چین و روسیه امریکا را به چالش کشیده اند
وجود شکاف های عمیق در ابرقدرت ناکارامد
نویسنده: رابرت گیتس Robert M. Gates، وزیر دفاع پیشین آمریکا از 2006 تا 2011
دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده در حال حاضر با چنان تهدیدات امنیتی جدی ای روبه روست که احتمالاً در دهه ها و شاید در همه تاریخ گذشته خود با آن روبه رو نبوده است: هرگز پیش از این با چهار دشمن متحد – روسیه، چین، کره شمالی و ایران – به طور هم زمان رویارو نبوده که مجموع سلاح های هستهای آنها در عرض چند سال ممکن است تقریباً دو برابر زرادخانه هسته ای ایالات متحده باشد. از زمان جنگ کره، ایالات متحده مجبور نشده که با حریفان نظامی قدرتمندی در هر دو قاره اروپا و آسیا دست و پنجه نرم کند و هیچ فرد زندهای به یاد نمی آورد که آمریکا زمانی در گذشته حریفی همسنگِ قدرت اقتصادی، علمی، فناوری و نظامی چینِ امروزی داشته باشد.
مشکل، با این حال، در آن لحظهی دقیقی است که رویدادها نیاز به واکنشی نیرومند و منسجم توسط ایالات متحده دارند اما کشور نتواند چنین واکنشی نشان دهد. رهبری سیاسی آمریکا – چه جمهوریخواهان و چه دموکراتها، در کاخ سفید و در کنگره – نتوانسته اند به اندازه کافی آمریکاییها را متقاعد کنند که تحولات چین و روسیه اهمیت دارند. رهبران سیاسی نتوانستهاند توضیح دهند که تهدیدات این کشورها چگونه در هم پیوسته هستند. آنها نتوانستهاند راهبرد بلندمدتی را ارائه کنند که اطمینان بدهد ایالات متحده، و بطور کلی تر ارزشهای دموکراتیک، پیروز خواهند بود.
شی جینپینگ و ولادیمیر پوتین، اشتراکات زیادی دارند، اما در دو باورشان، شباهت برجستهای هست. نخست اینکه، هر کدامشان بر این باور است که سرنوشت محتوم او، احیای شکوه گذشته امپراتوری کشورش است. برای شی، این به معنای احیای نقش مهم امپراتوری چین در گذشته آسیاست، در حالی که آرزوهای بزرگتری برای نفوذ جهانی هم دارد. برای پوتین، این به معنای پی جویی ترکیب غریبی از احیای امپراتوری روسیه و بازیابی جایگاهی است که اتحاد جماهیر شوروی داشت. دوم اینکه، هر دو رهبر باور دارند که دموکراسیهای توسعهیافته – به ویژه ایالات متحده – از نقطه اوج خود عبور کرده و وارد مرحله ای از افول غیرقابل برگشت شدهاند. آنها گمان دارند که این افول را می توان در انزواگرایی فزاینده این دمکراسی ها، شکاف های سیاسی و همچنین آشفتگی های داخلی این دموکراسیها مشاهده کرد.
با در نظر گرفتن این دو باورِ شی و پوتین، دورهای خطرناک برای ایالات متحده پیشبینی میشود. مشکل تنها نیروی نظامی و رویکرد تهاجمی چین و روسیه نیست بلکه این واقعیت نیز هست که هر دو رهبر در داخل و خارج کشورشان قبلاً اشتباهات بزرگی انجام دادهاند و به نظر میرسد که در آینده نیز اشتباهات حتی بزرگتری هم انجام دهند. تصمیمات آنها ممکن است به پیامدهای ویرانکننده ای برای خودشان – و برای ایالات متحده – بیانجامد. بنابراین واشنگتن باید سنجش های شی و پوتین را تغییر دهد تا از احتمال وقوع فاجعه کاسته شود؛ تلاشی که به نگاهی راهبردی و اقداماتی جسورانه نیاز دارد. ایالات متحده در دوران جنگ سرد به یُمن راهبرد پایداری که توسط هر دو حزب سیاسی در نُه دوره پیاپی ریاست جمهوری دنبال شد، به پیروزی رسید. اکنون نیاز به یک رویکرد دو حزبی مشابه دارد. اینجاست که مشکل اصلی پدیدار میشود.
ایالات متحده خود را در موقعیتی بسیار خطرناک و منحصر به فرد مییابد: رویاروی دشمنان مهاجم با تمایل به تصمیمات اشتباه، اما ناتوان در تحقق اتحاد و استحکام لازم برای بازدارندگی آنها. موفقیت در بازداری رهبرانی مانند شی و پوتین به قطعیت تعهدات و پایداری واکنش وابسته است. این در حالی است که ناکارآمدی موجب شده که قدرت آمریکا، آشفته و غیرقابل اتکا باشد و عملا خودکامگان ریسک پذیر را به قمارهای خطرناک با پیامدهای بالقوه ویرانگر فرا بخواند.
عصاره خواسته شی برای "احیای عظمت ملت چین"، یعنی تبدیل چین به قدرت مسلط جهان تا سال 2049، یعنی صدمین سالگرد پیروزی کمونیستها در جنگ داخلی. این هدف شامل بازگرداندن تایوان به دایره حاکمیت چین نیز میشود. به قول خودش: "یکپارچگی کامل وطن باید تحقق یابد و تحقق خواهد یافت." به این منظور، شی دستور داده تا سال 2027 نیروی نظامی چین آماده باشد تا با موفقیت به تایوان یورش برد و اعلام کرده که تا سال 2035 توان نظامی چین را افزایش دهد و آن را به یک نیروی "جهانی" تبدیل خواهد کرد. به نظر میآید که شی این تصور را دارد که تنها با تصاحب تایوان میتواند برای خود جایگاهی مشابه مائو تسه تونگ در میراث افسانه های حزب کمونیست چین به دست آورد.
آرزوهای شی جین پینگ و ذهنیت تکلیف محتوم او، دربردارنده ریسک چشمگیر جنگ است. همانطور که پوتین در اوکراین اشتباهات ویرانکنندهای انجام داد، این خطر قابل توجه وجود دارد که شی در مورد تایوان نیز همین کار را انجام دهد. او دست کم سه بار مرتکب اشتباهات بزرگی شده است. نخست، با ترک توصیه دنگ شیائو پینگ که "قدرت خود را پنهان سازید و به زمان مجال بدهید". شی دقیقا موجب همان واکنشی شد که دنگ از آن میترسید: ایالات متحده قدرت اقتصادی خود را برای کاهش رشد چین به کار گرفته، کار تقویت و مدرن سازی نیروی نظامی خود را آغاز کرده و ائتلافها و شراکتهای نظامی خود در آسیا را تقویت کرده است.
یک اشتباه عمده دیگر، گرایش به چپ در سیاستهای اقتصادی شی بود، همان چرخش ایدئولوژیکی که در سال 2015 آغاز شد و در کنگره ملی حزب کمونیست چین در سال 2022 مورد تاکید قرار گرفت. سیاستهای او، از وارد کردن حزب به عرصه مدیریت شرکتها تا افزایش اتکا به بنگاههای دولتی، به شدت به اقتصاد چین آسیب زدهاند. سوم، سیاست " کووید صفر" شی، که به قول آدام پوزن Adam Posen، اقتصاددان، "اعمال قدرت بی پروای حزب کمونیست چین بر فعالیتهای تجاری همه افراد، از جمله بازیگرانی با کوچکترین نقشها، را مشهود و ملموس کرد." عدم اطمینان ناشی از این وضعیت، با وارونه سازی ناگهانی سیاست کووید صفر توسط او، سطح هزینه کرد مصرف کنندگان چینی را کاهش داد و در نتیجه خسارت بیشتری را برای کل اقتصاد پدید آورد.
اگر حفظ قدرت حزب، نخستین اولویت شی باشد، تصاحب تایوان دومین اولویت اوست. اگر چین از تدابیری کمتر از جنگ برای فشار بر تایوان به منظور تسلیم آن استفاده کند، احتمالاً ناموفق خواهد بود. بنابراین، تنها گزینه ای که برای او باقی میماند تن دادن به ریسک جنگ با یک محاصره دریایی کامل یا حتی اقدام به یک یورش همه جانبه برای تسخیر این جزیره است. شی ممکن است فکر کند که با تلاش در این زمینه، تکلیف محتوم خود را به انجام میرساند اما، برنده بشود یا بازنده، هزینههای اقتصادی و نظامی چنین جنگی برای چین وحشتناک خواهد بود، نه تنها برای چین بلکه برای همه دیگرانی که درگیر آن شوند. در آنصورت شی مرتکب اشتباهی گران خواهد شد.
با وجود اشتباهات محاسباتی شی و مشکلات داخلی فراوان کشورش، چین همچنان چالشی قابل توجه را متوجه ایالات متحده خواهد کرد. نیروی نظامی این کشور قویتر از همیشه است. چین در حال حاضر شمار بیشتری کشتی جنگی نسبت به ایالات متحده دارد (اگرچه کیفیت آنها پایینتر است). این کشور نیروهای متعارف و نیروهای هستهای خود را بازسازی و مدرنتر کرده - و نیروهای اتمی راهبردیِ عملیاتی خود را به دو برابر رسانده و سامانه فرماندهی و کنترل آن را بهروز کرده است. از طرف دیگر، این کشور در حال تقویت توانمندیهای فضایی و سایبری خود نیز هست.
چین، فراتر از کنش های نظامی، یک راهبرد جامع را پی گرفته که هدف آن افزایش قدرت و نفوذ چین در سطح جهان است. چین در حال حاضر برترین شریک تجاری بیش از 120 کشور است، از جمله تقریباً تمامی کشورهای آمریکای جنوبی. بیش از 140 کشور به عنوان شرکتکنندگان در ابتکار کمربند و جاده (Belt and Road Initiative) چین، برنامه گسترده توسعه زیرساختها که پکن پیشنهاد داده، ثبت نام کردهاند و چین در حال حاضر بر بیش از 100 بندر در حدود 60 کشور مالکیت دارد، آنها را مدیریت میکند یا در آنها سرمایهگذاری کرده است.
مکمل این روابط اقتصادیِ رو به گسترش، یک شبکه فراگیر تبلیغاتی و رسانه ای است. هیچ کشوری در جهان، بیرون از دسترسی حداقل یک ایستگاه رادیویی، شبکه تلویزیونی یا سایت خبری آنلاین چینی نیست. از طریق این واسطه ها و منابع دیگر، پکن به کنش ها و انگیزه های آمریکا حمله میآورد، اعتماد به سازمانهای بینالمللی که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم ایجاد کرده را تخریب می کند و ضمن تبلیغ درباره برتری الگوی توسعه و حاکمیت خود، همیشه هم گزاره افول غرب را ترویج میکند.
حداقل دو نگره توسط کسانی که فکر میکنند ایالات متحده و چین، درگیر نبردی محتوم خواهند شد، ارائه شده است. یکی از آنها "تله توسیودیدس the Thucydides trap" است. بر پایه این نظریه، زمانی که یک قدرت خیزنده با یک قدرت تثبیت شده روبه رو شود، بروز جنگ امری ناگزیر است. همانطور که آتن با اسپارتا در دوران باستان روبه رو شد یا زمانی که پیش از جنگ جهانی اول، آلمان با انگلستان روبه رو شد. مفهوم دیگر "اوج چین peak China" است، ایدهای که می گوید قدرت اقتصادی و نظامی چین در حال حاضر قویتر است یا به زودی به قویترین قدرت تبدیل خواهد شد، حال آنکه ثمردهیِ طرحهای جسورانه برای تقویت نیروی نظامی ایالات متحده، سالها زمان میبرد. بنابراین، ممکن است چین به تایوان تجاوز کند قبل از اینکه شرایط نظامی در آسیا دگرش یابد.
اما هیچ یک از این دو نظریه پذیرفتنی نیستند. در مورد جنگ جهانی اول، هیچ چیزِ ناگزیر و غیرقابل پرهیزی وجود نداشت؛ این اتفاق به دلیل حماقت و غرور رهبران اروپا رخ داد. نیروی نظامی چین هم از آمادگی کافی برای یک جنگ بزرگ، فاصله زیادی دارد. بنابراین، حمله مستقیم چین به تایوان یا یورش به آن، اگر هیچ گاه اتفاق بیفتد، رخدادی است در چندین سال آینده. مگر اینکه، البته، شی اشتباهات جدی دیگری انجام دهد.
"بدون اوکراین، روسیه دیگر یک امپراتوری نیست." این گزاره را زبیگنیو برژینسکی Zbigniew Brzezinski، دانشمند سیاسی و مشاور امنیت ملی پیشین ایالات متحده، زمانی مطرح کرد. پوتین هم، بی گمان، این دیدگاه را قبول دارد. در پی جویی احیای امپراتوری از دست رفته روسیه، او در سال 2014 و دوباره در سال 2022 به اوکراین حمله کرد – و این ماجراجویی آخر، واقعاً اشتباه محاسبه فاجعه آمیزی بود که پیامدهای بلندمدت ویرانکنندهای برای کشور او دارد. به جای ایجاد شکاف در ناتو و تضعیف آن، اقدامات روسیه موجب شد که این ائتلاف، هدفهای جدیدی پیدا کند (و فنلاند و به زودی سوئد، به عنوان اعضای قدرتمند تازه به آن بپیوندند). از نظر راهبردی، روسیه اکنون در وضعیتی بسیار بدتر از پیش از حمله به اوکراین قرار گرفته است.
از نظر اقتصادی، فروش نفت به چین، هند و دیگر کشورها، تا حد زیادی تأثیرات مالی تحریمها را جبران کرده و کالاهای مصرفی و فناوری از چین، ترکیه و دیگر کشورهای آسیای مرکزی و خاورمیانه، جایگزین بخشی از کالاهایی شده اند که زمانی از غرب وارد می شد. با این حال، روسیه تحت تحریمهای استثناییِ تقریباً تمام دموکراسیهای توسعهیافته قرار دارد. بسیاری از شرکتهای غربی سرمایههای خود را برداشته اند و از کشور رفته اند، از جمله شرکتهای نفت و گاز که فناوری آنها برای حفظ منابع اصلی درآمدی روسیه ضروری است. هزاران کارشناس فناور جوان و کارآفرین از کشور گریختهاند. با تجاوز به اوکراین، پوتین آینده کشور خود را به رهن گذارده است.
در مورد نیروی نظامی روسیه، گرچه این جنگ توانایی نیروهای متعارف آن را به شدت تخریب کرد اما مسکو دارای بزرگترین زرادخانه هستهای در جهان است. بر اساس توافقات کنترل تسلیحات، این زرادخانه تنها چند سلاح هستهای راهبردی، بیشتر از زرادخانه ایالات متحده را در حالت عملیاتی دارد. اما روسیه ده برابر بیشتر سلاحهای هستهای تاکتیکی دارد یعنی حدود 1900 عدد.
با وجود این زرادخانه بزرگ هستهای، چشمانداز پوتین تیره به نظر می رسد. با شکست امیدش به تصرف سریع اوکراین، او ظاهرا روی یک بن بست نظامی دشوار حساب میکند تا اوکراینیها خسته شوند و قمارش این است که تا بهار یا تابستان آینده، عموم مردم در اروپا و ایالات متحده از حمایت اوکراین خسته خواهند شد. شاید به عنوان یک جایگزین موقت برای تسخیر اوکراین، به یک اوکراین فلج بیندیشد – یک دولت ضعیف که بر ویرانهها حکومت می کند، صادراتش کم می شود و کمکهای خارجی به آن به طور چشمگیری کاهش مییابد. پوتین میخواست اوکراین را به عنوان بخشی از امپراتوری احیاشده روسیه تسخیر کند؛ او همچنین از یک اوکراین دموکراتیک و مدرن که یک الگوی جایگزین برای روسهای همسایه باشد، میترسید. او به هدف اول خود نرسید اما ممکن است بر این گمان باشد که میتواند از وقوع دومی جلوگیری کند.
تا زمانی که پوتین در قدرت باقی است، روسیه به عنوان یک دشمن برای ایالات متحده و ناتو باقی خواهد ماند. او از طریق فروش سلاح، کمکهای امنیتی و نفت و گاز تخفیفی، روابط جدیدی را در آفریقا، خاورمیانه و آسیا رشد میدهد. او همچنان از همه ابزارهایش برای ایجاد شکاف و اختلاف در ایالات متحده و اروپا و کمرنگ کردن نفوذ ایالات متحده در جنوب جهان استفاده خواهد کرد. او که در همدستی با شی جین پینگ جسارت یافته است، با اطمینان از اینکه زرادخانه هستهای مدرنشدهاش، مانع اقدام نظامی علیه روسیه خواهد شد، به چالش مستقیم با ایالات متحده ادامه خواهد داد. پوتین از قبل یک اشتباه تاریخی انجام داده است؛ هیچ کس نمیتواند اطمینان داشته باشد که او اشتباه تاریخی دیگری انجام نخواهد داد.
آمریکای آسیب دیده
برای هماکنون، به نظر میآید که ایالات متحده در مقابل چین و روسیه، جایگاه نیرومندتری دارد. مهمتر از همه، اقتصاد ایالات متحده به خوبی کار میکند. سرمایهگذاری کسبوکارها در تاسیسات تازه تولید صنعتی در حال رشد است و بخشی از آن هم زیر پوشش برنامه های جدید یارانه ای دولت در حوزه های زیرساخت و فناوری قرار دارند. سرمایهگذاریهای تازه توسط دولت و کسبوکارها در حوزه هوش مصنوعی، رایانش کوانتومی، رباتیک و مهندسی زیستی از افزایش شکاف فن آورانه و اقتصادی میان ایالات متحده و سایر کشورها در سالهای آتی نوید میدهد.
در عرصه دیپلماتیک، جنگ در اوکراین فرصتهای جدیدی را برای ایالات متحده پدید آورده است. هشدار اولیه واشنگتن به دوستان و متحدان خود در مورد قصد روسیه برای تجاوز به اوکراین، باور آنها به توانایی اطلاعاتی ایالات متحده را زنده کرد. ترس دوباره از روسیه، به ایالات متحده این امکان را داده که ناتو را تقویت و گسترش دهد. همچنین کمک نظامی ایالات متحده به اوکراین شواهد روشنی را فراهم آورده که آمریکا میتواند به تعهدات خود عمل کند. در همین حال، قلدری های اقتصادی و دیپلماتیک چین در آسیا و اروپا پاتش کرده و به ایالات متحده این امکان را داده تا روابط خود را در هر دو منطقه تقویت کند.
بخش نظامی ایالات متحده در سالهای اخیر به خوبی از نظر مالی تأمین شده و برنامههای مدرن سازی در بخش های سه گانه ی هسته ای – موشکهای بالستیک بینقارهای، بمبافکنها و زیردریاییها – در حال انجام است. پنتاگون اسکادرانهای جدیدی از هواپیماهای جنگیF-35، F-15های مدرنیزه شده و یک جنگنده نسل ششم جدید (همراه با ناوگان تازه ای از هواپیماهای تانکر برای سوخت رسانی در هوا) را تدارک می کند. ارتش آمریکا در حال تهیه حدود دو دوجین پلتفرم و سلاح جدید است و نیروی دریایی اش نیز کشتیها و زیردریاییهای بیشتری ساخته است. ارتش آمریکا همچنین در حال توسعه انواع جدیدی از سلاحها، همچون مهمات مافوق صوت و نیز تقویت قابلیتهای سایبری تهاجمی و دفاعی است. از نظر بودجه دفاعی، ایالات متحده بیشتر از سرجمع هزینه های ده کشوری که در رتبه بعدی اش قرار دارند، از جمله چین و روسیه، هزینه میکند.
با این وجود، متاسفانه، ناکارآمدی سیاسی آمریکا و ناکامی سیاست ها و رویکردهای ایالات متحده، موفقیت آن را کمرنگ میکند. اقتصاد ایالات متحده با هزینههای لجام گسیخته دولت فدرال تهدید میشود. سیاستمداران هر دو حزب از مدیریت هزینههای فزاینده جاری از جمله تامین اجتماعی، بهداشت و درمان ناتوان مانده اند. مخالفت دائمی با افزایش سقف بدهی آمریکا، اعتماد به اقتصاد را با آسیب همراه کرده و سرمایه گذاران را نگران ساخته که اگر واشنگتن عملا به تمهیل بدهی هایش بیفتد، چه رخ خواهد داد. در اوت 2023، شرکت رتبهبندی Fitch اعتبار ایالات متحده را پایین آورد و هزینههای قرضگیری دولت را افزایش داد. روند تخصیص اعتبار کنگره سالهاست که دچار نارسایی است. قانونگذاران مکررا نتوانستهاند قوانین منفرد تخصیص را فعال کنند و قوانین "جامع" سنگینی را تصویب کرده اند که هیچ کس آنها را نخوانده و دولت را به اجبار تعطیل کرده اند.
از نظر دیپلماتیک، بیزاری رئیسجمهوری پیشین آمریکا یعنی دونالد ترامپ از متحدان ایالات متحده، علاقه وی به رهبران خودکامه، تمایل وی به ایجاد تردید نسبت به تعهد آمریکا نسبت به متحدان ناتو و رفتار بلاتکلیف عمومی او، اعتبار و احترام ایالات متحده را در سراسر جهان تضعیف کرد. اما فقط هفت ماه پس از آغاز دولت جو بایدن، خروج ناگهانی و نابه جای آمریکا از افغانستان، سایر کشورهای جهان را به شکل دیگری در مورد اعتماد به واشنگتن به تردید انداخت.
سالهاست که دیپلماسی آمریکا، بخش بزرگتر جنوب جهانی را نادیده گرفته، جایی که جبهه کانونی رقابت غیرنظامی با چین و روسیه است. نمایندگیهای سیاسی ایالات متحده در این بخش از جهان به شکل نامناسبی خالی مانده اند. از سال 2022، پس از سالها بی توجهی، ایالات متحده تلاش فشرده ای را برای احیای روابط خود با کشورهای جزایر اقیانوس آرام آغاز کرد، اما تنها پس از آنی که چین از غیبت واشنگتن بهرهبرده و توافقات امنیتی و اقتصادی با این کشورها امضا کرده بود. رقابت با چین و حتی با روسیه بر سر بازارها و نفوذ، یک امر جهانی است. ایالات متحده نمیتواند که در هیچ مکانی غایب باشد.
نیروی نظامی نیز بهایی را بابت ناکارآمدی سیاسی ایالات متحده – به ویژه در کنگره – پرداخت میکند. از سال 2010 به بعد، کنگره نتوانسته تا پیش از آغاز سال مالی بعدی، برنامههای تخصیص اعتبار ارتش را تأیید کند. به جای آن، قانونگذاران مجوزهایی را تصویب کردند که به پنتاگون امکان میدهد به همان میزان سال قبل هزینه کند و از آغاز هر برنامه تازه یا افزایش هزینه برنامههای موجود خودداری کند. این نوع مجوزها تا زمانی که یک قانون تخصیص اعتبار تازه تصویب شود، تعیین کننده سقف هزینههای دفاعی هستند و این دوره زمانی ممکن است از چند هفته تا یک سال مالی کامل به طول انجامد. نتیجه اینکه هر ساله برنامهها و طرحهای تازه تا مدتی غیرقابل پیش بینی متوقف می مانند.
قانون کنترل بودجه سال 2011، کاهش خودکار هزینهها را به جریان انداخت که در چارچوب آن، بودجه فدرال باید ظرف ده سال به میزان 1.2 تریلیون دلار کاهش یابد و ارتش آمریکا که در آن زمان تنها حدود 15 درصد از هزینههای فدرال را شکل میداد، ملزم شد که نیمی از کل کاهش – یعنی 600 میلیارد دلار – را جذب کند. با استثناکردن هزینههای پرسنلی، بیشتر این کاهش باید در بخش های تعمیر و نگهداری، عملیات، آموزش و سرمایهگذاری انجام می شد. پیامد این کاهشها، دشوار و دیرپا بود. اما تا سپتامبر 2023، کنگره همچنان به همان رویه اشتباه ادامه داده است. نکته اصلی این است که ایالات متحده نیاز به قدرت نظامی بیشتری دارد تا با تهدیداتی که در معرض آن است، روبرو شود اما هم کنگره و هم دستگاه اجرایی موانع پرشماری در این مسیر می گذارند.
هماوردی حماسی میان ایالات متحده و متحدانش با چین، روسیه و همراهانشان جریان دارد. برای اطمینان از اینکه واشنگتن در بهترین وضعیت ممکن برای بازداری دشمنانش از بدسنجی های راهبردی قرار دارد، رهبران ایالات متحده باید ابتدا گسست موجود در توافق دو حزبی دهههای گذشته درباره نقش ایالات متحده در جهان را چاره و ترمیم کنند.
شگفتآور نیست که پس از 20 سال جنگ در افغانستان و عراق، بسیاری از آمریکاییها خواهان نگاه به درون باشند، به ویژه با توجه به مشکلات فراوان داخلی در ایالات متحده اما وظیفه رهبران سیاسی این است که این موج احساسی را متوقف کرده و توضیح دهند که سرنوشت کشور تا چه اندازه به آنچه در دیگر نقاط جهان رخ می دهد، بستگی دارد. رئیسجمهور فرانکلین روزولت زمانی تصریح کرد که "بزرگترین وظیفه یک دولتمرد، آموزش است". اما رئیسجمهورهای اخیر، همراه با بیشتر اعضای کنگره، در این مسئولیت اساسی خود، کاملاً ناکام مانده اند.
آمریکاییها باید درک کنند که چرا رهبری جهانی ایالات متحده، علیرغم هزینههایش، برای حفظ صلح و رفاه، یک عامل اساسی است. آنها باید بدانند که چرا مقاومت موفقیتآمیز اوکراین در مقابل حمله روسیه برای بازداشتن چین از حمله به تایوان تعیین کننده است. آنها باید بدانند که چرا سلطه چین بر غرب اقیانوس آرام، تهدیدی برای منافع ایالات متحده است. آنها باید بدانند که چرا نفوذ چین و روسیه در مناطق جنوب جهان، برای جیب آمریکاییها مهم است. آنها باید بدانند که چرا قابلیت اتکا به ایالات متحده به عنوان یک متحد، برای حفظ صلح بسیار مهم است. آنها باید بدانند که چرا در اتحاد چین و روسیه، تهدیدی برای ایالات متحده نهفته است. اینها پیوندهایی مفهومی هستند که رهبران سیاسی آمریکایی باید هر روز بر آن تاکید کنند.
تنها یک سخنرانی رئیس جمهوری در دفتر بیضی کاخ سفید یا سخنرانی در صحن کنگره کفایت نمی کند بلکه باید یک نوار تکرار برای ورود پیام به ذهن مردم وجود داشته باشد. رئیس جمهوری، علاوه بر ارتباط مداوم و مستقیم با مردم آمریکا، و نه از طریق سخنگویانش، باید زمانی را صرف دیدارهای کوچک، شام و نهار، و گفتوگوهای خصوصی با اعضای کنگره و رسانهها کند تا از نقش رهبری ایالات متحده دفاع کند. همچنین، با توجه به سرشت پراکنده ارتباطات امروزی، اعضای کنگره باید این پیام را به حوزه های انتخاباتی خود در سراسر کشور منتقل کنند.
پیام چیست؟ این است که رهبری جهانی آمریکا در 75 سال گذشته، تا به اینجا، صلح را میان قدرتهای بزرگ برقرار نگه داشته است، طولانیترین دوره در قرون گذشته. هیچ چیز در زندگی یک ملت، پرهزینه تر از جنگ نیست و هیچ چیز دیگری آشکارترین تهدید به امنیت و رفاه آن نیست و هیچ چیزی، جنگ را محتملتر نمیکند مگر پنهان کردن سر در برف و تظاهر به این که رخدادهای دیگر جاها، ایالات متحده را تحت تأثیر قرار نمی دهد، همانطور که کشور قبل از جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و حادثه 11 سپتامبر این درس را آموخت. قدرت نظامی آمریکا، پیمان هایی که بنا کرده و نهادهای بینالمللیای که طراحی کرده، همگی برای بازدارندگی از تهاجم به این کشور و شرکایش ضروری هستند.
همانطور که شواهد صد سال گذشته نشان میدهد، عدم مقابله با مهاجمان، تنها تشویقی است برای مهاجمانی تازه. این گمان که موفقیت روسیه در اوکراین به یورش های بیشتری در اروپا منجر نمیشود و حتی احتمال جنگ بین ناتو و روسیه را افزایش نمیدهد، سادهلوحی است. همچنین باور به اینکه موفقیت روسیه در اوکراین احتمال تهاجم چین به تایوان و در نتیجه احتمال جنگ بین ایالات متحده و چین را به طور قابل توجهی افزایش نخواهد داد، نیز ساده نگری است.
دنیای بدون وجود رهبری قابل اتکای ایالات متحده، دنیای شکارچیان خودکامه خواهد شد و تمام کشورهای دیگر جهان هم شکارهای بالقوه این شکارچیان. اگر آمریکا بخواهد مردم، امنیت و آزادی خود را حفظ کند، باید نقش رهبری جهانی خود را ادامه دهد. همانطور که نخستوزیر بریتانیا وینستون چرچیل در سال 1943 در مورد ایالات متحده گفت: "بهای سروری، مسئولیت پذیری است."
بازسازی حمایت داخلی برای پذیرش این مسئولیت، یک ضرورت است تا اعتماد میان متحدان و آگاهی در میان دشمنان هم به این که ایالات متحده به تعهدات خود عمل خواهد کرد، بازسازی شود. به دلیل شکاف های داخلی و پیامهای مبهم و دوپهلوی رهبران سیاسی در مورد نقش ایالات متحده در جهان، شک و شبهه زیادی در خارج از آمریکا به وجود آمده است. دوستان و حتی دشمنان با این پرسش رو به رو هستند که آیا تعامل بایدن و رویکرد او در تشکیل ائتلاف، رویه و نورم آمریکاست یا در دیگر سوی، آیا نادیدهگرایی ترامپ نسبت به متحدان و رویکرد "آمریکا، نخست" او رویه حاکم در سیاست آینده ایالات متحده خواهد بود؟ حتی نزدیکترین متحدان آمریکا هم سرگرم حدس و گمان درباره رویکرد آمریکا هستند. در دنیایی که روسیه و چین در جستجوی شکارند، این امر به ویژه خطرناک است.
بالاترین اولویت، همان بازیابی حمایت عمومی از رهبری جهانی ایالات متحده است، اما آمریکا باید اقدامات دیگری نیز انجام دهد تا این نقش را عملا پیاده کند. اولاً باید از "چرخش به آسیا" فراتر بروید. تقویت روابط با استرالیا، ژاپن، فیلیپین، کره جنوبی و کشورهای دیگر در منطقه ضروری است، اما کافی نیست. چین و روسیه در تمام قارهها در مخالفت با منافع ایالات متحده به همکاری میپردازند.
واشنگتن به یک راهبرد برای تعامل با تمام دنیا نیاز دارد، به ویژه در آفریقا، آمریکای لاتین و خاورمیانه، جاهایی که روسیه و چین به سرعت از ایالات متحده در توسعه روابط امنیتی و اقتصادی پیشی می گیرند. این راهبرد نباید جهان را به دموکراسیها و حکومتهای خودکامه تقسیم کند. ایالات متحده باید همیشه برای دموکراسی و حقوق بشر در همه جا تبلیغ کند اما این تعهد نباید چشمان واشنگتن را بر روی این واقعیت ببندد که گاه منافع ملی ایالات متحده حکم می کند که با حکومتهای سرکوبگر غیرنماینده هم کار کند.
دوم، راهبرد ایالات متحده باید تمام ابزارهای قدرت ملی خود را به کار گیرد. دشمنی با توافق های تجاری، هم در میان جمهوریخواهان و هم دموکراتها بیشتر شده و هیجانات "حمایتگری (از تولید داخلی)" در کنگره قوی است. این امر فرصت بزرگی را برای چین در جنوب جهان فراهم کرده تا از بازارهای بزرگ و فرصتهای سرمایهگذاری عظیمی بهره مند شود. با وجود کاستیهای ابتکار کمربند و جاده، مانند بدهی عظیمی که بر کشورهای مقصدِ سرمایه گذاری تحمیل میکند، پکن به شکل موفقی از این ابتکار برای افزایش نفوذ چین، شرکتها و شاخک های اقتصادی اش در دهها کشور بهره گرفته است. این رویکرد که در سال 2017 در قانون اساسی چین هم گنجانده شد، تداوم خواهد یافت.
آمریکا و متحدانش باید دریابند که چگونه با این ابتکار رقابت کنند به گونه ای که برای تقویت جایگاه آنها – بویژه بخش خصوصی شان – مناسب باشد. برنامههای کمک توسعه ایالات متحده، معادل بخش کوچکی از تلاش چینیهاست. این برنامه ها همچنین در تناسب با اهداف ژئوپولیتیک کلان ایالات متحده هم، گسسته و پراکنده هستند. حتی در جاهایی که برنامههای کمک آمریکا موفق است، این کشور در مورد دستاوردهای خود سکوتی زاهدانه دارد. به عنوان مثال، ایالات متحده بسیار کم در مورد برنامه کلمبیا حرف می زند که یک برنامه کمک برای مبارزه با تجارت مواد مخدر در کلمبیاست یا درباره برنامه اضطراری رئیس جمهوری برای کمک به مبارزه با ایدز که جان میلیونها نفر را در آفریقا نجات داد.
دیپلماسی عمومی برای ترویج منافع ایالات متحده بسیار حیاتی است اما واشنگتن این ابزار مهم قدرت را پس از دوران جنگ سرد رها کرده است. در همین حال، چین میلیاردها دلار در سراسر دنیا صرف ترویج روایت های خود میکند. روسیه نیز تلاش فشردهای برای گسترش تبلیغات و گمراه سازی خود دارد و همچنین تلاش می کند تا به تنش و بحران در درون دموکراسیها و میان آنها دامن بزند. آمریکا نیاز به یک راهبرد برای تاثیرگذاری بر رهبران و مردم جهان دارد، به ویژه در جهانِ جنوبی. دولت آمریکا برای موفقیت این راهبرد نه تنها باید پول بیشتری هزینه کند، بلکه باید بسیاری از فعالیتهای ارتباطی پراکنده خود را نیز یکپارچه و هماهنگ سازد.
کمکهای امنیتی به دولتهای خارجی یکی از زمینههایی است که به تغییر بنیادی نیاز دارد. گرچه نیروهای نظامی ایالات متحده در آموزش نیروهای خارجی به خوبی عمل می کنند اما تصمیمگیری های آمریکا درباره اینکه کجا و چگونه این کار را انجام دهد، تکه پاره است بی آنکه توجهی وافی به راهبردهای منطقهای یا چگونگی همکاری بهتر با متحدان داشته باشد. روسیه کمکهای امنیتی فزاینده ای به دولتهای آفریقایی ارائه داده، به ویژه به دولتهای خودکامه اما ایالات متحده راهبرد مؤثری برای مقابله با این تلاشها ندارد. واشنگتن همچنین باید راهی برای تسریع در تحویل تجهیزات نظامی به کشورهای دریافت کننده پیدا کند. در حال حاضر، تقریباً 19 میلیارد دلار از فروشهای جنگ افزاری به تایوان، با تأخیرهایی از چهار تا ده سال روبه روست. اگرچه این وقفه دلایل زیادی دارد اما یک عامل مهم، محدودیت تولید صنایع دفاعی ایالات متحده است.
سومین مورد این است که ایالات متحده باید در مواجهه با ائتلاف چین و روسیه، در راهبرد هستهای خود بازاندیشی کند. همکاری میان روسیه، که نیروی هستهای راهبردی خود را مدرن میکند، با چین که نیروی هستهای کوچک خود را به طور چشمگیری گسترش داده، اعتبار واکنشهای هستهای ایالات متحده را کمرنگ می کند – همچنین است کره شمالی که در حال گسترش قابلیتهای هستهای خود است و ایران که پتانسیل ساخت سلاحهای هستهای دارد. آمریکا برای تقویت بازدارندگی خود، بی گمان باید راهبرد خود را سازگار کند و احتمالاً باید حجم نیروهای هستهای خود را نیز افزایش دهد. نیروهای دریایی چین و روسیه به طور فزایندهای تمرینات مشترک انجام میدهند و جای تعجب است اگر آنها همچنین هماهنگی نزدیکی میان نیروهای راهبردی هستهای مستقر خود برقرار نکنند.
توافق گستردهای در واشنگتن وجود دارد که نیروی دریایی ایالات متحده به کشتی ها و زیردریایی های بسیار بیشتری نیاز دارد. در اینجا نیز، فاصله میان حرف و عمل سیاستمداران بسیار چشمگیر است. چندسالی بودجهی ساخت کشتی اساسا ثابت بود، اما در سالهای اخیر، حتی هنگامی که بودجه به طور چشمگیری افزایش یافت، مصوبه های پی در پی و مشکلات اجرایی، جلوی گسترش امکانات نیروی دریایی را میگیرد. مانع اصلی توسعه یک نیروی دریایی بزرگتر، مسائل بودجهای است: نبود تأمین مالی پایدارِ خود نیروی دریایی، و به طور کلی، کمبود سرمایهگذاری در کارگاههای ساخت کشتی و صنایعی که ساخت کشتی ها و نگهداری از آنها را پشتیبانی میکنند. با این حال، در میان سیاستمداران هیچ احساس فوریتی برای ترمیم این کاستی ها در آینده نزدیک دیده نمی شود. این پذیرفتنی نیست.
سرانجام، کنگره باید روش تخصیص پول به وزارت دفاع را تغییر دهد و وزارت دفاع هم باید روش هزینه پول را تغییر دهد. کنگره باید در تأیید بودجه دفاعی سریعتر و کارآمدتر عمل کند. این قبل از هرچیز به معنی تصویب لوایح بودجه نظامی پیش از آغاز سال مالی است، کاری که به وزارت دفاع امکان بسیار حیاتیِ پیش بینی را می دهد.
چین و روسیه فکر میکنند که آینده به آنها تعلق دارد. به رغم تمام شعارهای تندی که از کنگره و دولت فدرال درباره ایستادگی در برابر این دشمنان شنیده می شود، عمل اندکی وجود دارد. اغلب ابتکارات تازه ای اعلام میشود اما تأمین مالی و اجرای عملی آنها به کندی پیش می رود یا کلا عملی نمی شود. حرف زدن، ارزان است اما ظاهرا هیچ کس در واشنگتن آماده انجام تغییرات فوری ضروری نیست.
این مسأله به ویژه گیج کننده است، زیرا در این دوره جناح گرایی و قطبی شدگی حاد در واشنگتن، یک حمایت دو حزبی، هرچند شکننده، میان سیاستگذاران برای واکنش قوی ایالات متحده به رویه تهاجمی روسیه و چین شکل گرفته است. دولت فدرال و کنگره فرصت نادری دارند تا با اقدامات گستردهتر، سخنان خود درباره ایستادگی در برابر چین و روسیه را تایید و ایالات متحده را به حریف قدرتمندتری تبدیل کنند و احتمال پیشگیری از جنگ را تقویت کنند.
شی و پوتین، که در محاصره افراد بله قربان گو قرار دارند، پیش از این مرتکب اشتباهاتی جدی شده اند که برای کشورهایشان هزینههای گرانی آورده است. در درازمدت، آنها به کشورهای خود آسیبهای جدی زدهاند اما برای آینده قابل پیشبینی، آنها هنوز تهدیدی هستند که ایالات متحده باید با آن مقابله کند. حتی در بهترین حالت، یعنی در جهانی که دولت ایالات متحده، جامعه ای حامی، رهبرانی پرانرژی و راهبردی منسجم دارد هم، این دشمنان چالش نیرومندی را ایجاد میکنند.
اما وضعیت داخلی آمریکا، امروز فاصله زیادی با یک شرایط به سامان دارد: مردم آمریکا به نگاه به درون گرایش دارند؛ کنگره به ورطه نزاع، بی نزاکتی و حاشیه سازی افتاده و رؤسایجمهور پیاپی هم، یا منکر نقش جهانی آمریکا هستند یا در تبیین این نقش، ضعیف عمل می کنند. برای مقابله با چنین دشمنان قدر و پرخطری، آمریکا باید در همه ابعاد، نقش آفرینی خود را تقویت کند. تنها در این صورت میتواند امیدوار باشد که از قمارهای بدتر شی و پوتین جلوگیری شود. این یک تهدید واقعی است.
منبع: فارن افرز / تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :