه را به خاطر دارم این است که همان روز پدرم تلفنی با خانه ما تماس گرفت و گفت راننده سفارت را می فرستند و از من خواست که فوری چادر سیاه زن دایی ام را از او قرض بگیرم و به سفارت ببرم. مطلب از این قرار بود که همسر دایی که قد بلندی داشت و نامش عفت الملوک دزفولی و مقیم کرمانشاه بود برای دیدار ما و زیارت عتبات به بغداد آمده بود و نزد ما اقامت داشت. خلاصه اینکه من دستور پدر را انجام دادم. در عکس هایی که بعدا از زیارت شاه و ثریا در حرم کربلا منتشر شد به خوبی عدم آشنایی ثریا با چادر سرکردن و قد بلند او نمایان است (به خاطر بیاوریم که ثریا مادر آلمانی داشت و در آلمان بزرگ شده بود). جالب اینجاست که کسانی که در داخل حرم در کربلا شاه و ثریا را همراهی می کردند استاندار کربلا و تعدادی از روحانیون شیعه بودند. جالب تر اینکه سال گذشته یعنی پس از گذشت هفتاد سال معلوم شد استاندار کربلا که در عکس هم در کنار شاه و ثریا ایستاده، عباس البلداوی نام داشت و نامبرده عموی دکتر ریاض البلداوی است که از روان پزشکان معروف در سوئد و همچنین از دوستان نزدیک من است. در ارتباط با زیارت شاه از کربلا نقل قولی (صحت و سقمش را نمی دانم) از روحانی کلیددار حرم کربلا که او هم در عکس حضور دارد بدین مضمون نقل است که شاه در این سفر هنگام بوسیدن ضریح گفته است که در این سفر به زیارت کربلا اکتفا می کند و به زیارت نجف و حرم امیرالمومنین نخواهد رفت مگر اینکه به تاج و تخت خود بازگردد. به همین جهت بود که پس از موفقیت کودتای ۲۸ مرداد، شاه در مراجعت از رم به سوی تهران بار دیگر در بغداد توقف کرد و این بار به زیارت کربلا و همچنین به زیارت حرم در نجف رفت. 
علت تفصیل در پاسخ به سوال شما از اینجا ناشی می شود که شاید فکر می‌کنم کسان زیادی باقی نمانده‌اند که از زندگی داخلی دیپلمات ‌های ایرانی در هشتاد سال قبل برایتان تعریف کنند و یا از اهمیت روابط دوجانبه ایران با همسایگان در آن زمان برایتان بگویند. 
روابط ایران و عراق در قرن بیستم به زمان قاجار برمی گردد ولی رضاشاه با سفرش به «بین النهرین» در سال ۱۹۰۶ فصل جدیدی را آغاز کرد. به خاطر داشته باشیم که عراق مستقل شده از امپراتوری عثمانی و سپس تحت الحمایگی انگلستان و سنی مذهب بودن طبقه حاکمه عراق همواره مخالف نفوذ ملی گرایی ایرانی، زبان فارسی و حمایت از شیعیان (غالبا با ریشه های ایرانی) بود. یادم هست تفاوت گذاشتن بین «عرب» و «عجم» در واژگان مردم محل بسیار رایج و مقابله با نفوذ فرهنگی ایران بین ایرانیان مقیم عراق بخشی از سیاست حکومت عراق بود و درست به همین دلیل زندگی دیپلمات ‌های ایرانی در عراق صرفا یک «مأموریت» ساده نبود. کارمندان به نحوی به فرزندان می آموختند که رفتارشان در چارچوب مشخصی باشد. خوب یادم هست که من آموخته های خود را به فرزندان وابسته های نظامی ایران که به عراق اعزام می شدند یاد می دادم (در آن زمان افسران برجسته ای مانند تیمسار قریب و تیمسار سورنا وابستگان نظامی در عراق بودند). خاطرات مأموریت پدر در سفارت ایران در بغداد، فضاهای داخلی هم برای من داشت و دو نکته قابل ذکر است: یکی تفاوت های اعتقادی و میزان رعایت اصول مذهبی بین کارمندان و دیگری تفاوت های امکانات مادی بین آنها. من باب مثال پدر و مادر خود من که رفتار اجتماعی شان بسیار مدرن بود در خانه نمازشان ترک نمی شد و پدرم قرآن را به طور کامل در حافظه داشت. ولی هیچ‌گاه نمی شنیدم با همکاران موضوع دیانت مطرح شود یا اینکه راننده سفیر که مورد احترام همگان بود و فرزندانش همبازی ما، یک ارمنی ایرانی بود به نام اسحاق کاسپار. نکته دیگر تفاوت امکانات مالی بین کارمندان سفارت بود. دوره پدر من آغاز تدریجی باز شدن درهای خدمت در وزارت امور خارجه به روی همه کسانی بود که شرایط لازم را از نظر دانش و تحصیلات داشتند و معروف بود که سطح حقوق «وزارت امور خارجه ای ها» بسیار پایین است (حتی در مأموریت) و در عوض پرستیژشان بالا. در نتیجه آنها که اصطلاحا از «هزار فامیل» بودند از امکانات مالی بیشتری هم برخوردار بودند معذالک در حافظه و خاطره من، هر چند از گروه خانوادگی صرفا «حقوق بگیر» بودم، به نظر می رسید «نماینده ایران بودن در خارج» بر همه چیز غلبه می‌کرد و با این ترتیب بود که برایم خاطرات کودکی شیرینی توأم با عشق به ایران به جا گذاشت. 

چه زمانی مأموریت پدر در بغداد تمام شد و به ایران برگشتید؟

پایان مأموریت پدر در بغداد، سال ۱۳۳۰، هم زمان بود با دوره دولت های جبهه ملی در ایران و آغاز دوره دبیرستان من در تهران که در دبیرستان رهنما (خیابان امیریه – خیابان فرهنگ) آغاز و در دبیرستان البرز پایان یافت. جو سیاسی پر هیجان ایران، میتینگ های بزرگ، تظاهرات روزمره، بحث‌ های جالب احزاب و گروه های راست و چپ، آشنا شدن با دولت های دوره مصدق و مردم هم وطن برایم بسیار آموزنده بود. صادق قطب زاده در همان دبیرستان رهنما دو سال بالاتر از من بود و نه فقط ورزشکار و کاپیتان تیم والیبال بلکه شعارهای سیاسی اش همواره شنیده می شد. ظاهرا چند برادر بودند و پدرشان در خیابان قزوین (امیریه) فروشگاه و کارگاه چوب بری داشت. یکی از خاطراتی که هنوز به یادم هست این است که در دبیرستان رهنما کلاس هفتم یک روز آمدند سرکلاس وگفتند از دفتر ناظم دبیرستان احضار شده ای. نوع عکس العمل همکلاسی ها مرا نگران کرد. پس از ورود به دفتر ناظم متوجه شدم چند نفر – که بعد متوجه شدم دبیران زبان عربی دبیرستان هستند – دور اتاق نشسته و جوانی هم وسط اتاق ایستاده و متحیر به نظر می‌رسد. ناظم خطاب به من گفت: "فرهنگ! تو که در کشورهای عربی زندگی کرده ای می فهمی این بابا که این وسط ایستاده چه می‌گوید؟ این آقایان که ماشاءالله هیچ کدام نفهمیدند (اشاره به معلمان زبان عربی که دور و بر نشسته بودند)." به عربی محاوره ای (خیابانی) که یاد گرفته بودم از آن شخص نگران ایستاده در وسط اتاق سوال کردم. او هم جواب داد و من ترجمه کردم: "او می گوید که فلسطینی است و دنبال آدرس خانه آیت الله کاشانی بوده که شاید بتواند کمکی دریافت کند. از فراش مدرسه ما که در بیرون در دبیرستان ایستاده بوده راجع به آدرس سوال کردم ولی فراش که متوجه نشده قصد او چیست و شاید مشکوک بوده او را کشان کشان به اینجا آورده." سپس ناظم به من رو کرد و گفت: "فرهنگ... چه خوب شد تو اینجا بودی و ما فهمیدیم. این آقایان که نمی دانستند او چه می‌گوید. حال معلوم شد عربی ای که آنها درس می‌دهند برای عربی یاد نگرفتن است. نه برای عربی یاد گرفتن. خب فرهنگ، تو برگرد سر کلاس." دفعه بعد که درس عربی در کلاس داشتیم، در ابتدای جلسه معلم آمرانه رو به من کرد و گفت: "تو! فرهنگ! لازم نیست سر کلاس بنشینی. برو بیرون..." 

بعد از پایان دوره دبیرستان در مدرسه البرز، تحصیلات دانشگاهی را در آمریکا شروع کردید. چه شد این کشور را برای تحصیل انتخاب کردید؟

پس از اخذ دیپلم از دبیرستان البرز دوست داشتم که تحصیلات دانشگاهی ام را در کشوری انگلیسی زبان ادامه دهم و آن روزها آمریکا محبوب شده بود (بر خلاف نسل های قبل که انگلستان و فرانسه محبوبشان بود). موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاردم. پدر در جواب گفت: "ما دلمان می‌خواهد با خواسته ات موافقت کنیم ولی خودت می دانی پرداخت هزینه تحصیل تو در آمریکا برای بودجه ما غیر ممکن است." من که به شدت علاقمند به رفتن بودم در جواب گفتم کافی است هزینه مسافرت و سه ماه خرج تحصیل و زندگی مرا بدهید. برای بقیه اش من آنجا کار می‌کنم. همین طور هم شد. هرچند برایم پول می فرستادند و می دانستم برای یک دیپلمات وزارت امور خارجه در آن سال ها چقدر دشوار است ولی همانطور که قرار بود نیمی از هزینه ها را با کارهای نیمه وقت و در تابستان تمام وقت فراهم می کردم.

با توجه به مأموریت های پدر در کشورهای عربی و آموختن زبان عربی، زبان انگلیسی را قبل از عزیمت به آمریکا در ایران فرا گرفتید؟

آشنایی به زبان عربی از محیط زندگی بود ولی انگلیسی را از طریق کلاس های مخصوص زبان آموخته بودم.

زمانی که برای تحصیل به آمریکا رفتید، پدر هنوز در وزارت امور خارجه حضور داشتند؟

بله در موقع عزیمت به آمریکا ایشان در وزارت امور خارجه بودند و پس از رفتن من، به مأموریت قاهره رفتند. علی فرهنگ حائری آخرین فرزند خانوده که بیست سال از من جوانتر است در سال ۱۹۵۹ در قاهره به دنیا آمد. او که یکی از مهندسین ارشد شرکت معروف بوئینگ آمریکا بود چند ماه قبل در آمریکا بازنشسته شد. پدرم پس از چهل سال خدمت اداری و سیاسی در وزارت امور خارجه در سال ۱۳۵۵ در مقام رایزن بازنشسته و در سال ۱۳۶۷ درگذشت. پدرم با توجه به تسلط به زبان عربی، تمامی مأموریت های خارج خود را در کشورهای خاورمیانه خدمت کرد و به ترتیب به بغداد (دو نوبت در سال های ۱۳۱۵ و ۱۳۲۵)، قاهره (۱۳۳۷)، بیروت (دو نوبت در سال ۱۳۳۹ و ۱۳۴۲)، دمشق (۱۳۴۷)، کویت (۱۳۴۸) و دبی اعزام شد. ایشان همچنین دو نوبت به سمت نایب امیرالحجاج تعیین شد و از جمله در مذاکرات مربوط به استقلال بحرین شرکت داشت. همچنین در سال ۱۹۶۰ به دنبال قطع ناگهانی روابط ایران و مصر توسط جمال عبد الناصر همراه با خانواده مجبور به ترک قاهره شد. 

برگردیم به ادامه تحصیلاتتان در آمریکا، چه سالی به این کشور رفتید و دوران تحصیل در آنجا چگونه بود؟

در تابستان سال ۱۹۵۷ در سن هجده سالگی عازم اروپا شدم و تا تابستان ۱۹۶۶ در آمریکا تحصیل و کار می کردم. دانشگاه ‌های محل تحصیلم به ترتیب عبارت بودند از: سال اول در دانشگاه تنسی در ناکسویل ایالت تنسی، سال دوم در دانشگاه کلورادو و شش سال پایانی را در دانشگاه اورگان در یوجین ایالت اورگان. علت تغییر دادن دانشگاه ها، معاف شدن از پرداخت شهریه دانشگاه از طریق دریافت Scholarship و همچنین تغییر محیط اجتماعی بود. با تغییر دانشگاه از جنوب شرق به شمال غرب آمریکا و سپس کار کردن در ایالت ‌های مختلف با مناطق مختلف جغرافیایی و اجتماعی این کشور پهناور آشنا شدم. در آن زمان جمعیت آمریکا حدود ۱۸۰ میلیون نفر بود. از ماه ششم اقامت در آمریکا با کارهای نیمه وقت و تمام وقت حداقل نیمی از هزینه های زندگی ام را درآوردم. تجربه ای دشوار ولی در عین حال طلایی بود زیرا از جوانی با مفهوم کار و درآمد آشنا شدم. همچنین به دنبال یافتن کار به ایالت ‌های مختلف سفر کردم و به ابعاد گوناگون و امکانات و در عین حال مسائل این کشور پهناور پی بردم. تجربه والایی بود.

چه شد رشته اقتصاد را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کردید؟

در ابتدا چون مثل بسیاری از هم وطنان به دنبال رشته پزشکی بودم، اولین لیسانس خود را در رشته شیمی گرفتم ولی به تدریج در محیط آزاد متوجه علاقه های واقعی خود شدم و به دنبال رشته ای که ابعاد بین المللی داشته باشد رفتم و لیسانس دوم را در علوم سیاسی و فوق لیسانس را در اقتصاد گرفتم. در سال ۱۹۶۶ موفق به دریافت فوق لیسانس در رشته اقتصاد با گرایش بین المللی از دانشگاه اورگان شدم. موضوع تحقیقم بر اساس یک مدل اقتصادی بود که چگونه صادرات یک منبع طبیعی موجبات توسعه اقتصادی یک ایالت در آمریکا را فراهم می آورد. تز من پیاده کردن این مدل در سطح یک کشور بود. در آن دوره نمونه مناسب و موفق کویت بود که صادرات تنها یک منبع طبیعی موجبات توسعه اقتصادی و اجتماعی یک کشوررا فراهم آورده بود. عنوان تز "Petroleum Export and the Local Economy in Kuwait" (صادرات نفت و اقتصاد محلی کویت) بود و چون در آن زمان از مطالعات آکادمیک معدود درباره کویت به شمار می رفت از آن استقبال شد.

بعد از اتمام تحصیلات در آمریکا به ایران بازگشتید؟

در سال ۱۹۶۴ سرپرستی محصلین ایرانی در واشنگتن که چند سالی بود بر فعالیت های خود برای جلب فارغ التحصیلان برای بازگشت به وطن افزوده بود، پرداخت کمک هزینه پروازها برای دیدار از ایران را ترتیب داد که از آن استقبال فراوان شد و خود من هم موفق به دیدار وطن و پدر و مادر پس از گذشت بیش از شش سال شدم. یادم هست که در فرودگاه نیویورک صادق قطب زاده در رأس گروهی دیگر که مخالف رژیم حاکم در ایران بودند پلاکاردهایی در دست داشتند و دانشجویان را به انصراف از سفر به ایران تشویق می‌کردند.

با پایان تحصیلات بلافاصله به وزارت امور خارجه پیوستید یا ابتدا عرصه های دیگری را تجربه کردید؟

بر اساس پژوهش های آکادمیک و علاقه ای که به کار بین المللی داشتم درخواستی برای کار در سازمان ملل متحد در نیویورک فرستادم. پاسخی که دریافت کردم حاکی از این بود که فرصت های شغلی در دبیرخانه محدود است ولی پیشنهاد می‌کنند به واسطه موضوع تز، مستقیما با UNESOB (یونساب) که مرکز آن در بیروت است تماس بگیرم که همین کار را کردم. لازم به توضیح است که سازمان ملل متحد در ابتدای کار خود، کمیسیون هایی در مناطق مختلف جغرافیایی جهان ایجاد کرد که به مطالعات اقتصادی و اجتماعی هر منطقه بپردازد. در مورد خاورمیانه با مشکل عدم شناسایی سیاسی متقابل کشورهای عربی و اسرائیل روبه رو شد و در نتیجه با قرار دادن اسرائیل درکمیسیون اروپا، تشکیلاتی که محدود به کشورهای عربی باشد به وجود آورد و مقر آن را در بیروت قرار داد و آن را «یونساب» نامگذاری کرد. پس از تماس با دفتر یونساب توانستم قراردادی دو ساله در سمت پژوهشگر اقتصادی کسب کنم و در نتیجه عازم بیروت شده و سال‌ های ۱۹۶۸ - ۱۹۶۶ را در آنجا گذراندم. رئیس مستقیم من از هند و مدیرکل یونساب انگلیسی بود.

تجربه کار در یونساب و بیروت چگونه بود؟

اشتغال در سازمان ملل متحد، چون در مرکز UNESOB در بیروت انجام شد بر اساس CV و مصاحبه حضوری بود. اقامت دو ساله در بیروت به جهات مختلف از شیرین ترین دوران شغلی ام محسوب می شود. گزارش اقتصادی سازمان ملل در همان زمان تحت عنوان: 
"Studies on Selected Development Problems in Various Countries in the Middle East, (United Nations, UNESOB, 1969)
محصول پژوهش های من و همکاران یونساب بود. شاید زیباترین دفتر کاری که در عمرم داشته ام در یونساب و مشرف به دریای مدیترانه در حومه بیروت بود.

با وجود کار در یونساب و سازمان ملل متحد، چه شد تصمیم گرفتید به وزارت امور خارجه ملحق شوید؟

همزمان با دوره اقامت و کارم در بیروت، منوچهر ظلی سفیر ایران در لبنان بود و کرارا به جشن‌ های سفارت دعوت می شدم. در همین زمان یکی از نخستین بانوان دیپلمات ایرانی (ناهید مهراد)، به مأموریت بیروت اعزام شد و در روزنامه های لبنان به عنوان تحولی تازه در کشورهای منطقه خاورمیانه عنوان شد. در یکی از جشن ‌های سفارت آقای ظلی از من خواستند با میهمانی که از ایران آمده بود و معلوم شد دکتر حسین داودی است ملاقات کنم. در همین ملاقات آقای داودی پیغام آورد که آقای اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه علاقمند هستند به جذب تحصیل‌کرده های ایرانی در خارج به کادر سیاسی وزارت امور خارجه و آماده اند راه حلی برای همه موانع اداری بیابند. عشق به ایران و مراجعت به وطن که در آن ایام در مسیر پیشرفت های اقتصادی و توسعه روابط بین المللی قرار گرفته بود، برنامه زندگی ام را که ادامه کار در سازمان ملل متحد بود تغییر داد هر چند خیلی از همکاران و نزدیکان در آن وقت این تصمیم مرا درست نمی دانستند. 

دکتر حسین داودی که به بیروت آمده بودند، در آن زمان چه سمتی در وزارت امور خارجه داشتند؟

دکتر حسین داودی مدیرکل روابط فرهنگی و از اشخاص محبوب در وزارت امور خارجه آن زمان بود.

به خانم ناهید مهراد اشاره کردید، ایشان جزء نخستین بانوان کادر سیاسی وزارت امور خارجه هستند؟

اگر اشتباه نکنم بانوان دیپلمات در وزارت امور خارجه در دور نخست شامل پنج نفر بودند: ناهید مهراد، شیرین طهماسب ویرانی (هانتر)، زهره فرشید، پروین شیبانی و نسرین حکمتی.

اگر اشتباه نکنم خانم ناهید مهراد با فرهاد مهراد (هنرمند نامدار) نسبتی دارند؟

بله، خانم ناهید مهراد شاگرد اول دانشکده حقوق دانشگاه تهران، خواهر بزرگتر فرهاد (خواننده) و دختر محمدرضا مهراد (دیپلمات) و دوست کودکی من هستند.

اشاره کردید که با خانم مهراد از دوران کودکی آشنا هستید، پدر ایشان با پدر شما در مأموریت مشترک بودند؟

بله، محمد رضا مهراد هم زمان با پدر من در بغداد مأموریت داشت.

پیش از پرداختن به آغاز کار در وزارت امور خارجه، به لبنان برگردیم. از فضای بیروت در آن سال ها بفرمایید.

در همین مدت (حضور در  بیروت) همچنین دوبار ملاقات با امام موسی صدر دست داد. ملاقات وی که طرفداران کثیری نه فقط بین شیعیان بلکه در کلیه محافل لبنان داشت و کاملا مشهود بود از او به عنوان یک وزنه سیاسی نام برده می شود خاطره ای فراموش نشدنی است. قد و قامت، تسلط کامل به زبان های فارسی و فرانسه و عربی و برخوردهای اجتماعی او وی را از نظر عامه مردم لبنان بسیار محبوب کرده بود. تاریخچه دوره معاصر لبنان و لقبی که به عنوان «سوئیس خاورمیانه» داشت و اهمیت بیروت در تحصیل و تربیت خانواده های برخی ایرانیان سرشناس و موثر در روابط بین الملل از جمله دیپلمات‌ های ایرانی مانند خانواده های رهنما و هویدا و یا حتی آغاز جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل در همان زمان اقامتم در بیروت خارج از بحث ماست. لبنان نمونه کشوری است که پس از جنگ جهانی دوم و استقلال از تحت الحمایگی فرانسه در عین اینکه مردم آن شامل ده ها فرقه و مذهب ولی به نحوی قادر به همزیستی با هم بودند، به تدریج و در نتیجه مداخله کشورهای دیگر و نیروهای خارجی دچار مشکلات عدیده شده است.

به وزارت امور خارجه برگردیم. در نهایت پیشنهاد بازگشت به ایران را پذیرفتید و به وزارت امور خارجه پیوستید؟ این مربوط به چه سالی است؟

به هر حال خدمت من در وزارت امور خارجه در پایان سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۸) و در اداره سازمان های بین المللی که ریاست آن را دکتر جعفر ندیم عهده دار بود آغاز شد. معاونت اداره با ناصر مجد بود. در آن زمان دکتر عباس نیری مدیرکل و دکتر فریدون هویدا معاون امور بین المللی بودند. خوب به خاطر دارم که اولین میز کار در اداره سازمان های بین المللی را از ایرج امینی (دیپلمات و سفیر و فرزند دکتر علی امینی نخست وزیر) که به دربار منتقل می شد و تا به امروز از دوستان ارزشمند است تحویل گرفتم.

با توجه به طرح اردشیر زاهدی و پیشنهاد دکتر حسین داودی، برای ورود به وزارت امور خارجه مراحل خاصی را گذراندید؟

اصل پیشنهاد دکتر حسین داودی مبنی بر انتقال من به وزارت امور خارجه بدون شرکت در امتحان بود. لذا فقط جلسه مصاحبه توسط هیأتی که به دستور اردشیر زاهدی در آن؛ معاون سیاسی (منوچهر ظلی)، مدیرکل امور بین الملل (دکتر نیری)، مدیرکل فرهنگی (دکتر داودی)، رئیس اداره سازمان های بین المللی (دکتر ندیم) و مدیرکل کارگزینی (ابراهیم کی نوش) شرکت داشتند برگزار شد و سوالات هم در قالب بین المللی و اقتصادی بود.

دیدگاه پدر برای ورود فرزندشان به وزارت امور خارجه و گام گذاشتن در مسیر شغلی ایشان چه بود؟

شاید برایتان جالب باشد که پدرم با آمدن من به وزارت امور خارجه چندان موافق نبود و می گفت کسی موقعیتش را در سازمان ملل متحد به نفع وزارت امور خارجه ایران از دست نمی‌دهد. ولی اشتیاق من برای بازگشت به دامان وطن شدید بود. در وزارت امور خارجه هم غالبا ارتباطی بین من و پدرم هم نمی دیدند (حتی اگر می دانستند چون او نفوذی نداشت). همانطور که قبلا اشاره شد، جذب افراد تحصیل کرده داخل و خارج به دستگاه ‌های دولتی به هر وسیله در دستور کار بود (حتی به رغم گذشته آنها). دستور از بالا بود. حداقل احساس من این بود. می‌دانم تاریخ معاصر ایران به صور مختلف نوشته شده است. شاید شنیده باشید که دستور از بالا این بود که برای جذب افراد تحصیل کرده خارج اگر لازم  شد آنها را از خدمت نظام وظیفه معاف کنند و این شامل خود من هم شد و خیلی های دیگر که بعدا با آنها آشنا شدم. 

کار در وزارت امور خارجه چگونه آغاز شد و فضای کار به چه صورت بود؟

باید بگویم که در آغاز خدمتم در وزارت امور خارجه، رفتار دوستانه روساء و همکاری اصولی ادارات در وزارتخانه موجب شد که مرا نسبت به درستی تصمیمی که در مورد بازگشت به وطن گرفته بودم مطمئن سازد و حس خدمت به ایران هر روز تقویت شود. اصولا دوره تازه ای در کشور چه در زمینه اقتصادی و چه اجتماعی آغاز شده بود و موج بازگشت به ایران توسط تحصیل کردگان خارج و به دست آوردن مشاغل خوب با درآمد کافی برای جوانان چه در بخش خصوصی و چه در بخش دولتی بسیار به چشم می خورد. خاطرم هست که برای تحصیل کرده های آمریکا باشگاهی برپا شد که در اجتماع سالیانه آن در ونک صدها نفر شرکت کردند. در نتیجه هم دوره ای های خود من در خارج، مناصب خوبی در صنایع خودروسازی، انرژی اتمی و دانشگاه به دست آوردند. در وزارت امور خارجه هم از مدتی قبل این روند آغاز و اگر کسی پرونده سیاسی جدی مبنی بر مخالفتش با ساختار نداشت، مانعی در استخدامش نبود. حتما در گزارش های آن زمان خوانده اید که چپی های معروفی به پست های بالا گمارده شدند از جمله در رادیو و تلویزیون. تمایلات مذهبی چه بسا امتیاز هم بود. قبل از آن هم در خود وزارت امور خارجه افرادی مانند دکتر جعفر ندیم و دکتر غلامعلی سیار و چندین نفر دیگر که در هنگام تحصیل در خارج، فعالیت های چپی داشتند حال مسئولیت های مهمی عهده دار بودند. به طور کلی جو پیشرفت و مدرنیزه شدن مملکت و در زمره کشورهای پیشرفته و در رأس کشورهای خاورمیانه قرار گرفتن به نحوی همه را دلگرم می‌کرد.

ابتدا کارتان را در بخش سازمان های بین المللی و منطقه ای شروع کردید؟

بله و در اداره سازمان های بین المللی. دکتر جعفر ندیم برای ورودم به سیستم و آشنا شدن من با چارچوب دیپلماسی ایران استاد راهنمای فوق العاده ای بود. آشنایی با سازمان ملل متحد و تسلط به زبان انگلیسی هم موجب شد با مدیرکل و معاون امور بین الملل به طور مستقیم کار کنم و در سال اول ورودم، به جلسات سالیانه مجمع عمومی در نیویورک (در زمان سفارت دکتر مهدی وکیل) اعزام و با همکاران با تجربه ای مانند دکتر مهدی احساسی و دکتر داریوش بایندر آشنا شوم و در کنفرانس های دیگر از قبیل سازمان بین المللی هواپیمایی کشوری به مدت سه هفته در آرژانتین شرکت کنم. 
نکته ای که برنامه های وزارت امور خارجه ام را در ابتدا به طور شخصی از همقطاران آن زمان جدا می‌کرد این بود که برای من که اکثر سال ‌های عمر خویش را درخارج از ایران گذرانده بودم، در رفتن به مأموریت خارج عجله ای نبود. به عکس می خواستم مدتی در ایران بمانم و چون تازه شریک زندگی خویش را یافته بودم پایه های زندگی جدیدم را در وطن خود بنا نهم. همین طور هم شد و وقتی پست مدیر ایرانی سازمان همکاری عمران منطقه ای یا  RCD (متشکل از کشورهای ایران، ترکیه و پاکستان) که دبیرخانه اش در تهران بود توسط هوشنگ باتمانقلیچ پیشنهاد شد (و حقوق و مزایای خوب هم داشت) پذیرفتم. در مدت نزدیک به دو سال خدمت در RCD  با دو دبیر کل، نخست از پاکستان (زبیری) و سپس از ترکیه (عشیر اوقلو) که هر دو مقام سفیر داشتند کار کردم و بسیار تجربه مفیدی بود زیرا در سفرهای متعدد به دو کشور همسایه با ساختار، امکانات و فرهنگ این دو کشور آشنا شدم و در موارد متعدد در جلسات وزیران امور خارجه سه کشور شرکت کردم. آنچه کاملا چشم گیر بود میزان و سرعت پیشرفت اقتصادی و اجتماعی ایران (به واسطه درآمد نفت) در مقایسه با این دو کشور همسایه بود و در جلسات رسمی کرارا به امکانات برتر ایران اشاره می شد. در همین دوره بود که اردشیر زاهدی من را در هیأت میانجیگری ایران بین ذوالفقار علی بوتو و مجیب الرحمان در داکا پایتخت پاکستان شرقی (قبل از استقلال و تشکیل کشور بنگلادش) شرکت داد که نه فقط از نظر تاریخی حائز اهمیت بود که انعکاسی از نقش استراتژیک ایران در منطقه بود. خبرنگاران ایرانی و در رأس آنها امیر طاهری از روزنامه کیهان گزارشگر جلسات (به زبان انگلیسی و فارسی) بوند. 

آقای هوشنگ باتمانقلیچ در آن زمان چه سمتی داشت؟

در وزارت امور خارجه علاوه بر اداره سازمان های بین المللی، اداره دیگری به نام اداره همکاری عمران منطقه ای (RCD) داشتیم که در رأس آن هوشنگ باتمانقلیچ بود که بعدا و تا انقلاب، سفیر ایران در ترکیه بود. شخصی بود که به اردشیر زاهدی بسیار نزدیک بود.

به هیأت میانجیگری ایران بین ذوالفقار علی بوتو و مجیب الرحمان اشاره کردید، حدودا مربوط به چه سالی هست؟ رئیس و سایر اعضای هیأت ایران چه کسانی بودند؟

مربوط به سال ۱۹۷۰ است که هیأت به ریاست اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه و برای پیشگیری از بالا گرفتن اختلافات بین پاکستان شرقی و پاکستان غربی بود. خاطرم هست پس از مذاکرات رسمی، مجیب الرحمان در خانه شخصی اش گروهی از ما را به شام دعوت کرد. متأسفانه میانجیگری ایران نتیجه نداد و اختلافات به برخورد نظامی و بالاخره استقلال پاکستان شرقی و ایجاد کشور بنگلادش انجامید که اولین رئیس جمهور این کشور مجیب الرحمان بود. متاسفانه نام دیگر اعضای هیأت را به خاطر ندارم.

بعد از پایان مأموریت در سازمان RCD، مسیر زندگی اداری-دیپماتیک به چه سمت رفت؟

با اشتغال در اداره سازمان‌ های بین المللی و سپس داشتن سمت در دبیرخانه RCD (در نتیجه آشنایی با همه فعالیت ‌ها در سازمان های بین المللی) انتظار این بود که برای مأموریت چهار ساله به ژنو یا نیویورک می‌رفتم ولی این طور نشد. برخلاف انتظار، به خواسته اردشیر زاهدی و تشویق احمد میر فندرسکی، با نخستین سفیر ایران در چین جناب عباس آرام با خانواده عازم پکن شدیم و چهار سال اقامت در چین (۱۹۷۶-۱۹۷۲) به یکی دیگر از تجارب ارزشمند برای خود من و همچنین ایران تبدیل شد که تفصیل آن تا به حال نوشته نشده است.

بعد از مأموریت RCD در ادارات مرکزی وزارت امور خارجه توقف داشتید یا بلافاصله به پکن رفتید؟

بله تقریباً بلافاصله بود.

اشاره کردید که تشویق آقای میرفندرسکی برای رفتن به پکن هم بود، با ایشان آشنایی خاصی داشتید؟ جایگاه سازمانی وی در زمان مورد بحث چه بود؟

آقای میرفندرسکی که از زبده ترین دیپلمات های ایران بود پس از سفارت در مسکو، قائم مقام وزارت امور خارجه (در زمان وزارت ارشیر زاهدی) شد. من با ایشان آشنایی نداشتم ولی در جلسه با ایشان جمله اول او این بود: "من شاگرد جناب آرام هستم... شنیده ام شما را برای پکن و رفتن با آقای آرام در نظر گرفته اند..."

منظور آقای میرفندرسکی از «شاگرد جناب آرام» بوده ام چه بود؟

با توجه به دفعاتی که جناب آرام وزیر و سفیر بودند، تعداد کثیری از دیپلمات ‌های ارشد وزارت امور خارجه خود را اصطلاحا «شاگرد» ایشان می دانستند و به طور کلی همگی ایشان را دوست می‌ داشتند و برایشان احترام خاصی قائل بودند. امیر عباس هویدا هنگامی که نخست وزیر بود و در سال ۱۹۷۲ همراه شهبانو فرح به چین آمد، در ملاقاتی سه جانبه (آرام، هویدا و من) خطاب به اینجانب همین اصطلاح را به کار برد و با اشاره به آقای جناب آرام گفت: "می دانی، من شاگرد ایشان هستم."

نخستین مأموریت ثابت شما در خارج از کشور، چین بود و نظر به اینکه این مأموریت آغاز برقراری روابط ایران و چین بوده، قاعدتا دشواری ها و تجارب خاص خود را به همراه داشته است؟

بله همین طور است. مأموریت چین را به چند جهت برایتان به تفصیل تعریف می کنم:   

• تا آنجا که اطلاع دارم جزئیات آغاز روابط سیاسی ایران و جمهوری خلق چین تا کنون به رشته تحریر در نیامده است؛
• این دوره از روابط خارجی ایران در دوره سلطنت محمدرضاشاه با دوره های قبل تا حدی تفاوت داشت و در آن اعتماد به نفس و ابتکار عمل بیشتری در روابط خارجی دیده می شد؛
• مأموریت چین یکی از جالب ترین و با ارزش ترین دوره های زندگی شغلی و شخصی خود من بود.

تحول و تبدیل کشوری به نام جمهوری خلق چین، که گروه اول دیپلمات ‌های ایرانی از جمله خود من در سال‌ های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ در آن کار کرده و تجربه آموختند، به کشوری که امروز یک قدرت جهانی است بیشتر شبیه معجزه است تا روند سریع توسعه در یک کشور. معجزه ای که به دست انسان و روی زمین و نه در آسمان و عالم رویا پدید آمده و احتمالا از مواردی است که در تاریخ بشر کم سابقه است. وضعیتی که گروه ما نخستین دیپلمات ‌های ایران در چین با آن روبه‌رو شدیم و تبدیل آن کشور به چین امروز یعنی دومین قدرت اقتصادی جهان خارج از تصور است. به خاطر بیاوریم که در آغاز دهه ۱۹۷۰ دنیای خارج به ویژه در غرب به جز یک سری کلیات که همه اش هم صحیح نبود، اطلاعی از داخل چین که یک چهارم جمعیت جهان را در خود داشت درست نبود و از نظر افکار عمومی فقط به عنوان یک کشور کمونیستی انقلابی که باید آن را بایکوت کرد شناخته می شد. رسانه های بین المللی هیچ یک پایگاهی در چین نداشتند و خود چین هم فقط با تعداد معدودی از کشورها که غالبا کمونیستی یا آفریقایی بودند روابط سیاسی داشت. از تحولات تاریخی بعد از انقلاب کمونیستی سال ۱۹۴۹ هم فقط کلیات شناخته می شد یعنی به دنبال گذراندن قرن ۱۹ که قرن تحقیر چین نام گرفت، قرن بیستم با آشوب و شورش و زد و خورد بین ملی گراها و کمونیست ها آغاز شد و بالاخره با پیروزی کمونیست ها و رهبری مائوتسه تونگ پایان یافت و جهان غرب ملی گراهایی را که در تایوان دولت تشکیل دادند به عنوان نماینده کل مردم چین در شورای امنیت سازمان ملل متحد به رسمیت شناخت. از داخل چین هم می دانستیم که برنامه های انقلابی و فرهنگی مانند «جهش بزرگ به پیش» یا «انقلاب فرهنگی» نتایج فاجعه آمیز به بار آورده، ده ها میلیون نفر از گرسنگی مرده اند و بر خلاف ادعاهای اولیه انقلابیون چین که قرار بود کشور را تبدیل به بهشت کارگران و دهقانان کنند، در داخل با شکست های گوناگون روبه رو بوده و در سطح بین المللی هم  به جز روابط دشوار و ناهموار با روسیه شوروی که غالبا در اثر تفاوت‌ های فرهنگی بود در انزوا بسر می برند.
مقدمات برقراری روابط سیاسی بین ایران و چین به تدریج از آنجا فراهم شد که با سپری شدن دوره استالین در روسیه و روی کار آمدن خروشچف و اقدامات تدریجی وی در جهت همکاری با غرب، اختلاف نظرها بین روسیه و چین بالا گرفت و مائوتسه تونگ هم بالاجبار درصدد باز کردن محتاطانه درهای چین به روی غرب برآمد و نخست با «دیپلماسی پینگ پنگ» و سپس قبول آغاز مذاکره با هنری کیسینجر مقدمات آماده شد. ولی مهم‌ترین عامل در این بین تصمیم پرزیدنت نیکسون بود که از ابتدای آمدنش به کاخ سفید، تصمیم بر گشودن درهای رابطه با چین گرفت. انگیزه های نیکسون به ترتیب: دور کردن هرچه بیشتر چین از روسیه، به دست آوردن اطلاعات در خصوص پیشرفت های هسته ای چین و کسب همکاری برای یافتن راه حلی جهت درگیری ‌های آمریکا در جنگ ویتنام بود. کیسینجر مأمور عملی ساختن این برنامه بود. کیسینجر هم از طریق پاکستان که روابط خوبی با چین داشت تماس‌های اولیه را زمینه سازی کرد و هم با سفرهای محرمانه به پکن و ملاقات با مائوتسه تونگ و چوئن لای نخست وزیر، زمینه را برای سفر نیکسون به چین در فوریه ۱۹۷۲ فراهم آورد.
همین جا لازم به یادآوری است که مطالبی را که اکنون به اختصار راجع به برنامه های آمریکا و چین توضیح دادم در زمان ما یعنی ۷۲-۱۹۷۱ کسی بدان واقف نبود و تصویر کاملی در اختیار نبود زیرا سیاست های پشت پرده دو کشور در رسانه ها انعکاسی نداشت و با گذشت زمان بود که به تدریج موضوع و جزییات روشن شد. 
در ایران، محمدرضاشاه که روابط نزدیکی با نیکسون داشت از ابتدای امر از برنامه های آمریکا اطلاع یافته بود و از آنجا که خود درصدد توسعه مناسبات ایران با کشورهای مهم و ایجاد تعادل در مناسبات با قدرت های بلوک کمونیست و پیشقدم بودن بین کشورهای خاورمیانه در مناسبات بین المللی بود، بلافاصله دست به کار شد و طولی نکشید که موضوع برقراری روابط با چین در راهروهای وزارت امور خارجه هم شنیده شد و شاه حتی قبل از سفر نیکسون به چین، از طریق پاکستان روابط سیاسی با پکن برقرار کرده و از وزیر امور خارجه خواست فورا برای اعزام به پکن کاردار تعیین کند که قرعه به نام دکتر ارسلان نیرنوری افتاد ‌و نامبرده هم اردشیر لطفعلیان را با خودش به چین برد و برای صرفا حضور در چین، چندین ماه درآنجا در هتل اقامت کردند و کانال دیپلماتیک تهران -پکن را باز کردند. 
این اقدام سریع ایران از یک سو جهت نشان دادن حسن ظن ایران به مقامات چین و از سوی دیگر خرید وقت برای یافتن سفیر مناسب برای اعزام به چین بود. چهارچوب روابط هم از ابتدا بر این اصل پایه گذاری شد که روابط ایران و چین به دوران کهن باز می گردد و فراتر از مناسبات دیپلماتیک امروزی است که این خود سرمایه ای برای توسعه مناسبات دو کشور و خاص شدن موقعیت ایران در روابط خارجی چین شد. 
در داخل وزارت امور خارجه در ابتدا هیجان چندانی دیده نمی‌شد و از نظر کارمندان، مأموریت پکن یک مأموریت سخت و در کشور بد آب و هوا تلقی می شد. ولی شاه که تصمیم خود را گرفته بود بلافاصله شاهدخت فاطمه و به دنبالش شاهدخت اشرف را (حتی قبل از اعزام سفیر) برای سفرهای غیر رسمی به چین اعزام داشت. چینی ها هم که غیر رسمی برایشان معنی نداشت، ژست شاه را بسیار مثبت تلقی و برای فاطمه ملاقات با مائوتسه تونگ و برای اشرف ملاقات با چوئن لای را ترتیب دادند.
 به قراری که من بعدا شنیدم، تماس شاه با پاکستان در خصوص برقراری روابط با چین و انتخاب سفیر از زمان حکومت نظامی ژنرال یحیی در پاکستان و به طور جدی بعد از روی کار آمدن ذوالفقار علی بوتو آغاز شد و از قرار معلوم، بوتو (که از جمله با داشتن همسر ایرانی سمپاتی خاصی به ایران داشت) به شاه توصیه کرده بود که ایران برای تحت تاثیر گذاشتن چین، خوب است برجسته ترین و پرسابقه ترین دیپلمات خود را در نظر گیرد. به همین جهت بود که عباس آرام یعنی کسی که قبلا چند بار سفیر و وزیر امور خارجه شده بود و اینک در بازنشستگی به سر می برد مجددا به خدمت احضار و برای سفارت در چین در نظر گرفته شد. اردشیر زاهدی هم مأموریت یافت کلیه امکانات را در اختیار جناب آرام قرار دهد و از جمله مشوق های لازم مالی برای کارمندان اعزامی به پکن در نظر گرفته شود و دست جناب آرام برای انتخاب همکاران باز باشد. لذا پس از انتخاب کارمندان اداری و دفتری نوبت به کارمندان سیاسی رسید و ظاهرا با این مشکل روبه رو شد که از یک سو بسیاری از کارمندان ارشد کادر سیاسی آن روز طبق معمول در انتظار مأموریت در آمریکا و اروپا بودند و از سوی دیگر جناب آرام خواسته های خود را مطرح کرده بود؛ مورد اعتماد بودن، مجرب بودن و تسلط کامل به زبان انگلیسی (که شخص خود او در آن خوب بود).
در همین حال و هوا بود که هوشنگ باتمانقلیچ از جانب اردشیر زاهدی برای اینجانب که هنوز در دبیرخانه همکاری عمران منطقه ای (RCD) بودم پیغام آورد که ایشان علاقمند هستند با جناب آرام به پکن بروید. در فاصله کوتاهی احمد میرفندرسکی که آن زمان قائم مقام وزارت امور خارجه شده بود مرا به دفترش خواست و بسیار دوستانه گفت: "فرهنگ، جناب آرام رئیس همه ما بوده و جدا از کاردانی یکی را می‌خواهد که به او اعتماد داشته باشد. ظاهرا جناب آرام رئیس پدر تو هم بوده و او را خوب می شناسد. ما از تو می خواهیم به پکن بروی هر چند می دانم برای مأموریت خارج، جاهای دیگری در نظر داری و مأموریت چین هم آسان نخواهد بود ولی اگر بپذیری خیال همه ما راحت خواهد بود."
از آن روز به ناگهان تمام برنامه هایی را که برای آینده شغلی و حتی زندگی خانوادگی داشتم دچار مشکل شد. قریب دو سال از زندگی با همسر و فرزند یک ساله ام می گذشت و تازه خبر خوش فرزند دوم در راه هم رسیده بود و طبیعی بود که برای مأموریت خارج، محیط مناسب برای رفاه خانواده را هم در نظر داشتم. در آن زمان رفتن به چین به مانند رفتن به کره ماه بود یعنی بی اطلاعی کامل از شرایط زندگی آنجا. هنگامی که موضوع را با همسرم در میان گذاشتم بر خلاف انتظار پاسخ او این  بود: "شاید جالب باشد. دنیای تازه ای کشف می‌کنیم." با این دلگرمی به تدریج موضوع را با روساء و همکارانم در میان گذاشتم ولی اکثریت نظر نامساعد داشتند از جمله دکتر ندیم (رئیس اداره سازمان های بین المللی) که با او نزدیک بودم و گفت: "خودت می دانی، ولی از کار در سازمان های بین المللی دور خواهی شد. کار کردن با جناب آرام هم آسان نخواهد بود." با این ترتیب برایم بسیار تصمیم سختی شد. ولی با گذشت هفته ها بر تردید خود غلبه کردم. در عین حال بر خلاف اکثر همکاران، زندگی و کار در کشورهای غربی را هم تجربه کرده بودم و دیگر آن چنان جاذبه نداشت. بنابراین دل به دریا زدم و موافقت خود را اعلام کردم و به اتفاق همسرم به سرعت دست به کار آمادگی برای سفر چین شدیم زیرا در این فاصله جناب آرام به پکن رفته و استوارنامه خود را تقدیم کرده بود.
از قدم اول متوجه شدم که رفتن به چین با مسافرت به کشورهای دیگر تفاوت دارد. پرواز مستقیم به پکن وجود نداشت. در ژوئن ۱۹۷۲ تنها راه این بود که به هنگ کنگ پرواز کرده سپس با قطار تا مرز چین رفته و بعد هم قطار تا شهر کانتون (گوانجو) و سپس پرواز داخلی از کانتون به پکن. با تمام سختی هایش و در وسط تابستان گرم با زن و بچه این کار را کردیم. البته چون بعد فهمیدیم که در پکن خرید هیچ یک از اقلام مورد نیاز زندگی مدرن موجود نیست، در هنگ کنگ یک هفته اقامت کردیم و هر چه به نظرمان می آمد خرید کردیم. از سفارش کت و شلوار و کفش و خرید احتیاجات کودک گرفته تا دیگ و قابلمه. سفر زمینی به مرز چین و بعد انتظار در فرودگاه در گرمای تابستان و سپس گرفتن پرواز به پکن طاقت فرسا بود. در هواپیما هیچ همسفر غیر چینی نبود و وقتی آب آشامیدنی سفارش دادیم آب جوش برایمان آوردند که از آن به بعد فهمیدیم برای تصفیه، چینی ها آن را می جوشانند. عصر دیر وقت که به فرودگاه پکن رسیدیم هیچکس در فرودگاه نبود. از جمله هیچ یک ازهمکاران سفارت که ماه های قبل رفته بودند و جناب آرام گفته بود برای کمک به ما به فرودگاه بیایند. مدتی انتظار کشیدم تا توانستم با آنها تماس بگیرم که در جواب گفتند ساعاتی زودتر در فرودگاه بوده و به آنها گفته اند پرواز آن روز لغو شده است. به هر حال محبت کرده و مجددا آمدند و هنگام ترک فرودگاه که خیلی هم با شهر فاصله داشت متوجه شدیم که پشت سرمان درهای آهنین فرودگاه را به مانند یک مغازه بستند و تعطیل کردند!

با ورود به پکن و تعطیلی فرودگاه! مأموریت در چین شروع شد. آغاز مأموریت و همچنین زندگی در پکن به چه صورت بود؟

بستن در و نرده های فرودگاه احساس عجیبی به همراه داشت. این احساس را داشت که به نحوی از دنیای خارج، دنیایی که ما با آن آشنا بودیم، قطع می شوی. روزها و ماه ها و حتی در دهه ۱۹۷۰ سال ها بطول انجامید (تا دهه ۱۹۹۰) تا ارتباط ساکنین داخل و خارج چین به مفهوم دیگر مناطق جهان به تدریج حالت عادی به خود گرفت. هتلی که سفارت برای ما جا رزرو کرده بود و همکاران ما را به آنجا رساندند تنها هتل پایتخت چین، با پنج میلیون جمعیت، برای خارجیان بود به نام هتل سین چیاو، به مدت دو ماه محل اقامت من و همسرم شادی (که فرزند دوم را باردار بود) و مراد پسر ده ماهه مان بود تا دولت چین آپارتمانی در منطقه حفاظت شده و محصور دیپلماتیک در اختیارمان قرار داد. در دمای هوای بالای۴۰ درجه و مرطوب تابستان پکن هتل تهویه نداشت. از شدت گرما شب ها فرزندم را در وان آب سرد حمام می خواباندیم و تنها پنجره رو به بیرون اتاق را باز می گذاشتیم. بعد از یکی دو شب متوجه شدم که حدود ساعت چهار صبح صدای همهمه غریبی می آید. وقتی یک شب سرم را از پنجره بیرون کردم و تماشا کردم متوجه شدم آن صدای غریب، صدای هزاران دوچرخه است که به صورتی منظم با سوارکاران سرپوشیده از خیابان مجاور به سوی محل کار رکاب می زنند. در روزهای بعد معلوم شد دوچرخه وسیله نقلیه برای همگان و بسیاری مصارف دیگر مانند آمبولانس در چین است. به روایتی در پکن فقط تعداد معینی اتوموبیل سواری برای استفاده بود که اکثرا در اختیار مراکز دولتی و تعدادی هم تاکسی برای خارجیان بود. اتوموبیل شخصی معنی نداشت.
در رستوران هتل اولین سوال پیشخدمت این نبود که چه غذایی دوست دارید بلکه از کدام کشور هستید. زیرا از نظر آنها کشور، تعیین کننده مذهب و مذهب تعیین کننده غذای مجاز و غیر مجاز بود. ما که ایرانی بودیم حتی اگر می خواستیم نمی توانستیم گوشت خوک یا بعضی غذاهای دیگر سفارش دهیم. در روزها و ماه های بعد متوجه شدیم کشوری که شما از آنجا می آیید و نوع رابطه ای که با دولت چین دارد در تمامی سطوح و شئون تعیین کننده رفتار و برخورد مقامات محل و مردم با شماست و حتی تعیین کننده اماکنی است که یک دیپلمات در داخل شهر پکن بدان دسترسی دارد و یا برای مسافرت به شهرهای دیگر اجازه دارد. خوشبختانه از همان اوایل کار متوجه شدیم که ایران از نظر مقامات و مردم در موقعیت خوبی قرار دارد و علاوه بر اهمیت رابطه ایران امروز با چین، تاریخچه مناسبات فرهنگی و روابط دیرینه دو تمدن باستانی مورد احترام همگان است. در تمامی پایتخت چین فقط یک فروشگاه به نام «فروشگاه دوستی» برای نیازمندی های دیپلمات‌ ها وجود داشت و محدوده داخل شهر که برای رفت و آمد خارجیان مجاز بود، معیّن شده بود.
در تابستان ۱۹۷۲ نخستین ساختمان سفارت ایران یک ساختمان دو طبقه نوساز اجاره ای بود که دولت چین در محله محصور دیپلماتیک به نام «سان لی تون» تعیین کرده بود. اکثر کشورها در دو منطقه محصور که با گارد نظامی محافظت می شد قرار داشتند و خود چینی ها فقط با اجازه رسمی مجاز به ورود به آنها بودند. برای به راه انداختن این ساختمان ساده و تبدیل آن به محل کار کلیه هزینه ها را می بایستی خود سفارت پرداخت می‌کرد. برای هر کاری که داشتیم به اداره ای در شهرداری پکن که کلیه کارهای سفارتخانه ها را اداره می‌کرد از طریق مترجم چینی سفارت مراجعه می کردیم ولی چه بسا انجام کارها به شیوه ای غیر معمول انجام می شد. مثلا وقتی سفارش چمن کاری و گلکاری محوطه داخل سفارت را دادیم، بامداد چند روز بعد به ناگهان چند کامیون حامل سی چهل کودک دبستانی با یک سرپرست به سفارت آمدند و در اسرع وقت و با نظم خاصی کار را انجام دادند و چند روز بعد سفارت صورت حساب را که مبلغ آن کم هم نبود دریافت نمود. برای محافظت از سفارت تعداد دوازده گارد نظامی در بیرون چهار دیواری ساختمان قدم می زدند و سر ساعت پست عوض می‌کردند. پس از گذشت چند ماه از افتتاح سفارت در این ساختمان استیجاری نوساز متوجه حفر پیاده رو اطراف ساختمان شدیم. در جواب شنیدیم که این سربازان می بایستی در این کانال های اطراف سفارت که حفر می‌کنند سبزیجات لازم برای غذای روزمره خود را بکارند.
از آنجا که هیچ یک از کارمندان ما زبان چینی نمی دانستند و اصولا تماس با مقامات محل می بایستی غیر مستقیم و توسط یک چینی انجام می شد، ما در سفارت سه مترجم چینی استخدام کرده بودیم که در واقع تنها رابط های تلفنی ما (سفارت و کارمندان) با دولت و مردم چین بودند. بدون آنها سفارت قادر به هیچ کاری نبود. البته بعدا متوجه شدیم که از طریق این سه مترجم کلیه فعالیت های سفارت به مقامات گزارش می شد. در سفارت جمعا سیزده چینی اعم از مترجم، راننده، آشپز و مستخدم کار می‌کردند. در سال دوم یک روز متوجه شدیم که به جز مترجمان بقیه کارکنان چینی به مدت یک ساعت غیبشان می زند. چون این رویه تکرار شد یک روز در همان زمان غیبت آنان من به اتاق استراحت کارکنان رفتم که ناگهان دیدم همگی آنجا هستند و به رادیو گوش می کنند. وقتی سوال کردم چه خبر است گفتند دستور داریم هر روز در این ساعت به رادیو گوش کنیم زیرا درس انگلیسی پخش می شود و ما دستور داریم ‌که گوش کرده و انگلیسی یاد بگیریم. جالب بود که از آن به بعد با سوال های گوناگون از جانب کارکنان روبرو می شدیم؛ تلفظ انگلیسی این لغت چیست، تفاوت بین اصطلاحات انگلیسی گوناگون بر چه مبنا است و غیره. پس از اینکه روا بط دو کشور نزدیک تر شد گاهی در وزارت امور خارجه چین از خود من می خواستند نکاتی را در خصوص روابط با کشورهای خاورمیانه برایشان توضیح دهم. اولین ملاقات من با جناب آقای آرام در همین محل سفارت در ساختمان استیجاری بود که رزیدانس سفیر هم همانجا قرار داشت. ایشان به سختی مأموریت اشاره کرده و گفتند: "بار سنگینی روی دوش ما هست که می بایستی برای وطنمان به بهترین وجه انجام دهیم. کار زیاد است و در نتیجه شما بایستی هر روز ناهار را با من بخورید که مسایل را حل و فصل کنیم. لطفا به خانم سلام مرا برسانید و بگویید متأسفم ولی بیشتر وقت شبانه روز شما در سفارت خواهد گذشت." در سه سالی که مدت مأموریت جناب آرام بود عملا همین طور شد و بنده اغلب روزها با ایشان ناهار می خوردم و از به راه انداختن کارهای روزمره اداری گرفته تا مسایل مربوط به مناسبات سیاسی دو کشور مورد بحث قرار می گرفت. پس از گذشت چند ماه جمع کارمندان اداری و سیاسی ما به هشت نفر رسید و همگی با خانواده هایشان از جمله خود من در همان منطقه دیپلماتیک زندگی می کردیم که شهرداری پکن برایمان تعیین کرده بود. در عمل چون هیچ تفریحی نبود و رفت و آمد هم محدود، در نتیجه بیشتر وقت دیپلمات ‌های مقیم در معاشرت با هم می گذشت. در تمامی منطقه دیپلماتیک فقط یک رستوران وجود داشت و تنها تفریح، برنامه هفتگی نمایش فیلم در سفارت انگلستان یا برنامه ورزشی در سفارت کانادا و مانند آن بود. در خانه هم ارتباط با دنیای پیرامون و راه و رسم زندگی چینی ها و حتی آموختن الفبای تکلم به زبان چینی از طریق پرستارانی بود که برای نگهداری از فرزندان و کمک در کارهای منزل باز هم از طریق مقامات استخدام کرده بودیم. آن هم با گذشت زمان معلوم شد که در پایان هر روز آنها به اداره شان رفته و دیده ها و شنیده های هر روزشان را گزارش می دادند. جناب آرام هم پس از مدتی برای کارهای شخصی مستخدمی را که می شناختند از ایران آوردند که حداقل زندگی داخل رزیدانس را با خیال آسوده و به زبان فارسی بگذرانند. در سال دوم هم خانم وارسته (که همسر او از دیپلمات ‌های ارشد وزارت خارجه بود و فوت کرده بود) برای امور پذیرایی سفارت در مرکز استخدام و به پکن اعزام شد.
خرید اتوموبیل خارجی برای رفت و آمد داخل شهر را نمی‌شد در خود پکن تهیه کرد زیرا اصلا خرید و فروش اتوموبیل شخصی بی معنی بود و به همین جهت من اتوموبیل تویوتای خود را از ژاپن سفارش دادم و برای تحویل گرفتن آن بعد از شش ماه به بندر تین جین در شرق چین رفتیم. آن روز برای من و خانواده تجربه ای تازه بود زیرا وقتی از بندر به داخل این شهر (با حدود سه میلیون جمعیت در آن زمان) رفتیم که از فروشگاه ها دیدن کنیم، پس از اینکه اتوموبیل را پارک کردیم با جمعیتی از مردم کنجکاو در خیابان مواجه شدیم که بعد از گذشت چند دقیقه تعدادشان به صدها نفر رسید. همگی به داخل اتوموبیل و قیافه ها و پوشاک ما خیره شده بودند. با گذشت زمان فشار جمعیت اتوموبیل پارک شده و خاموش ما را روی زمین به حرکت درآورد و طبیعی بود همگی ما را ترس برداشته بود تا اینکه مأموران پلیس سر رسیده و جمعیت را متفرق کردند. معلوم شد مردم عادی قیافه غیر چینی و سر و لباس غیر یونیفرم «مائوتسه تونگی» در عمرشان ندیده بودند. پوشاک صدها میلیون چینی برغم زن و مرد بودن یا موقعیت و مقامشان یکسان بود و به طور عموم مردم عادی دو دست لباس بیشتر نداشتند. یک دست به تن و دست دیگر شسته و روی طناب در بیرون از مسکنشان (که غالبا یک اتاق بود) برای اینکه خشک شود. پرستارهایی را که دیپلمات ‌ها برای نگهداری فرزندان استخدام می‌کردند جعبه فلزی محتوی غذای ساده خود را هر روز همراه داشتند و اجازه نبود از غذای ما بخورند و اگر آخر شب آنها را با اتوموبیل می رساندیم با فاصله زیادی از مسکن خود پیاده می شدند که ما محل و شرایط زندگی آنان را نبینیم.
آنچه دلگرم کننده ولی دشوار و متفاوت بود این بود که زندگی روزمره ما کارمندان سفارت ایران با توسعه روابط ایران و چین گره خورده بود و مهم‌تر اینکه هر دو کشور علاقه به بسط مناسبات داشتند. دو عامل مهم در اهمیتی که مقامات چینی به روابط با ایران می دادند یکی موقعیت خاص ایران از نظر سیاسی و استراتژیکی در خاورمیانه و دیگری احترام به تمدن کهن ایران و ارتباط تاریخی تمدن های ایران و چین بود.
حقیقتش را بخواهید خود من هم تا آن وقت متوجه عمق اهمیت روابط کهن ایران و چین نشده بودم. به موجب تحقیق متوجه شدم که روابط ایران و چین به زمان اشکانیان و ۱۴۰ سال قبل از میلاد بر می گردد و در دوره ساسانیان به اوج خود رسید و حتی در آن زمان سفیرانی بین دو کشور رد و بدل و حتی تبادلات مذهبی هم صورت گرفت. بعد از حمله اعراب، پادشاهان و بسیاری از سران دودمان ساسانی به چین پناهنده شدند و پس از مدتی مناصبی به دست آوردند. مبادلات اقتصادی و فرهنگی هم گسترده و از اهمیت خاص برخوردار بوده و راه ارتباطی و حلقه وصل دو کشور همان راه ابریشم بوده که از آن طریق هم تجارت کالاهای مختلف مانند محصولات نساجی و قالی بافی، سفال گری و مینیاتور و غیره صورت می گرفته است.
با گذشت زمان به تدریج متوجه شدم که برقراری روابط سیاسی ایران و چین و به دنبال آن اقامت چهارساله ما در آن کشور در یکی از حساس ترین دوره های تاریخ معاصر چین صورت گرفته است. چین اوج انقلاب فرهنگی به رهبری مائوتسه تونگ را با تمام دگرگونی ها در زمینه های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی که به بار آورد پشت سر گذاشته و در زمان اقامت ما به تدریج درصدد اعمال سیاست واقع گرایانه ای در کل زمینه ها بود؛ جبران ویرانی های مافات، دور شدن از اتحادجماهیر شوروی و بلوک کمونیستی و سیاست های آنان، آغاز همکاری با جهان مترقی و صنعتی در غرب و یادگیری از طریق همکاری و در نتیجه آغاز سیاست «درهای باز» و جا به جایی نقش و نفوذ سیاستمداران تندرویی مانند لین بیائو با اعتدال گرایانی به رهبری چوئن لای. به طور خلاصه در زمان اقامت ما سیاست خارجی چین به تدریج بر اساس حاکمیت ملی، همزیستی مسالمت آمیز و روابط دوستانه بین کشورها به رغم رژیم حاکم در آنها مبتنی گردید و نقش ایدئولوژی به یک حداقل کاهش داده شد. 
همچنین پس از چند سال اقامت و مسافرت در داخل چین و تماس با مردم مناطق مختلف این کشور متوجه این اصل مهم شدم که ما با یک کشور مواجه نیستیم بلکه با یک تمدن روبرو هستیم و مردم این سرزمین به رغم زبان‌ ها و لهجه ها و حتی اقوام و نژادهای مختلف همگی خود را چینی می دانند و شاید همین اصول اولیه، دو کشور یا دو تمدن ایران و چین را برای همدیگر قابل درک و احترام  می‌کند. جالب این قسمت بود که پس از مدتی متوجه شدم که دیدگاه ما ایرانی ها با دیدگاه غربی ها نسبت به جامعه چین و ارزش هایش تفاوت دارد. مثال ساده اینکه فروتنی و تواضع از نظر مردمان هر دو تمدن اصلی پسندیده است ولی غربی ها مت وجه کیفیت و اهمیت آن نمی شدند. در عین حال با مرور زمان متوجه تفاوت‌ های خودمان با چینی ها شدم که در رأس آن اهمیت و عمق ارزش ‌های «کنفوسیوس» در زندگی روزمره چینی ها بود که از نظر اجتماعی، اصل، تفوق منافع جمعی بر منافع فردی بود که با پیاده کردن نظام کمونیسم حتی تقویت هم شده بود.
 در آن ایام یعنی سال‌ های ۱۹۷6 - ۱۹۷2 هفته ای نبود که در وزارت امور خارجه چین ملاقات نداشته باشیم و مسایل مختلف را درمیان نگذاریم. بهترین مترجم چینی - فارسی وزارت امور خارجه چین که در ملاقات هایمان حضور داشت آقای خوان کوفنگ چند سال بعد به عنوان سفیر جمهوری خلق چین به ایران اعزام شد.

با توجه به اینکه طی آن سال ها روابط ایران و چین در مراحل آغازین خود بود، آیا سفرهایی از سوی مقامات عالی رتبه دو کشور برای توسعه روابط دوجانبه صورت گرفت؟

موضوعی که از همان ماه های اول در کارهای سفارت شتاب خاص ایجاد کرد و عملا کارهای سفارت به صورت شبانه روزی درآمد، دعوت دولت چین از دولت ایران و تصمیم شاه مبنی بر اعزام شهبانو و نخست وزیر و تمامی هیأت دولت به چین بود که قرار شد در سپتامبر ۱۹۷۲ انجام شود. دلیل اینکه خود شاه در آن وقت به چین سفر نکرد در ابتدا روشن نبود. ولی بعدا گفته شد به این دلیل که مائوتسه تونگ کسالت داشت بنابرین ملاقات رهبران دو کشور امکان پذیر نبود. به هر حال تصمیم شاه بر این شده بود که برای نخستین بار شهبانو را به عنوان نماینده کشور و در رأس هیأتی مرکب از نخست وزیر و وزیران مهم کابینه و دربار و شخصیت های فرهنگی به چین اعزام نماید. دولت چین هم به خوبی متوجه اهمیت موضوع گردید و متقابلا بالاترین سطح پذیرایی از رئیس یک کشور خارجی را در خلال این بازدید ده روزه انجام داد. 
از ابتدا برنامه ریزی دقیق و مفصلی بین ایران و چین برای این سفر تاریخی انجام شد. جناب آرام به طور روزمره از یک سو با مقامات چینی و از سوی دیگر با مقامات ایران به ویژه با هرمز قریب رئیس تشریفات دربار، تیمسار خادمی رئیس هواپیمایی ملی و دفتر امیر عباس هویدا نخست وزیر در تماس بود تا مقدمات این سفر تاریخی فراهم گردد. در نتیجه من و دیگر همکاران سفارت به طور شبانه روزی خود را آماده این سفر می نمودیم. در آمادگی برای این سفر تاریخی دشوارترین قسمت مربوط به فراهم آوردن وسایل پذیرایی در خود سفارت بود که خالی بود و هنوز مبله نشده بود و چون هیچ یک از ا قلام لازم در خود چین یافت نمی شد ‌لذا سفارش و دریافت به موقع آنها از کشورهای مختلف (مثلا چراغ لوستر از چکسلواکی) باعث شده بود تا تمام محوطه سفارت را برای ماه ها به صورت انبار کانتینر های بزرگ چوبی درآورده بود. جزییات کم نبود، یک نمونه مثلا مأمور شدن من برای عزیمت به هنگ کنگ جهت خریدهای مختلف از جمله کلاه سر برای بانوان همکاران سفارت جهت شرکت در مراسم رسمی فرودگاه بود.
سرانجام جت بویینگ ۷۰۷ اختصاصی حامل هیأت ایرانی با توقف یک شب در اسلام آباد، روز 18 سپتامبر 1972 روز 27 شهریور ماه 1351 (27 شهریورماه 1351) برای یک بازدید ده روزه از پایتخت و دیگر شهرهای چین از جمله شانگهای در فرودگاه پکن به زمین نشست. مقامات چینی از بدو امر سنگ تمام گذاشته و در خلال این مسافرت، رسانه های بین المللی آن را به عنوان بزرگ ‌ترین پذیرایی مقامات چینی از یک هیأت دولت خارجی نام بردند.  شخص رئیس دولت یعنی چوئن لای، ‌اکثر وزیران و مقامات مهم کشوری چین در فرودگاه به استقبال آمدند. در همان وقت اطلاع یافتیم که با هواپیمای دیگری سر آشپز مخصوص دربار و چند همکار کمکی به علاوه کلیه مواد غذایی و وسایل لازم برای ضیافت رسمی متقابل شهبانو از مقامات چینی که قرار شده بود در سفارت ایران برگزار شود به همراه آورده بودند. در خلال بازدید ده روزه شهبانو و همراهان از چین علاوه بر ضیافت های رسمی بزرگ در کاخ مردم در پکن و در شانگهای، برنامه های گوناگون جهت بازدید از اماکن تاریخی و شهرهای مختلف و جشن های ورزشی و هنری ترتیب داده شد که به طور غیر معمول در هر یک از آنها یکی از مقامات ارشد چین به عنوان میزبان شرکت داشتند. 
بازدید شهبانو از چین مناسبات دو کشور را به سطح بالاتری ارتقاء داد و از آن به بعد نه فقط وزارت امور خارجه بلکه دربار و دیگر ارگان‌ های مملکت توجه خاصی بدان معطوف داشتند و از آن به بعد هر یکی دو ماه هیأتی از ایران مرکب از مقامات فرهنگی، اقتصادی، ورزشی، پزشکی و غیره عازم چین شدند و متعاقب آنها توافق هایی بین دو کشور انجام گرفت و در نتیجه تماس ‌های سفارت نه تنها با وزارت امور خارجه چین بلکه با ارگان ‌های مختلف دولت چین افزایش یافت و خود من در اکثر ملاقات ها شرکت داشتم. در زمینه های ورزشی نیز هر بار که چین برنده می شد، بدون استثناء عکس العمل مقامات محلی این بود که: "ما از شما یاد گرفتیم و از آمدن شما تشکر می کنیم." از جمله بازدیدهای درباریان در سال‌ های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۵ می‌توان سفر سوم اشرف پهلوی و همراهان، غلامرضا پهلوی و همراهان و عبدالرضا پهلوی و همراهان ‌را نام برد. همچنین بنا به درخواست شمس پهلوی که از ناراحتی سردرد شدید میگرن رنج می برد، چند بار هیأت های طب سنتی چینی که مداوا از طریق طب سوزنی را موثر می دانستند عازم ایران شده، در کاخ اختصاصی شمس نزدیک کرج اقامت کرده و به قرار اطلاع مداوای آنان موثر واقع افتاد. توسعه روابط دو کشور و علاقه طرفین به سرمایه گذاری برای آینده به آغاز مبادله دانشجو بین دو کشور انجامید و نخستین دانشجویان ایرانی در سال 1974 به چین اعزام شدند و در سال ‌های بعد بر این تعداد افزوده شد. 
نکته دیگر موقعیت جناب آرام در محیط دیپلماتیک پکن بود که به نحو چشمگیری خاص شده بود. از بسیاری از سفرای خارجی تازه وارد به پکن شنیده می شد که وزارت امور خارجه چین (و گاهی به نقل از چوئن لای نخست وزیر) به آنها گفته اند که: "سفیر ایران درک کاملی از مناسبات بین المللی چین دارد و خوب است از نظرات ایشان بهره مند شوید." این موضوع تا آنجا پیش رفت که جورج بوش پدر که قبل از کسب سمت های معاونت ریاست جمهور و سپس ریاست جمهور آمریکا، در سال ۱۹۷۴ به عنوان رئیس نمایندگی آمریکا (US Liaison Office) در پکن منصوب شد و در نخستین روزهای ورود خود به پکن تقاضای ملاقات با جناب آرام را نمود. خود من هنگام ورود به سفارت خودمان از وی استقبال کردم. نخستین جمله ای که که از نامبرده شنیدم این بود: "به من گفته اند که سفیر ایران احاطه کاملی به مناسبات چین با دنیای خارج دارد و برای همین در آغاز کارم علاقمند به ملاقات با ایشان هستم." فردای روز ملاقات از دفتر نمایندگی آمریکا به من تلفن زدند و گفتند به دستور آقای بوش، شما (فرهنگ) هر وقت که خواستید به نمایندگی ما تشریف بیاورید. شما به کلیه اسناد و اطلاعاتی که ما داریم دسترسی خواهید داشت. 
همچنین از دیپلمات‌های دیگر کشورها غالبا می شنیدم که می گفتند: "خب، از آنچه سفارت شما می داند و ما نمی دانیم برایمان بگویید." جالب اینجا بود که به دفعات این جمله را از دیپلمات‌ های روس مقیم پکن می شنیدم زیرا در اثر تیرگی روز افزون مناسبات چین و شوروی در آن ایام، تماس آنها با مقامات و منابع چینی بسیار محدود شده بود و چون با ایران روابط خوب داشتند می خواستند همه کار بکنند که درباره چین اطلاعات بدست آورند. این طرز فکر آنها در یک مورد خصوصی کاملا جلوه گر شد. در تابستان ۱۹۷۴ که همراه با همسر و دو فرزندم برای گذراندن تعطیلات در تهران برنامه ریزی می کردیم، تصمیم گرفتیم یکی از آرزوهای دیرینه را به اجرا بگذاریم و راه آهن سراسری سیبری را تجربه کنیم. با این تفاوت که به جای ولادی وستک از پکن و مسیر مغولستان خارجی تا مسکو را انتخاب کردیم. یک هفته شبانه روز در قطار بودیم و تجربه ای فراموش نشدنی بود. در آن زمان که محمدرضا امیرتیمور سفیر ما در مسکو بود به یکی دو نفر از دوستان در سفارت روز ورود خود را اطلاع دادم ولی در روز مقرر قطار با شش ساعت تأخیر به مسکو رسید و کسی در ایستگاه قطار منتظر ما نبود. ولی یک اتوموبیل همراه راننده در آنجا منتظر ما بود و ما را به هتل مورد نظر در نزدیکی میدان سرخ رساند و در هتل هم همه چیز مرتب و منظم و مورد پذیرایی گرم قرار گرفتیم. فردای آن روز که با سفارت تماس گرفتم دوستان از ورود ما بی اطلاع بودند که در نتیجه قدری به فکر رفتم ولی از روز اول اقامتمان متوجه شدیم که هر جا که می رویم شخصی ما را تعقیب می‌کند و عنداللزوم به کمک هم می آید؛ از جمله هنگام عکسبرداری از فرزندان در پارک ها و غیره. به هر حال در چند روز اقامت که نخستین دیدارمان از مسکو بود بسیار خوش گذشت. به دنبال آن یک ماه تعطیلات در تهران هم به سر آمد و به پکن برگشتیم. دو سه روز بعد رایزن سفارت شوروی با اطلاع قبلی به دیدن آمد و در ابتدا از من سوال کرد: "امیدواریم از ایام اقامتتان در مسکو کاملا راضی بوده باشید." من که قبل از سفر فقط ویزای روسیه را درخواست کرده بودم و هیچ توضیح بیشتری راجع به سفرمان نداده بودم متوجه شدم که بقیه آسایش ها در مسکو در اثر توصیه ها و نشان دادن کمال همکاری توسط سفارت شوروی در پکن بوده است. 
تحول دیگری که قابل ذکر است این است که در مدت اقامت شهبانو در چین، جناب آرام موضوع بنای ساختمانی برای سفارت که منعکس کننده مناسبات تاریخی ایران و چین باشد را مطرح کرده بود. در نتیجه در مراجعت شهبانو به آرشیتکت حسین امانت که طراح میدان شهیاد (میدان آزادی امروز) بود مأموریت دادند که این کار را انجام دهد. خود این امر نتایج جالب و مفیدی به همراه آورد. به این ترتیب که در سفرهای متعددی که مهندس امانت به چین انجام داد تصمیم بر این گرفت که این بنا تلفیقی از معماری ایران و چین باشد و با این منظور جلسات متعددی برای مهندسین و مسئولان چینی ترتیب داد و آنان را با اصول معماری سنتی ایران آشنا ساخت و در مقابل از آنان معلومات لازم را در خصوص معماری سنتی چین دریافت نمود. من در اغلب این جلسات شرکت داشتم و متوجه پیشرفت در درک متقابل مقامات دو کشور  از فرهنگ یکدیگر بودم. گرچه هنگام پایان مأموریتم در ژوئن ۱۹۷۶ (خرداد 1355) تقریبا تمام مقدمات فراهم شده بود ولی کار بنای ساختمان سفارت بعد از خداحافظی از آن کشور آغاز شد. 

ادامه دارد...

کلید واژه ها: منوچهر فرهنگ ایران و چین ایران و عراق ایران و لبنان اردشیر زاهدی عباس آرام تاریخ روابط ایران و چین وزارت امور خارجه چین شاه وزارت امور خارجه ایران در دروان پهلوی


( ۷۹ )

نظر شما :

محمد ۰۹ تیر ۱۴۰۳ | ۰۰:۲۳
جالب بود تشکر از زحمات شما بی صبرانه منتظر قسمت های بعدی هستیم
نومخدا ۰۹ تیر ۱۴۰۳ | ۰۶:۵۴
چه اهمیتی داره که یه فاسد به زیارتگاهی بره
چمران ۰۹ تیر ۱۴۰۳ | ۱۵:۰۹
ایکاش از ایشان می پرسیدید که نظر خودشان و پدرشان در باره از دست دادن بحرین چه بود؟ خدائی قیافه منحوس و عقب مانده شیخ بحرین را ببینید! آخر چنین موجودی چگونه موفق شد سر ایران را کلا بگذارد؟! اگر بحرین را از دست نمی دادیم دیگر پر روگری اعراب در باره سه جزیره و میدان نفتی آرش را نداشته و هم آنکه بیش از 90% امکانات خلیج فارس از آن ایران بود. اینرا بایستی از او پرسید چون هم خودش در وزارت امور خارجه بود و هم پدرش مستقیماً با این مسئله در گیر بود.
ولی ۱۰ تیر ۱۴۰۳ | ۰۰:۱۹
چرا به بنگلادش نرفت اما به آمریکا رفت.....چه ربطی داره
Reza ۱۰ تیر ۱۴۰۳ | ۰۸:۱۲
عالی
م ب ۱۰ تیر ۱۴۰۳ | ۱۱:۴۱
در جواب نومخدا: فقط تو خوبی فقط تو زاهد و پارسا و پاک هستی!!! امثال شما مملکت رو به این بدبختی رسوندن
ایران ۱۰ تیر ۱۴۰۳ | ۱۱:۴۲
اونجاشو داشته باشید که چین اون زمان امکانات مدرن نداشته ولی حالا به کجا رسیده و ما به کجا
مازیار ۱۶ تیر ۱۴۰۳ | ۱۱:۵۲
یادشان زمزمه نیمه شب مستان باد تا نگویند که از یاد فراموشانند