خوشرو: در سالهای گذشته شأن وزارت خارجه نزول پیدا کرد
ماهنامه مهرنامه در گفتگویی با دکتر غلامعلی خوشرو، معاون وزارت خارجه در دوران اصلاحات به مسائل مربوط به سیاست خارجی ایران پرداخته است. متن این مصاحبه را در زیر می خوانید:
- آقای دکتر! سیاست خارجی ایران پس از انقلاب و در دورانِ جمهوری اسلامی، با چالشهای مختلفی مواجه بوده است. تأثیری که مناسباتِ داخلی بر سیاست خارجی داشته به چه صورت بوده است؟ آیا این تعبیر که گفته میشود «سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است»، تعبیرِ درستی است و در سیاست خارجیِ ایران صدق میکند؟
- طبیعتا سیاست خارجی هر کشوری با سیاست داخلیِ آن مرتبط است. ولی اینطور نیست که سیاست خارجیِ همه کشورها شبیهِ سیاست داخلیِ آنها باشد. کشورهایی هستند که در سیاست داخلی نظامهایی دموکراتیک دارند؛ امّا در سیاست خارجی منشِ خودکامگی، یکجانبهگرایی و دیکتاتوری را بُروز میدهند. در دوران استعمار، قرن نوزدهم و تا اوایل قرن بیستم میبینیم که یک نظامِ پارلمانی درون انگلستان وجود دارد؛ امّا سیاست جهانیِ این کشور مبتنی بر سلطهگری، یکهتازی و استعمار است. در موردِ آمریکا هم که سابقهیِ مردمسالاریِ آن از همه کشورها طولانیتر است؛ امّا در سیاست خارجی میبینیم که مثلا در 60 سال گذشته در خاورمیانه کاملا از اشغالگریِ اسرائیل، سرکوبِ مردم فلسطین و اخیرا از محاصرهیِ غزه حمایت کرده و حاضر نشده حتّی یک قطعنامه علیه اسرائیل در شورای امنیّت تصویب شود. به همین دلیل، نمیتوان قطعی گفت که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. مگر آنکه بگوییم منافع ملّی که در داخل تعریف شده، سیاست خارجی هم در عرصهیِ بینالمللی در حالِ حفظ و تقویتِ آن است.
- به یک معنای دیگر، نمیتوان گفت سیاست خارجی متأثر از مناسبات و توازن قوایِ درون کشور است؟ یعنی، غیر از نگاه ساختاری اینکه نیروهایی درون کشور خط مشیها را تغییر دهند، میتواند در سیاست خارجی هم تأثیر بگذارد.
- طبعا ارتباط دارند. سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی هست؛ ولی سیاستهای کلانِ داخلی. مثلا سیاست آمریکا در قبالِ اسرائیل هیچگاه تغییر اساسی نمیکند. در حالیکه درباره مسایل داخلی مانند بهداشت، سقط جنین و یا نقشِ مذهب در جامعه بحثهای دامنهداری در آمریکا وجود دارد که دمکراتها را از جمهوریخواهان جدا میکند. امّا در مسایلِ کلان سیاست خارجی و مسایلِ استراتژیک و اصلی مانند مباحث هستهای، فروش اسلحه، نوعِ ارتباط با کشورهای مختلف – چه قبل و چه بعد از جنگ سرد- سیاستهای یکسانی داشتهاند. درعینحال، وقتی مثلا اوباما به قدرت میرسد یکی از شعارهایِ اصلیِ او مخالفت با جنگ است و میخواهد جنگ در خاورمیانه و حضورِ نظامی در عراق و افغانستان را محدود و نیروهای آمریکایی را از این کشورها خارج کند. این رویکرد، به آن دلیل است که موضوعِ سیاست خارجی به مسألهای داخلی در آمریکا تبدیل شده است. مردم هر روز جنازههایی را دیدهاند که از جنگ بازگردانده شدهاند و اینکه جنگ بیکاری و بحران اقتصادی را در پی داشته و اینکه، این جنگی نافرجام است. به همین دلیل، وقتی مردم به اوباما رأی میدهند؛ ما تغییری را در این حوزه میبینیم. با این وجود، او نمیتواند شعارِ «تغییر» خود را در بسیاری از حوزهها محقق کند و ساختارهای درونِ آمریکا این اجازه را به او نمیدهند. مثلا قرار بود گوانتانامو را ببندند که پس از چهار سال هنوز محقق نشده است. یا درباره خروج نیروها از افغانستان که همچنان حضور دارند. بنابراین، بحثِ توازن قوایِ داخلی هم در سیاست خارجی مؤثر است و هم نیست.
- نوعِ ساختارهای سیاسی چطور در سیاست خارجی تأثیرگذار میشوند؟
- ما وقتی از روابط بینالملل صحبت میکنیم؛ باید مقداری ذهنمان را به همین سمت ببریم. اساسِ روابط بینالملل منفعت و امنیّت ملّی خاص هر کشوری است. کشورها هم منافعِ مختلف دارند که بر مبنایِ آن، گاه اشتراک منافع دارند و با هم همکاری میکنند و گاه تضاد منافع دارند و با هم رقابت میکنند. گاهی جنگ میکنند و گاهی اتحادیههای محلّی و منطقهای تشکیل میدهند. درست است که در تبلیغات و در ظاهر، گویا عقلایِ چهان با هم جمع میشوند و برای جهان تصمیم میگیرند؛ امّا در واقع، سرجمعِ منافع ملّی کشورهاست که مثلا در وامهای بانک جهانی یا در اعمالِ محدودیّت برای کشورها و یا تصمیماتِ شورای امنیّت بُروز مییابد. روشهایِ اعمالِ منافع ملّی هم در صلحآمیزترین حالت مذاکره است و ممکن است به تهدید، تطمیع یا خشونت هم منجر شود. بر این مبنا، دموکراسی و دیپلماسی تفاوتهای زیادی با هم دارند. دیپلماسی بر عدم شفافیّت و مخفیکاری استوار است. سفارتخانهها در همه جایِ دنیا کارِ مخفی میکنند، تلکسهای آنها را کسی نمیبیند، همه مکاتباتِ آنها درجهبندیِ سرّی، فوق سرّی و محرمانه دارد و سرویسهای جاسوسی روی سفارتخانهها کار میکنند. این ماهیّتِ روابط بینالملل است. این در حالی است که در دموکراسی مباحثی چون حقوق مردم و شفافیّت محوریّت دارد و همه چیز باید به عرصه عمومی بیاید، مورد بحث قرار گیرد. روشها هم، روشهای اقناعی و گفتوگویی است. مطبوعات و رسانهها در آن نقش دارند و میتوانند انتقاد کنند و پاسخگویی باید باشد. بنابراین، بینِ روابط بین دولتها و فرآیندِ درونیِ یک حکومت تفاوت وجود دارد.
همچنین، در تبلیغات و برداشتِ عمومی چنین گفته میشود که اگر کشوری دموکراتیک باشد، در عرصهیِ دیپلماسی هم موفّقتر است. این ادّعا تا حدودی درست است و تا حدودِ زیادی، اشتباه. مثلا کشوری مثلِ عربستان با هیچ معیاری دموکراسی ندارد، ولی روابطِ بسیار خوبی هم با ابرقدرتها دارد و کسی هم متعرّضِ نبودِ دموکراسی در این کشور هم نمیشود. چرا که منافع استراتژیک این کشور با قدرتهایی چون آمریکا و فرانسه پیوند خورده است. آمریکاییها خود نیز به این امر اذعان دارند و میگویند ما دوست و دشمنِ دائمی نداریم؛ منافعِ دائمی داریم. کما اینکه در زمانِ جنگ ایران و عراق، آمریکاییها از عراق حمایت میکردند. در حالیکه رژیم عراق حتّی نسبت به بمباران و نسلکشی شیمیایی در حلبچه هم اقدام کرد. چند سال بعد که قرار شد آمریکاییها بنا به منافعِ خود به صدام حمله کنند، همه رفتارهایِ صدام مسألهدار شد و آن را کشوری تروریستپرور، غیردموکراتیک و تجاوزکار خواندند. در حالیکه سالیانِ سال حاضر نبودند از تجاوزِ عراق به ایران حرفی بزنند. متقابلا وقتی میپرسیم چرا اسرائیل میتواند بمب هستهای هم داشته باشد؟ میگویند چون دموکراتیکترین رژیمِ خاورمیانه است و هیچ دولتِ دموکراتیکی سلاحِ هستهای را به کار نمیگیرد؛ امّا چون ایران دموکراتیک نیست، برخورداریاش از سلاحِ هستهای خطرناک است! در حالیکه اولا دموکراتترین کشور دنیا بمب هستهای را علیه ژاپن به خدمت گرفت. اینکه با دموکراتیک شدنِ ایران هم آنها دیگر مشکلی با توانمندیِ هستهایِ کشور نخواهند داشت؛ این هم دروغ است. چه ایران دموکراتیک باشد و چه نباشد، رویِ مسأله هستهای فشار است. بنابراین، اگر کشورها روابطِ استراتژیکِ خود را با غرب طوری تنظیم کنند که در چارچوب و راستایِ منافعِ آنها باشد؛ دیگر همه مشکلات قابل مذاکره میشود. چنانکه غربیها با برنامههایِ هستهای رژیم شاه – که رژیمِ دموکراتیکی هم نبود- همکاری داشتند.
تنها زاویهای که میتوان از آن به بحث ورود کرد آن است که اگر دولتی دموکراتیک باشد، بهتر میتواند در برابرِ دیگران از منافعِ ملّتِ خود دفاع کند. چرا که چنین نظامی بر مبنایِ رأیِ مردم شکل گرفته و مردم حاضرند در جهتِ حفظ و تقویتِ آن نظام در صحنه باشند و از آن دفاع کنند. افرادی هم که میخواهند از طرفِ چنین نظام و مردمی با دیگران صحبت کنند، پشتوانهیِ قویتری دارد و با اعتماد به نفسِ بیشتری حرف میزند. امّا در یک نظامِ دیکتاتوری، وضع فرق میکند. چرا که دیکتاتور چون با مردمِ خود پیوند ندارد، برای حکومت باید به جایی وابسته باشد. حکومت، نمیتواند هم دیکتاتوری و هم مستقل باشد. چرا که در این صورت، فشار داخلی از یک سو و فشار خارجی از سوی دیگر، آن را از پا درخواهد آورد. چطور یک فرد یا سیستمِ وابسته میتواند از منافعِ ملّتِ خود دفاع کند؟ پس، ناچار باید در چارچوب منافع استراتژیکِ غرب بازی کند. مثلا با سقوطِ رژیمِ مبارک در مصر مشخّص شد که این رژیم، پشتوانهیِ مردمی نداشته است و به همین دلیل هم، شاهدِ توافقاتِ آن با اسرائیل بودیم. یا در موردِ رژیمِ شاه، هنوز هم با گذشتِ 34 سال از انقلاب افرادی چون فرح و سردمداران پهلوی، نقشِ مردم در سقوط شاه را باور ندارند و معتقدند همکاری و وادادنِ آمریکا در برابرِ انقلابیّون بود که باعثِ سقوط شد.
- دلیلِ آن هم به تأثیری برمیگردد که آمریکا و انگلیس در جریان کودتای 28 مرداد در بازگردانِ شاه به سلطنت داشتند.
- دقیقا. کسی که به آن فرم و با حمایتِ خارجی برمیگردد و یک دولتِ مردمی را با حمایت آمریکا و انگلیس سرنگون میکند و در طول 25 سال تمامِ منافعِ استراتژیکِ آنها را در ایران و حتِی منطقه پاسداری کرده بود، چنین تصوّری دارد. در خاطرات احسان نراقی از آخرین دیدارش با شاه آمده که قبل از او، چند تن از سرانِ ارتش نزدِ شاه بودهاند. وقتی شاه نراقی را میبیند، میگوید: «اینها از من میخواهند، بمانم تا مملکت را حفظ کنند. در حالیکه یک روز قبل، سفیر آمریکا آمده بود و از من میخواست روز و ساعتِ خروجِ خود از کشور را اعلام کنم». بنابراین، وقتی یک حکومت با حمایتِ خارجی روی کار میآید، باید تمامِ منافعِ آنها را تأمین کند و وقتی هم مردم علیه آن برمیخیزند، حس میکند دیگر قدرتهایِ خارجی هم از او حمایت ندارند.
- به نظر میرسد نوعِ ساختارِ دولتها بر سازوکارِ تعریفِ منافعِ ملّی هم مؤثر باشد. یعنی، کشورهای دموکراتیک و دارای ساختارهای تصمیمگیریِ مشخّص، تعریفِ روشنتری از منافعِ ملّی خود دارند و روالی دموکراتیک بر تعریفِ این منافع حاکم است. خواستم بفرمایید در جوامعِ دموکراتیکی چون آمریکا، منافع ملّی چطور تعریف میشود که تحت تأثیرِ تحوّلاتِِ داخلی واقع نمیشود؟
- آنها یک سری منافع را به عنوانِ «منافع حیاتی» برای خود تعریف کردهاند که اگر این منافع به خطر بیفتد، حاضرند از هر سلاحی برای حفظِ آن، استفاده کنند. حاضرند جان سربازانِ آمریکایی را به خطر بیاندازند یا به نقطهای لشکرکشی کنند. دستهیِ دیگرِ منافع، منافعِ اساسی، منافعِ اجتماعی و... هستند. آنها منافعِ خود را طبقهبندی کردهاند و برای تعریفِ منافعِ اصلی هم، سالها بحث کردهاند و به اجماع رسیدهاند. بطوری که منافعِ حیاتی، دیگر عرصهیِ رقابتِ بین جمهوریخواهان و دموکراتها نیست. حوزهیِ موردِ رقابت، چگونگیِ تأمینِ منافعِ حیاتی است که مثلا بوش ممکن است برای حفظ منافعِ حیاتی به لشکرکشی به عراق و افغانستان و «حملات پیشدستانه» معتقد باشد و متقابلا، اوباما به رویکرد بهبودِ وجههیِ آمریکا و اقداماتِ بشردوستانه برای تأمینِ منافع حیاتی و بهبودِ جایگاهِ آمریکا در خاورمیانه گرایش دارد و معتقد است با گرایشِ مردم منطقه به دموکراسی، تکنولوژی و فرهنگِ غرب، زمینهیِ تربیت و پرورشِ تروریستها کاهش مییابد. مثلا در مورد اینکه مصر باید متّحدِ آمریکا بماند، هر دو حزب اشتراکِ نظر دارند. امّا درباره اینکه باید صرفا از رژیم مبارک و سیستم نظامی-امنیّتیِ آن دفاع کرد و یا آنکه باید نگرانِ نارضایتیها و اعتراضاتِ مردم مصر هم بود و باید بین حکومت و مردم بالانسی ایجاد کرد؛ ممکن است نظراتِ متفاوتی وجود داشته باشد. همانطور که اوباما طرفدارِ نوعی بالانس است و اعتقاد دارد حمایتِ یکجانبه از دولتهایی چون مبارک، میتواند به فاجعه منجر شود. او میگوید کشتار و سرکوب قابلِ دوام نیست و ما باید به دنبالِ نسخهیِ شفابخش و دوامبخشی باشیم که ضمن حفظِ مصر در چارچوبِ منافع و سیاستهای آمریکا، مسایلِ داخلیِ آن را هم مدنظر داشته باشد.
- در ایران تا چه حد این مسأله وجود دارد؟ آیا منافعِ حیاتی و اهدافِ کلّی در سیاست خارجیِ ایران به گونهای تعریف شده که تحت تأثیرِ تحوّلاتِ سیاسیِ داخلی قرار نگیرد؟
- در ایران هم، منافع ملّی کموبیش مشخّص است. منتهی دولتهای مختلف، روشهای مختلفی را برای پیشبُردِ این منافع، در پیش گرفتهاند. مثلا استقلالِ کشور یکی از باارزشترین اهداف ماست. امّا اینکه ما چطور میتوانیم این استقلال را بهتر متحقّق کنیم، بینِ دولتهای آقایان خاتمی، هاشمی و احمدینژاد تفاوت وجود دارد. ممکن است دولتی تصوّر کند اگر سخنانِ شاذ و تُندی را علیه نظامِ بینالملل بیان کند، نشانهیِ استقلالِ بیشتر است. حال آنکه آقای خاتمی به گفتوگوی تمدّنها معتقد بود و وقتی دقیق میشد، اصولِ گفتوگو را احترام متقابل، موضعِ برابرِ دو طرف و مذاکره دربارهیِ مواردِ اختلاف میدانست؛ امّا هدفِ نهاییِ گفتوگو، تأمینِ همان استقلال و کسبِ احترام و جایگاهِ مناسب در عرصهیِ بینالمللی بود. تا آنجا که دستاوردِ همین تز به عذرخواهیِ ایالات متحدّه از رفتارهایِ قبلیِ خود در قبالِ ایران و از جمله کودتایِ 28 مرداد انجامید. در برابرِ این رویکرد، جریانی سراغِ نفی و ردِ موضوعی چون هولوکاست میرود. ممکن است حرفِ ما هم خیلی روشن بیان نشده باشد؛ امّا رویِ همین حرف، تبلیغاتِ وسیعی میشود و میتواند کاملا بر کشور ایجادِ فشار کند. اگر ما میگوییم جنگِ کنونی، «جنگ نرم» است؛ فکر نمیکنم کسی معتقد باشد ما در این قضیّه برنده شدیم. ما نه توانستیم از حرفمان برگردیم، نه توانستیم دفاع کنیم و نه اصلا به ما ربطی داشت. حال آنکه خاطرم هست همین سؤال را در جلسهای از آقای خاتمی طرح کردند. ایشان گفت: هولوکاست بوده یا نبوده، واقعیّتِ تاریخی است که میتوانید بررسی کنید. مسأله مهم آن است که امروز حیات و هویّتِ ملّتی رو به نابودی است که اصلا هیچ ارتباطی با موضوعِ هولوکاست نداشته است. اینکه در زمانی اقداماتی خونبار انجام شده که بسیار غلط و محکوم بوده؛ چه ربطی به فلسطین و محاصرهیِ غزه دارد؟
- آقای احمدینژاد هم تقریبا همین را گفت!
- اگر این را گفته بود، هیچ مشکلی نداشت و اینقدر مسأله ایجاد نمیکرد.
- گفت که اگر هم واقعا هولوکاست شده، بروید یک تکّه از اروپا را به اسرائیلیها بدهید!
- من معتقدم ایشان هم که نمیخواسته بر کشور فشار وارد شود. امّا نوعِ شناختِ ایشان و یا مشاوران از روابط بینالملل شاید به گونهای بوده که این مطالب عنوان شد. این حرفی که از آقای خاتمی نقل کردم، هر جا نقل شود؛ هزینهای برای کشور ایجاد نمیکند.
- من تا به حال این نقلِ قول را از آقای خاتمی نشنیده بودم.
- بله. چون من در آن جلسه بودم و بدانید اگر آقای خاتمی مثلِ آقای احمدینژاد صحبت کرده بود، بزرگنمایی میشد و همه دنیا خبردار میشدند. این در دنیا رسم است که دنبالِ حرفی از رقبا میگردند تا با تحریف، بزرگنمایی و تبلیغات در جهتِ منافعِ خود، آن را به کار گیرند. نظام جمهوری اسلامی ایران در این سی و چند سال، مرتب موردِ رقابتِ دیگران، فشارها و دشمنیها بوده است. پس ما باید با هوشیاریِ بیشتری حرفی را بزنیم که تبعاتِ آن را میدانیم. به همین دلیل، باید با منطقی صحبت کنیم که میتواند اقناعبخش باشد. طبعا خیلی مسایل وجود دارد که ما در موردِ آن با جهان اختلافِ اساسی داریم. قرار هم نیست به خاطرِ خوشامدِ آمریکا و دیگران از آن دست بکشیم. بنابراین، دربارهیِ رفتارها، کنشها و برداشتها از نوعِ تحققِ منافعِ ملّی است که درونِ کشور محل اختلاف است؛ وگرنه، در موردِ نفسِ منافع ملّی چندان اختلافی وجود ندارد. باز در موردِ همین بحثِ استقلال، رویکردهای مختلفی وجود دارد. ممکن است یک رویکرد این باشد که باید مرزهایِ کشور را ببندیم و همه نیازهایمان را خودمان تولید و مصرف کنیم. ممکن است رویکردِ دیگر آن باشد که اگر قرار است ما در این دنیای متکثّر و دارایِ ظرفیّتهایِ مختلف استقلال داشته باشیم، استقلالِ ما در گرویِ آن است که با دنیا ارتباطِ تکنولوژیک و تعامل دیپلماتیک داشته باشیم و رویِ مزیّتهایِ خود بیشتر کار کنیم و اهدافِ مشخّص و اولویّتهایِ پیشرفتِ خود را تعیین کنیم؛ چرا که دیگر در دنیا کسی به آن مفهوم، مستقل نیست و استقلال معنایِ دیگری پیدا کرده است. بنابراین، اختلافِ بینِ جریاناتِ سیاسی و دولتهایِ مختلف بر سرِ اصول نیست و برخلافِ مباحثی که بعضا در رسانهها و تبلیغات گفته میشود، کسی در پیِ تغییر در اصولِ داخلی و خارجیِ نظام و ساختارشکنی نیست.
- به نظرِ شما، این توافقِ اصولی در مسأله هستهای هم وجود داشت؟
- بله. در همین مسأله هستهای زمانی ممکن است آن را از طریقِ مذاکره قابلِ حل بدانیم، زمانی از طریقِ تهدید و زمانی از طریقِ جدا شدن کامل از دیگران و اینکه بگوییم ما کارِ خودمان را میکنیم و آنها هم هر کاری خواستند بکنند.
- ولی آقای دکتر! وقتی تیمی میآید و همه دستاوردهایِ تیمها و دولتهایِ قبل را نفی میکند؛ آنچه که به افکار عمومی – چه داخلی و چه خارجی- انتقال پیدا میکند، آن است که کلّ سیاستها تغییر کرده است.
- ببینید! اینکه انرژی هستهای حقی برای همه کشورهای عضو پیمان منع اشاعه سلاحهای هستهای (NPT) است، یک اصلِ جهانی و بینالمللیِ پذیرفتهشده است. ایران هم عضو آژانس است و باید از این حق برخوردار باشد و تردیدی در قبالِ این اصل، نزدِ دولتهای قبلی هم وجود ندارد. امّا وقتی بینِ جهان غرب و ایران چالشی ایجاد میشود، در مورد اینکه چطور چالش را پاسخ دهیم، چطور شفافسازی کنیم و چطور از حقوقِ خود دفاع کنیم؛ بینِ دولتها و جریانها اختلافنظر وجود دارد. ما نباید به مسأله هستهای بعنوانِ یک مسأله داخلی نگاه کنیم و از آن، بهرهبرداریهایِ سیاسیِ داخلی شود. در حالیکه این برخوردها شده است. این، یک مسألهیِ ملّی همچون استقلال است که نباید از آن استفادههای سیاسیِ داخلی شود؛ بویژه در شرایط کنونی که به یک چالشِ اصلی برای کشور تبدیل شده در برابرِ شورای امنیّت و بویژه کشورهایی که به شکلِ یکجانبه ما را تحریم کردهاند. این، مسألهای کلان و ملّی است. هیچکس دیگری را نباید به خاطرِ این مسأله نفی و رد کند؛ بلکه باید حمایتها را جمع کنیم.
- در شرایطِ کنونی چه؟ آیا با توجّه به مذاکراتِ اخیر میتوان تحلیل کرد از پسِ چند سال نفی و رد و استفادههایِ داخلی از پروندهیِ اتمی، روند تغییر کرده و اجماعی در داخل حاصل شده است؟
- امیدوارم اینطور باشد. بالاخره الآن ما تحتِ تحریمهای مختلفی قرار داریم و هر روز هم این تحریمها بدتر میشود. همه بخشها و افرادِ جامعه هم بهنحوی از این تحریمها متأثرند و تبعاتِ آن در شرایطِ اقتصادی مشخّص شده است. پس، این مسألهای است که همه در آن درگیر هستند و همه هم باید برای حلِ آن کمک کنند؛ به شرطِ آنکه همکاریِ کسی خواسته شود. چون هر کسی که در هر دولتی بوده باشد، از مشورت و همفکری دریغ نخواهد کرد و این، موضوعِ مسألهیِ شخصیِ این دولت و آن دولت نیست.
- در جریانِ این تغییرِ دولتها، خودِ دستگاهِ دیپلماسی و وزارت امور خارجه چه نقشی میتواند ایفا کند تا هزینهها و تنشهایِ داخلیِ ناشی از تغییرِ دولت بر سیاست خارجیِ کشور کاهش یابد؟ کمااینکه در موردِ دولتِ فعلی هم، دیده شد آن اظهاراتِ تند و تنشزا عمدتا مربوط به همان اوایلِ دولت بود و بعد، بهتدریج آن گفتارها کاهش یافت. آیا بدنهیِ کارشناسی و مجموعهیِ دستگاهِ دیپلماسی نمیتوانند در این جهت ایفایِ نقش کنند و مواضعِ رییس دولت و وزیرِ جدید را تعدیل کنند؟
- وزارت خارجه اتفاقا نیروهایِ کارشناسیِ خوبی دارد. من خودم در زمینهیِ تربیتِ نیروهای وزارت امور خارجه توفیقی داشتم و از سال 60 در حدود 10 سال، دانشکدهای ایجاد شد که ریاستِ آن را برعهده داشتم. در آن مقطع، نیروهایِ خوبی تربیت شد که الآن آن نیروها در سطوحِ مختلف از معاون وزیر تا سفیر، مدیرکل و کارشناسان سیاسی حضور دارند و در این سالها، تجربه پیدا کردهاند و با جهان هم تعامل داشتهاند. امّا زمانی که ما میآییم و کسانی را که سابقه دارند، «سابقهدار» (به معنایِ مصطلحِ آن در نیروی انتظامی!) تلّقی میکنیم؛ گویی همه نیروهایِ تربیتشده در همین نظام و انقلاب، سوءسابقه دارند. این نگاه برای ادارهیِ یک کشور بسیار هزینهبر است. امّا در موردِ پرسشِ شما، وزارت خارجه میتواند ایفای نقش کند؛ به شرطِ آنکه از این وزارتخانه و کارشناسانِ آن خواسته شود. شأنِ وزارت خارجه شأنِ بالایی است و باید این شأن در دولت رعایت شود و به نظراتِ وزارت خارجه توجّه شود. نه آنکه شرایط به گونهای باشد که هیچیک از کارشناسانِ وزارت خارجه به خود اجازه یا جرأتِ اظهارنظر ندهند و اگر کسی اظهارنظرِ درستی کرد که بعدا هم معلوم شد درست است؛ به خاطرِ همان نظرِ درست، تنبیه شود. در موردِ همین پرونده هستهای بحثهای زیادی صورت گرفت که چه مسیری طی خواهد شد. اگر کسی که آن زمان این مسیر را بهدرستی پیشبینی و تلاش کرده تا اینطور نشود، تنبیه شود و کسی که عکسِ این را گفته، تشویق کرده باشند و هنوز هم این تشویق ادامه داشته باشد؛ چه معنی دارد؟ پس، این دولتها هستند که باید شأنِ وزارت امور خارجه را محفوظ دارند. از طرفی، وزارت خارجه باید ثبات داشته باشد. البته ما در دورانِ قبل این ثبات را داشتیم. ما یک وزیر خارجه برای 16 سال و یک وزیر دیگر به مدت 8 سال، داشتیم. امّا میبینیم که در این دوران، آقای متکی چند بار قرار بود عوض شود و نهایتا هم به آن وضعی عوض شد که جنجالی آفرید و کار به سؤال از رییسجمهور در مجلس هم کشید. الآن هم کسی از سرنوشت وزارت امور خارجه تا پایانِ دولت مطمئن نیست. پس این، شأنی که شایسته وزارت امور خارجه است؛ نیست. البته من نمیگویم وزیر نباید عوض شود. امّا برای چیزی باید عوض شود که وظیفه داشته و بهدرستی انجام نداده است. جایگاهِ وزارت امور خارجه مانند دیدهبانی در جبهه است که باید تحرّکاتِ دشمن را زیر نظر بگیرد و گزارشهایِ درست به مرکز فرماندهی بدهد. اگر دیدهبانی ببیند دشمن در حالِ آرایش تانکهایِ خود است و گزارش دهد که دشمن در حالِ ترکِ جبهه است و از ترس مردهاند و فردا صبح حمله شود؛ آیا به چنین دیدهبانی باید جایزه داد؟ اگر وزیر خارجهای را به دلیلِ چنین تقصیری بردارند، خیلی هم خوب است. امّا اگر دلیلِ برکناری مسایلِ دیگری باشد، باعثِ تنزّلِ جایگاهِ وزارتخانه میشود. دیدهبانی کارِ وزارت خارجه است. اگر ما سفیری فرضا در فرانسه داریم و گزارش میدهد که فرانسویها درباره ایران چه فکر میکنند و چه نقشهای دارند، باید تشویق شود. امّا اگر مثلا گزارش دهد که اینها قدرتی نیستند، من با اینها صحبت کردهام و خودشان در حالِ فروپاشی هستند و همین روزهاست که ندایِ الله اکبر از سراسرِ فرانسه بلند شود؛ این، چه دیدهبانی است؟ پس، کارِ وزارت خارجه منعکس کردنِ واقعیّتهاست و بر اساسِ همین واقعیّتها، در تصمیمسازی مداخله دارد. من نمیگویم واقعیّتها باید ما را بترساند. امّا باید واقعیّتها را بدانیم و اگر هم میخواهیم تصمیماتِ آرمانگرایانه بگیریم، باید بر اساسِ واقعیّتها باشد. اگر مثلا ما فکر کنیم پرونده به شورای امنیّت نمیرود و شورایِ امنیّت توان آن را ندارد که قطعنامهای علیهِ فعالیّتِ هستهای ایران صادر کند و اگر هم صادر شود، وتو خواهد شد ؛ و اگر به ما تحلیل دادند که چنین نخواهد شد، آن کسی که این تحلیل را داده باید پاسخگویِ تحلیلِ خود باشد. من برای خوشامدِ رئیسم میتوانم هر تحلیلی بدهم؛ ولی اگر این تحلیل فردا به ضررِ کلّ کشور شد، باید پاسخگو باشم. پس، این مسألهیِ بسیار مهمی است که شأنِ وزارت خارجه مثلِ شأنِ یک دیدهبانِ تیزبین پاس داشته شود که چشماندازهایِ دور را هم میبیند و حتّی اگر بتواند در صفوفِ دشمن هم افرادی را نفوذ میدهد.
- یعنی شما معتقدید شأنِ وزارت خارجه در این دوره نزول پیدا کرد.
- شأن وزارت خارجه نزول پیدا کرد. اگر به توصیهها و تحلیلهای وزارت خارجه بیشتر توجه میشد؛ شاید پرونده هستهای به اینجا نمیرسید.
- یکی از بحثهایِ جدّی هم، همین است که اصولا جایگاهِ وزارت خارجه در بحثِ هستهای کجا بود؟ این، ربطی هم به دولت آقای احمدینژاد ندارد. چون قبل از آن، کار به شورایعالی امنیّت ملّی سپرده شده بود...
- مسأله هستهای، مسألهای چندبُعدی است. بخشی از آن، مسایل مربوط به گفتوگو با خارج از کشور است. نقشِ وزارت خارجه در این زمینه حذف نشد. در وزارت خارجه تمامِ مذاکرات توسط سفرا انجام میشد و از وزارت خارجه هم اعضایی در تیم هستهای حضور داشتند. اطلاعات جمعآوری میشد و بعد به همه مسؤولان کشور انتقال مییافت و بعد، تحلیل میشد. امّا اینکه چرا پرونده به شورایعالی امنیّت ملی رفت، برای آنکه مشخّص شود پرونده از لحاظِ فنّی، حقوقی و عملیّاتی در چه وضعیّتی است. وزارت امور خارجه در این بخشها متخصص نبود. سازمان انرژی اتمی باید گزارشهای فنّی میداد. درباره ابعادِ انرژی، صنعتی، مالی و... باید وزارتخانههای مختلفی گزارش میدادند که درگیر بودند. هماهنگیِ این کارها از عهدهیِ وزارت خارجه خارج بود.
- پس شما واگذاریِ پرونده به شورای امنیّت را نافیِ نقشِ وزارت خارجه نمیدانید؟
- نه، نبود. بعد هم بحثِ واگذار شدن، مثلِ واگذاری یک پروژه عمرانی به یک پیمانکار نبود که بسازد. هماهنگیها در شورایعالی امنیّت ملّی انجام میشد. تمامِ بخشهای مسؤول و از جمله وزارت خارجه در جلسات و هماهنگیها حضور داشتند. وزیر خارجه هیچ ملاقاتی با هیچ کشوری نمیکرد که در آن بحثِ هستهای مطرح نشود. هیچ سفری انجام نمیشد (حتّی سفرهای بیارتباط با موضوع) که در آن بحث هستهای صورت نگیرد.
- الآن هم وزارت خارجه این نقش را دارد؟
- من الآن را خبر ندارم. آن زمان، همکاریِ بسیار خوبی بینِ وزارت خارجه و شورایعالی امنیّت ملّی وجود داشت. چون هر روز از ابتدای صبح (حتّی ایّامِ تعطیل) در آنجا جلسه داشتیم و تمامیِ گزارشهای فنّی را با حضورِ همه دستگاههایِ ذیربط بررسی میکردیم. چون ما که اطلاعاتِ فنّی نداشتیم و در آن اوایل، مثلا فرقِ اورانیوم 236 با اورانیوم 235 و یا معنیِ اظهاراتِ فنّی بازرسان را نمیدانستیم. ما بهتدریج در جریانِ مباحثات به اینها رسیدیم. اساسا وزارت خارجه قبل از آن هم دخالتی در موضوعِ هستهای نداشت. سازمان انرژی اتمی یک نمایندهیِ ویژه در وین داشت و نه بحثهایِ فنّی و نه بحثهایِ سیاسیِ آن به وزارت خارجه منتقل نمیشد و ما هیچ اطلاعی نداشتیم. یعنی، بالعکس آن مطالب به وزارت خارجه آمد؛ نه آنکه وزارت خارجه کاری را به دیگران واگذار کند. در وزارت خارجه هم تقریبا اجماعی بود که این پرونده به شورای امنیّت ملّی منتقل شود. گرچه شایع کردهاند که فلانی (من) انتقالِ پرونده به شورای امنیّت را مطرح کرد. در حالیکه من معاون بینالملل بودم و باید بیش از هرکس تعصّب داشتم که موضوع در وزارت خارجه بماند. ولی مصلحتِ کشور ایجاب میکرد که ما ابعادِ مختلفِ قضیّه را ببینیم و طبیعتا، من تلاش و توجیه کردم که این انتقال انجام شود. این، همان دیدهبانی است که اشاره کردم و برای انجام آن هم به رییسجمهوری، مجلس و... نامه نوشتم.
- یعنی افرادی در وزارت خارجه مخالفِ این انتقال بودند؟
- طبیعتا در وزارت خارجه برخی این دید را داشتند که ما داریم به حاشیه رانده میشویم، در تبلیغات نیستیم، به بهانه این مسأله هستهای دارد چهرهسازی میشود، ما چرا نیستیم و... در حالیکه باید توجه میکردند اینها مسایلِ زودگذر است. البته من تحتِ فشار بودم که چرا این فکر را دارم. در حالیکه موضعِ من به خاطرِ منافع ملّی بود و معتقد بودم باید از این مسایلِ زودگذر گذشت و پایانِ این فرآیند را ببینیم که چگونه بهتر به نتیجه میرسد. نه اینکه من بخواهم خودم را امروز در رسانهها مطرح کنم و فردا هم هر چه شد، شد. ضمن آنکه مسأله هستهای مسألهای بود که با اجماعِ همه پیش میرفت. و البته نقد زیاد میشد.
- اصلِ این تصمیم که کار به شورای امنیّت ملّی برود، کجا گرفته شد؟ آیا آنطور که میگویید، پیشنهادِ شما بود که اجرایی شد؟
- نه. نه اینکه پیشنهادِ من باشد. امّا من حداقل در وزارت خارجه متهم هستم که این فکر را مطرح کردم. وگرنه شورایعالی امنیّت ملّی خودش برای کشور تصمیم میگیرد؛ من کی باشم که بخواهم برای پرونده هستهای تصمیم بگیرم؟ امّا از سطح وزیر تا شورای معاونینِ وزارت خارجه تا رییسجمهوری گزارشهایی که تهیه کردم و صحبتهایی که انجام شد، در این جهت بود. حتّی اینطور نبود که آقای روحانی هم داوطلبِ پذیرش مسؤولیتِ چنین پروندهای باشد. اینها تصوّراتِ اشتباهی است که فکر میکنند عدّهای نشستهاند و تصمیم گرفتهاند این کار از دستِ وزارت خارجه خارج شود. در حالیکه نه قبل از آن، پرونده دستِ وزارت خارجه بود و نه بعد از آن، از دستِ وزارت خارجه درآمد. هماهنگی و همکاریِ گستردهای بود. من شخصا بیشترین مذاکرات و گفتوگوها را با غیرمتعهدها و رییسِ آن داشتم تا به نفعِ ایران موضع بگیرند و بیانیّه دهند. همینطور ملاقاتهای طولانی و مکرّر با روسیه و چین داشتم که مشروحِ مذاکراتِ آن، موجود است. چرا که هر یک از ما داخلِ ارکستری مینواختیم که هماهنگیِ آن توسط شورای امنیّت ملّی بود و بعد هم در سطوحِ بالا تأیید میشد.
- آقای دکتر! برگردیم به همان بحثِ اصلی درباره رابطه سیاست داخلی و سیاست خارجی. چون شما در دولت آقای خاتمی هم بعنوان معاون وزیر امور خارجه حضور داشتید؛ خواستم رابطه سیاست داخلی و سیاست خارجی در دولت ایشان بدانم. آیا بینِ به نگاه و تلاشهایی که در دوران ایشان برای بسطِ دموکراسی و جامعه مدنی در داخل شد با دیپلماسی تنشزدایی در خارج ارتباطِ مستقیمی وجود داشت؟
- آقای خاتمی اگر در داخل سیاستِ بسط جامعه مدنی را داشت، با خارج هم سیاستِ تنشزدایی و گفتوگو داشت. ما با همسایگان این کار را کردیم. در ابتدایِ دولت آقای خاتمی رابطهیِ ما با اروپا بسیار بد بود و سفرای بسیاری ازکشورها ی غربی از ایران رفته بودند که در فاصله زمانیِ کمی از آغازِ دولت، برگشتند. با کشورهای منطقه مانند ترکیه و تا حدّی عربستان مشکل داشتیم. طبیعتا سیاستِ تنشزدایی کار کرد، روابط خوبی ایجاد شد. اجلاس کنفرانس اسلامی را در تهران برگزار کردیم. این سیاستها با گسترشِ تحمّل، گفتوگو و جامعه مدنی در داخل همنوایی داشت. تلاش شد آن دسته از نیروهایِ اجتماعی که به حاشیه رانده شدهاند، به متن باز آیند. بسیار هم کارِ سختی بود. چون وقتی نیروها متعدد شوند، متکثّر هم خواهند شد و باز، تعادل بخشیدن به این تکثّرها و نسبت برقرار کردنِ میانِ آنها با آرمانهایِ اوّل انقلاب کارِ دشواری بود که آقای خاتمی برعهده گرفت. ضمن آنکه تحت فشارهای افراطی کسانی هم قرار داشت که میخواستند یکشبه آزادیها تا بالاترین سطح برسد و مرتّب دنبالِ شکستنِ خطوط قرمز بودند. یا کسانی که از طرفِ مقابل فشار میآوردند و تحمّلِ نقدها و اقداماتِ عادّی را هم نداشتند. من قبلا هم مقالهای نوشتهام با عنوانِ «اصلاحات؛ نه کابوس، نه رؤیا». چون عدّهای میخواستند از اصلاحات کابوسی تصویر کنند که همه ارزشها و هنجارها را خواهد شکست و عدّهای هم در آن رؤیایی میدیدند که همه بندها را خواهد گسست. در حالیکه همانجا نوشتم اصلاحات نه این است و نه آن. اصلاحات بیداری است. آدم وقتی خواب است آرامشی مردابی دارد؛ وقتی بیدار میشود تازه درمییابد در اطرافش چه میگذرد. بیداری، توأم با آگاهی و رنج است. اصلاحات هم واقعا اینطور بود و همه فعالانِ اصلاحات هم، کموبیش در این رنج سهیم بودند. در هر صورت، ایجادِ تعادل بین گسترشِ آزادیها با ارزشهای انقلاب، بین استقلالِ کشور با گشودنِ درهای کشور، بین توجه به افکار عمومی و درنغلطیدن در سیاستهای پوپولیستی، حفظِ ارزشِ عدالت درعینِ گسترشِ سرمایهگذاری و ارتقای درآمد ملّی همگی چالش هستند و هیچکدام هم با بقیه همخوان نیست.
- همانطور که اشاره کردید در سیاست خارجی، آقای خاتمی بحثِ تنشزدایی و گفتوگوی تمدّنها را داشتند؛ ولی ایرادی که وجود دارد و مطرح میشود، آن است که این تنشزدایی ناتمام ماند و حلقهیِ مهمی به نام «مذاکره و تنشزدایی با آمریکا» را در بر نگرفت. بعد هم دیدیم که این مسأله تأثیرِ خود را بهنوعی در پرونده هستهای گذاشت و وقتی تلاش شد مسأله از طریقِ اروپا حل شود؛ نهایتا آمریکا همکاری نکرد و کار از روالی که شکل گرفته بود، خارج شد.
- اولا من زیاد با این ایده موافق نیستم که هر مسألهای تنها باید با آمریکا حلوفصل شود. این، برداشتِ درستی نیست که حل هر مسألهای را متوقّف به همکاری با آمریکا بدانیم. کما اینکه آمریکا با بسیاری کشورها رابطه دارد، ولی مسایل آنها حل نمیشود. دوم اینکه مسایلِ کلانِ سیاست خارجیِ کشور دست دولتها نیست که یک دولت تصمیم بگیرد و اقدام کند. باید اجماعی درونی ایجاد کند و همهیِ ابعادِ آن سنجیده شود. درعین حال، تنشزدایی وجود داشت. زمانی ما آنقدر خصومت را بالا میبریم که هر آن، خطرِ تجاوز و حملهیِ بیگانه به کشور وجود دارد. امّا زمانی تلاش میشود این دیوارِ بیاعتمادی را مقداری پایین بیاوریم و در برخی حوزهها، امکانِ همکاری بوجود آید. فرضا اگر آمریکا از ما نفت میخرید، قطعاتِ هواپیما میداد، یا در مبارزه با مواد مخدّر یا در مسایلِ منطقهای و امنیّتِ خلیج فارس همکاری میکردیم؛ به آن معنا بود که علیرغمِ اختلافِ ما با آمریکا، همکاریها و اشتراکِ منافعی هم داریم. آقای خاتمی در این جهت تلاش کرد. امّا ظرفیّتهایِ دولت محدود است و مسألهیِ آمریکا آنقدر جنبههای پیچیدهای دارد که با تصمیمِ یک دولت یا یک وزارتخانه و سفارتخانه حل نمیشود. امّا کم کردنِ تنش، شدنی است و این کار هم در آن زمان انجام شد. بالاخره کشورِ ما آن زمان در وضعیّتی قرار گرفت که به دو کشورِ همسایهیِ ما حمله نظامی شد. بعضی افراد حتّی اصرار داشتند که باید به ایران حمله شود؛ چرا که عاملِ همه آشوبهایِ جهانِ جدید، انقلاب ایران است. افرادی مانند برنارد لوییس این مطالب را گفتند و نوشتند. حتّی به حالتِ کنایه میگفتند چرا ترتیبِ الفبایی را رعایت نکردید و قبل از Iraq به Iran حمله نشد؟! البته به نظرِ من، دولت آقای خاتمی این توانایی و مصلحتسنجی را داشت که از کشور رفعِ خطر کند. دولت کوشید تشنّج و بدبینی نسبت به ایران آنقدر بالا نباشد؛ چرا که وقتی جوّ جهانی حتّی با تحریف و دروغ و بزرگنمایی علیه یک کشور تحریک شود، دیگر یک پیرزن در فلوریدا هم نگران است مبادا فردا ایرانیها به محل زندگیاش حمله کنند! در چنین جوّی، اگر کسی هم به ایران حمله کند؛ افکار عمومی از او حمایت خواهد کرد. بنابراین، وظیفه ماست که چهرهای مناسب با شأنِ جمهوری اسلامی در دنیا از خود به نمایش بگذاریم و مانعِ این جوسازیها، بیاعتمادیها و دروغپردازیها شویم. زمانِ آقای خاتمی فرصتی بود که این کارها انجام شد. حتّی نفسِ انتخابِ آقای خاتمی به ریاستجمهوری اعتمادآفرین بود. آنها اصلا باور نداشتند در ایران انتخابات و رقابتی باشد و بعد هم کسی رأی بیاورد که چندان خوشایندِ سیستم هم نبود. آنها در منطقه به عربستان، افغانستان، مصر و کل کشورهای عربی نگاه میکردند که هیچ دموکراسی در آنها معنا نداشت. به همین خاطر، ناچار بودند به خودِ پدیدهیِ آقای خاتمی و رأیِ مردم به ایشان احترام بگذارند. بعد از آن هم، ما در کل تاریخ جمهوری اسلامی یک بار توانستهایم اجماع جهانی در سازمان ملل ایجاد کنیم که موضوعِ آن، همین گفتوگوی تمدّنها بود. اینها وجههسازی برای کشور و بهنوعی امنیّتآور است. حالا اینکه آقای خاتمی چطور میتوانست پیش برود تا مسألهیِ آمریکا حل شود، موضوعی است که درباره آن زیاد بحث شده و تحلیلهایِ زیادی نوشته شد و ابتکاراتِ زیادی هم صورت گرفت. امّا فکر نمیکنم مسألهیِ آمریکا به این راحتیها و زودیها با ایران حل شود. گرچه مسألهای حلنشدنی و تابو هم نیست. اگر شرایطِ مذاکره فراهم شود؛ اول باید اجماعِ کاملی در داخل روی این مسأله باشد و حدود و ثغورِ مذاکرات، اهداف مذاکرات و افراد مذاکرهکننده معلوم باشد. به هر حال، این مسأله بسیار حسّاس است و اینکه کسی فکر کند با ارسال پیام و یا نوشتن نامهای از طرفِ دولت چالش فروکش میکند؛ اینطور نیست.
- با این وجود، یکی از دلایلی که باعث شد بعد از تعلیقِ داوطلبانه مسأله هستهای کشور حل نشود؛ عدم مذاکره با آمریکاییها و حضور نداشتنِ آنها در مذاکرات ایران و اروپا بود. این نکته، بهنوعی اخیرا از طرفِ آقای موسویان هم عنوان شده است. جنابعالی بعنوان یکی از اعضای تیم هستهای در دوران اصلاحات این تحلیل را قبول دارید؟
- ببینید! ما در آن زمان این نگاه را داشتیم که به هر حال، یک یکجانبهگراییِ خشونتباری را آمریکا با حمله به کشورهای همسایه ایران آغاز کرده بود و ما میدیدیم بسیاری از کشورها (از جمله فرانسه، آلمان، روسیه و چین) با این اقدامات مخالف هستند. منتهی آمریکا این اقدامات را با استفاده از جوّ پدیدآمده پس از حمله تروریستی به برجهای دوقلو در 11 سپتامبر، صورت داد. اتفاقا سیاستِ ما هم آن بود که با دنیا حرف بزنیم و نگذاریم آمریکا تبلیغات کند و تحت این عنوان که ایران سلاحهای هستهای، کشتار جمعی و... دارد، به ایران حمله کند. در این راستا بود که همکاریِ خود با آژانس را افزایش دادیم، با اروپاییها مذاکره کردیم و اقداماتی از این دست. بالاخره، ما کشوری را که احتمال حمله نظامی علیه آن وجود داشت، به جایی رساندیم که البرادعی در اوّلین گزارش خود اعلام کرد: «من علایمی دال بر فعالیتهای هستهایِ نظامی در ایران ندیدم». این، خیلی باارزش بود و ما با هیچ هزینهای نمیتوانستیم چنین مطلبی را در سطحِ دنیا مطرح کنیم. با این جمله، دیگر کسی بهانه حمله به ایران نداشت. البته آمریکاییها هم نمیخواستند مسأله بدونِ حضوری آنها حل شود. ولی به هر حال، تعلیق تاکتیکی بود که ما زمان را پشت سر بگذاریم و از ان جوّ سنگین بگذریم. آن جو با جوّ فعلی که آمریکا از عراق خارج شده و در افغانستان در گِل مانده و حامیانش در منطقه در حالِ سقوط و زیر فشار هستند، بسیار متفاوت بود. ما باید شرایطِ آن زمان را مدّنظر بگیریم. در آن مقطع، چنین شرایطی بود و آمریکا نمیخواست حلوفصلی دائمی درباره فعالیت اتمی ایران بوجود آید. البته اروپاییها مواردِ توافق را با آمریکاییها چک میکردند و میپرسیدند. در حال حاضر هم، معتقدم ما تا میتوانیم باید بینِ روسیه، چین، تعدادی از کشورهایِ اروپایی و آمریکا فاصله بیاندازیم. نباید اینطور باشد که دنیا یک نظرِ واحدِ منفی علیه ما پیدا کند و بر اساسِ همان نظرِ منفیِ غلط، با ما درگیر شود. درگیری به نفعِ ما نیست و باید جوّ فعلیِ تحریم و فشار علیه کشور را هم بشکنیم.
نظر شما :