امریکا به استراتژی پساافغانستان نیاز دارد
ایران، خاورمیانه و آموزه های هنری کیسینجر
دیپلماسی ایرانی: پایان شرمآور جنگ آمریکا در افغانستان بیش از پیش پیچیدگی و شکنندگی خاورمیانه را نمایان کرد. آمریکاییها چهبسا خود را با این باور تسلی بدهند که دست کم میتوانند به این منطقه پرآشوب پشت کنند و اینکه ایالات متحده اکنون در زمینه انرژی خودکفا شده و به نفت خاورمیانه وابسته نیست.
واشنگتن از این راه دشوار آموخته است که نباید برای بازسازی منطقه، طبق تصورات ایالات متحده تلاش کند. همچنین اگر رهبران آمریکا وسوسه شوند که بار دیگر جنگی را در خاورمیانه به راه اندازند احتمالا با حمایت عمومی چندانی مواجه نخواهند شد.
بهعلاوه، تغییر مسیر در خاورمیانه به کلام آسان است، نه در عمل. اگر ایران با توسعه برنامه هستهایاش تا آستانه تولید بمب اتمی پیش برود، ماشه یک رقابت تسلیحاتی یا حمله پیشگیرانه از سوی اسرائیل کشیده خواهد شد و پای آمریکا را به یک جنگ خاورمیانهای دیگر باز خواهد کرد.
منطقه هنوز به دلیل جایگاه ژئواستراتژیکیاش، که در تقاطع اروپا و آسیا قرار گرفته است، اهمیت دارد. متحدان عرب اسرائیل و واشنگتن در زمینه امنیت به آمریکا وابسته هستند. کشورهای شکست خوردهای مانند سوریه و یمن کانون های بالقوهای برای خونریزی تروریستهایی هستند که میتوانند به آمریکا و متحدانش حمله کنند.
همچنین گرچه آمریکا دیگر به جریان آزاد نفت از خلیج فارس وابسته نیست اما هر گونه اختلال بلندمدت در آنجا میتواند اقتصاد جهانی را به زوال بکشد.
آمریکا چه بخواهد و چه نخواهد به یک استراتژی پساافغانستان برای ایجاد نظم در خاورمیانه نیاز دارد. آمریکا برای تدوین این راهبرد باید از تجربه هنری کیسینجر استفاده کند. کیسنیجر در طول 4 سال فعالیتش در خاورمیانه برای ایجاد یک نظم باثبات خاورمیانهای تلاش کرد، نظمی که 30 سال پابرجا بود. یکی از مهمترین آموزههای دوران کیسینجر این است که سکون و ایستایی در موازنه قدرت منطقه برای حفظ یک نظم باثبات کافی نیست. برای مشروعیت بخشیدن به این نظم، واشنگتن باید متحدان و شرکایش را تشویق کند تا به نارضایتیهای منطقه بپردازند. هرچند سیاستگذاران باید در تلاشهای خود برای ایجاد صلح، احتیاط کنند و ثبات را بر توافقهای پایان منازعات اولویت دهند. ضروری است که از کمکاری هم خودداری کنند، زیرا کمکاری هم میتواند نظم را بیثبات کند.
هرچند واشنگتن تمایلی برای پرداختن به منازعه اسرائیل و فلسطین ندارد، اما دولت بایدن باید در برابر وسوسه چشمپوشی از این مساله ایستادگی کند. طبق آموزههای کیسینجر در این راه دشوار، منازعههایی که ظاهرا خاموش و در کمون هستند میتوانند در زمانهای پیشبینی نشده به بحرانهای تمام عیار تبدیل شوند.
کیسینجر به جای صلح در پی نظم بود چرا که باور داشت صلح در خاورمیانه نه دستیافتنی و نه هدفی ایدهآل است. از نگاه کیسینجر، حفظ نظم خاورمیانهای مستلزم حفظ یک موازنه قدرت باثبات است. اما او دانسته بود که تعادل و سکون در موازنه قدرت کافی نیست. برای پایداری نظم مشروعیت هم لازم است، یعنی تمام قدرتهای اصلی داخل سیستم باید مشترکا از یک مجموعه قواعد پذیرفته شده پیروی کنند. این قواعد باید تنها زمانی مورد پیروی قرار بگیرند که احساسی کافی از عدالت را برای شمار کافی از کشورهای منطقه ایجاد کنند. به باور کیسینجر، یک نظم مشروع منازعه را از بین نمیبرد بلکه وسعت آن را محدود میکند.
تعادل و مشروعیت برای رسیدن به نظم و فزونگرایی (روندی تدریجی و مرحلهای) در رسیدن به صلح اصول اولیه رویکرد راهبردی کیسینجر بود. رویکرد خاورمیانهای کیسینجر در زمان معاصر نیز کاربرد دارد. خروج کنونی آمریکا از منطقه، مشابه خروج این کشور از جنوب شرقی آسیا در زمان کسینجر است. در آن زمان، همانند امروز، پیامدهای یک جنگ بلندمدت بیانگر محدودیت شدید توانمندی واشنگتن در استقرار نیرو در خاورمیانه بود.
بهعلاوه، کیسینجر میدانست که یک تعادل و موازنه باثبات به این بستگی دارد که ایالات متحده از دیپلماسیاش با یک تهدید معتبر اقدام نظامی پشتیبانی کند. کیسینجر این چرخه را با تکیه بر شرکای منطقهای توانمند و همکاری با آنها تقویت کرد.
رویکرد کیسینجر در منازعه اعراب و اسرائیل و پیشگیری از ورود مصر – قدرتمندترین و بزرگترین کشور عربی از لحاظ نظامی – به هرگونه جنگ ائتلافی اعراب در آینده را اکنون میتوان در برابر ایران بهکار گرفت. ایران کشوری است که به روشنی بیشترین تهدید را علیه باقیمانده نظم آمریکایی خاورمیانه دارد.
کیسینجر سرنگونی رژیم را توصیه نمیکند، بلکه ایران را متقاعد میکند که از صدور انقلابش دست بردارد و به جای آن به رفتاری که بیشتر به رفتار یک کشور و دولت شباهت دارد، بازگردد. همزمان، واشنگتن باید بهدنبال موازنهای نوین باشد که در آن انگیزههای انقلابی ایران محدود و توسط اتحادی متشکل از کشورهای سنی همکاریکننده با اسرائیل و آمریکا متعادل شود. طبق رویکرد کیسنیجر، اگر ایران بخواهد با قواعد بازی کند، ایالات متحده باید به عنوان یک متعادلکننده وارد عمل شود و خود را به تمام قدرتهای مدعی خاورمیانهای نزدیکتر کند. کیسینجر میگوید: «آمریکا برای پیگیری اهداف راهبردی خودش میتواند به عاملی اساسی – حتی مهمترین عامل – تبدیل شود که تعیین میکند آیا ایران در حال پیگیری مسیر انقلاب اسلامی است یا در مسیر مشروع یک کشور بزرگ و مهمتر از آن کشوری حرکت میکند که در چارچوب نظام کشورهای وستفالی قرار دارند.»
پا را فراتر از حد گذاشتن و کمکاری هر دو در رویکرد کیسینجر مردود هستند. برخلاف سیاستگذاران آمریکایی که بعد از کیسینجر روی کار آمدند، او از بلندپروازی و اقدام بیش از حد در خاورمیانه پرهیز میکرد. اما نمونههای متعددی هم وجود داشت که احتیاط و بدبینی او باعث کمکاری شد. این خطری است که پس از خروج آمریکا از افغانستان متوجه دولت بایدن در خاورمیانه است. دولت بایدن همزمان با توجه به اولویتهای ضروریتر در مناطق دیگر باید در خاورمیانه هدف شکل دادن یک نظم منطقهای تحت حمایت خود را دنبال کند، نظمی که در آن ایالات متحده دیگر بازیگر اصلی نیست، هر چند که پرنفوذترین بازیگران باشد. در قلب این نظم باید موازنه قدرتی باشد که با حمایت آمریکا از متحدان منطقهایاش یعنی اسرائیل و اعراب سنی حفظ خواهد شد.
بایدن همچنین باید با بازیگرانی که تمایل دارند در باثبات کردن نظم خاورمیانهای نقش سازندهای داشته باشند نیز همکاری کند. این میتواند شامل مشارکت عجیب و دشوار با همتایانی مانند عبدالفتاح سیسی در غزه، ولادیمیر پوتین روسیه و رجب طیب اردوغان ترکیه در سوریه و محمد بن سلمان در خلیج فارس باشد و با همکاری تمام آنها بلندپروازیهای هژمونیک ایران و توسعه برنامه هستهای این کشور را محدود کند.
تعداد کمی از این متحدان و شرکا خود را با ارزشهای ایالات متحده تطبیق خواهند داد. با این حال، همانطور که تجربه کیسینجر در خاورمیانه نشان میدهد، ایالات متحده باید به عدالت و انصاف کافی برای مشروعیت بخشیدن به نظم نوظهور دامن بزند. در سراسر منطقه، مردم برای روی کار آمدن دولتهای پاسخگو فریاد میزنند. ایالات متحده نمیتواند به برآوردن این خواستهها امیدوار باشد. این به معنای بلندپروازی و پا را فراتر از حد گذاشتن دوباره است. اما نمی تواند این مطالبات را نیز نادیده بگیرد.
همچنین پیشبرد یک روند صلح برای بهبود منازعه اسرائیل و فلسطین در پرداختن به نارضایتیهای منطقهای اهمیت دارد. پرداختن به این مساله در اولویتهای بایدن نیست اما نشانههای هشداردهنده در حال نمایان شدن هستند. دولت خودگردان فلسطین به فروپاشی نزدیک شده است: محمود عباس اعتبارش را در میان مردم فلسطین از دست داده و حماس – با دکترین مقاومت خشن – محبوبیت مییابد. پیروزی طالبان در افغانستان باعث تقویت این ادعای حماس میشود که راهبردش تنها راه برای آزادسازی سرزمینهای اشغالی است. بهعلاوه، شمار کشتهشدگان فلسطینی ناشی از رویارویی با ارتش اسرائیل نخستین بار بهشکل هشداردهنده در حال افزایش است و دولت اسرائیل به نمازگذاران یهودی اجازه ورود به کوه معبد یا حرم شریف قدس را داده است که اقدامی بسیار تحریککننده به شمار میرود. برای پیشگیری از انفجار خشونتی دیگر در سرزمینهای اشغالی، بایدن باید یک روند صلح تدریجی و گام به گام را برای بازسازی اعتماد و ارتقای تجربه عملی پیش ببرد، درست همانند آنچه کیسینجر برای خارج کردن مصر از منازعه با اسرائیل انجام داد.
نفتالی بنت پیشنهاد تغییرات سیاسی، همانند مجوز کار برای شمار بیشتری از فلسطینیان در اسرائیل را داده است. این اقدامات برای اعتبار بخشیدن به روندی که به دلیل ناکامیهای گذشته بدنام شده است، به تنهایی کافی نیست. برای تحقق این هدف روندی سیاسی هم ضروری است، البته یک روند سیاسی میانهرو و واقعگرایانه که شامل آتش بس بلندمدت در غزه و انتقال کنترل کامل مناطقی از کرانه باختری به فلسطینیها باشد.
در دوران پساافغانستان بایدن احتمالا از بلندپروازی در خاورمیانه پرهیز خواهد کرد. اما طبق آموزههای کیسینجر، پشت کردن به این منطقه هم اشتباه است.
منبع: فارن افرز/تحریریه دیپلماسی ایرانی/11
نظر شما :