سیاست بی طرفی فعال پکن به نفع مسکو و کییف
چین از جنگ اوکراین سودای رهبری دارد
نویسنده: قیساحمد قادری، استاد دانشگاه
دیپلماسی ایرانی: از هنگامی که بحران اوکراین در فوریه 2022 با صدور فرمان حمله بر اوکراین از سوی ولادمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، آغاز یافت، حکومت چین همواره اعلام کرده که نسبت به جنگ اوکراین موقف بیطرف داشته و برای بیرون رفت از این بحران طرفها را به پیروی از منشور سازمان مللمتحد فرامی خواند.
از آغاز بحران، پکن نه تنها که همانند واشنگتن و متحدین اروپایی اش، حمله روسیه به اوکراین را محکوم نکرده بلکه روابط اقتصادی و دیپلماتیک خود با روسیه را تقویت کرده است. گفته می شود که روابط تجارتی میان مسکو و پکن از آغاز بحران اوکراین تا اکنون شاهد 30درصد افزایش بوده است.
به تاریخ 24 مارس 2023، وزارت امور خارجه چین طرح دوازده مادهای را برای پایاندادن به بحران اوکراین منتشر کرد که با استقبال تنها مسکو مواجه شد. و در فوریه سال جاری، درست پس از آنکه دادگاه کیفری بینالملل، ولادمیر پوتین، ریسجمهوری روسیه، را به ارتکاب جنایت جنگی محکوم کرد، شی جی پینگ، رئیسجمهوری چین برای دیدار سه روزه به مسکو رفت و درباره موضوعات مختلف به ویژه موضوع اوکراین گفتوگو کرد.
سیاستگران و رسانههای غربی، این اقدامات چین را به مثابه حمایت این کشور از روسیه در جنگ اوکراین توصیف کرده اند. به ویژه که رهبر چین تا هنوز آماده نشده تا با ولودیمیر زلنسکی، رئیسجمهوری اوکراین، حتی تماس تلفنی برقرار کند، و نه هم طرح صلح پکن با دیدگاه کیفر، که خواستار خروج سربازان روس از خاک اوکراین است، همخوانی میکند.
چرا چین اینگونه در کنار روسیه قرار گرفته است؟ پرسشی است که در این یاداشت با نگاه مختصر به استراتژی بیطرفی سعی کردهام به آن پاسخ دهم.
استراتژی بی طرفی در سیاست جهان مفهوم بی طرفی نظر به زمان، شرایط و نیز بازیگران مختلفی که این سیاست را اتخاذ می کنند، و یا طرف آن قرار می گیرند، تعریف های معنای متعدد می دهد. بی طرفی معمولاً در هنگام جنگ کاربرد پیدا می کند، اما بسیاری از کشورها این سیاست را در هنگام صلح نیز اتخاذ کرده اند. برای اینکه بی طرفی معنا پیدا کند، باید دو بازیگر مستقل و آزاد، رو در روی هم قرار گیرند، و یک بازیگر سومی نیز وجود داشته باشد که نخواهد به نفع یکی و به ضرر دیگری وارد معرکه شود. دولتها در تاریخ معاصر جهان به سه شکل در قبال جنگها سیاست بیطرفی را اتخاذ کرده اند:
نخست – در سیاست جهان معمول است که طرفهای متخاصم توافق می کنند که جنگ شان را به یک منطقه و کشور خاص نکشانند، و کشور متذکره هم بنا بر ملاحظات راهبردی و ژئوپولتیک قبول می کند که به نفع هیچ یک از طرفها وارد جنگ نشود، سوئیس نمونه خوبی از این نوع بی طرفی در سیاست جهانی است. این نوع بیطرفی را ادبیات روابط بینالملل به نام "بیطرفی سازی" نیز یاد می کنند. این نوع بیطرفی باتوجه به اینکه با واقعیتهای عینی یک کشور مطابقت دارد، و نیز قدرتهای متخاصم ضامن آن هستند، از ثبات و طول عمر بیشتر برخوردار است.
دوم – قدرتهای در حال ظهور، که توانایی کافی برای جنگیدن و به چالشکشیدن سیستم حاکم را ندارند، با اعلام بی طرفی سعی می کنند که از آسیبهای جنگ در امان بمانند. برخلاف بیطرفی نوع اول که تعهد می کنند که نیروی تهاجمی نداشته باشند، هیچ ابائی از ساختن ارتشهای تهاجمی که توانایی شرکت در جنگهای آینده را داشته باشند ندارند. و انصافاً دلیل اصلی سیاست بیطرفی شان حفظ تواناییهای فعلی شان و رشد آن در آینده است. سیاست انزوا طلبی ایالاتمتحده از زمان استقلال الی جنگ جهانی دوم نمونه بارز این نوع بی طرفی است.
سوم – قدرتهای بزرگ که توان کافی برای شرکت در جنگها، و به چالشکشیدن سیستم حاکم را دارند، اما به دلایل استراتژیک، عمدتاً تضعیف طرفهای جنگ، تا زمانی تغییر شرایط جنگی مطابق میل شان و یا تهدید مستقیم از سوی طرفهای متخاصم وارد جنگ نمی شوند. استراتژی امریکا از آغاز جنگ جهانی دوم الی حمله پرل هاربر نمونه خوب این مدل بیطرفی است. در این استراتژی دولت بی طرف می خواهد تا طرفهای اصلی جنگ با مشغولیت در جنگ به اندازه کافی تضیعف شوند تا فرصت ظهور خودش مساعد شود. چنانچه هری اس ترومن، رئیسجمهوری وقت امریکا، هنگام حمله آلمان نازی به اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم بیان کرد که "اگر آلمان بر روسیه غالب شاد ما باید به کمک روسیه بشتابیم و اگر قرار شد که روسیه غالب شود ما باید به کمک آلمان برویم و به این ترتیب اجازه دهیم که تا آنها تا آنجا که ممکن است همدیگر را بکشند".
چیستی جنگ اوکراین از سده هفدهم میلادی بدین سو، روسیه به عنوان یک دولت اوراسیایی، از بازیگران اصلی صلح و جنگ در اروپا و به تبع آن در جهان بوده است. این کشور در حافظه تاریخی خود، امپراطوری روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی را حک دارد.
با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده استراتژی گسترش ناتو به سوی شرق و برگردان روسیه به یک کشور لیبرال دموکراتیک را به هدف گسترش نظم بینالملل غربی را پیگیری کرد. شکست کمونیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی و پیروزی لیبرال دموکراسی، ترس بسیاری از کشورهای اروپای شرقی از تسلط دوباره مسکو بر آنها، توام با قدرت بینظیر ایالات متحده سبب شد که بسیاری از کشورهای اروپایی شرقی که حتی سرحد مشترک با روسیه داشتند مانند لیتوانی، استونی و لتونی به عضویت ناتو در بیایند، و جزئی از اقمار دموکراسیهای جهان بشوند. با وجودی که استراتژی گسترش ناتو شامل روسیه نیز می شد، اما مسکو از همان آوان مخالف این استراتژی بود، و همواره تلاش می کرد که دوستان غربی خود را بفهماند که روسیه را به عنوان یکی از قدرتهای بزرگ بشناسند، نه یک عضو ناتو.
بی ثباتی سیاسی، اقتصاد ورشکسته، و از همه مهمتر قدرت بینظیر امریکا مجموعهای عواملی بود که روسیه را از مخالفت علنی با غرب باز می داشت. با بازگشت ثبات سیاسی و رشد اقتصادی در این کشور، مسکو هیچ ابائی از خود برای ابراز مخالفت با غرب نشان نداد.
در سال 2008، ولادمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، برای اولین بار در نشست امنیتی مونیخ نظام تکقطبی به رهبری امریکا را زیرپرسش قرار داد، و خواستار نظام چندقطبی شد که روسیه یکی از قطبهای قدرت در آن باشد. برای اثبات قطبیت خود، در سال 2014 روسیه به اوکراین حمله کرد، جزیره کریمه را از این کشور جدا و به خاک خود ضمیمه کرد. در سال سال 2015 وارد سوریه شد، و برخلاف ایالاتمتحده با قرار گرفتن در کنار بشار الاسد مانع از فروپاشی حکومت اسد شد.
مخالفت مسکو با غرب در راس آن ایالات متحده، واشنگتن را واداشت که استراتژی ادغام روسیه به ناتو را کلاً فراموش کند، و به جای آن استراتژی مقابله با این کشور را دنبال کند. در سال 2017، کاخ سفید روسیه را در کنار چین، به عنوان دو قدرت بزرگ که دارند منافع و جایگاه امریکا را تهدید می کنند، و ایالات متحده باید به سراغ آنها برود تعریف کرد.
حکومت ترامپ، با آنکه روسیه و چین را به صورت همزمان به عنوان تهدیدات امنیت ملی امریکا تعریف می کرد، اما مقابله با چین را نسبت به روسیه ترجیح می داد. ترامپ با وجود اعمال برخی تحریمها علیه روسیه، در کل روابط خوبی با روسیه داشت. ترامپ بارها پوتین را مورد ستایش قرار داده است. در حالی که روابط روسیه و غرب به عصر جنگ سرد برمی گشت، حکومت اوکراین تمایل شدیدی به پیوستن به ناتو و اتحادیه اروپا نشان می داد. باوجودی که ناتو مرزهای مشترک زیادی با روسیه دارد، اما مسکو بنابر دلایل تاریخی، نژادی و استراتژیک، عضویت اوکراین در ناتو و اتحادیه اروپا را به مثابه از بین رفتن جایگاه روسیه به عنوان قدرت بزرگ و یک قطب قدرت در جهان تعریف کرده است. به همین دلیل با وجود آینده نامعلوم حمله به اوکراین، به این کشور تجاوز کرد.
پس از حمله روسیه به اوکراین، حکومت اوکراین که از حمایت غرب برخوردار بود، در برابر تجاوز روسیه مقاومت کرد. واشنگتن و متحدین اروپاییاش، تجاوز روسیه به اوکراین را به مثابه مخالفت مسکو با نظم بینالمللی تحت رهبری واشنگتن تعریف کردند، که اگر در آن پیروز شود نقشه اروپا و به تبع آن جهان را دگرگون خواهد کرد. بنابراین، برای جلوگیری از پیروزی روسیه در اوکراین، در کنار کییف قرار گرفتند و به اشکال مختلف دیپلماتیک، سیاسی، نظامی و اقتصادی کییف را مورد حمایت قرار دادند. جنگی را که مسکو با کییف آغاز کرده بود، با حمایت ایالات متحده و متحدین اروپاییاش، به یک جنگ سرنوشتساز بین مسکو از یک سو، و اوکراین و جهان غرب به رهبری واشنگتن از سوی دیگر مبدل شده است. جنگی که در آن، هر طرف برد و باخت خود را به مثابه کسب و ازدست دادن جایگاه شان در نظام بینالملل یا به عبارت کسب و ازدستدادن هژمونی خود در جهان می دانند.
اوکراین و اقبال چین در بین چین و روسیه، به عنوان دو رقیب در حال ظهور امریکا، از سال 2017 تا حمله روسیه به اوکراین، با توجه به پتانسیل بالای چین در تهدید هژمونی امریکا و نظم بینالملل تحت رهبری آن، واشنگتن مقابله با چین را نسبت به روسیه ترجیح داد.
باوجود روش غیرمعمول ترامپ، استراتژی مقابله با چین آن، مورد تایید و ستایش سیاستگران، اطاقهای فکر و دانشمندان این کشور واقع شد. بایدن نیز باوجودی که از روش ترامپ انتقاد داشت، اما در برابر چین سیاست سلف خود را بدون آوردن تغییرات اساسی دنبال کرد. در حقیقت، از سال 2017 الی فوریه 2022، تقابل چین و امریکا، به پارادایم حاکم در سیاست جهان مبدل شده بود. با وجودی که چیناییها از این تقابل خوش شان نمی آمد، اما با توجه به اهداف هژمونیک که در سرداشتند، نه تنها که این تقابل را پذیرفتند، بلکه داشتند به آن خو میگرفتند.
روسیه با حمله بر اوکراین، سناریو کلی سیاست جهان را متحول ساخت. این حمله هرچند سبب کنار گذاشتن تقابل واشنگتن و پکن نشد، اما حداقل محور رقابت را از شرق آسیا به اروپا، و از واشنگتن – پکن به روسیه – امریکا و متحدیناش، تغییر داد. جنگ اوکراین، دو رقیب پکن را رودرروی هم قرار داد. و این فرصت را دست چین داد تا همانگونه که امریکا در جنگجهانی دوم، با افروختن آتش جنگ سعی داشت که، تا حد ممکن توان قدرتهای اروپایی را در زبانههای آتش جنگ نابود، و زمینه هژمونی خود را پس از جنگ مساعد بسازد. پکن نیز با کمک به تداوم جنگ اوکراین، رقبای خود را به گونه ای تضعیف کند که پس از جنگ به جایگاه هژمونیک جهانی برسد.
دورنمای جنگ اوکراین و بیطرف طرفدارانه چین با توجه به موفقیت سریع روسیه در حمله به کریمه و ادغام این منطقه در سال 2014 به خاک خود، و نیز با توجه به خستهگی واشنگتن از جنگهای بی پایان و افکار عمومی ضد جنگ در امریکا، در آغاز حمله به اوکراین اکثر ناظران بدین باور بودند که به احتمال زیاد مسکو کار اوکراین را در زودترین فرصت یکسره خواهد کرد. اما حمایت امریکا و متحدین غربیاش، این احتمال را به محال تبدیل کرد. و در نتیجه حمایت واشنگتن و متحدین آن، جنگ اوکراین به یک بحران تمام عیار و شبیه به جنگ ویتنام در جریان جنگ سرد، جنگ ارتش سرخ در افغانستان در دهه هشتاد سده بیستم، و جنگ امریکا و ناتو علیه تروریسم در افغانستان شد. جنگهایی که حداقل ده سال و حداکثر بیست سال دوام یافته، و شکست کشور متجاوز را به همراء داشته اند.
تداوم بحران اوکراین، سه سناریوی را نسبت به جنگ نزد ناظران به وجود آورده است: تداوم بحران و بن بست، شکست روسیه و تغییر نظام سیاسی در مسکو؛ و به احتمال ضعیف پیروزی مسکو و اشغال اوکراین بوسیله این کشور. در میان این سه سناریو، با توجه به تواناییهای مسکو و حمایت امریکا و غرب از اوکراین، سناریوی اولی محتملتر از دیگران به نظر می رسد. با توجه به تجربه جنگهای ویتنام و افغانستان، سناریوی دوم همچنان در حالت نوسان در برابر سناریوی اول قرار دارد، و سناریوی سوم کمترین احتمال را دارد.
تداوم سناریوی اول برای پکن به معنای ازبین بردن و تضعیف انرژی رقبای و دشمنان چین بوسیله همدیگر است. و برای این کشور، که همانند امریکا در آغاز دو جنگ جهانی، کمتر نسبت به بحران اوکراین آسیبپذیر به نظر میرسد، تداوم وضعیت فعلی سناریوی ایده آل است. به هر اندازهای که بحران اوکراین طول بکشد، به همان میزان چین بر اقتصاد روسیه حاکم شده، و مسکو به پکن وابسته می شود. این وابستگی که الزاماً توام با تضعیف قدرت ملی روسیه خواهد بود، زمینه نفوذ و یکهتازی چین بر قلمرو اصلی اوراسیا، آسیای مرکزی و قفقاز، که دومین غنیترین انرژی جهان پس از خاورمیانه را دارد، را مساعد می سازد. و از سوی دیگر، واشنگتن و متحدیناش به دلیل مشغولیت در اوکراین، و به خاطر جلوگیری از درگیری در دو جنگ به صورت همزمان، فشارها بر پکن را کاهش خواهند داد، و نتیجتاً چین با خاطر آسوده اهداف منطقهای خود را در شرق آسیا دنبال خواهد کرد. اما اگر غیر از این بشود، مثلاً سناریوی دومی تحقق بیابد و مسکو شکست بخورد و در نتیجه آن مشروعیت حکومت و شخص ولادمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه، ازبین برود، نه تنها که ناتو تا به اوکراین گسترش می یابد، و به مهمترین بازیگر خارجی منطقه اوراسیا مبدل می شود، بلکه رژیمی که پس از جنگ در روسیه روی کار خواهد آمد، همانند دهه نود یک حکومت با ارزشهای لیبرالیسم – غربی و شریک راهبردی ناتو و واشنگتن خواهد بود. و این در حقیقت وحشتناکترین سناریویی است که پکن می تواند متصور شود. و یا اگر سناریوی سومی باوجود احتمال ضعیف آن محقق شود، روسیه مشروعیت بالایی در اوراسیا پیدا می کند و همانگونه که واشنگتن و مسکو پس از ائتلاف موقت در جنگ جهانی دوم، مقابل هم قرار گرفتند، مسکو برای حفظ هژمونی خود در آسیای مرکزی و قفقاز در مقابل پکن قرار خواهد گرفت.
نیاز به بازسازی اوکراین از یکسو و تهدید مشترک چین از سوی دیگر، زمینه را برای تفاهم میان مسکو و واشنگتن مساعد خواهد ساخت، و در نتیجه بیجنگ مجبور خواهد شد که در دو منطقه، شرق آسیا و قفقاز و آسیای مرکزی، به تقابل اتحاد هرچند نامتجانس غرب و مسکو بپردازد. همانگونه که مسکو در دهه هفتاد سده بیستم، داشت با غرب و چین همزمان مقابله می کرد.
نتیجه گیری
چین سودای رهبری جهان را در سر دارد، و به عنوان قدرت بزرگ ظرفیت و توانایی آن را در خود می بیند. اما برای تحقق رویای خود، در جهانی زنده گی می کند که در سطح جهانی حداقل دو قطب قدرت، واشنگتن و غرب از یکسو و مسکو از سوی دیگر، حضور دارند.
ظهور چین به عنوان رهبر جهان جدید، بدون شک با واکنش دو رقیب دیگر همراه خواهد بود، امریکا عملاً دارد از سال 2017 این ظهور را به چالش می کشد، و در آینده احتمال اینکه روسیه نیز در برابر چین قرار بگیرد غیرمحتمل به نظر نمی آید. بنابراین، به هر میزانی که دشمنان و رقبای چین، در برابر هم قرار بگیرند و انرژی خود را مصرف بکنند، به همان میزان چالشهای ظهور چین به عنوان رهبر جهان جدید کمتر می شوند. جنگ اوکراین، دقیقاً این فرصت را برای پکن مساعد ساخته است. به همین خاطر، چین با چالاکی سیاست خود را نسبت به این جنگ به گونه طراحی کرده است که انجام این بحران آنچه باشد که چین می خواهد، یعنی تحقق رهبری چین در جهان از طریق تضعیف رقبایش. قرار گرفتن چین در کنار روسیه، هنگامی که این کشور نیازمند شدید به رشد اقتصادی و خروج از انزوای دیپلماتیک دارد، درست برای حفظ تداوم این بحران است.
پکن تا زمانی در کنار روسیه قرار خواهد داشت که موازنه به نفع روسیه تغییر نکند، هرگاه روسها دست بالا در این جنگ پیدا کنند، پکن بلافاصله با استناد به سیاست بی طرفی رویکرد خود را در برابر روسیه به نفع واشنگتن و غرب و به ضرر مسکو تغییر خواهد داد.
نظر شما :