چهره اصلاح طلبی جهانی گورباچف

چگونه معمار ژئوپولیتیک نوین‌، گذار در ساختار نظام بین الملل را رقم زد؟

۰۷ آبان ۱۴۰۱ | ۱۲:۰۰ کد : ۲۰۱۵۴۸۴ اروپا انتخاب سردبیر
عبدالناصر نورزاد در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: روی هم‌رفته، گورباچف با سیاست هایش چنین جهانی را برای ما به ارث گذاشت و خودش را به زعم دنیای غرب، قهرمان و برنده جایزه صلح نوبل اما در نظریات جامعه روس، جهان سوم و مناطقی که بیشتر در نتیجه فروپاشی این تحول گفتمانی ژئولتیکی، آسیب دیدند، یک خطاکار نابخشودنی، در ذهن ها ماندگار ساخت. 
چگونه معمار ژئوپولیتیک نوین‌، گذار در ساختار نظام بین الملل را رقم زد؟

نویسنده: عبدالناصر نورزاد، استاد پیشین دانشگاه کابل

دیپلماسی ایرانی: فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ماه دسامبر سال ۱۹۹۱ یکی از مهمترین رویدادهای ژئوپولیتیک قرنی بود که دو جنگ جهانی در آن روی داده بود. حتی ولادیمیر پوتین، رئیس جمهوری فدراتیف روسیه، آن را "بزرگترین فاجعه قرن بیست" خواند. فاجعه ای که منجر به اضمحلال یک ابرقدرت شد و جهان دوقطبی منعطف را دچار تزلزل ماهیتی کرد. حوادث بیرون آمده از درون این تحول ژئوپلتیک، ظهور امریکا به عنوان یگانه ابرقدرت و با قدرت بی پیشینه، زدودن تمام پایه های فکری نظام اقتصادی دولت محور، تحول ماهیتی ساختار نظام بین الملل و ایجاد نقض در امنیت بین الملل بود که جهان امروز کماکان از آن رنج می برد. 

اما این تحول یک معمار داشت و تنها فردی در آن نقش بازی کرد که خواست ها و نظریاتش نه تنها اینکه شوروی را نجات نداد و از صفحه روزگار سیاسی به عنوان یک قطب قدرت در معادلات جهانی محوه شد، بل باعث شد تا تفکر ژئوپلتیک جنگ سرد، در نتیجه یک گذار ژئوپلیتیکی، به ژئوپلیتیک نوین، تغییر ماهیتی بدهد. این معمار ژئوپلیتیک نوین کسی جز میخایل گورباچف نبود که نقشی اساسی و عمده در طراحی این زلزله سیاسی و ژئوپولیتیک بازی کرد تا جهان، از لحاظ ساختار قدرت و آینده حداقل سه دهه بعد آن، شاهد تحول شگرفی در عملکرد ها و سیاست هایش باشد. میخایل گورباچف متولد 1931، عضو بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی و جوان ترین رهبر اتحاد شوروی بود که بعداز مرگ برژینف، چرننکو و اندروپوف، به اساس سلسله مراتب حزبی و رسم معمول آن زمان، در اسکان قدرت سیاسی، تکیه زد و خواست با تطبیق سیاست های گلاسنوست "بازسازی" و پروسترویکا "اصلاحات اقتصادی"، شوروی در حال نزع را نجات دهد. البته نظریات گوناگونی پیرامون شخصیت و کارکرد گورباچف وجود دارد. در درون جامعه روسیه وی را مقصر اصلی سقوط اتحاد شوروی و در بیرون، قهرمان تنش زدایی غرب و شرقی می دانند. به هرحال آنچه میراث گورباچف است، به عنوان "ژئوپلیتیک نوین" شناخته می شود که صحفه جدیدی در سیاست بین الملل محسوب می شد و تحولات جدی را برای دنیای پس از خودش به ارمغان آورد. در این نوشته قصد بر این است تا نقش گورباچف و ابتکار ژئوپلیتیک نوین وی، مورد کنکاش قرار گیرد و در قالب گفتمان های معمول ژئوپلیتیک، مورد ارزیابی قرار داده شود. در ضمن گفتمان های ژئوپلیتیکی، نظریه های ژئوپلیتیکی، نیز نقش مهمی در این تحول جهانی داشتند. این نظریه ها عبارت اند از: سیکل قدرت (دوران)، به هم پیوستگی (کیسینجر)، اضمحلال امپراتوری روسیه (کالینز)، تخته شطرنج اوراسیا (برژینسکی) آخرین نقشه (کاپلان)، مرگ هارتلند (تزنین)، پیکربندی سیستماتیک ژئوپلیتیک (دوسویی)، حلقه دریایی (کوهن)، تجدید آرایش نقش بازیگران (لانمن)، پایان ژئوپلیتیک و آغاز ژئوپلی نومی (کازی)، مجذوب هارتلند (ریستیک و مالینسون)، چارچوب استعاره ای ژئوپلیتیک شبکه ای (وربوفسکی). اما چون، هدف اصلی نوشته حاضر، تحول گفتمانی ژئوپلیتیک نوین است، بنا تشریح هر کدام از نظریه ها، فرصت کافی و حوصله وافر می خواهد که از محدودیت مقاله حاضر بیرون است. اما تلاش می کنم، با اتکا به گفتمان های ژئوپولیتیکی، جایگاه ژئوپلیتیک نوین را که گورباچف معمار آن بود، برجسته سازم. برای این کار نیاز است تا ادبیات ژئوپلیتیکی در قالب گفتمان های معمول را به طور گذرا مرور کنیم تا بدانیم گورباچف در این گذار چه نقشی داشت و چرا ساختار نظام بین الملل، متاثر از سیاست های گلاسنوست و پروسترویکای وی است؟ زیرا عواقب آنچه نتیجه سیاست های وی عنوان می شوند، تحول جدی بر جهان پسا شوروی داشت و واقعات زیادی تاریخی را رقم زد. 

در مجموع ادبیات ژئوپلیتیکی دارای چهاردوره گفتمانی است. ”دوره اول، ژئوپلیتیک استعماری نام دارد. در این دوره نظریه هایی مانند قدرت دریایی آلفرد ماهان، فضای حیاتی فردریک راتزل، قدرت خشکی یا قلب زمین مکیندر ، هارتلند هاوس هافر و کمربند حاشیه ای نیکلاس اسپایکمن در صدر دانش ژئوپلیتیکی قرار داشت“. دوره دوم، ژئوپلیتیک جنگ سرد نام دارد. در این دوره نظریه هایی مانند سد نفوذ جورج کنان، تقسیم بندی جهان به اول، دوم، سوم و یا تقسیم بندی کشورها به دو دسته قطب و اقمار محور اصلی و در کانون توجهات اندیشمندان ژئوپلیتیکی قرار داشت. دوره سوم به ژئوپلیتیک نظم نوین جهانی معروف است. در این دوره نظریه های جدیدی پس از پایان جنگ سرد در مرکز ادبیات ژئوپلیتیکی قرار گرفت. نظریه تفکر نوین سیاسی گورباچف، پایان تاریخ فوکویاما، ژئواکونومی، ادوارد لوتواک، نظم نوین جهانی جرج بوش(پدر) تحولگرایی جدید از سوی رهبران گروه هفت، دولت های سرکش و تروریستهای بینالمللی توسط پنت اگون و ناتو و برخورد تمدن ها توسط ساموئل هانتینگتون است. دوره چهارم، ژئوپلیتیک زیست محیطی نام دارد. در این دوره نظریاتی مانند توسعه پایدار کمیسیون جهانی محیط زیست، ابتکار استراتژیک زیست محیطی الگور، هرج و مرج آینده رابرت کاپلان، کاستیهای زیست محیطی توماس هومر دیکسون، امنیت زیست محیطی میخائیل رمز در صدر مباحث ژئوپلیتیکی قرار گرفتند. اما هدف ما از این تحلیل، بررسی دوره سوم موسوم به ژئوپلتیک نوین است. 

گفتمان دوره سوم ریشه در نگرش های میخائیل گورباچف دارد. سیاست خارجی گورباچف دارای اصولی برای تحریک آگاهانه و با هدف جلوگیری از ارائه بی دردسر تصویر دشمن از شوروی به عنوان یک امپراطوری وحشتناک توسط دولت ریگان بود. سیاست گلاسنوست یا آزادی در جامعه شوروی که در آن گورباچف بازسازی پایه های اساسی و نوسازی یا پرستوریکای شوروی را بر اساس نوگرایی و اصول اخلاقی کمونیست پیش بینی کرده بود، در سال 1986 شروع شد. او دوره دکترین برژنف را به عنوان دوره ژئوپلیتیکی حاکم بر روابط شوروی با رژیم های اروپای شرقی، پایان یافته اعلام کرد. سیاست های گورباچف زمینه ساز سرعت بیشتر انقلاب های کشورهای اقماری بلوک شرق بخصوص در اروپای شرقی شد. دیوار برلین فرو ریخت و سه سال بعد اتحاد جماهیر شوروی فرو پاشید. از این رو، جنگ سرد که به عنوان یک رابطه رقابتی و تعارض آمیز بین دو ابرقدرت تعریف می شد، با فروپاشی یکی از ابرقدرت ها در زیر بار فشارهای ناشی از تضادهای درونی خاتمه یافت. 

متعاقب یک سلسله تحولات غیر قابل پیش بینی، دولت بوش در جلسات مشورتی در خصوص موقعیت کنونی، عدم اطمینان، غیر قابل پیش بینی بودن وقایع آینده، بی ثباتی و هرج و مرج را به عنوان تهدیدهای جاری قلمداد کرد. در این دوره اندیشمندان ژئوپلیتیکی تلاش کردند تا تصویر شفاف و جامعی از نظم نوین جهانی ارائه دهند. 

فرانسیس فوکویاما، به عنوان معاون مدیر تعیین خط مشی در دولت بوش و ریگان و عضو فعال مؤسسه تحقیقاتی رند طی مقاله ای تحت عنوان پایان تاریخ در سال 1989 فلسفه جدیدی را در عرصه ژئوپلیتیکی مطرح کرد. وی با الهام از نظریات فلسفی هگل آلمانی و کوژف روسی، ادعا کرد که با توجه به تقابل موجود بین ایده ها و اصول، امروز شاهد پایان تاریخ هستیم. وی با ادعای این مطلب که هگل با پیروزی ناپلئون بر پادشاهی پروس در نبرد جنا 6 و اصول جهانی انقلاب فرانسه، سال 1806 را پایان تاریخ اعلام کرده بود و همچنین از استدلال های کوژف مبنی بر اینکه اروپای غربی و امریکا معرف روش های همگنی هستند و غرب اوج ترقی تاریخ است، استفاده کرده و استدلال می کند که تعداد معدودی از کشورهای پیشرو به واقعیت های همگنی رسیده و به آن جامه عمل پوشانده اند. 

آنچه متعاقب گفتمان ژئوپلیتیک نوین منشا گرفته از نظریات گورباچف بود، جهان را دچار تحول عجیبی کرد. تحولی که قبل از فروپاشی اتحادشوروی، حتی تصور آن در ذهن ها، غیر ممکن بود. اتحاد مجدد آلمان، آزادی اروپای شرقی، استقلال کشورهای آسیای میانه و حوزه فققاز، ختم فضای تنش آلود جنگ سرد و رقابت شدید میان ایالات متحده امریکا و اتحاد شوروی، ختم جنگ ستارگان و رقابت های پرهزینه تسلیحاتی، و ایجاد فضای تفاهم و همکاری حداقلی میان شوروی و امریکا، از جمله نادر و برجسته ترین عواقب این تحول و گذار ژئوپلیتیک بودند. 

گورباچف خواسته و یا نخواسته، نظام بین الملل را از یک تعارض ایدیولوژیک و رقابت فزاینده تسلیحاتی، بیرون کشیده و نظم دوقطبی منعطف را به سوی یک نظم یک قطبی جهانی و بعدا سلسله مراتبی سوق داد. جهان دوقطبی منعطف که زاییده ختم جنگ جهانی دوم و شکل گیری دو قطب قدرت در دنیا بود، توانسته بود نظم و امنیت نسبی را در فضای بین الملل، حفظ کند. هر دو قطب قدرت با هراس از توان بازدارندگی اتومی همدیگر، از رقابت رویاروی و برهم زدن نظم امنیتی جهان، اکثرا دوری می کردند. اما جهان پس از گفتمان ژئوپلتیک نوین که مبتدی آن گورباچف بود، زمینه را برای اجرای دکتورین نظم نوین جهانی، استیلای غرب بر اقصی نقاط جهان، تحمیل ارزش های امریکایی بر دنیای بیرون، لیبرالیسم نو و گفتمان اقتصادی بازار آزاد به عنوان یک اصل، باز کرد. 

بعدها انقلاب های رنگی، بهار عربی، سقوط دیکتاتوری های تحت حمایت شوروی، حضور گسترده نظامی امریکا در آسیا، خاورمیانه و حتی تا نزدیکی های آسیای مرکزی و سرحدات جنوبی روسیه، برایند این تحول گفتمانی ژئوپلتیک بود. آنچه امروز بیشتر مشهود است، روایت از یک جهان ناامن، غیرمطمئن و حرکت به سوی یک نظم چند قطبی است که امریکا، متحدان غربی اش در یک سو و چین، روسیه و هند تاحدودی در سمت دیگر آن قرار دارند. حتی صحبت از نظریه گذار قدرت می شود. این نظریه، احتمال انتقال مرکز ثقل قدرت را از اروپا و امریکا، به آسیا (چین و هند) پیش بینی می کند. 

روی هم‌رفته، گورباچف با سیاست هایش چنین جهانی را برای ما به ارث گذاشت و خودش را به زعم دنیای غرب، قهرمان و برنده جایزه صلح نوبل اما در نظریات جامعه روس، جهان سوم و مناطقی که بیشتر در نتیجه فروپاشی این تحول گفتمانی ژئولتیکی، آسیب دیدند، یک خطاکار نابخشودنی، در ذهن ها ماندگار ساخت. 

منابع:

1. اصول و مفاهیم ژئوپلیتیک – نویسنده: حافظ نیا

2. بررسی نظریه های مورد غفلت قرار گرفته در ادبیات ژئوپلیتیک ایران – نویسنده: زهرا پیشگاهی فرد

3. ژئوپلتیک – نویسنده: عزت الله عزتی

4. نظریه های ژئوپلیتیکی – نویسنده: حسن رحیمی

کلید واژه ها: میخائیل گورباچف اتحاد جماهیر شوروی شوروی عبدالناصر نورزاد حزب کمونیست کمونیسم گلاسنوست پسترویکا نظم جهانی جهان دوقطبی جهان چندقطبی


( ۲ )

نظر شما :

رضا میرزائی ۰۹ آبان ۱۴۰۱ | ۱۹:۴۱
با احترام آرایش نظام آتی بین الملل احتمالا دو یا چند قطبی نخواهد بود و اصولا این مدل ها در عرصه جدید جوابگو نیست... موازین قدرت در مسیر جابجایی و جایگزینی است، تحولات پر سرعت است و بازیگران در حال انحصار شکنی دولت ها به عنوان بازیگر اصلی الگوی جدیدی نیاز است! به عنوان نمونه الوهای چند سطحی یا ترکیبی مکمل ...