یک نگاه تاریخی تا به امروز را مرور کنیم
شروع دوران تازه رویارویی دنیای غرب و جهان اسلام
نویسنده: بهاءالدین بازرگانی گیلانی، مترجم و پژوهشگر
دیپلماسی ایرانی: در یک نگاه فراخ و تاریخمند، تعابیری انتزاعی که امروزه مورد استناد ارباب دین و سیاست است نظیر: عمق استراتژیک، جهاد، سردار سلیمانی، داعش و امثالهم و در مقابلِ آن مفاهیمی چون: عقل گرایی، حکمرانی، توسعه، دموکراسی و غیره، در شرایط فعلی ایران و دنیای اسلام اساسا مفاهیمی حاشیه ای و فاقد اصالت هستند. فعلا همه آنچه هست، رنساس و تجدید حیات اسلامی است و نخستین مرحله رویارویی های مستقیم آن: "مقاومت".
جهان اسلام عموما و منطقه خصوصا، دوران گذار تاریخی سخت و ای بسا هولناکی را از سر می گذراند. گذاری محتوم و بازگشت ناپذیر. به توسعه منطقه ای و عمق استراتژیک در این دوران بحرانیِ گذار، اصرار ورزیدن، همانقدر فاقد زمینه واقعی است که نسخه¬های عقل گرایانه نواندیشان دینی را برای معرکه رویاروی امروز، تجویز کردن. همانگونه که فتوح مسلمین، 13 قرن پیش و عقبه های آن به ویژه فتوح عثمانی در اروپا به تعبیری "مامای خشن" تولد نوزاد اروپای نصرانی بود و نهایتا به رشد و بالندگی بعدی آن مدد رساند، تهاجمات عریان و به اوج رسیده امروز دنیای غرب نیز، ای بسا نوزاد اسلام نوین را – البته شاید با سزارین – از رحم منطقه بیرون آورد.
در سال 732 وقتی که شارل مارتل فرانسوی درجلگه تور، نزدیک استان پواتیه فرانسه، پیشروی مسلمین به قلب اروپای مسیحی را متوقف کرد و به دنبال آن جنگ های صلیبی خونبار و فجیع، با هدایت و تحریک آباء کلیسایی و با ستیزه جویی و مقاومت در برابر مسلمین درگرفت، سپس وقتی که زیارتگاه کوچک "سانتیاگو د کامپوستلا" درشمال شرق اسپانیا خاستگاهِ فتح مجدد (رکنکیستا) ی مسیحیان شد و در آخر، مسلمین را با تمام میراث غنی و جبروت شان از اندلس بیرون انداخت، دوران غلبه تازه شروع شده بود.
در دوران اصلاحات و روشنگری در اروپا، دیگر نوبت کنار گذاشتن غلط پنداری اولیه آباء کلیسایی و تفاسیر کژ و آشفته عُلما و جدلیون عهد وسطایی پیرامون اسلام بود. غلبه بر ساختارهای فکری تنگ نظرانه و ستیهشی دوران جنگ های صلیبی پیرامون اسلام کم کم جای خود را به ارزیابی های ظاهرا مثبت از عوالم اسلامی و تعاطی و تعامل با عوالِم غنی، متنوع و پر رمز و راز آن داده و این به پیدایش شرق شناسی در قالب یک علم نوپا در باختر زمین منجر شد. شرق شناسی نیز بعدها به یکی از ابزارهای مؤثر درخدمت توسعه منافع استعماری اروپائیان و فتوح نظامی و سیاسی آنان تقریبا درتمام حوزه های اسلامی قرارگرفت.
فروپاشی امپراتوری عثمانی دراوایل هزاره دوم نقطه عطفی در جریان قرن های متمادی کشاکش و سوء تفاهم میان غرب و اسلام بود که باعث به یغما رفتن تمام کیان جهان اسلام شد. با جنگ اول، بامعاهده ساکس پیکو، و جنگ دوم با تأسیس اسرائیل، بر تسلیم ژئوپلیتیکی مسلمین مهر نهایی زد و نهایتا با داعش تمام حیثیت آن را بر باد داد و تحقیرش کرد. دنیای غرب در ممالک اسلامی به ویژه در خاورمیانه دست بالا پیدا کرد و استیلای تقریبا کامل خود را بر این منطقه به کرسی نشاند. از سوی دیگر، در عرصه بین المللی، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، گویا نظم نوین جهانی و جهان یک قطبی به رهبری ایالات متحده اعلام شد و داشتند اعلامیه "پایان تاریخ" را هم امضا می کردند که برآمدن چین و روسیه پوتین از یک سو، همینطور جنبش های بیداری و اسلام خواهی از سوی دیگر، سد راه شان شد.
روندهای جدید ادامه پیدا کرد تا اینکه امروزه انفعال "مخاطره جوی" غربی ها و به ویژه ایالات متحده را شاهد هستیم. نقطه اوج چنین فرآیندی، در رویکردهای نوظهور اوانجلیست های سفید امریکای شمالی و در قامت دونالد ترامپ و به تأثیر از آن، در راست گرای مهاجم و افراطی، در دیگر ممالک غربی آشکار است.
در جهان اسلام و در خاورمیانه، طی یکصد ساله اخیر شاهد مجاهدات مصلحینی چون اقبال، سید جمال، سید قطب، شیخ شلتوت، محمد عبده، میرزای شیرازی، علامه طباطبایی، شریعتی، مطهری و دیگران هستیم که به جنبش های اسلامی و استقلال¬خواهی منجر و به انقلاب بزرگ سال 57 درایران ختم شد. انقلاب، تکانه سنگینی در جهان اسلامی ایجاد کرد و آن را به درون رویارویی¬های تاریخی مجددی با دنیای غرب وارد کرد.
با توجه به این مرور کوتاه تاریخی، سوالی که اینک باقی می ماند این است که در شرایط جاری همچنان باید به روایت های اسلام سیاسی متأخر متوسل شد؟ مثلا در ایران همچنان باید به خوانش عقل گرایانه امثال آخوند خراسانی و علامه طباطبایی و قانون اساسی گرایی امثال میرزای نائینی و دیگران حوالت داد؟ اندیشه های این بزرگان، امروزه واقعا در کجای این معرکه مستقیم و اجتناب ناپذیر و این دوران بحرانی گذار قرار دارند؟ به نظر می رسد مفاهیمی نظیر حکمرانی، توسعه، دموکراسی، اقتصاد و امثالهم علی رغم حتما "عقلانی و ضروری بودن "شان، بعد از این دوران گذار محتوم و شاید این سزارین خونین، موجودیت واقعی و معنای اصیل خود را پیدا خواهد کرد.
شکی نیست آنان که به دنبال راه های بینابینی هستند و تفاهم جویی را توصیه می کنند، حتما این تعبیرات را، جزمیت ایدئولوژیکی می دانند که با واقعیات زمان و مکان انطباق ندارد. اما ظهورعینی این مواجهه و رویارویی عینیت یافته جهان غرب با ممالک اسلامی را چگونه تفسیر می کنند؟ آن را انکار می کنند؟ مخصوصا زمانی که ایالات متحده، ابرقدرتی که با نشانه های افول آشکارِ خود مواجه است و اجبارا راه هجوم و غلبه در پیش گرفته است؟ باید به تمامه از روند بازگشت و هویت خواهی دیرپای جهان اسلام و جریان نوزایی آن طفره رفت؟ امروزه از سینا و صحرا در شمال آفریقا، از مدیترانه و شامات تا جزیره العرب و از بین النهرین و ایران تا شبه قاره و هندوکش، همه قرار و آرام خود را از دست داده اند.
به نظر می رسد که رویارویی های ایدئولوژیک جهان اسلام با کلیت دنیای غرب، امری واقعی است و از آن گریزی نیست. بر روشنفکران و اندیشمندان، همینطور بر مصلحین و رهبران و عُلمای اسلامی است که به جای قرن ها ستیز و امتناع مواجهه و انکار یکدیگر بنشینند و با ایجاد مفاهمه و قرارداد، برای این چالش خطیر و تاریخی، نقشه راه و راهبرد پیدا کنند. اگر فقط وهابیت سعودی و لورنس های جدیدش، امروز، شقاق در کلیت جهان اسلام را پدید آورده است، فقط سیر این روند محتوم و تاریخی را کند خواهد کرد و نه تمامیت و عینیت آن را. شاید بتوانند برخاستگاه این رنسانس و آوانگارد آن، ایران با توجه به برخی کژپنداری ها، مسئولیت ندانی ها و تاریخ نشناسی ها، مهار زنند، اما بر کلیت این حرکت محتوم تاریخی، خیر!
نظر شما :