نقش روسیه در خاورمیانه و شمال آفریقا (بخش سوم)
پوتین جایگاه روسیه در جهان را احیا کرد
نویسنده این مطلب: یوسف چریف
دیپلماسی ایرانی: سیاست گذاری خارجی روسیه همچنان مبتنی بر آمار و واقع گرایانه است. از دیدگاه مسکو، جایگاه روسیه در جهان از دریچه یک استراتژی بزرگ در صفحه شطرنج جهانی دیده می شود؛ صفحه شطرنجی که در آن بازی و خود را از طریق تقابل با رقبا از جمله با ایالات متحده تعریف می کند. پایان جنگ سرد از دیدگاه سیاست گذاران روس یک شکست بود، اما نه آخرین شکست. روسیه احساس حقارت کرد چرا که ضعیف شده و نقش آن در جهان به یک نقش حاشیه ای تنزل کرده بود. اولین حاکمان روسیه پسا شوروی که عمدتا خارجی ها و اصلاح طلبان جوان بودند، واقعیت جدید را پذیرفتند. ولادیمیر پوتین یکی از این افراد بود. او از سال 2000 که رئیس جمهوری روسیه شد، آرزو داشت که این کشور را دوباره به گروه «قدرت های بزرگ» برگرداند.
پریماکوف: فردی قدرتمند در کشوری ضعیف
یوگنی پریماکوف در سال 1996 پیش از رسیدن به سمت نخست وزیری (سال های 1998 و 1999) در مقام وزیر خارجه جایگزین آندره کوزیرف شد. فعالیت او در دولت عملا یلتسین را تحت الشعاع قرار داد. پریماکوف یکی از اعضای دستگاه سیاسی شوروی سابق و رئیس سرویس اطلاعات خارجی روسیه بود و انتظار می رفت پروژه های کوزیرف در چرخش به سمت اقیانوس اطلس را مهار کند. به علاوه، یکی از مطلع ترین افراد زمان خود درباره کشورهای عرب بود. از این رو، سیاست خارجی روسیه با پریماکوف به اصول پیش از 1991 بازگشت؛ زمانی که تمایل شدید به خاورمیانه را شامل می شد. منطق رویارویی با ایالات متحده که در زمان کوزیرف محو شده بود، دوباره پررنگ شد.
اولین سفر پریماکوف به منطقه در مقام وزیر خارجه از منطقه به مصر و تنها چهار ماه پس از انتصاب او بود. اولین سفر یک رئیس جمهوری مصر و اولین سفر یک رئیس جمهوری سوریه به روسیه پساشوروی به ترتیب در سال های 1997 و 1999 انجام شد. لازم به ذکر است که پریماکوف در سه سفر خود به منطقه در مقام وزیر خارجه از سوریه دیدن کرد؛ مسکو به دمشق اعتماد داشت. پریماکوف همچنین با مشارکت در دیپلماسی گسترده با مقامات اسرائیلی، فلسطینی و سوری، سعی در تقویت نقش روسیه در روند صلح خاورمیانه داشت. سفر مقامات عرب به روسیه، به ویژه عراقی ها و سوری ها، در دوره تصدی ریاست وزارت خارجی توسط پریماکوف بیشتر شد.
روسیه دست کم در بیان در برابر ایالات متحده به ویژه در عراق و لیبی، تهاجمی تر شده بود. خاورمیانه نقطه ایده آل برای به چالش کشیدن آمریکا بود، اما روسیه توانایی انجام این کار را نداشت. به علاوه، بسیاری از محافل بانفوذ در مسکو هنوز امیدوار بودند که روابط بهتر با غرب امکان پذیر باشد. به گفته پریماکوف، خاورمیانه آن زمان در محدوده منافع روسیه نبود.
پوتین: فردی قدرتمند در کشوری قدرتمند
قدرت گرفتن ولادیمیر پوتین در سال 1999 در مقام نخست وزیر و یک سال بعد رئیس جمهوری، همزمان با تحولات قابل توجه در منطقه مِنا رخ داد. تروریسم اسلام افراطی در حال گسترش بود و با حملات 11 سپتامبر در ایالات متحده به اوج خود رسید. پوتین از عواقب این تحولات برای روسیه نگران بود، به ویژه اینکه ناآرامی هایی در چچن و قفقاز وجود داشت. او همچنین این تحولات را فرصتی برای نزدیک شدن به آمریکا یافت و خیلی سریع حمایت خود را از دولت بوش اعلام کرد. روسیه در سال های 2001 و 2002 با ایالات متحده همراه شد.
به علاوه، پوتین به دلیل تعاملات محدودش با جهان عرب پیش از تصدی ریاست جمهوری روسیه، علاقه خاصی به منطقه نشان نداد؛ فعالیت حرفه ای او پیش از آن زمان به روسیه غربی و اروپا محدود می شد. اولین برخورد مهم پوتین با اسلام، شورش چچن بود و می شد درک کرد چرا از مسائل مورد حمایت اتحاد جماهیر شوروی که توسط پریماکوف احیا شدند، فاصله گرفته بود.
سپس، حمله سال 2003 آمریکا به عراق رخ داد. مسکو مخالفت خود را ابراز کرد، اما واشنگتن و متحدانش برنامه های خود را ادامه دادند. پوتین اقدام به میانجیگری بین صدام و غرب کرد و پریماکوف را سه هفته قبل از آغاز جنگ به بغداد فرستاد، اما صدام بی اعتنایی کرد. این میانجیگری ناموفق، ضعف و ناکارآمدی روسیه را آشکار ساخت. به طور مشابه، مشارکت اوکراین و گرجستان در جنگ عراق بر خلاف توصیه های روسیه، برای وجهه این کشور آسیب رسان بود. تصمیم آمریکا به تمدید حضور در افغانستان فراتر از جدول زمانی مورد توافق، هشدار دیگری برای روسیه بود: برتری روسیه حتی در همسایگی نزدیک داشت از بین می رفت. پوتین که آرزو داشت وجهه یک شریک قابل اعتماد غرب و همچنین رهبر یک قدرت بزرگ را داشته باشد، دریافت بازیکنی نه چندان مهم و یک فرد خارجی قلمداد می شود.
پوتین سال های اول ریاست جمهوری خود را به مشکلات داخلی روسیه پرداخت؛ علیه الیگارشی دهه 1990 جنگی به راه انداخت که نمی توانست آن را کنترل کند و آنچه را آزادی سیاسی بیش از حد می دانست، سرکوب کرد. گشایش دموکراتیک دهه 1990 به تدریج از بین رفت. دستگاه های ضد دموکراسی رژیم قدیم در حال بازگشت به سیاست بودند. چچن، منطقه شورشی روسیه، به قیمت تخریب گسترده و خونریزی نهایتا به «صلح» رسید. به علاوه، قیمت انرژی در دهه 2000 افزایش یافت و ابزاری برای روسیه برای ادعای موقعیت قدرت بزرگ فراهم آورد. مهم تر آنکه رونق اقتصادی موجبات مشروعیت و محبوبیت پوتین در داخل روسیه را فراهم آورد که به نوبه خود، به معنای انعطاف پذیری بیشتر برای طرح قدرت در خارج از کشور بود. سپس، پوتین توجه خود را به کشورهای مستقل مشترک المنافع مبذول داشت. گرجستان، اوکراین و قرقیزستان شاهد «انقلاب های رنگی» بودند و ایجاد نگرانی می کردند. از دیدگاه بسیاری از نخبگان روسیه، «انقلاب های رنگی» توطئه های تحت رهبری ایالات متحده محسوب می شوند. به علاوه، دولت های جدید روی کار آمده از نشان دادن تمایلات غرب گرایانه خود ابایی نداشتند. پوتین ضدحمله ای با قدرت نرم و سخت انجام و به کشورهای شوروی سابق نشان داد هیچ مسیری در فاصله گرفتن از روسیه برای آنها وجود ندارد. به همین ترتیب، پیامی برای جامعه جهانی ارسال کرد مبنی بر اینکه روسیه خواهان احیای جایگاه خود در جهان است. (این مطلب ادامه دارد.)
منبع: موسسه اروپا برای مدیترانه / تحریریه دیپلماسی ایرانی 34
نظر شما :