
کافههای ترسناک پاریسی
در پیادهروی کافهها، پیشخدمتهای معروف پاریسی، با آن پیشبندهای رسمی سیاه و سفیدشان مرا میترسانند، بیشتر از نیروهای پلیس. همینکه فکر نشستن در کافهای به سرم میزند، از نگاه سنگین تحقیرآمیزشان میترسم.
ادامه مطلبدر پیادهروی کافهها، پیشخدمتهای معروف پاریسی، با آن پیشبندهای رسمی سیاه و سفیدشان مرا میترسانند، بیشتر از نیروهای پلیس. همینکه فکر نشستن در کافهای به سرم میزند، از نگاه سنگین تحقیرآمیزشان میترسم.
ادامه مطلباحساساتی که موتور سواری برایم به وجود میآورد را دوست دارم، همان حسی که سبب میشود آزادانه و بدون اکراه روی آسفالت لیز بخورم. در ماشین، إحساس میکنم که زندانیام. پیاده راه رفتن هم سبب میشود إحساس کنم که محکومم که از طرف چشمها زیر نظر باشم. سوار موتور شدم، آنقدر سریع میرفتم که به کسی فرصت کافی نمیدادم چهرهام را برانداز کند.
ادامه مطلبلباس نظامی مرا به گزگز میاندازد. برایم این لباس نماد قانون و سلطهگری و قدرت وحشیانه است. برایم نماد زندان است. مردان و زنانی که پشت کمربندهایشان ابزارهای ترسناک تفنگ و دستبند و باتوم و گازهای اشکآور ضدشورش حمل میکنند و در خیابانها میچرخند، هر لحظه برایم تهدیدی هستند.
ادامه مطلبچنین است در دنیای انسانهای آزاد، درد مجانی توزیع میشود، بیحساب.
ادامه مطلبدر «کوبول»، رستوران مشهوری در مونبارناس در سال ۱۹۷۲ بود که آخرین شامم را خوردم.
ادامه مطلبیک روز به او گفتم: «در تو از مرد اروپایی چیزی جز ظاهر خارجی نیست. تو قلب مرد شرقی را داری. تو مرد شرقی هستی.»
ادامه مطلبدر درونم غافل بودم. وقتی که به خانه ایریک رسیدم، زندان را فقط در سرم درک می کردم. إحساس می کردم که زندانی خودم هستم.
ادامه مطلببالاخره در هواپیما به روی آزادی باز شد. تونل تنگی از پلاستیک هواپیما را به فرودگاه متصل می کند. در آن روهروهای تو در تو، چهره خواهرم به نظرم آشنا آمد، ناگهان میان دوربین ها و عکس بردارها و میکروفون هایی که به طرفم دراز شده بودند شناور شدم.
ادامه مطلببعد از فرارمان که در رسانهها اعلام شد، که سبب شد جلادهای ما بفهمند هزینه شکنجه ما چقدر است، به مشکلی برای شاه تبدیل شدیم. غیرممکن بود که بتواند از ما خلاص شود، کما اینکه نمی توانست مقابل دوربین های خبرنگاران آزادیمان را برگرداند. ویلایی با دیوارهای خیلی بلند در طرجا، چند کیلومتر دورتر از مراکش که یک منطقه اعیاننشین برای طبقه بورژوازی در کازابلانکا بود، به ما داده شد.
ادامه مطلبدر یکی از روزهای ژوئیه ۱۹۷۱، در جریان جشن تولد پادشاه دو هنگ از مدرسه نظامی، کاخ الصخیرات را به تصرف در آوردند و کارکنان کاخ را گروگان گرفتند. آنها صدها نفر از میهمانان را قتلعام کردند و پادشاه با مخفی شدن در دستشوییهای کاخ توانست جان سالم به در برد.
ادامه مطلب