فیلم های آمریکایی، سرگرمی مردم جهان و آشفتگی سیاست داخلی را موجب می شوند

اوپنهایمر و تخریب سیاست خارجی امریکا

۰۳ شهریور ۱۴۰۲ | ۱۶:۰۰ کد : ۲۰۲۱۳۸۳ اخبار اصلی سینما دیپلماسی
نویسنده خبر: استفان والت
استفان والت می نویسد: پایان‌های هالیوودی (جنگ های آمریکا) از سال ۱۹۴۵ به بعد به شدت کاهش می یابد. جنگ کره با تساوی پایان یافت و جنگ ویتنام نیز یک شکست بود، همانطور که فیلم‌هایی مانند "پلتون Platoon "، "ژاکت تمام فلزی Full Metal Jacket" و "مزارع مرگ آور The Killing Fields" این واقعیت را به روشنی تصویر می کنند. جنگ سرد به سود ایالات متحده و همپیمانانش به پایان رسید اما فروپاشی آرام و از سر فرسودگیِ اتحاد جماهیر شوروی، از آن دست پیروزی های هیجان زایی نبود که هالیوود دوست دارد. 
اوپنهایمر و تخریب سیاست خارجی امریکا

دیپلماسی ایرانی: ایالات متحده در بسیاری از جوانب برجسته است – گستره سرزمینی، ثروت، آزادی، جدایی جغرافیایی از دیگر قدرت‌های بزرگ – و یکی هم کشش فرهنگی برای "پایان هالیوودی" است: لحظه اوج یک فیلم سینمایی که در آن قهرمانان کم‌ شمار با سازوبرگی اندک، ورق را علیه دشمنان شرور خود بر می گردانند و پیروزی را از دل شکست بیرون می کشند. آدم خوب ها پیروز می‌شوند و آدم بدها می بازند (آن هم ترجیحا به شکلی خجالت‌آور و دردناک) و ناگهان همه چیز دنیا درست می‌شود. اوپنهایمر هم به همچنین، این نوع داستان، روایتی است که مخاطبان آمریکایی آن را مثل بستنی سرد در یک بعد از ظهر داغ می‌خورند.

مصادیق این الگو بیشمارند و با این همه اعتراف می‌کنم که من نیز در زمره هواخواهانش هستم. من هم مشتاقم ببینم که فرودو Frodo "حلقه‌ی یکم" را درهم می شکند و "برج سائورون" فرو می ریزد. وقتی هری و جادوگران همراهش، لرد ولدمورت را می کشند، هنگامی که ایندیانا جونز نازی‌ها را فریب می‌دهد، و هنگامی که ائتلاف شورشیان، تازه ترین نمونه ی "ستاره‌ی مرگ" را  که جدیدترین نسخه‌ی امپراتوری انتخاب کرده، منفجر می‌کند، من خوشحال می‌شوم. من احساس خوشایندی دارم وقتی راکی در راند پانزدهم از روی بوم بلند می شود، وقتی اینیگو مونتویا انتقام پدرش را از کنت روگن بیرحم می‌گیرد، یا وقتی که نگهبانان کهکشان یا انتقام‌جویان با دشمنی که قصد نابودی جهان را دارد، مقابله می‌کنند. و من لبخند می زنم وقتی مأموران "مردان سیاه"، در آخرین لحظه به فریاد زمین می‌رسند (دوباره!). و  چه کسی تحسین نمی کند لحظه ای را که آندی دوفرین از زندان شاوشنک فرار می‌کند و پادشاه شرور و نگهبان بیرحمی که او را آزار می‌دادند، جزای شایسته شان را می‌بینند؟ وقتی یک فیلم عاشقانه می‌بینم، به این امید هستم که دو دلباخته با آن عشق آسمانی شان بر هر شومی و سوءتفاهمی غلبه کنند و صحنه های آخر فیلم با آرامش دلخواسته شان گره بخورد. ریک در کازابلانکا دوباره ایلسا را به دست نمی‌آورد، اما سرهنگ اشتراسر یک گلوله دریافت می کند و فیلم در صحنه آخر با "آغاز یک دوستی ِزیبا" به پایان می رسد.

همانطور که از نام آن مشخص است، "پایان هالیوودی" یک اختراع اصولاً آمریکایی است، اگرچه ویلیام شکسپیر، چارلز دیکنز و جین آستن به آن پیش از اختراع فیلم علاقه داشتند و می‌توان پایان‌های مشابهی را در سایر سنت‌های سینمایی پیدا کرد. با این حال، می‌توانم ادعا کنم که فیلم‌های ساخته‌شده در خارج از ایالات متحده تمایل به تیره‌تر بودن، ابهام بیشتر در نمایش خیر و شر، لحن کمتر پیروزمندانه و تمایل بیشتری به پایان‌های پر ابهام دارند. البته، برخی فیلم‌های آمریکایی با چنین ویژگی‌هایی نیز وجود دارد (مانند "جستجوگران"، "شهر چینی"، "دانش آموخته"، "بی‌ برون رفت"، "کودک میلیون دلاری")، اما آنها استثنا هستند و نه قاعده‌ی فیلم های آمریکایی.

دلبستگی آمریکا به پایان خوش ماجراها، آنقدرها هم شگفت نیست اگر سیر تاریخ نسبتا خوش یُمن ایالات متحده را در نظر بگیریم و اینکه این سیر به شکلی استثنایی با خوش‌ اقبالی همراه بوده است. در حافظه‌ی جمعی ما، شورشیان دلیر، امپراتوری بریتانیا را در یورکتاون Yorktown شکست می‌دهند (ر.ک. به: پاتریوت) و سپس عزم تاسیس یک کشور تازه بر بنیاد آرمان های بلندشان را می کنند. این جمهوریِ همیشه در حال گسترش، جمعیت ساکنان بومی را نابود و فرمان‌بردار می‌کند؛ بومیانی که مقاومت شان علیه "سرنوشت محتوم"، معمولاً در فیلم های هالیوودی بی‌رحمانه و ناموجه تصویر می‌شود. شمال نیکوکار، جنوب برده دار را در جنگ داخلی شکست می‌دهد و چنین به نظر می‌آید که این تحول، یک لکه ننگ پررنگ را از صفحه کشور پاک می کند. سپس این ایالات متحده آمریکاست که برای نجات جهان در هر دو جنگ جهانی مشارکت می کند و به شکست آلمان امپریالی در جنگ اول و تسلیم به قید و شرط آلمان نازی و ژاپن در جنگ دوم یاری می رساند. چیز عجیبی نیست که ما دوست داریم در نگاه به گذشته به این "جنگ‌های خوب" بنگریم و فرض کنیم که این نوع دستاوردها، قاعده است و نه استثنا.

اما پایان‌های هالیوودی (جنگ های آمریکا) از سال ۱۹۴۵ به بعد به شدت کاهش می یابد. جنگ کره با تساوی پایان یافت و جنگ ویتنام نیز یک شکست بود، همانطور که فیلم‌هایی مانند "پلتون Platoon "، "ژاکت تمام فلزی Full Metal Jacket" و "مزارع مرگ آور The Killing Fields" این واقعیت را به روشنی تصویر می کنند. جنگ سرد به سود ایالات متحده و همپیمانانش به پایان رسید اما فروپاشی آرام و از سر فرسودگیِ اتحاد جماهیر شوروی، از آن دست پیروزی های هیجان زایی نبود که هالیوود دوست دارد. 

جنگ خلیج فارس یک پیروزی بود اما جنگ علیه تروریسم و شکست‌های پرهزینه در افغانستان و عراق نه. کارگردان کلینت ایستوود Clint Eastwood  تلاش کرد تا یورش آمریکا به گرانادا را به فیلم جنگی جذابی (Heartbreak Ridge) تبدیل کند اما حتی او هم نتوانست نیروهای نابرابر کوبایی و گرنادایی را به عنوان دشمنانی تماما ترسناک تصویر کند. همچنین بود جنگ در کوزوو که بیشتر از انتظار پرهزینه‌ و طولانی شد و نتیجه‌ چندان رضایت بخشی هم به ارمغان نیاورد. درباره دخالت‌های ناموفق ما در لیبی یا ونزوئلا هم که کمتر حرفی زده می شود.

اما برغم این گوشزد مکرر – که سیاست در دنیای واقعی کم‌تر سیاه و سفید است و جنگ ها و منازعات اغلب با پیروزی خیر بر شر به پایان نمی‌رسند بلکه به مصالحه ای چرک و گنگ ختم می شوند – فرهنگ آمریکایی همچنان به ما چیز دیگری می‌گوید. اگر جهان ذهنی شما بیش از حد تحت تأثیر آنچه بر صفحه نمایش دیده‌اید، قرار گرفته باشد، آمادگی کافی نخواهید داشت تا با اخلاقیات دشوار و پیچیده بسیاری از وضعیت‌های بین‌المللی و ناممکن بودن دستیابی به پایان هالیوودی در بیشتر آنها، روبه رو شوید.

این روند را می‌توانید در واکنش معمول آمریکا به حاکمان خودکامه ای ببینید که با آنها سرشاخ هستیم. واشنگتن معمولا پس از آنکه خودش را متقاعد کرد که آنها ذاتا شرور هستند و سرچشمه تهدیدهای مرگ بار، مجموعه‌ای از خواسته‌های غیرقابل مذاکره را اعلام می‌کند، تحریم‌ها اعمال می‌شوند و به همه‌ گوشزد می کند که "همه گزینه‌ها روی میز است". اگر کشور هدف به طور کامل به تسلیم مطلق در برابر ما تن ندهد – که اکثر اوقات این‌گونه است – ما فشار را افزایش می‌دهیم به امید اینکه آنها تسلیم شوند. هدف ما تنها و تنها، تسلیم مطلق آنهاست – یک پایان هالیوودی – نتیجه ای که بتوانیم آن را به عنوان یک دستاورد دیپلماتیک ناب و نمونه‌ای دیگر از برتری اخلاقی خود ارائه دهیم. در برخی موارد، مانند تحریم علیه کوبا، ما به این رویکرد به مدت پنج دهه پافشاری کرده ایم، به رغم ناکامی آن.

هر زمان که دیپلمات‌های آمریکایی یک نتیجه بسیار دلخواه کسب ‌کنند، همین سناریو تکرار می شود هرچند با آن پیروزی خیره کننده ای فاصله داشته باشد که هالیوود ما را نسبت به آن شرطی کرده است. توافق هسته‌ای ۲۰۱۵ با ایران یک دستاورد مهم برای ایالات متحده و متحدان اروپایی آن بود و بیشترِ آنچه که می‌خواستیم را به ما داد. اما البته همانند اغلب مذاکرات، نیاز به درجه‌ای از امتیازدهی داشت زیرا ایران هیچ‌گاه توافقی را نخواهد پذیرفت که به هیچ عنوان مزایایی برایش نداشته باشد. بنابراین از آنجا که این توافق نتوانست تسلیم بی‌قید و شرط تهران را تامین کند، بسیاری از آمریکایی‌ها احساس می کنند که سرشان کلاه رفته و به اشتباه نتیجه می‌گیرند که دیپلماسی شکست خورده است.

نگرانی من این است که چنین برداشت ها و انگیزه هایی، تلاش‌های آمریکا در کمک به اوکراین برای جان به در بردن از جنگ کنونی را ناکار سازد. همه ما ممکن است دوست داشته باشیم که این جنگ به شیوه ای کاملا هالیوودی به پایان برسد – روسیه عقب نشینی کند، ولادیمیر پوتین رسوا و بی اعتبار شود (یا سرنوشتی بدتر از آن پیدا کند) و اوکراین به سرعت بازسازی شود – اما سوال این است که اگر چنین نتیجه ای با هزینه و ریسک قابل قبولی، امکان پذیر نباشد، چه؟ اگر بهترین نتیجه ممکن برای اوکراین، توافق گنگی باشد که از نابودی کشور جلوگیری می‌کند اما از جهاتی دیگر، راضی کننده نیست، در آن صورت اصرار بر امید بستن به یک پایان هالیوودی، فقط موجب کشته شدن اوکراینی‌های بیشتر و ویرانی گسترده تر این کشور خواهد شد. برای من خوشایند نیست که به این احتمال اشاره کنم اما سرباز زدن از پذیرش چنین امکانی، یک کار غیرمسوولانه است که چه بسا با مصلحت بلندمدت اوکراین همخوانی نداشته باشد.

درس جامع ترش این است که هرچند آرمان گرایی های اخلاقی که هالیوود نمایش می‌دهد، بسیار سرگرم کننده و جذاب هستند – و همانطور که گفتم، من هم به آنها علاقه دارم – اما در جهان واقعی سیاست، به عنوان سرمشق هایی بسیار نامعتبر عمل می‌کنند. بنابراین، دفعه بعد که در حال جویدن "پاپ‌کورن"، به موسیقی متن مهیج پیروزی گوش می کنید و بر صفحه نمایش می بینید که قهرمان(ها)، دشمنان خود را شکست می‌دهند، این عبارت حکیمانه از کارزار تبلیغاتی فیلم سینمایی" آخرین خانه در سمت چپ Last House on the Left " ساخته وس کریون Wes Craven (۱۹۷۲) را به خاطر بیاورید که: "این فقط یک فیلم است."

منبع: فارن پالسی / تحریریه دیپلماسی ایرانی/11

استفان والت

نویسنده خبر

استفان مارتين والت (متولد 2 جولاي 1955) در امريكا و استاد روابط بين الملل دانشگاه هاروارد است. وي چندين كتاب در همين زمينه تاليف كرده است. والت بارها سياست ...

اطلاعات بیشتر

کلید واژه ها: سینما اوپنهایمر فیلم اوپنهایمر سینمای هالیوود هالیوود سیاست خارجی امریکا ایالات متحده امریکا جنگ های امریکا استفان والت


( ۳ )

نظر شما :